تاریخ و نحوه ی محاسبه ی تقویم ها (شمسی، قمری، میلادی و ... )

 تقويم هجري شمسي:

مدت زمان بين دو عبور متوالي مركز خورشيد از نقطه اعتدال بهاري است و مدت متوسط آن در ساعت 12 زيجي تاريخ صِفر ژانويه 1900 ميلادي، 24219878/365 شبانه‌روز يا معادل 365 شبانه‌روز و 5 ساعت و 48 دقيقه و 97/45 ثانيه حساب شده است. مدت متوسط سال شمسي حقيقي، ثابت نيست و سالانه معادل 0000000614/0 شبانه‌روز يا 00530/0 ثانيه از مدت متوسط سال شمسي حقيقي كاسته مي‌شود. مدت متوسط سال شمسي حقيقي ثابت نيست و بر اثر تغييرات تعدادي از مشخصه هاي نجومي، تغيير مي‌كند.

تقويم هجري شمسي بُرجي

اولين بار عبارت « هجري شمسي» در تقويم رسمي سال 4-1303 هجري قمري آمد. اين تقويم را عبدالغفارخان نجم الدوله ( 1259 - 1326 ق) استخراج كرده بود كه در بالاي صفحات آن براي نخستين بار عبارت سال هجري شمسي 1265 به چشم مي آيد. البته عبدالغفارخان نجم الدوله در سالهاي بعد و در تقويم هاي آن روزگار كه به صورت دفترچه اي منتشر مي شد، ستون جديدي براي روزها و دوازده برج حَمَل، ثور، ... و حوت، به طور مرتب درج مي كرد و بدين ترتيب وي براي اولين بار تقويمي را اختراع و ابداع كرد كه امروزه به نام «تقويم هجري شمسي بُرجي» معروف شده است. تا قبل از اين تاريخ، تقويمي كه اساس آن شمسي و مبداء آن هجرت حضرت محمد(ص) از مكّه به مدينه باشد، در ايران رايج نبوده است.

مبدا تقويم هجري شمسي بُرجي، اول بهار سال شمسي است كه در آن هجرت حضرت محمد(ص) از مكّه به مدينه اتفاق افتاده است. اين مبداء مطابق روز جمعه 19 مارس 622 ميلادي(يولياني) است. آغاز يا لحظه تحويل سال، (لحظه عبور مركز خورشيد از نقطة اعتدال بهاري نيمكره شمالي) دقيقاً با محاسبات نجومي تعيين مي‌شود. به اين جهت، اولين روز سال هميشه بر روز اول بهار منطبق است. اين سال از لحاظ استفاده در زندگي روزمره، شامل 365 شبانه‌روز در سال كبيسه است. نام ماههاي اين تقويم(برجها)، به ترتيب همنام با دوازده صورت فلكي قديمي منطقه‌البروج است.(جدول 1) تعداد شبانه‌روز هر برج برابر با مدت حركت مركز خورشيد در همان برج كه به علت حركت ظاهري غيريكنواخت مركز خورشيد روي مدارش از 29 تا 32 شبانه‌روز تغيير مي‌كند. در ضمن اين امكان وجود داشت كه تعداد شبانه‌روز‌‌هاي هر يك از بروج از سالي به سال ديگر تغيير كند.

نوروز (اولِ حَمَل) و كبيسه‌هاي تقويم هجري شمسي برجي از طريق محاسبه لحظه تحويل سال و مقايسه آن با لحظه ظهر حقيقي تعيين مي‌شود. سال كبيسه هر چهار و گاهي هر پنج سال يكبار اتفاق مي‌افتد. دوره دوم مجلس شوراي ملي ايران در ماده 3 قانون محاسبات عمومي، مصوب 21 صفر 1329 مطابق 2 حوت 1289، تقويم هجري شمسي بُرجي را به عنوان مقياس رسمي زمان در محاسبات دولتي پذيرفت.

رديف نام معني
1 حَمَل بره
2 ثور گاو
3 جوزا دوپيكر
4 سَرَطان خرچنگ
5 اسد شير
6 سنبله خوشه
7 ميزان ترازو
8 عَقرب كژدم
9 قوس كمان، كماندار
10 جَدي بزغاله
11 دَلو آب‌دهنده، آبكش
12 حوت دوماهي

جدول 1

تقويم هجري شمسي

تقويم هجري شمسي كه هم اكنون تقويم رسمي كشور است،ازهر لحاظ به جز در نام و تعداد شبانه روزهاي ماهها همانند تقويم هجري شمسي بُرجي است. نام ماههاي تقويم هجري شمسي ريشه اوستايي دارند: «دي» يكي از القاب اهورامزدا و نام 11 ماه بقيه، اسامي فرشتگان و ياوران اهورامزدا است(جدول 2).

رديف نام معني
1 فروردين نيروي پيش‌برنده
2 ارديبهشت راستي و پاكي
3 خرداد كمال و رسايي
4 تير باران
5 مرداد جاودانگي و بي مرگي
6 شهريور كشور برگزيده
7 مهر عهد و پيمان
8 آبان آبها
9 آذر آتش
10 دي آفريدگار، دادار
11 بهمن انديشه نيك
12 اسفند فروتني و بردباري

جدول 2

ماههاي فروردين تا شهريور 31 شبانه روز ، ماههاي مهر تا بهمن 30 شبانه روز و ماه اسفند در سالهاي عادي 29 و در سالهاي كبيسه 30 شبانه روز است. نوروز(اول فروردين) و كبيسه‌هاي تقويم هجري شمسي از طريق قاعده نوروز تحويلي- محاسبه لحظه تحويل سال و مقايسه آن با لحظه ظهر حقيقي را براي نصف النهار رسمي ايران- تعيين مي‌شود. طول جغرافيايي نصف النهار رسمي ايران 5/52 درجه شرقي است. در اينجا يكي از دو حالت زير ممكن است اتفاق بيفتد:

الف. اگر لحظه تحويل سال، بين بعد از ظهر سيصد و شصت و پنجمين و قبل از ظهر سيصد و شصت و ششمين روز سال واقع شود، سيصد و شصت و ششمين روز سال را نوروز، و سال تمام شده را عادي به حساب مي‌آورند

ب. اگر لحظه تحويل سال، در بعد از ظهر سيصد و شصت و ششمين روز سال واقع شود، سيصد و شصت و هفتمين روز سال را نوروز، و سال تمام شده را كبيسه به حساب مي‌آورند.

بررسيهاي انجام شده نشان مي‌دهد كه كبيسه‌هاي تقويم هجري شمسي تثبيت شده نيستند و به صورت هر چهار و گاهي هر پنج سال يكبار اتفاق مي‌افتند.

در دوره پنجم مجلس شوراي ملي ايران بر اساس قانوني(مصوب 11 فروردين 1304 هجري شمسي) ، بروج به ماههاي فارسي تغيير يافتند و از نوروز 1304 ، تقويم هجري شمسي به عنوان تقويم رسمي كشور، جايگزين تقويم هجري شمسي بُرجي شد.

امتیازات تقويم هجري شمسي

تقويم هجري شمسي از لحاظ نجومي و طبيعي،از بهترين و دقيقترين تقويم‌هاي جهان است که دلايل آن را مي‌توانيم به اين ترتيب بيان كنيم:

الف. مدت سال شمسي، نوروز و كبيسه‌هاي تقويم هجري شمسي، دقيقاً بر مبناي محاسبات نجومي تعيين مي‌شود. تقويم هجري شمسي، تنها تقويم متداول در جهان است كه علاوه بر كبيسه‌هاي چهارساله، كبيسه پنج ساله نيز دارد. وجود كبيسه‌هاي پنج ساله، باعث انطباق دايمي و دقيقتر تقويم هجري شمسي با فصول طبيعي مي‌شود.

ب. تعداد روزهاي ماههاي تقويم هجري شمسي مبناي نجومي و طبيعي دارد. به عبارت دقيقتر، تعداد روزهاي ماهها با مدت حركت ظاهري غيربكنواخت مركز خورشيد روز دايره البروج و عبور از دوازده صورت فلكي منطقه البروج، هماهنگي كامل دارد. مركز خورشيد، نيمه اول مدار ظاهري خود (شامل فصول بهار و تابستان) را در مدت 186 شبانه‌روز و نيمه دوم مدار ظاهري خود (شامل فصول پاييز و زمستان) را در سالهاي عادي و كبيسه، به ترتيب در 179 و 180 شبانه‌روز طي مي‌كند.

ج. آغاز سال تقويم هجري شمسي، با سالگرد تولد بهار و آغاز شكوفايي دوباره طبيعت شروع مي‌شود. در سير تاريخچه تحول تقويم در جهان، هرگز تقويمي كه اغاز سال آن همواره با آغاز بهار شروع شود، در هيچ مدرك و سند و يا ماخذ نجومي، تاريخي، ديني و ... ذكر نشده است.

 

تقويم هجري قمري:

تاریخ شمسی + ۴۳ سال= تاریخ قمری

تقويم هجري قمري‌، چهارده قرن تقويم ديني مسلمانان جهان بوده است. از آنجا كه قسمت عمدة وقايع ديني و ملي تاريخمان بر اساس تقويم هجري قمري ضبط و ثبت شده‌، از اين رو آشنايي با اين تقويم‌، بسيار مهم است. تاريخ نويسان و ساير پژوهشگران دربارة چگونگي پيدايي و سير تحول تقويم هجري قمري در بخش‌هاي مختلف جزيره العرب، در 18 سال نخست پس از هجرت پيامبر اكرم(ص) اختلاف نظر دارند. هر يك از اين پژوهشگران با استناد به آيات قرآن كه موضوع آن نجوم و تقويم است و نيز به استناد قراردادها، صلح نامه ها، فرامين و نامه‌هاي نوشته شده در اين سال ها و انبوه روايات نقل شده در كتب تاريخ و علوم ديني دورة اسلامي، نظراتي متفاوت و گاه متناقض، اظهار كرده‌اند؛ اما تا كنون‌، هيچ يك از آنها از دايرة فرض و گمان فراتر نرفته‌اند.

تقويم هجري قمري بر دو نوع است: تقويم هجري قمري هلالي و تقويم هجري قمري قراردادي. اصول و پايه‌هاي اساسي اين تقويم ها به شرح زيرند.

تقويم هجري قمري هلالي

تقويم هجري قمري هلالي، تقويم ديني مسلمانان جهان است. مبدأ اين تقويم، اول محرم سالي است كه پيامبر اكرم(ص) از مكة معظمه به مدينة منوره هجرت فرمودند. اين مبدأ قراردادي است و 59 تا 71 شبانه‌روز قبل از تاريخ تقريبي هجرت پيامبر اكرم(ص) اختيار شده است. اسلام شناسان دربارة تاريخ هجرت از 1 تا 13 ربيع الاول 1 هجري قمري اختلاف نظر دارند. اين مبدأ در اغلب كشورهاي اسلامي‌، روز جمعه 1 محرم 1 هجري قمري‌، مطابق 27 تير 1 هجري شمسي و مطابق 16 ژوئية 622 ميلادي (ژولي) اختيار شده است.

سالهاي اين تقويم، شامل 12 ماه قمري هلالي است كه به ‌ترتيب عبارتند از : محرم،صفر،ربيع الاول، ربيع الثاني، جمادي الاول، جمادي الثانيه، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذيقعده و ذيحجه. تاريخ اول هر ماه با رؤيت هلال ماه نو در شامگاه روز بيست و نهم يا سي اُم ماه قبل ماه‌، به ثبوت مي‌رسد. با اين حساب‌، تعداد شبانه‌روزهاي هر ماه قمري كه برابر با مدت زمان بين دو رؤيت متوالي هلال ماه نو است، 29 يا 30 شبانه‌روز گرفته مي‌شود. در اين تقويم، نوع ماههاي قمري، حقيقي است.

پيش بيني وضعيت رؤيت هلال ماههاي قمري به مقادير مشخصه‌هاي ماه و خورشيد و موقعيت جغرافيايي رصدگر در لحظة غروب خورشيد تاريخ بيست و نهمين روز ماه قبل، بستگي دارد. به عبارت دقيق‌تر، كارشناسان مسائل تقويم هجري قمري‌، براي بررسي وضعيت رؤيت پذيري يا رويت ناپذيري هلال ماههاي قمري در شامگاه بيست و نهمين روز هر ماه قمري در نقطة جغرافيايي مورد نظر، روش علمي تازه اي را به كار مي‌برند. اين روش به اين شرح است كه در مرحلة نخست‌، مشخصه‌هاي ماه و خورشيد را براي لحظة غروب خورشيد بيست و نهمين روز ماه قمري محاسبه مي‌كنند. سپس‌، اين مقادير مشخصه ها را با همة مقادير مشخصه‌هاي متناظرِ آنها بر اساس ركوردهاي جهاني رؤيت هلال ماه، مقايسه مي‌كنند. اين ركوردها، مربوط به رؤيت هلال ماهها از سال 1859 تا زمان حاضر هستند كه به تأييد مراكز نجومي معتبر جهان رسيده‌اند. حالات متفاوتي ممكن است رخ دهد.

كارشناسان بر اساس اين حالات‌، دربارة رؤيت پذيري يا رؤيت‌ناپذيري هلال ماه در شامگاه بيست و نهمين روز هر ماه قمري و در نتيجه، تعيين تاريخ اول هر ماه نو قمري براي آن نقطة جغرافيايي مورد نظر، اظهار نظر مي‌كنند. البته، اين امكان وجود دارد كه هلال ماه نو در مكاني بر روي كرة زمين، دقايقي قبل يا بعد از لحظة غروب خورشيد روزهاي بيست و نهم يا سي اُم رؤيت شود. اين اختلاف يك شبانه‌روز در رؤيت هلال ماههاي قمري، اختلاف يك شبانه‌روز در تقويم هجري قمري هلالي كشورهاي اسلامي را سبب مي‌شود.

طول ماه هلالي

طول ماه هلالي، مدت زمان بين دو لحظة ماه نو نجومي متوالي است. مقدار متوسط طول ماه هلالي از سال 1900 تا 2006 ميلادي، 530589/29 شبانه‌روز يا معادل 29 شبانه‌روز و 12 ساعت و 44 دقيقه و 9/2 ثانيه است. طول ماه هلالي متوسط، ثابت نيست و به علت تاثير عوامل نجومي، به مقدار بسيار كمي تغيير مي‌كند. طول ماه هلالي حقيقي نيز ثابت نيست و به علت تاثير عوامل نجومي‌، به مقدار قابل ملاحظه اي تغيير مي‌كند. از سال 1363 هجري شمسي (مطابق 1984 ميلادي) به بعد، چند تن از پژوهشگران علم نجوم با انجام پژوهشها و محاسبات رايانه اي گسترده دربارة تعداد زيادي از لحظه‌هاي ماه نو نجومي، طول ماههاي هلالي حقيقي و همچنين ‌ترسيم نمودارهاي خاص، به تغييرات دقيق طول ماه هلالي حقيقي، پي برده‌اند. نتايج كارهاي چهارتن از اين پژوهشگران به شرح زيرند:

صياد‌، تغييرات طول ماه هلالي حقيقي را در بازة زماني تقريباً 38 سال شمسي يا در طي 469 طول ماه هلال حقيقي (ماه گَردهاي شمارة 459 تا شمارة 927) كه مربوط به لحظه‌هاي ماه نو نجومي از 28 ژانوية 1960 تا 29 دسامبر 1997 مي‌باشد، مورد بررسي قرار داد و به اين نتيجه رسيد كه طول ماه هلالي حقيقي، در بازة زماني ياد شده‌، بين 29 شبانه‌روز و 6 ساعت و 53 دقيقه (كوتاه‌ترين زمان، مربوط به ماه گرد شمارة 526 با تاريخ ماه نو نجومي 29 ژوئن 1965) تا 29 شبانه‌روز و 19 ساعت و 55 دقيقه (طولاني‌ترين زمان، مربوط به مربوط به ماه گَرد شمارة 631 با تاريخ ماه نو نجومي 24دسامبر 1973) و با دامنة تغييرات 13 ساعت و 2 دقيقه در طرفين مقدار متوسط طول ماه هلالي‌، تغيير مي‌كند. افزون بر اين، دورة تغييرات طول ماه هلالي حقيقي، معادل نيم دورة ساروس(Saros) است. به عبارت دقيق‌تر، پس از سپري شدن 111 يا 112 ماه هلالي‌، طول ماههاي هلالي حقيقي با تغييرات جزيي نسبت به ‌ترتيب دوره‌هاي قبلي، در دوره‌هاي بعدي تكرار مي‌شوند. نيم دوره‌هاي ساروس اول تا چهارم به ‌ترتيب شامل 112، 111‌،112 و 112 ماه هلالي حقيقي است.

ريچارد استفنسن (Richard Stephenson) از دانشگاه دارام (Durham) انگلستان و ليو بائولين (Liu Baolin) از رصدخانة پارپِل مانتِين (Purple Mountain Observatory) چين، تغييرات طول ماه هلالي حقيقي را براي مدت 5000 سال ميلادي (1000 قبل از ميلاد تا 4000 ميلادي) مورد بررسي قرار دادند و به اين نتيجه جالب رسيدند كه طول ماه هلالي حقيقي، در بازة زماني يادشده، بين 29 شبانه‌روز و 6 ساعت و 26 دقيقه (كوتاه‌ترين زمان در سال 302 قبل از ميلاد) تا 29 شبانه‌روز و 20 ساعت و 6 دقيقه (طولاني‌ترين زمان در سال 400 قبل از ميلاد) و با دامنة تغييرات 13 ساعت و 40 دقيقه در طرفين مقدار متوسط طول ماه هلالي، تغيير مي‌كند.

علاء جواد، عضو انجمن منجمين غير حرفه‌اي كويت، تغييرات طول ماه هلالي حقيقي را براي مدت 800 سال ميلادي (1600 تا 2400) مورد بررسي قرار داد و به اين نتيجه جالب رسيد كه طول ماه هلالي حقيقي، در بازة زماني ياد شده، بين 29 شبانه‌روز و 6 ساعت و 31 دقيقه (كوتاه‌ترين زمان با تاريخ ماه نو نجومي 18 ژوئن 1708) تا 29 شبانه‌روز و 19 ساعت و 59 دقيقه (طولاني‌ترين زمان با تاريخ ماه نو نجومي 15 دسامبر 1610) و با دامنة تغييرات 13 ساعت و 28 دقيقه در طرفين مقدار متوسط طول ماه هلالي، تغيير مي‌كند. افزون بر اين، دورة تغييرات طول ماه هلالي حقيقي از دو نوع دوره تشكيل شده است: يكي دورة كوتاه (كمي بيش از 1 سال شمسي، تقريباً معادل 14 ماه هلالي‌، كمينه 13 ماه و بيشينه 18 ماه هلالي) و ديگري دورة طولاني (تقريباً معادل 9 سال شمسي) كه چندين دورة كوتاه ياد شده در درون آن قرار دارد.

طول سال قمري متوسط

طول سال قمري، شامل 12 طول ماه هلالي است. مقدار متوسط طول سال قمري، از سال 1900 تا 2006 ميلادي، 367068/354 شبانه‌روز يا معادل 354 شبانه‌روز و 8 ساعت و 48 دقيقه و 7/34 ثانيه است. طول سال قمري متوسط ثابت نيست و به علت تغييرات بسيار كم طول ماه هلالي متوسط، مقدار آن نيز دستخوش تغييرات بسيار كم است.

تقويم هجري قمري قراردادي

تاريخ نويسان و ساير پژوهشگران، براي سهولت در محاسبات روزمرة تقويم هجري قمري و بر طرف كردن اشكالات ناشي از يك شبانه‌روز اختلاف در تقويم هجري قمري هلالي در كشورهاي اسلامي، از تقويمي به نام«تقويم هجري قمري قراردادي» استفاده مي‌كنند.

مبدأ و نام 12 ماه اين تقويم، همانند تقويم هجري قمري هلالي است. تعداد شبانه‌روز ماههاي اين تقويم، متناوباً 30 و 29 شبانه‌روز است. يعني ماه محرم 30، ماه صفر 29 شبانه‌روز و همين‌طور تا آخر گرفته مي‌شود. توضيح اينكه، تعداد شبانه‌روز ماه ذيحجه در سالهاي عادي 29 و در سالهاي كبيسه 30 شبانه‌روز است. در اين تقويم، نوع ماههاي قمري، قراردادي است.

طول سال قمري قراردادي ( 354 11/30 يا 354/36¯   شبانه‌روز) عدد صحيحي از شبانه‌روز‌هاي كامل نيست. حال آنكه در محاسبات روزمرة تقويم هجري قمري، طول سال با تعداد شبانه‌روزهاي كامل مورد نياز است. از اين رو، تاريخ نويسان و ساير پژوهشگران، براي بر طرف كردن اين مشكل در تقويم هجري قمري قرار دادي از كسر شبانه‌روز طول سال قمري قراردادي طرف نظر مي‌كنند و اين سال 354 شبانه‌روزه را «سال عادي» مي‌نامند. پس از گذشت دو يا سه سال كه مجموع كسور شبانه‌روز طول اين سالها به يك شبانه‌روز مي‌رسد. در اين صورت، يك شبانه‌روز به آخر سال مورد نظر اضافه مي‌كنند و آن سال 355 شبانه‌روز را «سال كبيسه» مي‌نامند.

سالهاي كبيسة دوره 30 سالة قمري نوع

29 26 24 21 18 15 13 10 7 5    1
29 26 24 21 18 16 13 10 7 5    2

دو نوع از معمول‌ترين دوره‌هاي كبيسه 30 ساله قمري

 

البته، اين نكته مهم را بايد يادآوري كرد كه دورة كبيسة 30 سالة قمري نوع 2 كه توسط عده اي از پژوهشگران در برخي از تقويم‌هاي تطبيقي منتشر شده در جهان، به كار رفته است، به علت فقدان مبناي محاسبات رياضي صحيح، مورد تاييد نگارنده نيست.

دقت تقويم هجري قمري قراردادي

بررسيهاي آماري انجام شده توسط نگارنده در مورد مقايسة داده‌هاي مربوط به روز هفتة اول ماههاي تقويم هجري قمري قراردادي نسبت به روز هفتة اول ماههاي تقويم هجري قمري هلالي در بازة زماني 153 سال هجري قمري (1257 تا 1409) نشان داد كه روز هفتة اول ماههاي تقويم هجري قمري قراردادي در 43/64% با روز هفتة اول ماههاي تقويم هجري قمري هلالي، انطباق دارد. اما در 35/35%يك شبانه‌روز و در 22/0% دو شبانه‌روز خطا دارد.

 

تقويم ميلادي:

تاریخ شمسی + ۶۲۱ = تاریخ میلادی

تقويم ميلادي در حال حاضر در بسياري از كشورهاي جهان به عنوان تقويم رسمي استفاده مي شود. بسياري از وقايع تاريخي ايران بخصوص قبل از اسلام با اين تقويم بيان شده است. ضمناً اين گاهشماري در زمان حاضر به حدي در بين مردم شيوع يافته كه در تقويم هاي ساليانه ايراني محل خاصي را به خود اختصاص داده است. از اين رو آشنايي با تاريخچة پيدايش، تحوّل و تكامل آن لازم به نظر مي رسد.

پيدايش تقويم ميلادي

كنستانتينوس يا قسطنطين (274 تا 337 ميلادي) اولين امپراتور مسيحي بود كه بر روم حكومت كرد. وي در سال 313 بعد از ميلاد آيين مسيحيت را در رديف اديان رسمي آن زمان قرار داد. قسطنطين به موجب فرماني دستگاه شمارش روزهاي ماه را لغو و به جاي آن روز هفته را معمول داشت و روز يكشنبه را به عنوان اوّلين روز هفته و روز عبادت مسيحيان تخصيص داد. در سال 325 م، شوراي عمومي كلسياي شهر نيقه (در شمال غربي تركيه امروزي) با حضور قسطنطين و تعداد 318 نفر از علماي مسيحي تشكيل شد. در اين شورا، شرايع مسيحيت به تصويب رسيد. يكي از مصوبات اين شورا، اين بود كه سال شمسي براي امور و مقاصد عمومي و سال قمري براي تعيين بعضي از اعياد و برگزاري امور ديني مثل روز عيد پاك و غيره به رسميت شناخته شد. در سال 325 م، بر طبق ارصاد نجومي، تاريخ اعتدال بهاري در 21 مارس مقرر شد.

پيدايش تقويم ميلادي، نتيجة نزاعي بود كه مدتهاي متمادي در مورد صحيح محاسبه نمودن روزهاي تولد حضرت مسيح(ع) و عيد پاك، بين كليساها وجود داشت. در سال 525 بعد از ميلاد، راهبي رومي به نام «ديوني سيوس اكزيگيوس» بنا به درخواست پاپ ژان اول جدولهاي جديدي براي تعيين روز عيد پاك تهيه كرده بود. او پيشنهاد كرد كه تاريخ تولد حضرت مسيح (ع) به عنوان مبداء تقويم مسيحيان اختيار شود. ديوني سيوس به دلايل نامعلومي، روز تولد حضرت مسيح (ع) را 25 دسامبر حساب كرد. در حالي كه پژوهشگران به استناد شواهد و اسناد مختلف تولد مسيح را حدود 4 تا 12 سال قبل از تاريخ محاسبه شده توسط ديوني سيوس ميدانند. درتقويم پيشنهاد شده توسط وي طول سال شمسي 25/365 شبانه روز و سالهاي قابل قسمت بر عدد 4، كبيسه محسوب مي شد. اما استفاده از تقويم ميلادي به علت عدم موافقت كليساهاي مسيحي، جنبه عموميت پيدا نكرد.

تقويم ميلادي از قرن هفتم ميلادي در ايتاليا و انگلستان و به دنبال آن در قسمتهاي از اسپانيا مورد استفاده قرار گرفت. از قرن يازدهم ميلادي، تقويم ميلادي در قسمت عمده‌اي از اروپا جنبة عموميت پيدا كرد. در قرون اخير در بسياري از كتب تاريخي، نجومي و غيره تقويم ميلادي يادشده به نام «تقويم ژولين» يا «تقويم ژوليوسي» يا «تقويم ژولي» معرفي شده است.

اصلاح تقويم ميلادي

همانطور كه گفته شد، طول سال شمسي در تقويم ميلادي 25/365 شبانه روز بود. در صورتي كه سال شمسي حقيقي (مدت زمان بين دو عبور متوالي مركز خورشيد از نقطة اعتدال بهاري) تقريباً 2422/365 شبانه روز است. بنابراين طول سال در تقويم ميلادي يادشده به مقدار 0078/0 شبانه روز از طول متوسط سال شمسي حقيقي بيشتر منظور مي شد. اين خطاي سالانه به تدريج باعث مي شد كه آغاز فصول شمسي به طور تقريبي در هر 128 سال، يك شبانه ‌روز زودتر از تاريخ واقعي خود شروع شوند. در نتيجه اعياد محاسبه شده بر اساس تقويمهاي آن روزگار ديرتر از تاريخ واقعي خود اتفاق مي افتادند. در نخستين تقويمهاي كليسايي، كه در سال 325 بعد از ميلاد تنظيم شد، تاريخ اعتدال بهاري بر طبق ارصاد نجومي در 21 مارس بود. اما در سال 1325 ميلادي، يعني پس از گذشت 1000 سال، خطاهاي جمع شده باعث شد كه تاريخ اعتدال بهاري، 8 شبانه روز زودتر يعني در تاريخ 13 مارس واقع شود. تقريباً از اوايل ربع دوم قرن چهاردهم تلاشهاي فراواني براي اصلاح تقويم ميلادي انجام شد.

در سال 1576 ميلادي، پاپ گرگوري سيزدهم كميسيون خاصي را به سرپرستي كريستوفر كلاويوس، منجم و استاد رياضيات دانشگاه يسوعان شهر رم، مامور بررسي و اصلاح تقويم ميلادي نمود. در همين زمان، الي سييوس ليليوس ، استاد دانشگاه پروژيا، پيشنهادي را كه از چند سال قبل براي اصلاح تقويم ميلادي، آماده كرده بود را براي پاپ فرستاد. اين پيشنهاد مورد توجه كميسيون اصلاح تقويم قرار گرفت. سرانجام اصول كلي تقويم اصلاح شده در تاريخ 24 فورية 1582 ميلادي به موجب فرماني از طرف پاپ گرگوري سيزدهم منتشر شد. اين فرمان بر مبناي دو اصل زير تقويم ميلادي را اصلاح كرد:

الف. تاريخ اعتدال بهاريِ سال 1582 را ايگناتيوس دانته عضو كميسيون اصلاح تقويم، با استفاده از يك شاخص بزرگ در محل كليساي بولوني مطابق با 11 مارس تعيين كرد، در صورتي كه در سال 325 بعد از ميلاد، تاريخ اعتدال بهاري در 21 مارس مقرر شده بود. رصد نجومي دانته نشان داد كه در سال 1582 ميلادي، آغاز فصل بهار بعد از گذشت 1257 سال ميلادي، 10 شبانه روز زودتر از تاريخ واقعي خود شروع شده بود. براي اصلاح تقويم ميلادي، 10 شبانه روز از سال 1582 ميلادي حذف شد. به اين صورت كه روز 5 اكتبر را روز 15 اكتبر 1582 ميلادي محسوب كردند و در سال 1582 ميلادي را «سال تصحيح» ناميدند.

ب. براي تثبيت اعتدال بهاري در تاريخ واقعي خود و جلوگيري از تكرار خطاهاي جمع شدة ناشي از اختلاف بين طول سال شمسي در تقويم ميلادي و طول متوسط سال شمسي حقيقي (كه در هر 400 سال ميلادي، به طور تقريبي 3 شبانه روز مي شد.) مقرر شد كه سالهايي كه دو رقم سمت راست آنها، دو صفر(00) است، در صورت بخش پذير بودن بر عدد 400 و بقية سالها در صورت بخش پذير بودن بر عدد 4، كبيسه منظور شوند. به عنوان مثال از بين سالهاي 1700، 1800، 1900 و 2000، فقط سال 2000 كبيسه بود و از بين سالهاي 2006 تا 2011 ميلادي، فقط سال 2008 ميلادي كبيسه خواهد بود. با اين حساب در تقويم ميلادي اصلاح شده در هر 400 سال 97 كبيسه يعني تعداد 3 كبيسه كمتر از تقويم ميلادي اصلاح نشده اتفاق مي افتد و از اين طريق 3 شبانه روز خطاهاي جمع شده، اصلاح مي شود.

رديف نام تعداد شبانه روز
1 ژانويه 31
2 فوريه 28 يا 29
3 مارس 31
4 آوريل 30
5 مه 31
6 ژوئن 30
7 ژوئيه 31
8 اوت 31
9 سپتامبر 30
10 اكتبر 31
11 نوامبر 30
12 دسامبر 31

جدول 1: نام و تعداد شبانه روز در ماههاي تقويم ميلادي

با اجراي قانون كبيسه پاپ گرگوري طول متوسط سال معادل 2425/365 شبانه روز مي شود كه در هر 3300 سال، يك روز خطا خواهد داشت. علاوه بر اين طبق فرمان پاپ سال نو بايد از اول ژانويه آغاز شود. تقويم ميلادي اصلاح شده در اكثر كشورهاي پيرو مذهب كاتوليك به سرعت پذيرفته شد اما در ساير كشورهاي پيرو مذاهب ديگر مسيحيت، به كندي پذيرفته شد.

تقويم اصلاح شده كه « تقويم گرگوري» ناميده مي شود، همان تقويم ميلادي كنوني است كه در حال حاضر در بسياري از كشورهاي جهان به عنوان تقويم رسمي متداول است. رديف، نام و تعداد شبانه روز ماههاي تقويم ميلادي در جدول1 آمده است. تعداد شبانه روز ماه فوريه در سالهاي كبيسه 29 شبانه روز است.

 

تقویم شاهنشاهی:

تاریخ شمسی + ۱۱۸۰ = تاریخ شاهنشاهی

ازگاهشماری شاهنشاهی در ۲۵ اسفند ۱۳۵۴ در پی جلسهٔ مشترک مجلس شورای ملی و مجلس سنا، به عنوان تاریخ رسمی کشور ایران اعلام شد. تا پیش از آن گاهشماری هجری خورشیدی، تاریخ رسمی کشور بود. در این مصوبه مبداء تقویم خورشیدی از هجرت محمد پیامبر اسلام به تاریخ تقریبی و فرضی تاجگذاری کوروش در سال ۵۵۹ پیش از میلاد تغییر یافت. برمبنای این گاهشماری سال ۲۵۰۰ شاهنشاهی با سال ۱۳۲۰ (آغاز پادشاهی محمدرضا پهلوی) مصادف میشود. همه ارکان این گاهشماری جز مبدأ با تقویم جلالی و هجری شمسی برابر بود.

در توجیه این عمل در کتاب تاریخ سال چهارم آموزش متوسطه نوشتند: «‌در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۵۴ خورشیدی، با تصویب مجلسین شورای ملی و سنا، مقرر شد تاجگذاری کورش کبیر در سال ۵۵۹ پیش از میلاد مسیح، مبدا سال خورشیدی و سرآغاز تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قرار گیرد. به همین مناسبت اول سال ۱۳۵۵ هجری خورشیدی آغاز سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی، سال رسمی کشور شاهنشاهی ایران اعلام شد.»

وضع‌ گاه‌شماری با مبدا و آغاز فرض شده آغاز پادشاهی کوروش هخامنشی در ایران به‌ گاه‌شماری شاهنشاهی‌ محدود نمی‌شود. هنگام‌ها پیش‌ از وضع‌ گاه‌شماری شاهنشاهی‌، در ۱۳۰۶ خورشیدی، سید جلال الدین طهرانی گونه‌ای گاه‌شماری پیشنهاد کرد که‌ آغاز آن‌ همین‌ آغاز پادشاهی‌ فرضی‌ کوروش‌ هخامنشی بود. مبدا این‌ گاه‌شماری ‌پیشنهادی‌ سال‌ ۵۰۰ پیش از میلاد، و در نتیجه‌ اختلاف‌ آن‌ با مبدا گاه‌شماری هجری‌ خورشیدی ۱۱۲۰ سال‌ بود. نام ماه‌ها در آن از نام‌ ماه‌های‌ گاه‌شماری جلالی‌ الگوبرداری‌ شده‌ بود. دیگر ارکان‌ این‌ گاه‌شماری نیز همانند گاه‌شماری جلالی‌ بود. فرق مبدا پیشنهادی‌ در آن‌ با گاه‌شماری ‌شاهنشاهی‌ نیز از این جا برگرفته می‌شد که‌ در گاه‌شماری ‌شاهنشاهی‌، دو شماره سمت‌ راست‌ تاریخ‌ هر سال‌، سال‌های‌ سپری ‌شده‌ از آغاز پادشاهی‌ محمدرضا پهلوی‌ (۲۶ شهریور ۱۳۲۰) را نشان‌ می‌داد.

آیت‌الله خمینی در پیام عید فطر ۱۳۵۵ به کارگیری تاریخ شاهنشاهی را حرام اعلام کرد و گفت: «... برای تضعیف اسلام و محو اسم آن نغمه شوم تغییر مبدا تاریخ را ساز کردند؛ این تغییر، هتک اسلام و مقدمه محو اسلام است، خدای نخواسته، استعمال آن بر عموم، حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم، مخالف با اسلام عدالتخواه است...»

با تصویب این قانون سال ۱۳۵۵ مقارن سال ۲۵۳۵ شاهشناهی شد. در نهایت این مصوبه که از دیدگاه گروهی از مردم به ویژه مذهبی‌ها، یکی از نشانه‌های مخالفت حاکمان با باورهای دینی آن‌ها به شمار می‌رفت در ۱۱ شهریور ۱۳۵۷ در پی اقدام‌ها و کارهای آشتی شاه و ملت، لغو شد.

 

آيا زنان عقل ناقصي دارند؟

آیا زنان عقل ناقصی دارند؟

این سخن به فراوان در گفتارها و نوشته های گذشتگان [حتی بزرگان علم و ادب] و برخی اندیشه ها و اعتقادات جدید دیده می شود. در هیچ نوشته ی قدیمی درباره ی زنان سخنی رانده نشده است مگر با عباراتی مانند زنان شیطانند، فریبکارند، عقلشان ناقص است، به درد سیاست و مدیریت نمی خورند و یا عباراتی چون این که زنان تنها باید بچه داری و شوهر داری کنند، بدون اجازه ی پدر، برادر و یا شوهر پایشان را بیرون نگذارند، هدف از آفرینش آن ها تولید مثل و تداوم نسل بوده است، خداوند آن ها را برای لذت مردان آفریده است و صدها جمله ی همانند دیگر. این تصور هنوز هم در جوامع سنتی در میان بسیاری رایج است.

حال سوال من این است: هر کس که چنین تصوراتی دارد [که مخصوص عصر جاهلیت است]، آیا خود عقلش کامل است؟ معیار سنجش عقلانیت چیست؟ داور آن کیست؟ مگر غیر از این است که این داوری درباره ی زنان توسط نه خودشان بلکه مردان صورت پذیرفته است؟ آیا برتری مردان بر زنان [سلطه] تنها به خاطر قدرت جسمی اشان نیست؟ آیا تمام خشونت های جهان و خشونت های بزرگ و ویرانگر توسط زنان صورت گرفته است یا مردان؟ آیا جنگ های خانمان سوز و قتل عام ها و زندان ها و شکنجه ها، به بردگی گرفتن ها، استعمار و صدها جنایت دیگر توسط مردان صورت گرفته است یا زنان؟ اگر عقل مردان کامل تر است، پس چرا سراسر تاریخ پر است از جنایت و جنگ و استثماری که مردان مدیریتش کرده و می کنند؟ شاید از آنجا که زنان احساسی تر و عاطفی تر از مردانند، اگر قدرت به دست آن ها بود و آن ها برای جامعه و جهان تصمیم می گرفتند، چنین اتفاقاتی بسیار کمتر رخ می داده است. و این که مگر مردان با این عقل کاملشان؟؟؟ تا به حال چه کرده اند که به خوشبختی بشر منجر شده باشد؟ آیا تاکنون فرصتی به زنان برای آزمون خودشان داده شده است؟ مگر غیر از این است که تسلط مردان بر زنان تنها به خاطر قدرت بدنی اشان است؟ پس اشتباه نکنیم: سلطه ی مردان نه به خاطر عقلشان بلکه تنها به خاطر قدرت جسمی شان می باشد.

در نهایت آنکه از نظر علمی ثابت شده است که بیشتر زنان از بیشتر مردان احساسی تر و عاطفی ترند [ که این جنبه ی مثبت آن هاست و نعمت بزرگی است که خداوند به آنان عطا نمود]، اما هیچ یافته ی علمی در باب برتری عقلی مردان و زنان وجود نداشته و ثابت نشده است. عقل انسانی به "میزان آگاهی" بستگی داشته و رشد می کند، پس هر کس ، چه مردان و چه زنان، از آگاهی بیشتری برخوردار باشند، عقلشان کامل تر است.

ناکامی های انسانی و حکمت خداوندی

   برخی وقت ها ناکامی های خود را در هر زمینه ای به خداوند نسبت داده و از او گله مندیم. حتی بسیاری از مومنان به خاطر ناکامی هایشان از خدا دست کشیده و ناامید می شوند. اما واقعیت چیست؟

1. در درجه ی نخست، ناکامی ها ریشه در خودمان دارند که بیشتر آن ها از بی خردی یا کم خردی، بی ارادگی و کم کاری، ترس، طمع ورزی، ناراستی ها، نحوه ی تربیت و آموزشمان و ... نشات می گیرند.

2. همچنین برخی ناکامی ها تنها تصورات ذهنی اند که در این صورت بایستی ذهنمان را در خصوص ناکامی ها و تعریف و اطلاقشان تغییر دهیم. شاید آنچه را که ما ناکامی می خوانیم، واقعاً ناکامی نباشند، بلکه تصورمان از ناکامی ها اشتباه باشد.

3. از سوی دیگر در برخی موارد آرزوها و انتظاراتمان از خودمان و موفقیت هایمان زیاد و غیر واقعی و غیر عقلانی اند و فکر می کنیم حق ماست که به این آرزوها و انتظارات دست یابیم. لذا با ایجاد ناکامی، ابتدا خدا و دیگران را مقصر دانسته و سرزنش می کنیم. در حالی که ممکن است آرزوها و انتظاراتمان تخیلی و غیر واقعی بوده و امکان عملی آن ها هیچگاه وجود نداشته باشد.

4. برخی موفقیت دیگران را به شانس ها نسبت می دهند و خود را انسانی بد شانس می خوانند. بله شانس و بد شانسی وجود داشته و نمی توان آن را انکار نمود. اما این ها ریشه در اتفاقاتی دارند که برای اندک افراد به وجود می آیند. به عبارت دیگر، اکثر انسان ها شامل شانس و بد شانسی نمی شوند و تنها باید خود زندگی شان را با عقل و اراده شان بسازند.

5. نکته ی مهم آن که به خودمان بقبولانیم که شاید خیری در ناکامی هایمان وجود داشته که تنها خداوند از آن آگاه است. شاید اگر به خواسته هایمان می رسیدیم بیشتر زیان کرده و ناکامی مان بیشتر بوده است. شاید خوشبختی ما در نرسیدن باشد نه در رسیدن.

در نهایت آن که ناکامی های خود را به دیگران حتی به خدا و شانس و بدشانسی ها نسبت ندهیم، همه چیز دست ماست. تلاش کنیم، با اراده و انگیزه باشیم، ذهنمان را مثبت نگر سازیم، به توانایی هایمان ایمان داشته باشیم، پیوسته و با صدای بلند از خدا بخواهیم در کارمان موفق شویم، بیشتر مطالعه کنیم، از تجربه های دیگران به ویژه گذشتگان پند گیریم، واقع گرا و نه آرمان گرا باشیم و از فرصت ها برای موفقیتمان استفاده کنیم.

ناامید نگردیم، دوباره و از نقطه ای دیگر شروع کنیم.

آگاهی و ایمان

   در رابطه ی میان آگاهی و ایمان چهار دسته انسان ها وجود دارند: دسته ی نخست: مومنان ناآگاه؛ دسته ی دوم: آگاهان بی ایمان؛ دسته ی سوم: کسانی که نه ایمان دارند و نه آگاهی؛ دسته ی چهارم: آن هایی که هم ایمان دارند و هم آگاهی. تنها دسته ی چهارمند که می توانند هم دنیا و هم آخرت خود و مردم را آباد سازند.  

انرژی های درونی مان را تخلیه نموده و به آرامش برسیم.

   درون انسان همچون کوه آتشفشانی است که هر از گاهی فوران می کند. در این صورت یا خود را نابود می سازد و یا دیگری را. این آتشفشان به مرور زمان شکل می گیرد و طبیعت، خانواده، جامعه، حکومت و نظام جهانی در این مساله دخیلند. چه باید کرد که این گدازه های ویران گر شکل نگیرند و یا در صورت شکل گرفتن آرام گیرند و فوران نکنند. این مساله نیاز به انسان سالم، جامعه ی سالم، حکومت سالم و نظام جهانی سالم دارد. در غیر این صورت همان گونه که تا به حال نیز بوده، ویران گر خواهد بود.

- ایمان به خدا؛ ایمان به خدا را با وصف و ایجاد زیبایی هایش گسترش دهیم و مذهب را وسیله ای برای آرامش و آسایش انسان ها قرار دهیم به گونه ای که زمینه های خوشبختی هم دنیا و هم آخرت انسان ها را فراهم آورد.

- شادی را جایگزین غم سازیم.

- به زیبایی ها بنگریم و خود و اطرافمان را زیبا سازیم. از زیبایی ها بایستی لذت برد و زشتی ها را از خود دور سازیم.

- به طبیعت بازگردیم و نیز هر چه بیشتر طبیعی تر عمل کنیم.

- تنهایی بزرگ ترین درد انسان مدرن است. در جمع باشیم و جمع گرایی را گسترش دهیم.

- رفاه و آسایش اقتصادی را برای خود و اطرافیان فراهم آوریم.

- کار کنیم. کار کردن به انسان انگیزه و روحیه ی مثبت می دهد.

- به فکر پیشرفت و تکامل خود و دیگر انسان ها باشیم.

- ورزش کنیم، به ویژه ورزش های جمعی

- به کسب هنر بپردازیم و از هنرهای شاد و زیبا در جامعه حمایت کنیم.

- زندگی را سخت و جدی نگیریم. بخندیم و دیگران را بخندانیم. انسان غیر خندان به خود آسیب می رساند و بر دیگران تاثیر منفی می گذارد.

- ایجاد امید و انگیزه و حرکت در خود و دیگران

- رعایت حقوق دیگران تا بدین وسیله دیگران نیز به ما احترام گذارند. از این طریق وجدان خود را نیز آرام می سازیم.

- در انتخاب حاکمان و مدیران عاقلانه عمل کنیم نه احساسی. عرصه ی تصمیم گیری جای احساساتی عمل کردن نیست، بلکه عقلانیت محض می طلبد.

- فرهیختگان و نخبگان و افتخارآفرینان را ارج نهیم و مانع از افسردگی و خمودی آن ها شویم. چشمان جامعه همواره بدانهاست.

- غرایز و خواسته های منطقی بشر را طبیعی بپنداریم و به آن ها نگاه عاقلانه و علمی داشته باشیم.

- از تحقیر دیگران بپرهیزیم. انسانِ بدون ایراد وجود ندارد. همه ی ما سراسر عیبیم.

- در نهایت این که از انباشت غرایز و خواسته های بشر بهراسیم و امکان برآورده ساختن عقلانی آن ها را به تدریج فراهم آوریم.

و ........................

انسان سالم یا جامعه ی سالم؟

   همگی انسان سالم و جامعه ی سالم را به خوبی می شناسیم؛ چون هر لحظه با آن زندگی می کنیم. انسان سالم انسانی است با نشاط، با انگیزه، مومن به خدا، با اراده، امیدوار، نوع دوست، اخلاقی، دارای سلامت جسمی و روحی، عاقل، با عاطفه، با وجدان، با احساس، تکامل گرا، هدفمند، منظم، پاکیزه، صبور، اهل تساهل و مدارا، صلح طلب، اهل مطالعه و تفکر، مودب، دارای ذهن منسجم و غیر پریشان و ... .

   جامعه ی سالم نیز جامعه ای است که برای و بر اساس انسان سالم بنا شده باشد. بانشاط، با انگیزه، با اراده، نوع دوست، دارای انسان های سالم از نظر جسمی و روحی، عاقل، عاطفی، با احساس نه احساساتی، هدفمند، اهل تساهل و مدارا، آموزش دیده و باسواد، هنرمند و یا دوستدار هنر، احساس آرامش برای همگان، انسان ها در آن احساس امنیت می کنند، به حقوق دیگران احترام می گذارند، خود را برتر نمی پندارند، پاکیزگی و زیبایی ها را دوست دارند، افراد جامعه به یکدیگر اعتماد دارند، به فرهیختگان و نخبگان خود احترام می گذارند، اسباب تکامل و پیشرفت یکدیگر را فراهم می آورند، خودخواه نیستند، اکثر مردم آن در آسایش و رفاه اند و ... .

   رابطه ی میان انسان سالم و جامعه ی سالم دو سویه است. انسان سالم جامعه ی سالم و جامعه ی سالم نیز انسان سالم را به وجود می آورد.   

چرا جنگ؟

   شاید بتوان گفت بشر بیشتر از آن که در صلح و آرامش باشد، همواره در جنگ بوده است. اگر به تاریخ و فرایند ساخته شدن دولت ملت ها توجه کنیم، خواهیم دید که همه ی کشورها از طریق جنگ های بزرگ و خونین شکل گرفتند. به عبارت دیگر، همه ی کشورها از ابتدا تا حال حاضر ساختگی اند و اتحاد میان مذاهب و قومیت ها و ... ، در چارچوب یک دولت، طبیعی نبوده بلکه از طریق جنگ ها حاصل شده است. بی جهت نیست که طی فرایند جهانی شدن و تفکرات کثرت گرایانه ی پست مدرنیستی و تحولات پسا صنعتی، به جای یکی شدن بیشتر، در ابتدا باید آینده ی جهان را در پراکندگی و کثرت بیشتر دانست که آن هم از طریق جنگ ها و خشونت ها نه به شیوه های مسالمت آمیز و توافقی صورت می پذیرد.

   به راستی جنگ ها برای چیست؟ چرا بشر به جای آرامش و آسایش، به جنگ با همنوع خود روی می آورد؟ تفاوت میان انسان با حیوانات که برای بقا می جنگند در چیست؟ آیا جنگ میان انسان ها تنها برای بقاست؟ آیا برای بقا راه حلی جز جنگ نیست؟ آیا این مساله جزء طبیعت بشر است و همان گونه که هابز می گوید انسان گرگ انسان است؟

   هر گونه قضاوت کنیم جنگ مساله ای است که اتفاق افتاده و می افتد. همگی در قرن بیست و یکم فکر می کردند عصر جنگ میان دولت ها به پایان رسیده است، اما آغاز این قرن فراصنعتی و پست مدرنیستی شاهد چندین جنگ بزرگ و ویران گر بوده است. پس هیچ چیز تغییر نیافته است.

   حال که نمی توان با ابزارهای گوناگونی چون مذهب، اخلاق، جامعه ی ملل، سازمان ملل، رفاه اقتصادی، توسعه ی سیاسی، توسعه ی فرهنگی و هزاران مساله ای که بشر آزموده است، جلوی جنگ ها را گرفت، پس بیاییم دست از آرمان گرایی برداشته و واقع گرایانه به این مساله بنگریم.

   اصل این نوشتار بر نفی جنگ است، اما حال که جنگ ها وجود داشته و خواهند داشت، بیاییم میان جنگ های خوب و بد تفاوت قائل شویم. تنها جنگ هایی خوب و شایسته اند که 1. برای دفاع در مقابل متجاوز باشد؛ 2. برای پیشگیری از تجاوز باشد؛ 3. برای دفاع از مردم یک کشور و رهایی آن ها در مقابل حاکمان ستم گر و یا دشمنان خارجی بنابر درخواست خودشان باشد. در غیر این صورت هر گونه جنگی تجاوز تلقی شده، بد، خودخواهانه و جنایت در حق بشریت و یا قتل عام محسوب می گردد.

   جنگ هایی که برای دفاع، پیشگیری و یا از روی اهداف انسان دوستانه صورت می پذیرند، بسیار اندکند. بیشتر جنگ های تاریخ تجاوز طلبانه بوده اند؛ چرا؟

1. دست یابی به ثروت یک سرزمین دیگر

2. بحران اقتصادی در داخل به عللی چون حوادث طبیعی مانند خشکسالی، جنگ ها، سوء مدیریت، فساد و ... که برای رفع این بحران ها به کشورهای دیگر حمله می برند و آن را چپاول می کنند.

3. رویای توسعه طلبی ارضی

4. کینه ها و انتقام جویی ها میان ملت ها و دولت ها

5. بزرگ داشتن خود و کوچک و خوار شمردن دیگران

6. کسب شهرت و افتخار برای تاریخ، حاکمان و ملت

7.  عقده گشایی های شخصی صاحبان قدرت

8. خشونت طلبی حاکمان و حتی در برخی مواقع تاریخی خشونت طلبی یک ملت به خاطر سرخوردگی ها و یا تصور برتری

9. گسترش یک ایده بنابر وظیفه

10. تحریک به جنگ توسط دیگران

11. آموزش های خشونت برانگیز و نفرت انگیز و کینه جویانه از طریق خانواده ها، نظام های آموزشی، رسانه ها و ... . 

و ................. .

  حال بنگرید کدام یک به نفع ملت است؟ سود جنگ ها به چه کسانی می رسد؟ [ به صاحبان قدرت و ثروت ] زیان جنگ ها به چه کسانی خواهد رسید؟ [ بینوایان و فرهیختگان و آیندگان ]

   

تاریخ درگذشت و شهادت ائمه به سال هجری خورشیدی

تاریخ تولد و شهادت  چهارده معصوم به روز و ماه و سال هجری شمسی:

1- حضرت محمد(ص) ولادت جمعه 53 سال قبل از هجرت، وفات دوشنبه 7 خرداد سال 11 شمسی

 2- حضرت فاطمه (ع) ولادت جمعه 7 سال قبل از هجرت، وفات پنجشنبه18 مرداد سال11 شمسی

 3- حضرت علی (ع) ولادت جمعه 23 سال قبل از هجرت، شهادت پنجشنبه 11بهمن سال 39 شمسی

 4- امام حسن (ع) ولادت پنجشنبه 12 اسفند سال 3  ، شهادت سه شنبه سال 49 شمسی

 5- امام حسین (ع) ولادت سه شنبه 20 اسفند سال 4 ، شهادت چهارشنبه 21 مهر سال 59 شمسی.

روش های مختلف به كار رفته نشان مي دهند كه محرم سال 61 هجري قمري در تاريخ اول اكتبر سال 680 ميلادي شروع مي شود و با دلايل كافي، اين تاريخ با 12 مهر سال 59 هجري شمسي مطابقت دارد. لذا تاسوعا و عاشورا برابر با 20 و 21 مهر ماه هجری شمسی (10 اکتبر میلادی) خواهد بود. اين نتيجه نمي تواند اختلاف بيش از 5 روز را داشته باشد. در نتيجه با يك برآورد خوب مي توان دريافت كه عاشورا و تاسوعا در ابتداي فصل پائيز و در مهر ماه اتفاق افتاده است.

 6- امام سجاد (ع) ولادت شنبه 18 دی سال 37 ، شهادت جمعه 1 آبان سال 92 شمسی

 7- امام محمدباقر(ع) ولادت شنبه 22 اردیبهشت  56 ، شهادت چهارشنبه 12 بهمن سال 111 شمسی

 8- امام جعفر صادق(ع) ولادت پنجشنبه 3 اردیبهشت 81 ، شهادت جمعه 26 آذر 144 شمسی

 9- امام موسی کاظم(ع) ولادت یکشنبه 20 آبان 124 ، شهادت یکشنبه 13 شهریور 178 شمسی

 10- امام رضا(ع) ولادت شنبه 11دی 144 ، شهادت یکشنبه 18 شهریور سال 197 شمسی

 11- امام محمد تقی (ع) ولادت دوشنبه 22 فروردین 190 ، شهادت 6 آذر 214 شمسی

 12- امام علی نقی(ع) ولادت 19 اسفند 206 ، شهادت 11 تیر 247 شمسی

 13- امام حسن عسکری(ع) ولادت14 آذر 225 ، شهادت 14 دی 252 شمسی

 14- امام زمان (ع) ولادت چهارشنبه 10 مرداد 248 شمسی

برخی اختلافات نا چیز به خاطر این است که هر 33 سال شمسی برابر با 34 سال قمری می باشد.

دئیسم یا دین طبیعی

   واژه ی انگلیسی Deism با Theism هم ریشه است.  Theism از کلمه ی یونانی Theos  و لاتین Deus به معنای خدا گرفته شده است. این تفکر در دوره ی روشنگری در اروپا یعنی قرون هفده و بیشتر هجده شکل گرفت و اصول اساسی آن موارد زیر می باشند:

1. اعتقاد به خدای واحد یا خالقی که این جهان و همه ی پدیده های موجود در آن از جمله انسان را آفریده است.

2. خداوند گرچه جهان را آفرید، اما آن را از همان ابتدای پس از خلقت رها ساخته است و هیچ گونه ارتباطی با جهان و موجودات آن ندارد.

3. خداوند برای ثبات و تداوم جهان، قوانین طبیعی خاص و ثابتی را مانند قانون جاذبه، نظم، غرایز انسانی، کمال طلبی انسان، حقیقت طلبی، عدالت طلبی و هر گونه خیر و شر و غیره به وجود آورده است که هر کدام به طور خودکار و طبیعی کار می کنند و خود پس از خلقت در آن ها هیچ نقشی ندارد. تمثیل هایی همچون "ساعت ساز" توسط رابرت بویل، "دست راهنما" توسط هوجسن و "دست نامریی" توسط آدام اسمیت از موارد بارز این گونه استدلال می باشند. به عبارت دیگر، خداوند مانند ساعت سازی است که ساعت را آفریده اما ساعت به صورت خودکار به کارش ادامه می دهد.

4. پیامبران انسان های معمولی ولی قهرمانانی هستند که برای دفع ستم کاری و جهالت و رهایی بشر دست به مبارزه زدند. آن ها هر گونه ادعای پیامبری را رد می کنند.

5. هیچ گونه وحی ای از سوی خداوند به پیامبران نازل نگشته و خداوند هیچ ارتباطی پس از خلقت با هیچ یک از انسان ها نداشته است.

6. کتاب های آسمانی نوشته ی افراد و یا پیروان افرادی اند که خود را پیامبر نامیده اند، در حالی که این کتاب ها هیچ کدام گفته های خداوند نبوده و نوشته ی انسان های معمولی است که به مرور نوشته شده اند.

7. دئیست ها وقایع فراطبیعی مانند معجزه، پیشگویی، روح و مانند آن ها را کاملاً رد می‌کنند.

8. در نهایت آن که، تنها راه رستگاری بشر عقل می باشد. خداوند برای نجات و سعادت بشر به او عقل داده و تنها این عقل بشری است که می تواند او را به خوشبختی این دنیایی و سعادت آن دنیایی برساند. [البته بیشتر دییست ها به دنیای پس از مرگ و مجازات و پاداش اعتقاد دارند و برخی کمتر آن را انکار می کنند.] در حالی که خداوند در خوشبختی این دنیایی و آن دنیایی بشر هیچ گونه نقشی ندارد. بنابراین دعا و نیایش و مانند آن ها هیچ گونه تاثیری ندارند چون خداوند هیچ ارتباطی با این دنیا ندارد و بشر موجودی تنهاست که تنها از طریق عقل خود می تواند خود را نجات دهد. به باور آنان بزرگ‌ترین هدیه‌ای که خدا به انسان داده ‌است دین نیست، بلکه قدرت استنتاج است. همان عقلی که تنها از طریق آن می توان خدا و آخرت را ثابت نمود نه از طریق وحی و مدعیان رسالت.

   دئیسم در سده هاى هفدهم و هجدهم و نخست در انگلستان و فرانسه و آمریکا گسترش یافت. چارلز بلونت، جان تولند، آنتونى کالینز، توماس وولستن، ماتیو تیندال، ولتر، ژان ژاک روسو، فرانکلین، جفرسون، جورج واشنگتن، توماس پین، تولند، لرد هربت چربری، جیمز هرپنگتون، الگرنون سیدنی، سرجان وایلدمن، پیر بیل، تیندال و ... همگی آن ها از رهبران عصر روشنگری و تفکر دئیسم بوده اند که به شدت به کلیسا، مسیحیت و انجیل حمله کرده و در کنار آن سایر ادیان را نیز به پرسش گرفتند. در این میان توماس پین به مراتب صریح اللهجه تر بود. پین به وجود خدا و انجام فضایل، اعتقادى عمیق داشت، زندگى اخروى را مى پذیرفت و دئیسم را جایگزین عقلانى دین وحیانى مى دانست. وى در "عصر خرد" (1794) استدلال کرد که موسى نویسنده ی تورات نیست و نیز اناجیل را رسولان ننوشته اند. او الوهیت عیسى را انکار کرد و ادعا کرد که زندگى مسیح آن گونه که در اناجیل به تصویر کشیده شده، ساختگى است. اهمیت بیشتر پین در این است که نظرات دئیسم را با خود به میان مردم عادى آورد.

   در زبان فارسی برای "دئیسم" معادل هایی چون "خداگرایی طبیعی"، "خداشناسی طبیعی"، "دین طبیعی" و "دادار باوری" یا "داداریسم" بکار می رود.

وصیت نامه ی داریوش بزرگ

   تمام مردم دنیا به تاریخ نداشته اشان افتخار می کنند، حتی برخی به شیوه های مختلف دست به تاریخ سازی می زنند. اما بسیار عجیب است که ما ایرانیان کمتر از تاریخ وجود داشته و واقعی امان اطلاع داریم و حتی افتخارآفرینی های انسان های بزرگ را خوار می شماریم، بدون این که در این باره مطالعه و تعمقی کرده باشیم. علت این امر را می توان تنها در ناآگاهی و تعصب دانست. بیایید تاریخ کشورمان را مطالعه کرده و عبرت خود سازیم. هر لحظه ی تاریخی درس بزرگی است برای ساختن آینده ای بهتر.

اما اصل مطلب: 

  داریوش یکم یا داریوش بزرگ (۵۴۹ تا۴۸۶ پیش از میلاد) ، پسر ویشتاسپ، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی در سال ۵۲۲ پیش از میلاد، با کمک چندی از بزرگان هفت خانواده ی اشرافی پارسی با کشتن گئومات مغ بر تخت نشست. پس از آن به فرونشاندن شورش‌های درون‌مرزی پرداخت. فرمانروایی شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمین‌هایی چند به شاهنشاهی افزود. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. از دیگر کارهای او حفر راه‌آبی بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن سو به دریای مدیترانه پیوند می‌داد. آرامگاه او در دل کوه رحمت در جایی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. داریوش در سال ۴۸۶ پیش از میلاد، وفات یافت. مقبره ی او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس، نزدیک شیراز است. وصیت جالبی از زبان داریوش که آخرین آرزویش هم فقط آن بود، بر کتیبه ی مزار او حک شده‌است: " اهورامزدا این کشور را از لشکر دشمن، از خشکسالی و از دروغ پاس دارد." [پیرنیا، تاریخ باستانی ایران ]

وصیت نامه ی داریوش بزرگ:

   اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند. جانشين من [ خشايارشاه] بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .

   اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور در يك زر در خزانه داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين خزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان.
   مادرت آتوسا بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن .
   ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شوند و به شكل استوانه هستند در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شوند حشرات در آن به وجود نمي آيند و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوغه دو يا سه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشكسالي شود .
   هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آن ها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.
   كانالي كه من مي خواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند .
   اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند .
   توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .
   افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آن ها بدرفتاري نكن، اگر با آن ها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .
   امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آن ها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آن ها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد .
   همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .
   بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم. مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت به دست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.
   زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.
   هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قاعده اين است كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود. آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .
   عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .
   بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضراند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است .

وصيت نامه ی كوروش بزرگ

تاریخ کشورمان را مطالعه کنیم و آن هایی را که خدمت کرده و افتخار آفریدند، پاس بداریم.

   کوروش دوم که به کوروش بزرگ و کوروش کبیر مشهور است، بنیان‌گذار و نخستین شاه هخامنشی بود که در بین سال‌های (۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد)، بر نواحی گسترده‌ای از آسیا حکومت می‌کرد. کوروش در استوانه ی خود که در بابل کشف شده، خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ انشان، نواده ی چیش‌پیش، شاه بزرگ انشان، و از خانواده‌ای که همیشه پادشاه بوده‌است» معرفی می‌کند. به گفته ی هرودوت، کوروش نسب شاهانه داشته‌ است و به‌جز کتزیاس، دیگر نویسندگان یونانی، ماندانا دختر آستیاگ را مادر کوروش دانسته‌اند و گزارش داده‌اند که کوروش حاصل ازدواج کمبوجیه یکم و ماندانا بوده‌است.

وصيت نامه ی كوروش بزرگ 


   فرزندان من، دوستان من، من اكنون به پايان زندگي نزديك گشته‌ام، من آن را با نشانه‌هاي آشكار دريافته‌ام، وقتي درگذشتم مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اين است كه اين احساس، در كردار و رفتار شما نمايانگر باشد، زيرا من به هنگام كودكي ، جواني و پيري بخت‌يار بوده‌ام، هميشه نيروي من افزون گشته است آن چنان كه هم امروز نيز احساس نمي‌كنم كه از هنگام جواني ناتوان‌ترم. من دوستان را به خاطر نيكويي‌هاي خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خويش ديده‌ام. زادگاه من بخش كوچكي از آسيا بود. من آنرا اكنون سربلند و بلندپايه باز مي‌گذارم. اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم، خود را از خودپسندي و غرور بر حذر داشتم. حتي در پيروزي هاي بزرگ خود ، پا از اعتدال بيرون ننهادم. در اين هنگام كه به سراي ديگر مي‌گذرم،  شما و ميهنم را خوشبخت مي‌بينم. و از اين رو مي‌خواهم كه آيندگان مرا مردي خوشبخت بدانند. مرگ چيزي است شبيه به خواب. در مرگ است كه روح انسان به ابديت مي پيوندد و چون از قيد و علايق آزاد مي گردد به آتيه تسلط پيدا مي كند و هميشه ناظر اعمال ما خواهد بود. پس اگر چنين بود كه من انديشيدم، به آنچه كه گفتم عمل كنيد و بدانيد كه من هميشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر اين چنين نبود، آنگاه ازخداي بزرگ بترسيد كه در بقاي او هيچ ترديدي نيست و پيوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. بايد آشكارا جانشين خود را اعلام كنم تا پس از من پريشاني و نابساماني روي ندهد. من شما هر دو فرزندانم را يكسان دوست مي‌دارم ولي فرزند بزرگترم كه آزموده‌ تر است كشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما را از كودكي چنان پرورده‌ام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو كمبوجيه، مپندار كه عصاي زرين پادشاهي، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان يك رنگ براي پادشاه عصاي مطمئن‌تري هستند. همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند. هر كس بايد براي خويشتن دوستان يك دل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاري به دست نتوان آورد. از كژي و ناروايي بترسيد، اگر اعمال شما پاك و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد يافت، ولي اگر ظلم و ستم روا داريد و در اجراي عدالت تسامح ورزيد، ديري نمي انجامد كه ارزش شما در نظر ديگران از بين خواهد رفت و خوار و ذليل و زبون خواهيد شد. من عمر خود را در ياري به مردم سپري كردم. نيكي به ديگران در من خوشدلي و آسايش فراهم مي ساخت و از همه شادي هاي عالم برايم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نياكان درگذشته‌ي ما، اي فرزندان اگر مي خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد. پيكر بي‌جان مرا هنگامي كه ديگر در اين گيتي نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه زودتر آن را به خاك باز دهيد. چه بهتر از اين كه انسان به خاك كه اين ‌همه چيزهاي نغز و زيبا مي‌پرورد آميخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكي كه به مردمان نعمت مي‌بخشد آميخته گردم. هم‌اكنون درمي يابم كه جان از پيكرم مي‌گسلد. اگر از ميان شما كسي مي‌خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگامي كه روي خود را پوشاندم، از شما خواستارم كه پيكرم را كسي نبيند، حتي شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومياي نكنيد و در طلا و زيور آلات و يا امثال آن نپوشانيد. زودتر آنرا در آغوش خاك پاك ايران قرار دهيد تا ذره ذره هاي بدنم خاك ايران را تشكيل دهد. چه افتخاري براي انسان بالاتراز اينكه بدنش در خاكي مثل ايران دفن شود. از همه پارسيان و هم‌ پيمانان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدي رنج نخواهم برد شادباش گويند. به واپسين پند من گوش فرا داريد. اگر مي‌خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد، به دوستان خود نيكي كنيد.

شاد بودن حق ماست.

شاد بودن حق همه ی انسان هاست.

   چرا در این دنیای گذرا و موقت غمگین باشیم. ما ایرانیان بیشتر از این که شاد باشیم، اکثراً غمگین هستیم. بیایید دنیا را به سخره بگیریم. هر چقدر دنیا را جدی بگیرید، دنیا نیز تو را جدی می گیرد و بازیچه ی خود می سازد. شاد بودن حق ماست. مگر چند سال زنده ایم. از این سال ها چه میزان آن دارای توانایی می باشیم. آیا دنیا سزاوار غصه خوردن است؟ شاد بودن در دستان و اراده ی ماست. دیگران را مقصر ندانیم. در انتخاب راه و روش های زندگی، تفکر، رنگ ها، دوستان، موسیقی، همسر، شغل، محیط و صدها مورد دیگر دقت کنیم و همگی را بر اساس میزان توانایی اشان در شاد ساختن مان گزینش کنیم. از هر چه شما را اندوهناک می سازد و انرژی منفی برایتان به وجود می آورد بگریزید. شاد زندگی کنید و دیگران را نیز شاد سازید که دنیا ارزش غصه خوردن ندارد. تا به خودتان بیایید می فهمید که عمرتان سپری شده، آنگاه فقط غصه ی گذشته را خواهید خورد. پس تا دیر نشده شیوه ی زیست مان را تغییر دهیم. تنها یادمان باشد شاد بودن ما مانع از شاد بودن دیگران نگردد و آسیبی را متوجه ی کسی نسازد.

شاد باشید.

جوکی ها

جوکی ها

- جوکی نام فارسی یا عربی یوگی است. یوگی فلسفه ای است هندی که در فارسی یا عربی به جوکی تغییر نام داده است.

- متاسفانه برداشت و تفسیر بسیار اشتباهی از جوکی [یا همان یوگی در هند] در ایران به عمل آمده است و این اشتباه به خاطر شباهت ظاهری [ژنده پوشی] و خاستگاه شان و یا فریب کاری به نام آن ها بوده است. کسانی که در ایران به گدایی کردن(تکدی گری) و زندگی دسته جمعی و فاصله گرفتن از دیگران معروف اند و حتی به دزدی و قتل و بسیاری از اعمال غیر قانونی متهم می گردند. در حالی که اصلاً این گونه نیست. گرچه افرادی در شهرهای مختلف دنیا هستند که زندگی جمعی و دور از دیگران (متحد مانند یک قبیله) داشته، ظاهری غیر مرسوم دارند و به کار تکدی گری و ... مشغول اند، اما در یک چیز نمی توان تردید نمود و آن این که مهاجرت اولیه ی اکثر آن ها به سایر نقاط جهان از کشور هندوستان بوده و برای همین است که قیافیه ی بسیاری از آن ها شبیه هندی ها نیز می باشد. در ایران نیز در شهرهای مختلف این افراد را جوکی و مکان سکونت آن ها را جوکی محله می نامند. اما به این نکته باید توجه نمود که گرچه این افراد در ابتدا (خودشان یا اجدادشان) از هندوستان مهاجرت نموده اند، اما آن ها هرگز جوکی نیستند و به اشتباه به علت شباهت هایی به خصوص دوری گزیدن از دیگران و یا شباهت های ظاهری[ مانند ریش های بلند و اندامی لاغر] و ... ، نامشان را جوکی گذارده اند. در حالی که آنچه به نام جوکی و جوکی محله و جوکی ها در ایران به خصوص شایع می باشند، هرگز جوکی به معنای واقعی نبوده و با فلسفه ی جوکی ها [یا همان یوگی در هند] ارتباطی ندارند. بلکه این دسته [همان کسانی که به اشتباه در ایران جوکی خوانده می شوند] [ در آغاز] افرادی بی خانمان مهاجر از هندوستان می باشند که به صورت جمعی و دور از دیگران زندگی کرده و به گدایی کردن و ... مشغول اند و خود را متعلق به هیچ سرزمینی نمی دانند. بنابراین نام جوکی بر آن ها کاملاً اشتباه است.

- جوکی [به فارسی و عربی] یا همان یوگی [به هندی] فلسفه ای هندی است که از واژه ی "یوگه" به هندی مشتق می گردد. يوگه در لغت به معني "يوغ" یا "مهار کننده" است، یوگی یا همان طرفدار فلسفه ی یوگه، به اعمالی سخت برای کنترل نفس مادی تن در مي‌دهد تا روحش را از هرگونه قيود مادي پاك و دور نموده و به ادراك و قدرت هاي فرا طبيعي برسد. از اين رو يوگی جوياي رهانيدن روح از همه ی نمودهاي حسي و همه ی علايق جسماني است؛ كوششي است در رسيدن به روشنایی یا اشراق و رستگاري اما از طریق ریاضت های بسیار سخت.

   چيزی كه یوگي جويای آن است خدا يا رسیدن به خدا نيست؛ در فلسفه ی يوگه، به خدای آفريدگار يا نگاهدار جهان و يا پاداش دهنده و مجازات کننده ی انسان ها به آن صورتی که در برخی ادیان دیگر وجود دارد، اعتقادی ندارند. بلکه معتقدند بالاترین امر در این هستی روح است، روح انسانی، که در جسم او اسیر گشته است. روح می بایست از طریق ریاضت و کنترل نفس و پرهیز از مادیات به تعالی برسد. این زمانی است که روح از بدن جدا می گردد و دیگر اسیر جسم نخواهد بود. وقتی انسان ها به این مرحله دست می یابند، دیگر روح آن ها از بند جسم و نیازها و غرایز جسمی رهایی می یابد و می تواند به هر کجا که بخواهد پرواز کند. حتی از دید آن ها در مرحله ی بالاتر [مرحله ی هشتم]، روح می تواند به همه ی اسرار هستی پی برده و نهان هر چیزی را آشکار کند و بر همه چیز آگاه گردد. از این رو، رستگاری تنها با معرفت طولاني و صبورانه در خود و با تربيت نفس ممكن است. از دید این فلسفه، مقامات «يوگه» دارای هشت مرحله اند:

1. "يمه" (یاما): در اين مقام روح انسانی دو گونه خويشتن داري یعنی پاكدامني و تجرد را ‌پذيرفته، ارضای نفس را رها كرده، خود را از همه ی علايق مادی و خواهش های درونی آزاد و برای همه چيز آرزوی نيكي مي‌كند.

2. "نيمه": به جا آوردن برخي از دستورات مقدماتی يوگه مانند شناخت خود، پرهیزکاری و رضایت داشتن [عدم ناخرسندی و گله مندی از وضعیت خویش ] است.

3. "آسنه" (آسانا): یا وضع و حالت رفتاری خاص برای کسب آرامش. برای نمونه بهترين آسنه در زمان نشستن، چهار زانو نشستن است، يعني گذاشتن پاي راست روي ران چپ، و پاي چپ روي ران راست، و صليب كردن دست ها و گرفتن دو شست پا، و چسباندن چانه به سينه، و چشم دوختن به نوك بيني.

4. "پرانايامه": یا حبس دم و تنظيم تنفس که مرحله ی بسیار مهمی است. یوگی با اين تمرينات همه چيز، جز خود تنفس را فراموش مي‌كند و به اين طريق ذهن را پاک مي‌كند. به این امر، "مدی تیشن" نیز می گویند. اما برخی از یوگی ها اعتقاد به حبس تنفس ندارند و تنها به تمرکز بر تنفس معتقدند. در حالی که بسیاری از آن ها حبس تنفس برای حتی ساعت ها و روزها را مورد تمرین قرار می دهند. [مانند خوابیدن در قبر برای چند روز]

5. "پرتياهاره": در اين مقام ذهن به مرحله ای می رسد که همه ی حواس را در فرمان خود دارد و خود را از همه ی موضوعات حسي بركنار مي ‌دارد.

6. "دارنا" [دهارانا]: یا تمركز يعني يگانه كردن يا انباشتن ذهن و حواس به يك موضوع خاص یا یک نقطه، به گونه ای که به موضوع دیگری فکر نکند. در این مرحله برخی افراد چنان به تمرکز می پردازند که هیچ صدایی را نمی شنوند، هیچ چیز را نمی بینند و بیشتر به مردگان شبیه اند. در مواردی ساعت ها و روزها این تمرکز ادامه می یابد.

7. "ديانه" [دهمانا]: یا نگرش که اين يك حالت تقريباً مانند هيپنوتيسم می باشد و از دارنا نتيجه مي‌شود؛ اين حالت از ذكر مدام هجاي مقدس « اوم » حاصل مي‌ شود.

8. "سمادي" [سیمادهی]: یعنی يكدلي يا نظاره. در این مرحله ی آخر، انسان به جایی می رسد که هیچ چیزی در او تاثیر ندارد و می تواند بر همه چیز غلبه کند. این مرحله شامل دو ارتقای جسمی و روحی اند. از نظر جسمی هیچ چیز مانند گرما و سرما، گرسنگی و تشنگی و ... در آن ها تاثیر نمی گذارند. از نظر روحی نیز، انسان به مرحله ای می رسد که روح او از تعلق به جسم و لذات و رنج های دنیوی رهایی می یابد و گویا اصلاً متعلق به این دنیا نیست. او به کمال رسیده است و می تواند در مقابل همه چیز حتی دردها و رنج ها از خود مقاومت نشان دهد. حتی برخی می توانند روح را از بدن جدا نموده و به جایی دیگر برند و از اسرار مختلف آگاه گردند و دست به پیش بینی نیز بزنند.

   یوگی امروزه طرفداران زیادی را در جهان کسب نموده است. برخی از فرقه های یوگی معتقدند که می توان از طریق تقویت ذهن و روح از طریق آموزش ها و تجربه ها و تمرین های بسیار، به تعالی رسید [مرحله ی هشتم] بدون آن که از دنیا دوری جست. اما در عین حال می بایست تعادل را برقرار نموده، از افراط در هر کاری پرهیز کرد و بر نفسانیات غلبه نمود.[ مانند غلبه بر خشم ها، کینه جویی ها، نفرت ها، عدم افراط در خوردن غذا و تنها در حد نیاز بدن، دوری جستن از لذات جنسی غیر معمول و ... ] در حالی که دسته ی دیگری از یوگی ها هستند که تعالی روح را بدون دوری جستن از دنیا و جسم ممکن نمی دانند. این دسته ی اخیر را "مرتاض" نیز گویند و درباره ی آن ها داستان های زیاد و باور نکردنی ای رایج است که باورش کمی مشکل می باشد.[مانند پیش بینی آینده، پیش بینی خطرات، متوقف کردن و یا به حرکت در آوردن همه چیز با نیروی چشم، نشستن روی گلوله ای از  آتش، در زیر خاک خفتن بدون تنفس در چند روز یا ماه و ... ؛ برخی از آن ها  سال ها چنان بی حرکت در جای خود می مانند که بدنشان به محل زندگی حشرات و یا محل تخم گذاری پرندگان تبدیل می شود، برخی ها نیز مدت های زیادی روی ستونی از میخ دراز می کشند و ... تا مبادا ذره ای به این دنیا و دلبستگی هایش وابسته شوند.]

- از نظر ظاهری تقريباً همه ی آن ها ريش های بلند و انبوهی دارند و صورتشان را با خاكستری مقدس رنگ آميزي می کنند. بين دو ابرو را نیز با رنگ قرمز و پيشاني شان را به رنگ سفيد در می آورند. خیلی از آن ها موهاي خود را براي سال ها كوتاه نمی کنند و با ژل‌ هاي مخصوص گیاهي آن ها را به هم می چسبانند تا با حالتی یک تکه راحت تر به دور سر بپیچانند. یک تکه پارچه ی سفید یا نارنجی که پاهایشان را می پوشاند هم تنها چیزی است که مرتاض ها به عنوان لباس می پوشند.

- در نهایت ذکر دوباره ی این نکته لازم است که آن چه به نام جوکی ها در ایران شهرت دارند، هرگز جوکی نبوده بلکه به خاطر شباهت ظاهری شان و خاستگاه شان به اشتباه به این اسم نامیده می شوند. جوکی ها یا یوگی ها هرگز گدایی نکرده و دست به هیچ امر خلاف اخلاقی و خودپرستانه ای نمی زنند. زندگی آن ها نیز هرگز جمعی نبوده و بیشتر به صورت تنها و در مناطقی دور از دیگران زندگی می کنند.

 

مکتب تائو، تائوییسم، تائوسیته، لائوتسه

 زندگی واقعی یعنی همگون و یکی شدن با طبیعت

   در حدود قرن ششم پيش از ميلاد، مکتبی فلسفی به نام "تائویيسم" (Taoism) توسط "لائوتسه" در چين پایه گذاری شد و سپس توسط یکی از پیروان وی، "چوآنگ تسه" گسترش یافت. نام واقعی لائوتسه "وی وین لی" می باشد که در سال 604 قبل از میلاد در ایالت چو متولد شده و در سال 524 ق.م نیز وفات یافت. وى پس از چندى مشاغل دولتی خود را رها کرد و براى پرداختن به پاکی روح از همه ی امور حتى کسب علم دست کشید و در خانه ی خود عزلت نشینی را برگزید. مردم زیادی براى آگاهى از اندیشه هاى وى به دیدار او می شتافتند. گفته مى شود حتی کنفوسیوس نیز به دیدار وى رفت. اما لائوتسه سرانجام از مراجعات مردم خسته شد و بدین جهت از سرزمین خود مهاجرت کرد. کتاب مقدس این آیین "تا او ته کینگ" که شامل 81 قطعه کلمات کوتاه است، مى باشد که نوشته ی لائوتسه است. کتاب دیگرى به نام "چوانگ تسه" یا " چوانگ تزه" به وسیله یکى از پیروان لائوتسه نوشته شده که مورد تکریم و تقدیس پیروان این مذهب قرار دارد. چوانگ تسه پس از لائوتسه، معروفترین فیلسوف تائوییسم است و گفته مى شود وى در قرن چهارم قبل از میلاد تعالیم استاد خود، لائوتسه را نشر داده است.

   رسمی شدن تائوییزم از سال 165 میلادی با اقدام هوان خاقان چین از دودمان هان به صورت بنای معبدی به نام لائو آغاز شد. در قرن هفتم میلادی لی شی مین بنیانگذار سلسله تانگ به تائو ایمان آورد و تائو رنگ و بوی دین رسمی چین را به خود گرفت. وطن پرستان چینی که از توسعه ی روز افزون دین بودایی ناراحت بودند، به منظور تعمیق باورهای تائو در جستجوی فردی بودند تا مانند بودا آن را سمبل معنویت قرار دهند و بدین طریق "لائو تسه" را به عنوان خاقان عالم اسرار معرفی کردند و برای وی مجسمه هایی ساختند و عنوان الوهیت را برای او قرار دادند. بدین ترتیب جریان تائوئیزم به عنوان یک دین ملی و میهنی در مقابل بودیسم که یک دین بیگانه و راه یافته به چین بود قرار گرفت.

   تائو در لغت به معني "بستر آب" است. بستر آب هميشه ثابت است ولي آب درون آن جاري است. از همين رو آيين تائو را مي توان "راه یا مسير زندگي" دانست . همان گونه که بستر آب، آب را به طرف دريا رهنمون مي شود، آيين تائویيسم نيز پيروان خود را به تائو مي رساند. در مکتب تائويسم، «تائو» غير قابل توصيف است. تائو در همه چيز وجود دارد ولي هيچ کدام از آن ها نيست. چيزي جز تائو وجود ندارد و باقي چيزها تجلي وجود تائو می باشند. اساس فلسفه ی تائو آنست که هرگاه پدیده ای در مسیر طبیعی خود قرار گیرد، در نهایت تناسب و کمال حرکت خواهدکرد. تائو راه ازلی عالم هستی است و به آسانی و نرمی حرکت می کند. تمام جهان و کائنات از سر همین روش و حرکت به تناسب و اعتدال رسیده اند. انسان نیز می تواند زندگانی خود را با تائو به توازن برساند و به عالی ترین مراتب سعادت هستی برسد. در دیگاه فلسفی تائوییزم، انسان صاحب اختیار است و می تواند راهی به غیر از تائو را در پیش بگیرد اما حاصل آن جز رنج نخواهد بود. حرکت در مسیر خلاف طبیعت انسان را فرسوده و پیر خواهد کرد در حالی که آدمی تصور می کند از طبیعت برتر است و آن را تسلیم خود می نماید. این خیالی باطل است زیرا طبیعت در مسیر خود مخالفان جریان خود را هلاک می نماید. طبیعت مهربان و نیکوکار نیست و هرکس با تائو مخالفت کند نابود می شود. از نظر تائوئیزم کسی که خودخواه است هرگز درخششی نخواهد داشت. آنکس که خود پسند است راه کمال را طی نمی کند. تائو یک حرکت آرام است و اصلاً خروشی ندارد. آنچنان آرام که نه دیده و نه شنیده می شود. تنها در حالت کشف و شهود است که شناخته می گردد.

   تائوییست ها با این نیرو احساس نزدیکی می کنند و در پی درک جایگاه خود در طرح بزرگ طبیعت اند .آموزگاران تائوییست به پیروان خود توصیه می کردند که خود را تسلیم سیر طبیعی عالم کنند. آرمان نهایی تائوییسم تعقیب عمر ابدی و زندگی سعادت مند می باشد. از نظر آنان خوشبختی در دست کشیدن از تلاش برای ثروت، قدرت، منزلت اجتماعی و هر چیز ساختگی و غیر طبیعی نهفته است. در ادبیات منظوم چین آمده است: این درخت را نگاه کنید؛ چرا هرگز دچاراضطراب نمى شود، دچار غم نمى گردد. در آغاز بهار با شکوفه هاى قشنگ و رنگارنگ، زنده بودن خود را نشان مى دهد، جوان مى گردد، برگ و بار مى دهد و... در ابتدای پاییز به زردى مى گراید، عریان مى شود و آرام و آرام به خواب زمستانى فرو مى رود؛ و باز در اول بهار با شادى از خواب بیدار مى شود و با چهره اى خندان به جهان و مردم جهان نگاه مى کند و... چرا این درخت اضطراب ندارد؟ چرا به یأس ‍ فلسفى دچار نمى گردد؟ چون این ها از قانون طبیعت یعنى از تائو پیروى مى کنند. یأس، پلیدى، بدى، زشتى، غم و رنج، پریشانى، بیمارى، جنگ، خیانت، جنایت و اضطراب چرا در آدم ها این همه حکومت مى کند؟ زیرا انسان در برابر نظامى که بر کل جهان حکومت مى کند (یعنی تائو)، ضعیف و ناتوان است و با عقل کوچک و جزیى خود راه دیگرى انتخاب کرده و مى کند، در حالی که تنها از طریق تائو که حاکم برکل جهان است می تواند قدم به بیرون گذارد  .

   در امور حکومتی، تائوییست ها دیدگاهی درست در مقابل کنفسیوس داشتند. در حالی که کنفسیوس از مردمان نیک سرشت می خواست که وارد کار های حکومتی شوند تا آن ها را بهتر سازند، تائوییست ها از حکومت کناره می گرفتند و قانون طبیعی نظام عالم بیشتر مورد نظرشان بود تا اقتدار انسانی. تائوئیست ها عقیده داشتند حال اگر قرار است حکومتی وجود داشته باشد، بهترین حکومت ها حکومتی است که سلطه اش به حداقل برسد.

   تائوییست ها چندین خدا را پرستش می کنند، سه "چینگ" یعنی "یو چینگ"، "سان چینگ" و "تای چینگ" بزرگ ترین خدایان این مذهب هستند. از میان آنان " یو چینگ " خدای بزرگ تائوییسم است که منشاء و کنترل تمامی موجودات از اوست. علاوه بر سه "چینگ"، طبق افسانه های تائویستی خدایان دیگری نیز هستند که مسوول کارهای مختلفی می باشند، از قبیل "الهه ی زن"، "خدای عُمر"، "خدای خوشبختی" و حتی موجودات زنده ی غیر قابل مشاهده مانند جن ها و ... که برای هر یک عبادتگاه های مختلفی ساخته شده است. همچنین تائوییست ها به ارواح هشت گانه نیز معتقدند. ارواح هشتگانه در واقع متعلق به مردمی بودند که زهد و ریاضت را در پیش گرفتند و بر اثر عبادت و اعمال نیک حیات جاودان یافتند و در کنار جسم مادی خود با روحی شاداب و روانی جوان زندگی می کنند. آنان در آغازِ هر سال مورد احترام و تکریم قرار مى گیرند. تصاویر خیالى آنان بر روى کاغذ و پارچه نقاشی مى شود و بر دوازده شهرها آویزان مى گردد. در آیین تائو "خاقان" عالم اسرار بالاترین مقام را دارد. لائوتسه در کنار او قرار می گیرد که در نتیجه موجود سومى به نام "کنگ یائو" سردار ارواح مجرده و روان هاى آسمان پدید آمده است. ارواح مقدس هشت گانه از تبدیل سه گوهر پاک به دست آمده است. این سه گوهر پاک همان خاقان،  لائوتسه و کنگ یائو می باشند که به اتفاق خدایان دیگر بر جهان حکومت می کنند. این سه گوهر پاک تبدیل به هشت روان جاوید شده که در اساطیر ملى چین محبوبیتى فراوان پیدا کرده اند.

   به گفته لائوتسه، تائو آغاز تمام اشیاء و موجودات جهان هستى است. خواهان رستگارى و هدایت باید از تائو پیروى کند. آنان که درباره او (تائو) سخن مى گویند، چیزى از او نمى دانند. تائو مانند یک ظرف خالى که در عین حال مى توان از آن آب برداشت، بى نهایت عمیق و با محتوایى بى پایان، بحرى است عمیق که هیچ گاه خشک نمى شود. انسان مى کوشد تا با تائو یکى شود، اما نمى تواند. تائو همه چیز است و هیچ چیز نیست. تائو هم علت است و هم معلول، تمام اشیاء از تائو پدید مى آیند و با تائو زندگى مى کنند و به تائو باز مى گردند. تائو طریق ابدى است که همه مخلوقات از این راه عبور مى کنند. تائو یعنى قاعده و انتظام جهان؛ تائو یعنى نظم و ترتیب عالم و اصل جاویدان که همه پدیده ها از آن نشأت گرفته اند. در تائو، وحدت بر کثرت برترى دارد. تائو قبل از اینکه آسمان و زمین باشند، بوده و بر عالم دیگرى حکومت داشته و وجودش مسلم بوده است. تائو اصل اشیاء است، ولى اشیاء در وجود او راه ندارند؛ چرا که او محتاج نیست و وجودش کامل و تمام عیار است.

   از دیدگاه فیلسوفان قدیم چین هر گونه فعل و انفعالات جهان تحت تأثیر نظامى است که تائو نامیده مى شود. تائو در زبان چینى به معناى راه است و در اصل به بستر رودخانه اطلاق مى شده است. پیروان این فلسفه براى تحولات جهان قانونى ثابت مانند بستر رودخانه قائل بودند و مى گفتند تائو آغاز و انجامى ندارد و پس از پدید آمدن جهان مادى، تائو نیز براى ایجاد تناسب، در آن جریان یافته است. در رساله تائوته چینگ آمده است که هر گاه اشیاء در بستر طبیعى خود سیر کنند با کمال تناسب حرکت خواهند کرد؛ زیرا این حرکت با تائو هماهنگ است، ولى هر گاه چیزى از بستر طبیعى منحرف شود تناسب خود را از دست مى دهد. هدف نهایى انسان باید آن باشد که خود را با تائو هماهنگ کند.

   در آئین تائو عنوان تقواى سه گانه شهرت فراوان دارد: 1. اقتصاد 2. سادگى در زندگى 3. اخلاق و نیکى حتى با افرادى که با ما بدى کرده اند. این سه عنوان، از اهم دستوران لائوتسه به شمار آمده است. آئین تائو با جنگ و خونریزى مخالف است. در این آئین، قتل، فریب، دزدى غارتگرى، نافرمانى در برابر پدر و مادر، عدم معالجه امراض، لاابالى گرى، عدم تعلیم و تربیت فرزندان، عدم توجه به خانواده، به خاک نسپردن مردگان حتی سگ و گربه و... گناه محسوب مى شود. آئین تائو عقیده به بهشت و جهنم و کیفر و پاداش را از آئین ماهایاناى ژاپنى اقتباس کرده و در چین رواج داده است و عقاید تناسخ ارواح را از آئین بودایى گرفته است. در نظر لائوتسه علم و دانش، معرفت و فضیلت نیست، بلکه هر چه دامنه آموزش و علوم گسترش یابد، بر تعداد اراذل افزوده مى شود. لائوتسه مخالف وجود حکومت بوده و مى گفت: مردم بدون حکومت بهتر مى توانند زندگى کنند، زیرا ستمکارى وقتى دامنه دار مى شود که دولت قدرتمندى بر ملت چیره شود. از نظر پیروان لائوتسه ارواج بدون دخالت خدایان کار خود را انجام مى دهند و نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر مى نمایند. اگر پادشاه در انجام مراسم مذهبى کوشا باشد و آنها را نیکو انجام دهد، محصولات کشاورزى فراوان مى شود؛ نوامیس طبیعت با قوانین اخلاقى و اجتماعى متحداً عمل نموده، اساس نظام اجتماعى را به بهترین صورت تدارک مى بیند.

   تائو به معنای راه و فضیلت است. راهی که پیروان این آیین باید در آن حرکت کنند. به عبارتی درست اندیشیدن و یا اصلاً نیاندیشیدن است. برخی از تائوئیست‌ها تا بدان جا پیش رفته اند که اعتقاد دارند تفکر فقط در مباحث بکار می‌رود و بی‌ارزش است. تفکر قبل از هر سودی دارای زیان است. آن‌ها اعتقاد دارند که برای راه درست زندگی باید عقل را طرد کرد. به همین دلیل آن را حقیر دانسته و می‌گویند: انسان باید به سادگی و گوشه‌گیری و غرق شدن در طبیعت بپردازد. آن‌ها می‌گویند دانش فضیلت نیست بلکه هر چه علم بیشتر شود برشمار اراذل افزوده می‌شود. دانش از خرد به دور است و میان یک خردمند و عارف دانشمند تفاوت زیادی وجود دارد. بدترین حکومت از نظر تائوئیست‌ها حکومت فلاسفه‌است. فیلسوفان در سایه پندارهای خود جریان طبیعی را به شکلی مسخ شده مطرح می‌کنند. آن‌ها می‌گویند: فیلسوفان کارشان سخن‌آوری و پندار سازی است و این ناتوانی آنها را می‌رساند.تائوتیست‌ها کتابت را امری اهریمنی و مایه پریشانی می‌دانند. آن‌ها اعتقاد دارند که نوآوری همیشه به ثروت ثروتمندان و زور زورمندان می‌افزاید. بنابراین به کتابت و صنعت توجه‌ای ندارند. داد و ستد را در حد روستاها قبول دارند.

   به عقیده تائوییست‌ها مرد حکیم و دانشمند کسی است که راز سعادت عمر و کلید نیک بختی را در زندگی به دست آورد و به قضا و قدر تسلیم شود و به جریان حوادث راضی باشد. آن‌ها نفس خود را تسلیم راه تائو کردند و اعتقاد داشتند هر کس که راه طبیعت را انتخاب کند، طبیعت گوهر سعادت عمر و صفای نفس به او عطا می‌کند.

   در کتاب های مقدس تائوییسم آمده ‌است «شن تائو زندگی خود را بر ترک دانش گذاشت و تن را به تقدیر سپرد و نسبت به اشیا و امور دنیوی بی اعتنا شد. او گفته" دانش غیر از معرفت نیست." او دانش را بی‌اعتبار دانسته و در صدد نابودی آن بود. او تفکر گذشته و آینده را ترک و به همه چیز بی‌تفاوت بود و به هرجا که سوق داده می‌شد می‌رفت. او همانند گردبادی سیار به هر کجا می‌رفت و خود را در معرض باد طبیعت قرار می‌داد. فلسفه ی کتاب تائوچینگ بر این قائده‌ استوار است که " هر گاه اشیا در طریق طبیعی سیر کنند هر آیینه با نهایت هماهنگی و تناسب و کمال حرکت خواهد کرد. تائو یک راه ازلی است و به هیچ مانع و حایلی برخورد نمی‌کند، به سهولت و نرمی پیش می‌رود. تائو تعریف غیر ممکنی دارد و می‌گویند که کلمات و عباراتی که در زمان حادث به وجود می‌آید ممکن نیست بر امری ازلی و قدیمی احاطه داشته باشد. بنابراین هر اسمی بر تائو عین حقیقت آن است."

   تائو خودش پاسخ می‌دهد که: هدف انسان در زندگی آن است که خودش را با تائو هماهنگ کند تا در طول عمر به حد کمال برسد. همان گونه که زمین و آسمان در اثر جریان تائو به تناسب و التزام کاملی رسیده‌اند و همان طور که خاقان‌های دوران گذشته در نتیجه تسلیم مطلق خود به طریقه تائو برای خود و رعایای خود خوش بینی و فراوانی به بار آورند. بر همین قیاس هم، هر فرد می‌تواند به مرتبه سلامت و سعادت برسد به شرط آن که زندگی خود را با تائو هم وزن کند. تائوئیست‌ها اعتقاد دارد که انسان فاعل مختار است و در انتخاب روش زندگی خود آزاد است و حتی می‌تواند راهی را بر خلاف راه ازلی تائو پیش گیرد که حاصل آن رنج و درد است. شاید انسان از روی پندار و غرور خود را بزرگ‌تر از طبیعت ببیند و تصور کند که می‌توان بر طبیعت پیروز شود. اما این خیال باطل است و انسان گرچه مختار است و تائو او را آزاد گذاشته، ولی تا می‌تواند باید با قانون تائو معارضه نکند. هر که با تائو مخالفت کرد نابود می‌شود. هرکس خودخواه است هرگز نخواهد درخشید و خود پسند هرگز راه کمال نخواهد پیمود. چین کسی مانند غده‌ای ناهنجار مورد نفرت تائو خواهد بود. تائو پر خروش نیست بلکه خاموش و بی‌آزار است که دیده و شنیده نمی‌شود و باید با حالت کشف و شهود آن را شناسایی کرد. قانون تائو تغییر ناپذیر است. تائو در مقابل همه چیز ثابت و استوار است و هر حرکتی بر خلاف تائو اگر به آخر هم برسد فوری واکنش خواهد داشت.

   تائوئیست‌ها اعتقاد دارند که همه چیز به عالم وجود برمی‌گردد و از آنجا به عالم عدم بازگشت می‌کند. بسیاری از چیزها که در جهان رشد کرده و شکوفا شده ‌اند دوباره به اصل خود باز می‌گردند. یعنی همه چیز به نقطه حرکت خود رجوع می‌کنند و در آنجا همه موجودات به هم آمیخته شده و یک واحد مطلق را تشکیل می‌دهند. تمامی موجودات که در زیر آسمان جای گرفته‌اند اسیر قدرت تائو هستند. تائو همواره خود را پنهان نشان می‌دهد ولی ثابت و اصیل است و ضمن مخفی بودن بر همه موجودات احاطه دارد. تائو با چشم دیده نمی‌شود و به همین دلیل تصور می‌کنند که تائو نامعلوم و معدوم است. اگر به او گوش بسپارند، چیزی شنیده نمی‌شود بنابراین تصور می‌کنند که آرام است. اگر دست به سوی او دراز کنند نمی‌توانند او را لمس کنند. حواس انسان‌ها تائو را موشکافی می‌کند ولی عاقبت سرگردان و حیران می‌شوند. تائو شخصیت و هویت ندارد اما همه شخصیت‌ها و هویت‌ها مظاهر گوناگون او هستند که در دنیا ظاهر شده‌اند. او دارای صورت و شکل نیست. همه چیز در اثر تائو از نیست به هست در می‌آیند و اگر در مورد آن تفکر خاصی داشته باشند به جایی نمی‌رسند. از آن جایی که سرنوشت تائو سرنوشت همه چیز را معین می‌کند می‌توان آن را حاکم نامید که اطاعت و توافق با اراده آن یک نوع ایمان عرفانی لطیف است که از فلسفه بالاتر است و هر کس سعی دارد تا خود را با این حقیقت ازلی وفق دهد.

   در کتاب تائو چینگ که تعلیمات تائو در آن درج شده ‌است تعالیم اخلاقی زیادی دیده می‌شود که از دو قاعده (مثبت و منفی) پیروی می‌کند. هر تائویی که در قاعده مثبت وارد می‌شود در قاعده منفی نیز وارد می‌شود تا به آن تعلق یابد. مردی که به تعالیم تائو رفتار کند در اثر هم وزن ساختن وجود خود با تائو دارای یک نیروی سحری خواهد شد که این نیروی سحری جنبه منفی دارد و از برکت آن هیچ کس و هیچ چیز بر او غالب نمی‌شود و حتی می‌تواند با افراد قصی‌القلب و جانوران درنده و ... مقابله کند و از مرگ در امان باشد. کسی که دارای نیروی تائو باشد حیات طولانی دارد و می‌تواند از انحلال و ضعف قوا مصون بماند. در این کتاب آمده است«من بدان کسانی که به من نیکی کنند، نیکی می‌کنم. و بدان‌ها که نیکی نمی‌کنند نیز نیکی می‌کنم و این چنین نیکی باقی می‌ماند» در جایی دیگر می‌گوید«این که مردم را دروغگو می‌شماری، این عیب در خودت هست. چرا که سخن آن‌ها را قبول نداری.» تائو چینگ می‌گوید: « فرضیه حکومتی چین با این عبارت مشخص می‌کند که تنهاترین اصل سیاسی که تائو در کتاب تائو چینگ سازگار است آزاد گذاشتن مردم است. عدم دخالت حکومت در زندگی مردم راه پایداری صلح آزادی است.

   در این کتاب مدینه فاضله روستایی کوهستانی معرفی می‌شود، سرزمینی کوچک با جمعیتی اندک که در آن ماشین‌هایی وجود دارند که چندین برابر انسان‌ها کار می‌کنند. اما مردم از آن‌ها استفاده نمی‌کنند. آن ها نمی‌خواهند به جای دیگر مهاجرت کنند. در این سرزمین وسیله نقلیه فراوان است اما کسی مایل به راندن آن نیست. اسلحه جنگی فراوان است ولی کسی حاضر به استفاده از آن نیست. در واقع مردم روستا می‌خواهند با صلح و صفا زندگی کنند. بنابراین دیگر محلی برای جنگ و نزاع وجود ندارد. در این کتاب آمده است: « اسلحه هر چند زیبا است ولی وسیله‌ای مورد اکراه است و باید از آن دوری کرد.»

   چوانگ تزو برای مبدا سکون و عدم فعالیت که از اصول مهم تائو است استدلال می‌کند که«چون در این عالم قائده تبدیل احوال طبیعی به طور منظم حکم فرما است به همین دلیل نیک و بد مطلق وجود ندارد و نیکی وبدی هر دو نسبی هستند. همه ی اشیا در حدود خود مساوی هستند و هر چیزی را که طبیعت یعنی تائو در زمان حال به وجود می‌آورد مانند چیزهایی است که در زمان گذشته و آینده به وجود آورد و یا خواهند آورد. همه آن‌ها در زمان خود خوب و ضروری هستند. بنابراین خوب و بد یا خیر و شر مطلق وجود ندارد و با مثالی می‌گوید: اگر انسان در مردابی بخوابد به بیماری فلج مبتلا می‌شود ولی همین مرداب برای مارماهی مناسب است. برای انسان زندگی به روی شاخه درخت خطرناک است ولی برای میمون مناسب است. در نتیجه خوبی و بدی یک امر واحد برای انسان، مارماهی و میمون نیست. و هر کدام نسبت به دیگری فرق می‌کند و هیچ کدام قاعده مطلق نیست. این اندیشه باعث شد که او درباره گذشته نیز نظر دهد که«ما آن کس را که در زمان نامناسب به خطا آمد و بر ضد جریان آب شنا کرد ناحق می‌خوانیم و آن کس را که به هنگام مناسب آمد و با زمان خود سازگار بود حامی حق می‌دانیم. شما چگونه بین بلندی و پستی فاصله می‌نهید و بین کوچک و بزرگ قیاس می‌کنید». چوانگ تزو می‌گوید: « شیر دریایی که یک پا دارد بر هزار پا حسد می‌ورزد و مار بر باد و باد نیز در کار چشم حیران است، و چشم بر فکر و عقل حسد می‌ورزد.» چوانگ تزو این منطق را برای انسان صادق می‌داند و می‌گوید: « انسان نباید درباره بزرگ و کوچک، بلند و پست، درست و نادرست مجادله کند بلکه باید همه چیز را به تقدیر و تغییر تائو بسپارد که اگر چنین کند در وحدت طبیعت به باد و مار و هزارپا خواهد پیوست.»

   از دید تزو جان انسان در تائو جای دارد و در تائو ذرات وجود او مطرح است. بنابراین تمایز و تباین را ترک می‌کند و همه چیز را در عالم یکی می‌داند. در مثالی می‌گوید: « بشنو ولی نه با گوش خود بلکه با فکر خود و فکر کن با جان خود. بگذار حس شنیدنت با همان گوش بماند و فکرت با همان تصاویر و تخیلات خود درنگ کند ولی تو از جان و روان خودت پرتو بگیر و با سلامت با خارج سازگار باش که تائو همین است. چوانگ با همین عقیده مبانی فلسفی خود را پیش می‌برد و بدون آن که غم و اندوهی به خود راه دهد، بی‌دردسر زندگی خود را طی می‌کرد. زمانی که خبر درگذشت همسرش را به او می دهند، می گوید: « زندگی و مرگ عین فصول سال است که می‌آیند و می‌روند و پا برجا نیستند و همان طور که بر آن‌ها افسوس نباید خورد بر مرگ زن من نیز نباید افسوس خورد و اگر افسوس بخورم از حقیقت تقدیر جاهل مانده‌ام.»

   تمدن چين هميشه با طبيعت ارتباط نزديکي داشته است. آيين تائو نيز نگرش خاصي نسبت به طبيعت دارد. آنچنان که مي گويند: «...زماني که چوآنگ تزه در آستانه ي مرگ قرار داشت ، شاگردانش براي تشيع جنازه او تدارک فراوان ديدند. اما وي آنان را نهي کرده و گفت :آسمان و زمين کفن و تابوت منند، خورشيد و ماه و اختران چراغ هاي مدفن منند، و سراسر آفرينش مرا تا گور مشايعت مي کنند، آيا با اين همه وسايل دفن من مهيا نيست؟ شاگردانش اعتراض کردند که اگر به  خاک سپرده نشود، لاشخوران هوا وي را خواهند خورد. چوآنگ با تبسم طنزآميز هميشگي خود پاسخ داد: چه فرقی دارد، روي زمين خوراک مرغان خواهم بود و زير زمين خوراک آب دزدک ها و موران.»

   اين آيين رفته رفته به علت سحرآمیز بودن دیدگاه هایش، به سوی خرافات و جادوگری سوق داده شد. اما همچنان از گذشته تا به امروز ماهیت و اصالت خود را نزد بسیاری از چینی ها و غیر چینی ها حفظ نموده و بسیاری از آن متاثرند. همچنین فلسفه ی تائو بر تفکرات اندیشمندان بزرگ غربی چون ژان ژاک روسو، ولتر، پاسکال، هایدگر، پوپر و ... تاثيرگذار بوده است.

دین شینتو

دین رسمی ژاپن  

   زمانی که آمریکایی ها در جنگ جهانی دوم ژاپن را به اشغال خود درآوردند، قصد داشتند برای آرام نمودن مردم آمریکا بابت حمله ی ژاپن به کشورشان، امپراتور ژاپن و تمامی تصمیم گیرندگان اصلی را مورد محاکمه و حتی اعدام نمایند. اما با ورودشان به خاک ژاپن، کمیته ی تحقیق برای یافتن عاملان جنگ، پس از ده روز گزارش داد که تمامی عاملان جنگ را یافته اند و آن ها را می توان محاکمه نمود به جز یک نفر و آن هم امپراتور ژاپن می باشد. آن ها دلیل اش را این دانستند که مطابق مذهب ژاپنی ها یعنی شینتو، امپراتوری مقدس ترین انسان محسوب شده و همگی در صورت لزوم می بایست در راه امپراتوری خود را قربانی نمایند. لذا در صورت محاکمه ی امپراتور، مطمئناً با جنگی دوباره با ژاپنی ها مواجه خواهند شد. بدین خاطر، آمریکایی ها همه ی عوامل ژاپنی شروع جنگ با آمریکا را مورد محاکمه، اعدام و زندانی نمودند اما در خصوص امپراتوری برای کسب رضایت مردم ژاپن و نشان دادن حسن نیت شان، حتی او را عمداً بی گناه خواندند و رابطه ی صمیمانه ای را در ظاهر با او آغاز نمودند.

   شینتو [به معنای راه خدایان] دین رسمی بیشتر مردم ژاپن است که به ‌عنوان دین باستانی آنان، از زمان های دور تاکنون مورد توجه ساکنان این سرزمین بوده است. این دین، بنیان‌گذار مشخصی ندارد و سرآغاز آن در تاریخ ژاپن چندان آشکار نیست؛ شینتو مانند دیگر ادیان بزرگ، پیامبر و یا آورنده ، کتاب مقدس و یا تعالیم اخلاقی ندارد. حتی مردم این منطقه تا پیش از سدة ششم میلادی که آیین بودا از چین به آنجا آمد، نام ویژه‌ای برای دین جمعی خود نداشتند؛ اما پس از آن، به منظور تمایز میان این دینِ سنتی از آیین بودا، واژة ترکیبی شین‌تو را به کار بردند. منظور ژاپنی‌ها از کلمه ی "تو" راه حقیقت است و منظور از کلمة "شِن یا شین"، نیرو(ها) یا موجود(ات) مقدسی اند که بر کیهان و انسان سیطره داشته اند. در شین‌تو، خدای واحد و مطلقی که خالق و فرمانروای جهان باشد، وجود ندارد. مردم ژاپن این نیرو(ها) یا موجود(ات) تعیین کننده و حاکم را به نام "کامی" (kami) می‌شناسند و از ابتدا آن ها را به‌عنوان پروردگار خود می‌پرستیدند.

   در گذشته طایفه ‌های بزرگ و کوچک بسیاری در سراسر ژاپن پراکنده بودند که هرکدام کامی (یا خدای) ویژه‌ای داشته اند. با مهاجرت يک طایفه از جایی به جای دیگر، آیین پرستش کامیِ آن طایفه نیز انتقال و توسعه می‌یافت. طایفه ی حاکم (یعنی خاندان امپراتوری که قدمت آن به سده ی 3م می‌رسد) نیز مهم‌ترین و قوی‌ترین طایفه بوده است. در دوره ی یاماتو (500 م) که نخستین دوره ی تاریخ رسمی شین‌تو محسوب می‌شود، کامیِ مرتبط با طایفه ی امپراتوری، یعنی "آماتِراسو"(Amaterasu)، را در کاخ ایشان ستایش می‌کردند. این آیین، الهه خورشید به نام آماتراسو را نگهبان سرزمین اجدادی می‌داند و خاندان سلطنتی را از نسل این خدا و تجسم وی می‌شمارد. پرستش الهه ی خورشید، رواج زیادی دارد. معبد اصلی آماتِراسو هم اکنون در منطقه ی ایسه قرار دارد. مردم ژاپن، در اثر عشق مفرط به سرزمین خود، بر خود واجب دانسته‌اند که هر چه امپراتور از ایشان بخواهد به جا آورند. همه ی پدیده های طبیعی مانند کوه، دره، رودخانه و دریاچه و ... نزد آن ها محبوب و مقدس بوده و هر کدام روح [کامی یا خدا] خود را دارد.

   دین شین‌تو ادوار گوناگونی را پشت سر نهاده است. در دوره‌اي با ادیان دیگر همچون بودایی، کنفوسیوسی، دائویی و مسیحیت پیوند یافته است؛ اما این پیوند از سده ی 13م به این سو کم‌رنگ شده و در اواخر سده ی 18م به استقلال نسبی شین‌تو از سایر ادیان منتهی گردید. تنظیم نوین و سامان‌مندی که از این رهگذر پدید آمد، با نگارش کتاب‌هایی چون "کُجیکی" و "اِنگی شیکی" صورت پذیرفتند. البته این امر بازتاب وحدتی بود که هم‌زمان در گستره ی ملی پیش آمد و آماتِراسو (کامیِ ویژه ی طایفه ی امپراتوری) به‌عنوان حافظ ملت ژاپن، مورد پرستش طایفه‌های زیادی قرار گرفت. در همین راستا، سنت‌های شین‌تویی که در وابستگی به سامانه ی طایفه‌ای رشد کرده بودند، دچار دگرگونی شدند و آرام‌آرام سنت‌های محلی، جنبه ی ملی به خود گرفتند. تغییرات نظام سیاسی سبب بازگشت به مناسک باستانی و ملی شد. جشنواره‌ها در روستاها و شهرها احیا گردید و سفرهای زیارتی دوباره مرسوم شد. دوره ی اِدو (1603ـ1867م) از نظر شکل‌گیری و رشد فرقه‌های شین‌تو دارای اهمیت فراوان است. در اواخر سده ی 17م مکتبی به نام "یادگیری ملی" (Kokugaku) به وجود آمد که قصد آن تجدید حیات شین‌تو و شفاف‌سازی آموزه‌های باستانی به شیوه‌ای دقیق و محققانه بود. ایشان بر وفاداری به امپراتور، توجه به ملیت ژاپنی و نفی عناصر دیگر ادیان از دامان شین‌تو تأکید داشتند. باید افزود که این جنبش در پایان بخشیدن به دوره ی پرآشوب "شُگون‌سالاری" و استقرار سلسله ی می‌جی (Meiji) نقش بسیاری ایفا کرد. البته این سلسله نیز در هنگام رسیدن به قدرت (در سال1868م)، ادای دین نمود؛ به این ترتیب که امپراتور جدید دستور جدایی شین‌تو از آیین بودا را صادر کرد و دولت را بر آن داشت تا معابد شین‌تو را از عناصر بودایی پاکسازی کند.

   در طول تاریخ، دین شین‌تو در لایه‌های مختلف اجتماعی دارای پیروان خاص خود بوده و در هر عرصه‌ای با ویژگی‌های آن لایه تطابق یافته است. از این رو می‌توان عمدتاً از چهار گونه شین‌تو سخن گفت که عبارت‌اند از: "شین‌تویِ معابد"، "شین‌تویِ دربار امپراتور"، "شین‌تویِ فرقه‌ای" و "شین‌توی عامه". هر چهار گونه ی فوق در مباحث معرفت شناختی و پای‌بندی به تاریخ کهن و اساطیر شین‌تو اشتراک نظر دارند؛ ولی در زمینه ی مناسک دینی اختلافاتی در بین آن ها وجود دارد و هر یک جلوه‌ها و نمادهای خاص خود را دارند.

   شالوده ی باورها و سنت‌های شین‌تویی بر اساطیر کهن استوار است. اساطیر مزبور، تاریخ مقدسی را بیان می‌کنند که در زمانی نامعلوم اتفاق افتاده و بیانگر پیدایش کیهان‌ و موجودات زنده می باشند. از نظر آن ها، هستی در ابتدا به شکل توده‌ای بی‌شکل و آشفته بود و نخستین چیزی که از دل این توده بیرون آمد، یک کامی بود. از آن پس کامی‌(هاي) دیگری نیز پی در پی ظاهر شدند که مهم‌ترین آنها زوج زن و مردی به نام "ایزاناگی" (Izanagi) و "ایزانامی" (Izanami) بودند. آن دو به ‌تدریج خورشید، ماه، ستارگان، دریاها، کوه‌ها، جنگل‌ها و مجمع‌الجزایر ژاپن را به وجود آوردند. داستان آفرینش همچنان ادامه یافت تا اینکه پس از گذشت زمانی طولانی، نخستین انسان به صورت اولین امپراتور ژاپن، به نام جینمو (Jinmu) (حدود 660 قبل از میلاد) و از آماتِراسو [الهه ی خورشید]، به وجود آمد.

   با نگاهی بر سنت‌ها و باورهای شین‌تو می‌توان دریافت که این آیین، بیشتر از آنکه به دنبال مفاهیم نظری و انتزاعی باشد به دنبال تجربه و عمل است. ارتباط اصلی این تجارب و هدف نهایی اعمال دینی شین‌تو نیز وجود کامی(ها) و وابستگی با آن هاست. کامی (ها) به اموری رازآمیز، فوق طبیعی و مقدس اطلاق می‌شوند که در عین اینکه نسبت به این جهان حالتی متعالی دارند، از این جهت که در برخی مکان‌ها، افراد و اشیا ساکن می‌شوند، کاملاً این جهانی نیز به شمار می‌آیند. طبیعت محل تجلی کامی بوده و کوه‌ها، سنگ‌ها، درختان، آبشارها، غارها و ...، همگی منزلگاه کامی محسوب می‌شوند. آنان موجوداتی با علم مطلق هستند و از این دیدگاه، مفهوم واحدی را تشکیل می‌دهند و مجموعه ی آن ها در هماهنگی با هم عمل می‌کنند. مفهوم شین‌تویی کامی، شکلي از چندگانه‌پرستي یافته است تا پاسخگوی نیاز پیروان خود باشد. کامی(ها) در ذات خود دارای دو طبيعت متضاد (آرام و خشن) هستند که هر یک در شرایط ویژه‌ای ظهور می‌یابند. کامی‌(ها) وجودهایی انتزاعی هستند که به دعاهای انسان پاسخ می‌دهند و هر کسي بنا بر خواسته‌ای که دارد می‌تواند با یکی از آن ها ارتباط برقرار کند.

   انسان‌شناسی شین‌تو نیز در ارتباط با کامی شکل می‌گیرد. در باب سرشت انسان این باور وجود دارد که انسان‌ها فرزندان کامی هستند و از آنجا که زندگی خود را از کامی می‌گیرند، زندگیِ انسان امری مقدس است و ادامه ی آن نیز از طریق الطاف کامی میسر می‌شود. متون شین‌تو چندان در باب پایان انسان و جهان صحبت نمی‌کنند. نخست به این دلیل که مرگ[به معنای پایان زندگی] را امری نامطلوب می‌پندارند و دیگر اینکه انسان و جهان را اموری ابدی می‌شمارند. ژاپنی‌های باستان بر این باور بودند که روحِ فرد متوفي مدتی در تعلیق است و بعد از اینکه تطهیر یافت، به جمع نیاکان می‌پیوندد. سپس با گذشت33 سال از مرگ، هویت خویش را در اجتماع ارواح نیاکان از دست می‌دهد و به کامی تبدیل می‌شود. در این دوره ی 33 ساله، ارواح قادرند تا هر سال یک بار به خانه‌های خود بازگردند و یا در فصول معین به بازماندگان خویش شادی و ایمنی بخشند.

   اصول اخلاقی شین‌تو نیز همچون بسیاری از باورهای آن، تا مدت‌ها چهره‌ای شفاهی داشتند و تنها در دوره‌های متأخر کتاب‌هایی چون "تایهو ریو" تألیف شدند و به ‌عنوان مرام‌نامه ی اخلاقی مورد استفاده قرار گرفتند. یکی از باورهای اخلاقی شینتو، باور به سرشت خیر و نیکوی انسان است. بر اساس این باور، هرگونه شر و پلیدی در جهل انسان‌ها ریشه دارد و آدمی می‌تواند با یاری کامی، به داوری درستی در باب خیر و شر برسد و آن ها را از هم تمییز دهد. دستیابی به پاکی، خلوص قلب و راستی را می‌توان مهم‌ترین ارزش های شین‌تو به حساب آورد. این فضیلت محوری منشأ سایر خصال اخلاقی شین‌تو (همچون وفاداری، زهد، عشق، ایمان و...) است و ابزاری برای دریافت سعادت، لطف و همیاری کامی محسوب مي‌شوند. از آنجا که زندگی هر انسانی موهبتی از سوی کامی به شمار می‌آید، همه ی افراد مورد احترام هستند و باید حقوق آن ها را محفوظ داشت. البته آدمیان همواره سرشت پاک (و همسان با کامیِ) خویش را فراموش می‌کنند و آن را گرامی نمی‌دارند. برای گریز از این فراموشی، هر کسی وظیفه دارد که نور کامی را در وجود خویش جلا دهد و به وسیله ی خالص کردن قلب و رفتار اخلاقی صحیح، اين سرشت پاک را تقويت کند.  

   بيشتر مناسک و احکام شینتو نیز جنبه ی اجباری و الزام‌آور ندارند؛ بلکه تنها توصیه‌ای برای سعادتمندی و یا ارتباط بهتر با کامی‌اند؛ لذا انجام ندادن آنها معمولاً تنبیه و یا محرومیتی را برای فرد به همراه ندارد. این مناسک دارای دو جنبه اند: نخست جنبه ی فردی که وظایف و دعاهای دینی روزمره [ دعاها بیشتر حالتی شعرگونه دارند و معمولاً با توبه، درخواست رحمت و سعادت و برکت و سوگند بر پای‌بندی به نیکی‌ها همراه‌اند] را شامل می‌شود و به منظور اطاعت و یا درخواست نیاز از کامی صورت می‌گیرد؛ جنبه ی ديگر جنبه ی عمومی مناسک است و بیشتر در چهارچوب جشنواره‌ها برگزار می‌شود و به منظور شکرگزاری، دفع امری خاص و یا طلب کردن نیازی ویژه از کامی انجام می‌گیرد. جشنواره ها بیشتر در معابد اجرا می‌شوند. یک مراسم بزرگ معمولاً مراحلی همچون تطهیر، پیاده‌روی به دنبال راهب اعظم، باز کردن درب عبادتگاه، تقديم هدایای خوراکی (غیر از گوشت)، دعا و عبادت، موسیقی و رقصِ مقدس، تقدیم شاخه‌های کوچکی از درخت مقدسِ ساکاکی توسط حاضران و بعضاً خوردن هدایای خوراکی توسط این جمع را شامل می‌شود. جشنواره‌هایی هم که خارج از معبد برگزار می‌شوند الگوی ثابتی ندارند و شکل اجرای آنها تابع هدف اجرای آن هاست. از جمله ی این مراسم می‌توان به کُشتی سومو، اسب‌دوانی، تیراندازی و رقصِ شین‌تو اشاره کرد. بیشتر جشنواره‌ها با برنامه‌های پذیرایی (اعم از خوردنی و نوشیدنی)، موسیقی، آواز، رقص، نیایش و شکرگزاری همراه‌اند. در مجموع، مناسک را می‌توان از نظر هدف به دو دسته تقسیم کرد: نخست مناسکی که انجام آنها فایده‌ای دنیوی دارد و دوم، مناسکی که از سود اُخروی برخوردارند.

   رسم زیارت (Sankei) و بازدید از معابد نیز جزو مناسک مهم است و گونه‌ای تجدید پیمان با کامی به شمار می‌آید. این سنت به طور سالانه و یا روزانه برگزار می‌شود. برخی از این مراسم، شکلی جمعی دارند و چه بسا هزاران نفر به صورت هم‌زمان به زیارت معبد و یا جایگاه کامیِ خاصي می‌روند. زيارت برخی از معابد همچون ایسه، دست‌کم یک بار در عمر هر فرد، الزامی است. در ضمن معابد معمولاً در زیباترین محل یک منطقه و به ‌عنوان جزوی از طبیعت ساخته می‌شوند. همچنین در خانه‌های سنتی پیروان شین‌تو زاویه ی خاصی از اتاق نشیمن را به پیشخوانی اختصاص می‌دهند که آن را "کامی‌دانا" می‌نامند. بر روي اين پيشخوان که در حقیقت گونه‌ای محراب و معبد خانگی است نمادهایی از کامی قرار می‌دهند و هر از چندگاهی در مقابل آن دعا می‌کنند و هدیه تقدیم می‌دارند.

   از نظر متون و منابع مقدس نیز لازم به ذکر است که دین شین‌تو دارای هیچ گونه متن مقدسی نیست. البته مجموعه‌ای از آثار کهن نوشتاری وجود دارند که اساطیر و داستان‌های قدیم ژاپنی را دربردارند و مورد احترام و حائز اعتبارند؛ از آن جمله می‌توان به "کُجیکی" (Kojiki) و "نیهُن‌گی یا نیهُن شُکی" (Nihon Shoki) اشاره کرد. کتاب کجيکي به دستور امپراتور و در سال 712م تالیف شده است. این اثر قدیمی‌ترین کتاب تاریخ ژاپن است و در جهت حفظ و تثبیت سنت‌های کهن درباری به نگارش درآمده است. کجیکی از سه فصل و مجموعاً 148بخش تشکیل شده است. فصل نخستینِ کتاب از دیدگاه دینی بسیار اهمیت دارد و داستان پیدایش جهان و انسان را در قالبی اسطوره‌ای روایت می‌کند. فصل‌های دوم و سوم به زندگی‌نامه و خدمات امپراتورها و شاهزادگان ژاپنی تا اواخر سدة 6م اختصاص دارد. در این میان نیز اشاراتی به سنت‌های دینیِ درباری وجود دارد که برآمده از صورت‌های نخستینِ شین‌تو هستند. کتاب نيهُن‌گي هشت سال پس از کجيکي کامل گردید. این اثر به لحاظ ساختاری، تقلیدی از کجیکی به شمار می‌آید و از دو فصل عمده تشکیل شده است. گذشته از دو کتاب مذکور، آثار دیگری هم وجود دارند که بیشتر معطوف به جنبه‌های آیینی شین‌تو هستند، همچون کتاب "انگی‌شیکیکه" شامل توضیحاتی برای انجام مناسک دینی و آداب ملی است و برخی دعاهای باستانی را در خود دارد و یا کتاب "مانیوشو" که مجموعه‌ای شعرگونه در ستایش کامی، امپراتور و نیاکان است.

   شینتو خود به فرقه های کوچک تری تقسیم می شود که در اصول اساسی با هم مشترکند و تنها در آداب و مراسم تفاوت های اندکی با هم دارند. فرقه‌هایی مانند "فوسوکیو" که بر پرستش کوه فوجی استوار است؛ فرقه‌های مبتنی بر "ایمان ‌درمانی" همچون کورزُ می‌کیو، فرقه‌های مرتبط با "تطهیر" مثل می‌سوگی کیو که بر استفاده از آب برای تطهیر و پرورش جسم و جان تأکید دارند؛ فرقه‌هایی همچون شین‌تو شوسی که از ترکیب شین‌تو با جریان نوکنفوسیوسی حاصل شده‌اند؛ فرقه‌های شین‌تویِ تجدید‌حیات‌یافته مثل ایزومو شیروکیو؛ فرقه ای به نام سکای کیوسی کیو و یا موا که در دهه ی 1950م تاسیس گردید و بر پایه ی باورهای مسیحایی قرار داشت. یکی از گرایش‌های شین‌تو که بیشتر نوعی مرام محسوب می‌شود، "بوشی‌دو" (Bushido؛ به معنی راه جنگاور) نام دارد که از سده ی 12م مورد توجه واقع شد. پيروان این مرام را به نام "سامورایی" می‌شناختند. سامورايی‌ها تا سرحد مرگ به شرافت، جان‌نثاری، اطاعت، وفاداری و خدمت نسبت به امپراتور و یا امیران خود پای‌بندی داشتند تا حدي که به هنگام شکست خودکشی می کردند. این مرام با از میان رفتن فئودالیسم رو به افول نهاد؛ اما عناصر ساختاری آن در لایه‌هایی از جامعه باقی مانده است و از یک سو در راستای نوکردن کشور در دوره ی جدید  و از جهت دیگر در تقویت روحیه ی نظامیِ سربازان ژاپن مؤثر بوده است.

   امروزه شین‌تو چنان با زندگی مردم ژاپن آمیخته است که جزء جدایی ناپذیر هویت فرهنگی ژاپنی‌ها محسوب می گردد. بسیاری از تعطیلات عمومی و رسمی بر پایه ی جشنواره‌های شین‌تو قرار دارد. هم اکنون بیشتر از 218 معبد ملی و 110 هزار معبد محلی در ژاپن فعال اند. امروزه در ژاپن بسیاری از مردم در زمان انجام کارهایی چون خرید و ساخت خانه، شروع شغلی جدید، افتتاح فروشگاه ها، انجام طرح های عمرانی و به ویژه طرح های بزرگ و ملی، مراسمی را در تکریم کامی برگزار می کنند. 

 

دین بودا

   دین بودا اصلاحات و تغییراتی در دین هندوییسم یا برهمایی ولی در ادامه ی همان چهارچوب می باشد.

   "سیدارتا" [معروف به بودا] در نپال کنونی در خانواده ی سلطنتي کاشاتريا در سال 560 (يا 563 ) قبل از ميلاد به دنیا آمد که در حوالي بنارس در منطقه اي به نام کاپيلاواستو می باشد. پس از زایش توجه پیشگویان به او جلب شد و پیشگویی ایشان بدین گونه بود که سیدارتا در آینده یا پادشاهی جهانگیر خواهد شد یا روحانی ‌ای بیداردل که جهانیان را از خواب نادانی خواهد رهاند. پدر سیدارتا یعنی سودودانا شاه بودا [ که رییس قوم شاکیا بود ] برای اینکه پسرش در راه اول قرار گیرد وی را در ناز و نعمت پروراند و در کاخ هایی محفوظ قرار داد تا سیدارتا با رنج ها و کاستی های زندگی آشنایی نیابد. سیدارتا در نوجوانی [16 سالگی] روزی از کاخ گریخت و در بیرون کاخ با چهار منظره مواجه شد: "پیری"، "بیماری، "مرگ" و "پارسایی". در ابتدا سيدارتا، پيرمرد خميده اي را ديد و چون از احوالات او جويا شد گفتند او نيز مانند تو جواني بوده و اکنون به پيري رسيده است و اين براي همه انسان هاست و راه فراري از آن نيست. بودا از اين سخن سخت متحير شده و به فکر فرو می رود. روز دیگر، با مردي روبرو مي گردد که بيمار است. سيدارتا ضعف و ناتواني و عجز انسان را مشاهده مي کند و باز دگرگون می شود. در مسیری دیگر، او انسان هايي را مي بيند که مرده بودند. اين نخستين بار است او با حقيقتي به نام مرگ مواجه مي شود و متوجه می شود نهايت حيات دنيايي هر فردي با مرگ به پايان مي پذيرد و از این مساله سخت دچار وحشت و اضطراب مي شود و از خوردن و نوشيدن پرهيز مي کند و فقط به پيري و بيماري و مرگ مي انديشد. براي رهايي او از اين افکار و گريز از خلوت، مقدمات ازدواج او را فراهم مي کنند و سيدارتا صاحب فرزندي مي شود. در آخرين فرار او از کاخ، با مردي روبرو مي گردد که در عالم خلسه است. توجه اي به هيچ چيز ندارد. نام اش را مي پرسد. مي گويند وي مرتاض است و رياضت مي کشد. سيدارتا براي اولين بار بود که واژه ی رياضت را مي شنید و خواست در مورد آن چيزي بداند. براي او چنين تعريفي از رياضت ارائه مي دهند:
   مبارزه با غرائز و قطع رابطه از جاذبه هاي مادي و دنيوي و پيوستن به دنيايي ديگر که جاودان است. زندگي آرام و بي دغدغه ی مرد راهب تاثير فوق العاده اي بر سيدارتا مي گذارد. شب هنگام در حالي که همسر و فرزندش در خواب بودند، از کاخ خارج می شود و راهي جنگل می گردد و رياضت سنگيني را آغاز می نماید. در واقع، دیدن چهارمین منظره بر سیدارتا تأثیری ژرف نهاد و بر آن شد تا زندگی شاهزادگی را کنار نهاده و به جستجوی حقیقت بپردازد. از این روی برای همیشه کاخ و ثروت را ترک گفته و به طور مخفی مرتاض شد. پس از گذراندن مدتی با مرتاضان در جنگل ها، آن راه را راه راستین حقیقت یابی ندانست و راهی میانه در پی گرفت. سیدارتا پس از شش سال آزمون و پویش در مکانی به نام بودگایا زیر درختی بنام
"بودی" یا "درخت بیداری" به "مدیتیشن" نشست و پس از چیرگی بر ترفندهای مارا، دیو دیوان، به بیداری رسید و بودا گشت. واژه ی "بودا" یعنی "بیدار شده" یا به عبارتی به "روشنی رسیده" است.

   هنگامى که بودا به حقیقت دست یافت ، ابتدا به شهر بنارس رفت تا پنج تن از راهبان را که از وى روى برتافته بودند، بیابد. او مى اندیشید که این پنج تن مانند وى در جستجوى حقیقت اند و تعلیم دادن ایشان از سایر مردم آسان تر است. چون به بنارس پا نهاد آن پنج تن را دید که در میان بیشه اى نزدیک شهر نشسته اند و با هم سخن مى گویند. هنگامى که چشم آنان به بودا افتاد، به یکدیگر گفتند: این سیدارتاست که مى آید؛ همان که دست از رهبانیت کشید؛ خوب است به او کارى نداشته باشیم.  اما چون بودا به آنان نزدیک شد، به وى سلام کردند و از او خواستند در کنارشان بنشیند. آنگاه از وى پرسیدند: سرانجام، حقیقتى را که مى جستى، یافتى؟ بودا گفت: آرى، آن را یافتم. راهبان گفتند: پس به ما بگو حقیقت و حکمت و راز هستى چیست؟ بودا پرسید: آیا شما به "کارما" یعنى قانون کردار ایمان دارید؟ گفتند: آرى. بودا گفت: پس بدانید که همان سرآغاز حکمت و آگاهى از حقیقت است: "از نیکو نیکو پدید مى آید و از بد بد." این نخستین قانون زندگى است و همه چیزهاى دیگر بر این قانون استوار است. گفتند: این که تازگى ندارد. گفت: اگر چنین است، پس قربانى کردن، دعا و تضرع به درگاه خدا عاقلانه نیست. راهبان پرسیدند: چگونه؟ بودا پاسخ داد: زیرا آب همیشه سراشیبى مى رود، آتش همیشه داغ است و یخ همواره سرد. اگر براى همه خدایان هندوستان هم دعا کنیم، آب هرگز سر بالا نمى رود و آتش سرد و یخ گرم نمى شود. زیرا در زندگى قانون هایى یافت مى شود که همه چیز بر آن ها استوار است. از این رو، کارى که انجام گرفت، قابل ابطال نیست و دعا و قربانى براى خدایان نیز سودى ندارد. آنان با این سخن موافقت کردند و بودا افزود: اگر این سخن درست است، کتاب وداها که به مردم راه و رسم دعا و قربانى را مى آموزد، درست نیست و برخلاف گفته ی پیشوایان دینى، من اعلام مى کنم که وداها مقدس ‍ نیستند. راهبان از این جرأت بسیار شگفت زده شدند و از بودا پرسیدند: تو مى گویى برهما هنگام آفریدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسیم نکرده است؟ پاسخ داد: اصلا من باور ندارم برهما چیزى را آفریده باشد تا جهان آفریده او باشد. آنان پرسیدند: پس جهان ساخته کیست؟ بودا پاسخ داد: به نظر من جهان ابدى است و آغاز و انجامى ندارد. دو چیز است که بایستى از آن پرهیز کرد: "یکى زندگانى پر از لذت که زاییده ی خودخواهى و فرومایگى است" و دیگری "زندگى پر از رنج و خود آزارى" که آن نیز سودى ندارد و هیچ یک از این دو به نیکبختى منجر نمى شوند. سرانجام راهبان از بودا پرسیدند: پس راه درست کدام است؟ پاسخ داد: "راه میانه، میان لذت و رنج" است که از راه هشتگانه به دست مى آید.

   بودا در مدت 40 سال با مسافرت هاى فراوان، آیین خود را در سراسر هندوستان تبلیغ کرد و به تربیت شاگردان همت گماشت که برجسته ترین آنان آنندا (Ananda) بود. وى سرانجام در هشتاد سالگى در حدود سال 483 ق .م . به نیروانا پیوست. بودا و راهبانش قسمت عمده ای از هر سال را به دوره گردی می گذراندند و گاه در صومعه ها گرد می آمدند . هنگامی که او به دوره گردی سرگرم بود به اشاعه ی پیام خود می پرداخت و هنگامی که در گوشه خلوت می نشست بحث درباره آیین خود را پیش می کشید. بسیاری از گفتارهای متون مقدس بودایی متشکل از مباحثی است که میان خود راهبان در می گرفت. بودا براین عقیده بود که زندگی در خانواده تنگ است، حال آن که زندگی در بی خانمانی باز و فراخ است، دشوار است که آدمی بتواند در حالی که در کنج خانه تپیده است زندگی معنوی تمام و کمالی را که از هر جهت پاک و پاکیزه باشد بگذراند. بودا چون خانه و زندگی را ترک کرد پیاده به سوی جنوب و مراکز حوزه رود گنگ رفت و تا دم مرگ به سیر و سفر در مسیری به طول ۲۵۰ و عرض ۱۵۰ مایل که از کوکوسامبی در غرب تا کامپا در شرق امتداد دارد، ادامه داد. درویشی و تن سپردن به سیر و سلوک به او مجال می داد تا هر شیوه از زندگی و هر گوشه از تمدن سرزمینش را ببیند و بیازماید. او می گفت: نیلوفر آبی را دیده ای که چگونه در آب می روید و در آب می بالد و از آب بیرون می آید و بالای آن می ایستد تا به آب آلوده نشود من نیز که در جهان زاده شدم و در جهان پرورده شدم، چون بر جهان چیره شدم، ناآلوده به جهان در آن زندگی می کنم. بودا به مراقبه های سخت پرداخت.[ گل نیلوفر آبی میان هندوها و بودایی ها مقدس است. حتی در چند سال اخیر، یک معمار ایرانی، بزرگ ترین عبادتگاه را به شکل نیلوفر آبی برای این دو آیین در هندوستان ساخت که زیباترین بنا معرفی شده است.]        
   بودا می گفت که علت رنج کشیدن،تمنا [خواستن] است. تمنا و تمایل به زندگی و به دست آوردن چیزهای بسیار و احساسات قدرتمندی چون عشق دنیوی، نیز باعث رنج کشیدن می‌شود. به دنبال این طرز تفکر ، بودا چهار اصل را بنیان گذارد:

1. رنج جزء جدایی ناپذیر تمامی مراحل طبیعی زندگی است: تولد، بیماری، پیری و مرگ.     
2. تمنا [خواستن] باعث رنج است.      
3. برای غلبه بر درد و رنج می بایست از تمامی تمناها و خودخواهی ها دور شد.        
4. چهارمین اصل به بیان چگونگی دست یافتن به سه اصل قبلی پرداخته است. روشی که بودا به تعلیم عقاید خود می پراخت به “راه هشتگانه” شهرت دارد که طبق آن می بایست هشت عمل صحیح را پیش گرفت: "پندار نیک"، "هدف درست" ،"گفتارنیک"،"رفتارنیک"،"شغل مناسب" ، "تلاش صحیح"، "تفکر صحیح"، و "مدیتیشن".                         
   بودا بقیه عمر را به مسافرت و نشر افکار خود پرداخت و مردم شبه قاره ی هند را تعلیم داد. وی طبقه بندی مردم را بر اساس اصول مذهب هندو مردود دانست. راهبان بودایی به رهبانیت و ترک دنیا می پردازند. هدف روحانیون مذهب بودا، رسیدن به “نیروانا” یا همان عالم صلح و آرامش و آسودگی از رنج و عدم و خلاصی از جسم است. از جمله عقاید بودایی ها، زندگی مکرر انسان یا
تناسخ [سامسارا یا سامساره] است و معتقدند که انسان پس از مرگ، دوباره متولد می‌شود. بدین ترتیب هر زندگی بعدی، عذاب یا پاداش زندگی قبلی خواهد بود. یکی از عقاید و تعالیم مهم بودا آن است که نباید هیچ موجودی را از میان برد زیرا هر موجودی به تدریج و با توالی چندین زندگانی از حشره تا یک انسان کامل ، زندگی خواهد کرد؛ پس هر نوع از حیات، مقدس است.           
   بودا هرگز ادعای پیامبری نکرد و تنها خود را یک معلم می دانست که راه صحیح زندگی را به مردم می آموزد، به همین علت بودایی ها به عبادت خدا نمی پردازند بلکه سعی در رسیدن به نیروانا را دارند:
"جایی که روح از تناسخ و حرکت در جسم دیگری بازمی ایستد و به آرامش ابدی می رسد و دیگر تناسخی نخواهد داشت." رسیدن به این مرحله نیاز به ریاضت های سخت و نیکویی فراوان دارد. بودا به مردم می آموخت که باید به افکار خود طوری جهت دهند که تنها به اعمال درست و پسندیده بیندیشند، بتوانند احساسات خود را کنترل کنند و قدرت امتناع از انجام گناه را تقویت نمایند.

   در معابد بوداییان مجسمه های بزرگی از بودا وجود دارد که چهار زانو نشسته است. بوداییان در برابر این مجسمه ها می نشینند تا به سبک بودا مدیتیشن کنند. [کسب آرامش در یک سکوت و خلاء که به چیزی نبایستی فکر نمود.] بوداییان بر این عقیده اند که درست در همین وضع و حالت بود که بودا بیش از ۲۵۰۰ سال پیش در حالی که زیر درختی نشسته بود با اشراقی عظیم به بیداری رسید و به معرفت درباره سرنوشت آدمی دست یافت.

   تعالیم بودا در سه بخش گردآوری شده است: بخش اول قوانینی برای راهبان، بخش دوم پندهای بودا و بخش سوم نحوه تفکر بوداییان. راهبان بودایی لباسی گشاد از پارچه ای نارنجی مایل به زرد (زعفرانی) می پوشند و پابرهنه راه می روند. آن ها موی سرشان خود را می تراشند و کاسه گدایی در دست می گیرند تا به سایر بوداییان فقیر دهند. بودایی ها در تعریف آیین خود می گویند: ما پس از مرگ در پیکری دیگر باز زاییده می شویم. این باز زایی ما بارها و بارها تکرار می‌شود. این را چرخه هستی یا زاد و مرگ می نامیم. هستی رنج است. زایش رنج است. پیری رنج است. بیماری رنج است. غم و اندوه، ماتم و ناامیدی رنج است. پیوند با آنچه نادلخواه است رنج است. دوری از آنچه دلخواه است رنج است. خلاصه اینکه دل بستن رنج آور است . هدف باید بریدن از این رنج و چرخه وجود باشد .    
   درک چهار حقیقت اصیل، هسته ی اصلی آموزه بودا را تشکیل می دهد. این حقایق عبارتند از:
۱. به رسمیت شناختن وجود رنج.        
۲. اینکه دلیل رنج دیدن، تمایلات نفسانی است.        
۳. اینکه بریدن از رنج ها دست یافتنی است. 
۴. و درک اینکه راهی برای رسیدن به جایگاه بی رنجی وجود دارد .

   بودا می گوید گناهان ما از تولد با زندگی های پیشین همراه امان هست و تا به حقیقت رنج نرسیم پاک نمی شویم.           
   بودا، آیین خود را مانند قایقی می نامد که برای رسیدن به ساحل رستگاری (موکشا) به آن نیاز است. ولی پس از رسیدن به رستگاری دیگر به این قایق نیز نیازی نخواهد بود. رسیدن به ساحل رستگاری آدمی را به آرامش و توازن مطلق میرساند. آنجاست که شمع تمامی خواهش ها و دلبستگی ها خاموش می‌شود. به این روی این پدیده را در سانسکریت
"نیروانا" یعنی "خاموشی"
می نامند.    پس کمال مطلوب آیین بودا رسیدن به خاموشی و در واقع بی نیازی فردی است.
   از دیدگاه بودا ما اگر خواسته باشیم از چرخه ی زاد و مرگ رهایی یابیم، باید گرایش‌های نفسانی را کنار بگذاریم، درستکار باشیم، به یوگا پرداخته، به حالات خلسه روحی دست پیدا کنیم که این تجربیات باعث مهرورزی ما به همه ی موجودات می‌شود و سپس از راه این درک ها و تمرکزهای ژرف به روشنی و بیداری می رسیم و از این دور باطل خارج می شویم .      
    در فلسفه بودایی، دست کشیدن از نفسانیات اهمیت فوق العاده دارد. یک بودایی با قبول نفس کشی و مکافات دوطلبانه اثرات گناهان را از دامن روحش می شوید، طوری که روح او به وجد و رهایی از درد و رنج می رسد و در حقیقت هر مرحله از سیر و سلوک آیین بودایی بسیار پیچیده و طولانی است؛ چنان که بودا می گوید: همان طور که اقیانوس کم کم گود می شود، کم کم پس می رود، کم کم شیب می گیرد، بی هیچ افتی ناگهان، در این امور نیز طریق و تمرین و تعلیم همگی تدریجی اند، بی هیچ حلول ناگهانی معرفت.

آيين بودا بعد از سال ها به سه شاخه تقسیم شده است:         
1.
"مهايانا" يعنى چرخ بزرگ، كه این آیین در چين رواج دارد. اين آيين بودایی با طيف هايى از اعتقادات و سنن كنفوسيوس و لائوتسه در چين و شينتو در ژاپن در آميخته است. يكى از آداب آن ها كه به سانسكريت دهيانا يعنى تامل، به چينى و به ژاپنى زِن[ Zen
] خوانده مى شود، شهرت جهانى دارد.  
2.
"هينايانا"
يعنى چرخ كوچك، كه در سرى لانكا (سيلان ) و كشورهاى جنوب شرق آسيا رواج دارد. پيروان چرخ كوچك آيين خود را تراوادا يعنى آيين نياكان و بزرگان مى خوانند و كتب دينى آنان به زبان پالى است .     
3.
"وجريانا" يعنى چرخ الماس، اين فرقه در تبت وجود دارد که از تشكيلاتى نيرومند و پیروان زیادی برخوردار است. آيين مذكور "لامائيسم" نيز خوانده مى شود و عنوان رهبر مذهبى مقتدر آن "دالاى لاما" به معناى "ریيس دريا گونه"
است.    
   در واقع آیین بودا را باید نهضتى اصلاحى در آیین هندو شمرد که سعى مى کرد برخى از عقاید و اعمال افراطى و خشک آیین هندو را تعدیل کند. بودا با جامعه ى طبقاتى (کاسْتْ) که آیین هندو مبلّغ و محافظ آن بود، مخالفت ورزید و به همین دلیل هر کس که در صف پیروان بودا درمى آمد از تنگناى رسم و رعایت اصول طبقاتى (کاست) آزاد مى شد.             
   برخی معتقدند که بودا برخلاف ادیان دیگر که هر کدام به نوعى قایل به وجود خالقی براى هستى هستند، عالم را قدیم و ازلى و بى نیاز از خالق مى داند و وجود خداوند را انکار مى کند. برخى نیز معتقدند که بودا منکر خدا و ماوراء الطبیعه نیست، بلکه در این مورد ساکت است و اعتقاد دارد که ما از درک آن ها عاجزیم و نباید خود را درگیر مباحث نظرى و ماوراءالطبیعى کنیم و به همین دلیل، در تعالیم خود هیچ گاه از مفاهیمی چون خدا، بهشت و جهنم، وحى و... استفاده نمى کند.

   اگر چه هند را زادگاه پیدایش و تحول این آیین می دانند، اما بعدها آیین بودا در نواحی تبت و آسیای مرکزی و چین و کره و ژاپن و سری لانکا، با پاره ای تفاوت ها، نفوذ فراوانی یافت و دامنه ی تاثیرش نیز در چندین سال اخیر به سوی آسیای جنوب شرقی و قاره ی آمریکا و حتی اروپا در قالب های مختلفی مانند ورزش یوگا، یوگا درمانی، مدیتیشن و ... برای دست یافتن به آرامش و یا درمان بیماری های عصبی [مانند افسردگی، بی انگیزگی، سردردهای مزمن، بدبینی، وسواسیت، خودآزاری، پرخاشگری و ... و تقویت ذهن در حال گسترش است.

دین هندو [ دین برهمایی ]

   آیین هندو در قدیم دین برهمایى خوانده مى شد که به برهما، خداى هندوان اشاره مى کرد. بنیانگذار آن شناخته شده نیست . این آیین گونه اى فرهنگ ، آداب و سنن اجتماعى است که با تهذیب نفس و ریاضت همراه شده و در تمدن و حیات فردى و جمعى مردم هندوستان نقش بزرگى داشته است .

   از کشفیات بر مى آید که برخى از خدایان آیین هندو قبل از ورود آریاییان در هندوستان وجود داشته اند. اصول دین هندو عبارت است از اعتقاد و احترام به کتاب هاى باستانى و سنت هاى دینى برهمنان و پرستش خدایانى که به ظهور آن ها در دوره هاى قدیم عقیده داشتند. اعتقاد به تناسخ روح، رعایت مقررات طبقات اجتماعى در معاشرت و ازدواج و همچنین احترام به موجودات زنده، مخصوصاً گاو [ آن ها گاو را عامل تداوم حیات بشر می دانند که زمین را شخم می زند، شیر می دهد و ... . چنین اعتقادی در آیین زرتشت درباره ی همه ی حیوانات مفید وجود دارد.] از اصول اعتقادی آن دین است.

   هندوان به تعداد بى شمارى از خدایان آسمانى و زمینى با اسما و صفات مختلف معتقدند و به آن ها تعظیم مى کنند و براى هر یک عبادتگاه های با شکوهى ساخته اند. این خدایان با هم خویشاوندى سببى و نسبى دارند و ویژگی هاى جسمى و روحى هر یک به تفصیل و با ذکر جزئیات در کتب مقدس و فرهنگ دینى هندوان آمده است. اعتقاد به جلوه گرى خدایان به شکل انسان و حیوان در ادوار مختلف نیز بسیار جلب نظر مى کند. دسته بندى خدایان در ارتباط با طبقات اجتماعى نیز مشهود است. برخى از معروف ترین خدایان هندو عبارتند از:
- اگنى (Agni) یعنى آتش    

- وارونا (Varuna) یعنى آسمان       
- ایشوار (Isvara) یعنى قادر متعال
- رودرا (Rurdra) یعنى وحشتناک
- راما (Rama) یعنى دلپذیر
- کریشنا (Krishna) یعنى آبى پر رنگ       
- یاما (Yama) یعنى ارابه ران [معادل جم در زردشت] که خداى حاکم بر ارواح مردگان است.

- اَشوین (Asvin) یعنى اسب سوار، عنوان دو تن از فرشتگان آیین هندو که معتقدند برای انسان تندرستى، نیکبختى و دارایى به ارمغان مى آورند.

- کالى (Kali) به معناى سیاه که معتقدند هدایاى ویژه این بت را باید از طریق راهزنى به دست آورد و تقدیم بتخانه کرد. البته باید توجه داشت که معمولا بتان را بسیار زیبا مى سازند.

   آیین هندوان در مجموعه اى به نام وداها(Vedas) به معناى دانش، به زبان سانسکریت گرد آمده است و به آن شروتى (Sruti)یعنى وحى و الهام و علوم مقدس موروثى لقب مى دهند. پژوهشگران تاریخ، تصنیف وداها را بین ۱۴۰۰ تا ۱۰۰۰ ق .م . مى دانند و بر این اساس سال هاى ۱۵۰۰- ۸۰۰ ق .م . را دوره ی ودایى مى خوانند. چهار ودا وجود دارد، به این شرح:     
1. ریگ
ودا(veda-Rig) یعنى وداى ستایش 
2. یجور ودا(veda-Yajur) یعنى وداى قربانى          
3. سام ودا(veda-Sama) یعنى وداى سرودها         
4. اتهرو ودا(veda-Atharva)  یعنى وداى اتهروان (نام نویسنده ی این ودا)        
   هر یک از وداها داراى دو بخش است: نخست: منتزها(Mantaras) که عبارت است از متن اورادى در ستایش آتش، خورشید و سایر مظاهر طبیعت و دعاهایى براى فراخى روزى، بارورى، بخشایش گناهان و غیره. دوم: براهمناها(Brahmanas) که مناسبت هاى آن اوراد را تعیین مى کند. پژوهشگران سال هاى ۸۰۰ ق .م . تا ۵۰۰ ق .م . را دوره برهمنى مى نامند.       
   کتاب هاى دینى، فلسفى، عرفانى و ادبى بى شمارى در میراث فرهنگى هندوستان وجود دارد که از جمله ی آن ها معروف کلیله و دمنه است که در سانسکریت پنچاتنتر(tantra -Panca) یعنى پنج بخش خوانده مى شود. کتاب هاى مهابهاراتا(bharata -Maha)  و رامایانا(Ramayana)  با محتواى اساطیرى رزمى و بزمى از احترام ویژه اى برخوردارند. کتاب بسیار معروف و جذاب بهگودگیتا (gita -Bhagavad) یعنى سرود (خدا). این کتاب گاهى به اختصار گیتا نامیده مى شود که در باب اخلاص (Bhakti) سخن مى گوید. این رساله مکالمات کریشنا با شاهزاده اى به نام آرجونا (Arjuna) یعنى روشن را در بر دارد و نزد هندوان از هر کتاب دینى و عقلى دیگر محبوب تر و محترم تر به شمار مى رود. نظم آن کتاب یک دست نیست، ولى نیروى ذوق و شوقى که در طى کلمات آن نوشته اعجاب انگیز وجود دارد، هزاران تن را دلباخته و فریفته خود ساخته است. راز موفقیت گیتا در این است که مى کوشد اثبات کند راه حقیقى نجات و رستگارى در طریقه اخلاص قرار دارد و براى بیان این امر از داستانى کمک مى گیرد. آرجونا سوار بر ارابه سلطنتى براى جنگیدن با عموزادگان خود به سوى میدان مى رود و راننده ارابه که خداى پهلوانى یعنى کریشنا است و در کنار او نشسته است، وى را به رزم و نبرد تشویق مى کند. شاهزاده دل به جنگ با خویشاوندان خود نمى دهد. در حالى که سرداران سپاه خصم یعنى عموزادگان او در شیپور جنگ مى دمند، به راننده فرمان مى دهد که ارابه او را در وسط رزمگاه در محلى قرار دهد که بتواند رزم آورى هر دو سپاه را به درستى مشاهده کند، ولى همین که خویشان و عموزادگان و بزرگان قوم را در حال پیکار و خونریزى مى بیند، دل او از پشیمانى و اندوه لبریز مى گردد. وى درد و رنج خود را با کریشنا راننده ی ارابه در میان مى گذارد و از گرانى اندوه، تیر و کمان را از دست بر زمین مى افکند. کریشنا او را بر این کم دلى سرزنش مى کند و دوباره وى را بر جنگ و نبرد برمى انگیزاند. در این هنگام بین آن دو یک سلسله مکالمات رد و بدل مى شود. در مرحله ی اول کریشنا او را به انجام وظایفى که در برابر صنف و طبقه خود دارد متوجه مى سازد و به او خاطر نشان مى کند که انجام فرائض اجتماعى بر هر کارى مقدم است و نتایج و عواقب آن هر چه باشد، باید آن ها را به عمل آورد و نباید پاداش و سزایى توقع داشت. ارجونا وظیفه ی خود را به یاد مى آورد که باید به عنوان یک شاهزاده از افراد طبقه کشاتریا جنگجویى و رزم آورى پیشه کند. آنگاه وى پاى به میدان نبرد مى گذارد و اعتراف مى کند که سستى در انجام این واجب صنفى و فریضه مذهبى گناهى بزرگ است. از سوى دیگر اگر به جنگ بپردازد و کشته شود روان او رستگارى یافته، به آسمان صعود خواهد کرد، و اگر پیروز گردد، بر تخت پادشاهى خواهد نشست. علاوه بر این میدان جنگ جاى تاسف و غم خوردن براى کشتگان و قربانیان نبرد نیست، زیرا اگر چه جسم آنان هلاک مى شود، ولى روحشان جاویدان، باقى و برقرار است. در یکى از قطعات گیتا سخنان زیر آمده که تعالیم اوپانیشادها را در مسأله وحدت الوهیت بیان مى کند و از این نظر قابل توجه است. کریشنا مى گوید: « من برهما هستم ، همان خداى واحد ازلى، قربانى منم، دعا و نماز منم، طعام خیرات مردگان منم، این جهان بى پایان منم، پدر و مادر و نیاکان و نگاهبانان و منتهاى معرفت همه منم، آنچه در زلالى آب و روشنایى آفتاب تصفیه مى شود، آن کلمه (ام ) [به معنای آمین در ادیان دیگر] منم، و منم کتاب هاى ریگ ودا، سام ودا، یجور ودا، طریقت، شریعت، مربى، خداوندگار، قاضى، شاهد، صومعه و پناهگاه، دوست و دشمن، سرچشمه حیات و دریاى زندگانى، هر آنچه بر مى آید و هر آنچه فرو مى رود، بذر و برزگر و فصول و درو همه منم، مرگ منم و زندگانى منم، اى ارجونا، حیات این جهان که مى بینى، و حیات آن جهان که نمى بینى ، همه منم و بس .... . »

   حدود قرن ۶ ق .م . در اوج اقتدار روحانیان هندو، که برهمن (Brahmana) نامیده مى شوند، نظام طبقاتى شدیدى پذیرفته شد که مدت ۲۵۰۰ سال سایه سهمگین خود را بر کشور پهناور هندوستان افکنده بود و هنوز هم بقایاى آن وجود دارد. پژوهشگران طبقات اجتماعى را کاست (Caste)  مى خوانند که معناى نژاد است. در این نظام چهار کاست اصلى وجود داشت:     

 1. برهمان (Brahmanas): طبقه روحانیون 
2. کشاتریاها (Kshatrias): طبقه شاهان ، شاهزادگان و جنگاوران  
3. ویشیاها (Vaisyas): طبقه بازرگان و دهقانان       
4. شودراها (Sudras)، طبقه کارگران.          
   معاشرت افراد با یک طبقه ی دیگر شرعاً و عرفاً ممنوع بود، به خصوص طبقه ی اخیر که هر گونه تماس، حتى نگاه کردن افراد طبقات بالا به این گروه، گناه کبیره شمرده مى شد. [ چون هندوها معتقد بودند تیره بختى طبقه ی سوم و چهارم زاییده ی بدکردارى آنان در زندگانى پیشین است که از طریق تناسخ آن را دریافت کرده اند. این اعتقاد جنبه ی اقتصادی و بی عدالتی و ظلم نداشته است، بلکه از باب گناه ارواح پیشینیان بوده است.]  فروتر از این چهار طبقه، گروهى از بومیان غیرآریایى هندوستان بودند که نجس ها (Untouchables) نامیده مى شدند. افراد این طبقه به هیچ وجه حق نداشتند در محله هاى آن طبقات چهارگانه تردد کنند و هر گاه از باب ضرورت براى حمل زباله و گدایی به اماکن آنان مى رفتند، موظف بودند با صداى بلند حضور خود را اعلام کنند که مبادا نگاه افراد طبقات بالا به این گروه بیفتد. در این صورت، بیننده باید با غسل خود را طاهر کند. داد و ستد نیز از راه دور، با گذاشتن پول در مکانى و تقاضاى متاع با فریاد و اختفاى کامل انجام مى گرفت. گوش دادن به تلاوت کتاب هاى مقدس نیز بر آنان حرام بود و اگر فردى از ایشان در این مورد استراق سمع مى کرد، او را سخت مجازات می کردند. حتی افراد طبقه ی نجس ها به این وضع خو گرفته و آن را حق مى پنداشتند و باور داشتند. هر گونه اقدامى براى کم کردن فاصله طبقات چهارگانه (و حدود ۲۰۰۰ طبقه فرعى که به تدریج در ضمن آن چهار طبقه پدید آمده ) و دفاع از نجس ها، خلاف شرع و غیرمقبول بود. البته این سنت اجتماعى در سال ۱۹۵۵ رسماً لغو شد و تنها جلوه هایى از آن باقى است.

   رود خروشان و پر برکت گنگ (Ganga) به معناى تندرو که در بخش بزرگى از هندوستان جریان دارد، از تقدس بالایى برخوردار است و غسل کردن در آن، به خصوص در شهر بنارس (Benares)، عبادتى مهم شمرده مى شود. گل نیلوفر (Padma) نیز بسیار مقدس است. اهیمسا (hinsa – A)  به معناى پرهیز از آزار جانداران اصل مهمى است که در زمان هاى بعد، تحت تعالیم مهاویرا مورد توجه قرار گرفت و تاکنون به شدت رعایت مى شود. این آموزه خوردن گوشت حیوانات را عملى غیر اخلاقى مى داند و این مساله اثر عجیبى بر شیوه زندگى هندوان باقى گذاشته است. هندوان جسد مردگان خود را مى سوزانند و خاکستر آن را بر روى رود گنگ بر باد مى دهند. قبلاً سنت مذهبى هندوان این بود که هنگام سوزاندن جسد مرد متوفى، همسر وى نیز به نشانه ی وفادارى میان توده هاى هیزم مى خوابید و همراه شوهر مى سوخت و براى تشویق زنان به این امر به وى لقب ستى (Sati) به معناى بانوى وفادار و بافضیلت عطا مى شد. اگر احیاناً زنى تاب و تحمل این فداکارى را در خود نمى یافت پس از مرگ شوهر موى سر خود را مى تراشید و جلاى وطن مى کرد. زنده سوزاندن زوجه را انگلیسی ها پس از سلطه بر هندوستان در سال ۱۸۲۹ م ممنوع کردند.

   در دوره ی برهمنى (سال هاى ۸۰۰ ق .م . تا ۵۰۰ ق .م .) آیین قربانى برای رفع حاجات به افراط گرایید و با توسعه ی آن مسائل عمیق دینى به فراموشى سپرده شد. قربانى اسب و چیزهاى دیگر آسیب شدیدى به اقتصاد کشور وارد آورد و خزانه پادشاه را تهى کرد. از این رو، برهمنان چاره کار را در اصلاح دین دیدند و بدین منظور براهمناها را پدید آوردند که مشتمل بر دو بخش است : الف. آرنیاکاها (Aranyakas) یعنى جنگل نامه، مشتمل بر مسائل مورد نیاز اهل ریاضت؛
ب. اوپانیشادها (Upanishads) به معناى نزدیک نشستن، کنایه از آموختن اسرار دین. اوپانیشادها بعداً شهرت زیادى پیدا کرد. اوپانیشاد به نام ودانتا (Vedanta) به معناى پایان وداها نیز خوانده مى شود. این کتاب درون وداها را مى شکافد و توجه مردم را از آداب و رسوم ظاهرى به اسرار درونى و مفاهیم باطنى جلب مى کند.

   هندوها به خداى حقیقى جهان نیز معتقد بودند و او را برهما (Brahman) به معناى قائم بالذات و ازلى و ابدى مى نامند. آنان در آغاز بت و بتخانه نداشتند و مراسم عبادى خویش را در فضاى باز برگزار می کردند و به خدایانى مذکر که معمولاً نماد اجرام آسمانى بودند، عقیده داشتند. در دوران هاى بعد بتهایى بى شمار و بتخانه هایى باشکوه و گوناگون ساختند و خدایانى مانند الهه ی مادر، الهه ی زمین، مار کبرا و غیره را به مجموعه خدایان خود مى افزودند.
خدایان تثلیث هندو (Trimurti Hindu) عبارتند از:       

1. برهما (Brahman)، خداى ایجاد کننده   
2. شیوا (Siva) خداى فانى کننده که مجسمه چهار دست و در حال رقص او فراوان است. رقص شیوا نقش او را در ایجاد و انهدام نشان مى دهد. 
3. ویشنو (Vishnu) خداى حفظ کننده. جلوه هاى دهگانه ی این خدا براى مردم در طول تاریخ عبارت است از: ماهى، لاک پشت، گراز، موجود نیمه آدم و نیمه شیر، کوتوله، راماى تبر به دست، راما، کریشنا، بودا و کَلکى ( کلکى موعود آخر الزمان است که براى اصلاح جهان، شمشیر به دست و سوار بر اسب سفید، ظاهر خواهد شد.)   
   آیین هندو فرقه هاى بى شمارى دارد که با یکدیگر در صلح و صفا به سر مى برند. پیروان هر یک از این فرقه ها بر جنبه ی خاصى از دین تاکید مى کنند و معمولاً به یکى از خدایان روى مى آورند. طرفداران هر یک از شیوا و ویشنو جمعیت بزرگى را تشکیل مى دهند. شیواپرستان عورت شیوا را نیز مى پرستند و آن را "لینگا" مى نامند. مجسمه هاى لینگا و معابد آن نیز فراوان است. از جمله ۱۲ بتخانه بزرگ و باشکوه که به افتخار لینگا و براى پرستش آن بنا کرده بودند، معبد "سومنات" است. ثروت هنگفت و خیال انگیز آن بتخانه که چهارده گنبد طلا داشت، سلطان محمود غزنوى را تحریک کرد تا به سال ۴۱۶ هجرى قمرى به سوى آن لشکر کشد و خزائن انباشته از زر و سیم و گوهرهاى گران بهاى آن را که طى قرن ها گرد آمده بود، تاراج کند. هندوان حمله هاى سابق وى به بتخانه هاى دیگر را به علت خشم گرفتن بت معبد سومنات به آن معبد توجیه مى کردند. افرادى از شیواپرستان، به نام لینگاوات (vat – Linga) یعنى حاملان لینگا، که مسلکشان در قرن دوازدهم میلادى پایه گذارى شده است، پیوسته مجسمه اى از لینگا را که داخل کیف کوچکى است به گردن آویخته دارند. فرقه هاى شکتى (Sakti) به معناى نیرو، معتقدند قوه ی الهى در جنس لطیف قرار دارد. از اینجاست که در معابد شکتى زنانى جوان مى رقصند. برخى از این فرقه ها رقص هاى تند، آوازهاى بلند و حرکات عجیب [به ظاهر جنون آمیز] را براى تکامل روحى لازم مى دانند.

   از موارد دیگر در این دین، "نظریه ی تناسخ و تصور کارما" است. بر اساس قانون کارما (Karman)  به معناى کردار، آدمى نتیجه ی اعمال خود را در دوره هاى بازگشت مجدد خود در این جهان مى بیند. کسانى که کار نیک انجام داده اند، در مرحله ی بعد زندگى مرفه و خوشى دارند و آنان که کار بد مى کنند، در بازگشت با بینوایى و بدبختى دست به گریبان خواهند بود و چه بسا به شکل حیوان بازگشت کنند. به عقیده برخى تناسخیان، بازگشت انسان ها ممکن است به یکى از چهار صورت زیر باشد که تصادفاً به ترتیب الفبا از جمادات تا انسان ها را شامل مى شود:

1. رسخ ، یعنى حلول شخص متوفى در جمادات          
2. فسخ ، یعنى حلول شخص متوفى در نباتات           
3. مسخ ، یعنى حلول شخص متوفى در حیوانات       
4. نسخ ، یعنى حلول شخص متوفى در انسان ها

   هندوان معتقدند آدمى همواره در گردونه ی تناسخ و تولدهاى مکرر در جهان پر رنج گرفتار است. تنها راه رهایى انسان از گردونه ی تناسخ و تولدهاى مکرر در جهان پر درد، پیوستن به نیروانا (Nirvana) که به خاموشى و آرامش دلالت مى کند. نیروانا مورد توجه بوداییان واقع شده است .

   از دیگر موارد تفکر هندوان، "فلسفه وحدت وجود" است. حکیمان و دانشمندان هندو مى گویند خدایان بى شمار آن دین همه مظاهر یک خداى واحد و بزرگ اند و تمام موجودات بخش هایى از کالبد عظیم الوهیت به شمار مى روند. از دیدگاه آنان این جهان و همه ی اجزاى آن در حقیقت خیالى بیش نیست. این خیال را "مایا" (Maya) یعنى فریب و وهم مى نامند. به عقیده ی آنان تمام این صورت هاى وهمى سرانجام نابود مى شوند و تنها برهما که ثابت و پایدار است، باقى مى ماند.
   اصول ایمان هندوان چهار چیز است: 1. الوهیت روح ؛ 2. وحدت موجودات ؛ 3. وحدت خدایان ؛ 4. وحدت مذاهب و ادیان. آیین هندو با خود محورى میانه اى ندارد و یک هندو مى تواند علاوه بر آیین خود به هر یک از ادیان جهان بگرود. با این وصف، برخی از شدیدترین تعصب ها را مى توان میان برخی هندوان یافت.

   یکی دیگر از اعتقادات هندوان، به "فلسفه یوگی یا روش جوکیان" معروف است. به عقیده هندوان، دستیابى به حقیقت یا اتحاد با خداى توانا از طریق یوگا (Yoga) یعنى یوغ نهادن حاصل مى شود. یوگا به ریاضت هاى سخت و طاقت فرسا دلالت مى کند و معمولاً با نشستن آرام و پیوسته به شکل چهار زانو و همراه با تأمل انجام مى گیرد، اما شیوه هایى دیگر نیز معمول است، مانند ایستادن، وارونه ایستادن، خم شدن و آویختن دست ها و زیستن بر روى تختى که در سراسر آن میخ هاى تیزى سر بر آورده است. این امور چه بسا براى سال ها ادامه یابد و با مشقت هایى دیگر مانند در تشنگی و گرسنگی به سر بردن همراه باشد. با آنکه هدف از ریاضت وصول به حقیقت است، گاهى کشف و کراماتى را پدید مى آورد. یوگى (Yogin) معمولاً آن امور را مانع کمال خود مى داند. حبس دم نیز به گونه اى است که بر اثر تمرین هاى سخت تنفس کاهش مى یابد و یوگى در طول سال به چند نفس بسنده مى کند. همچنین ضربان نبض و سایر کارهاى بدن را مى توان با یوگا در اختیار گرفت. در همه ی این حالات بدن شیوه هاى نوى را بر مى گزیند و زنده مى ماند. چه بسا یک یوگى را به مدت شش ماه دفن کنند و پس از این مدت قبر او را بشکافند و او را بیرون آورند و وى با یک بار تنفس زندگى را از سر گیرد. توانایی هاى دیگرى نیز براى برخى از آنان تصور مى گردد، مانند رهایى از جاذبه زمین، متوقف کردن قطار، به جوش آوردن آب با یک نگاه و غیره.

کنفوسیوس

   آیین کنفوسیوس، آیین مذهبی بیشتر مردم چین از گذشته تا کنون بوده است. این آیین یک فلسفه، تعالیم اخلاقی در باب انسان و جامعه ی خوب، آداب و روابط اجتماعی و اصول حکومت داری است؛ لذا کنفوسیوس هرگز ادعای پیامبری و یا الهام و وحی از سوی خدا نداشته و پیروانش نیز او را یک آموزگار و اندیشمند بزرگ و دانا می خوانند نه پیامبر.

   کنفوسیوس که نام اصلی اش" کنوگ چیو" بود، در سال 551 قبل از میلاد - یعنی سال بیست و دوم حکومت شیانگ از سلسله لو - به دنیا آمد و در سال 479 قبل از میلاد در گذشت. کنفوسیوس در خانواده‌ای فقیر و اخلاقی در روستای چوفو در منطقه ی "لو" از استان شانتونگ متولد شد که در گذشته های دورتر اشرافی بوده اند. او در 19 سالگی ازدواج کرد و از پانزده سالگی زندگی اش را به کلی صرف آموختن کرد. بسیار دلباخته ی شعر و ادب باستانی چین بود. او همچنین وقت زیادی را صرف آموختن فن ‌کلاسیک موسیقی چین کرد. کنفوسیوس دانش زیادی داشت. در قدیم آموزش و پرورش از حقوق ویژه اشراف محسوب می شد، اما کنفوسیوس با شیوه ی خود این حق را از آنان گرفت و خود شاگردانی را جذب کرد و به آن ها آموزش داد. افراد از هر طبقه ای با پرداخت مبلغی ناچیز می توانستند برای تحصیل نزد او بروند. گفته می شود که وی سه هزار شاگرد داشته و در میان آن ها چند تن جزو دانشمندان آینده بوده اند. مهارت کنفوسیوس در زمینه های مراسم مذهبی، موسیقی،‌ کمان‌گیری، ارابه‌رانی، خوشنویسی، ریاضی و آشنایی او با سنت های کهن، به ویژه شاعری و تاریخ او را قادر ساخت که در سی سالگی حرفه آموزگاری را رسماً آغاز کند. [ در آسیای شرقی سالروز تولد او را به عنوان روز معلم هر ساله جشن می‌گیرند] او نخستین معلم برجسته ی چین است که خواهان نظام آموزشی همگانی شد. در 50 سالگی به خاطر شهرت و دانایی اش در دستگاه حکومت لو پست وزارت گرفت و به مقام وزیر اعظمی نیز رسید، اما در رقابت های درونی دربار محترمانه عزل شد. از پنجاه‌ و پنج سالگی تا شصت ‌و هفت‌ سالگی به همراه تنی چند از شاگردانش در اقصی نقاط چین به سفر پرداخت تا مردم و پادشاهی را بیابد که بتواند به آن ها تعلیم دهد. او در این راه بدی های بسیاری دید و همراه با شاگردانش زجرها کشید و حتی از خود و مردم شهر طردش کردند. او و شاگردان وفادارش سال های زیادی آوراگی و گرسنگی کشیدند و مورد ستم و سرکوب قرار گرفتند. او به اجبار در شصت و هشت ‌سالگی به زادگاهش لو برگشت. در این سال ها در سراسر چین شاگردان بی‌شماری یافته بود. کنفوسیوس بقیه ی عمرش را به نوشتن و آموزش پرداخت و در سال 479 پیش از میلاد در سن 72 سالگی درگذشت. او بیش از سه هزار شاگرد ثابت ‌قدم و 72 استاد کامل تربیت کرد که راهش را پس از وی ادامه دادند. کنفسیونیسم پس از تأسیس سلسله ی هان (202 قبل از میلاد تا 220 بعد از میلاد) رسمی شد و اندیشه هایش از حمایت های دولتی برخوردار شدند و در میان طبقات بالای اجتماع منتشر شدند. در قرن دوم قبل از میلاد، چین کشوری قوی و متحد با نظام حکومتی متمرکز بود. حاکمان تفکرات کنفوسیوس را برای حفظ ثبات جامعه ی فئودالی شان مناسب دیدند، لذا آن را به عنوان اندیشه ی رسمی کشور تعیین نمودند. در این زمینه اندیشمندی به نام  "منسیوس" که 200 سال بعد از کنفسیوس می زیست و نیز دومین حکیم چینی لقب گرفته است، سهم مهمی داشته است. او بر اساس تفسیرهای خود، اندیشه های کنفوسیوس را احیا کرد و باعث شد که این آیین اخلاقی و اجتماعی به عنوان مکتب رسمی در سلسله ی هان پذیرفته شود.

   هدف اصلی کنفوسیوس، رفاه و خوشبختی و به سامان شدن زندگی خانوادگی و فردی مردم اش بود؛ در شرایطی که کشورش با جنگ های داخلی خشن فئودالی مواجه بود. کنفوسیوس گردآورنده و احیا کننده ی سنت حکیمانه و باستانی چینی ها بود که ریشه‌هایش به مردمان و پادشاهان فرزانه ی عهد باستان می‌رسید. کنفوسیوسیسم پاسداری از سنت است. وی پیرو سنتی بوده است که تاریخ‌نویسان چینی از آن به عنوان جو- جیا (Ju- Chia) یا "سنت حکیمانه" یاد می کنند. او معتقد بود که اجداد قدیمی، براساس قاعده ای به نام "لی"(li)  زندگی می‌کردند. از این رو، از انواع نیکی‌ها و برکات برخوردار بودند، ولی مردم زمان وی بر اثر رها کردن آن شیوه از آن امور محروم مانده‌اند. "لی" از دیدگاه کنفوسیوس، معانی مختلفی داشت و برای پاکی، ادب، تشریفات و عبادت به کار می‌رفت. وی معتقد بود با پیروی از "لی"، هر چیز به سامان می‌آید و جامعه ی آرمانی تشکیل می‌شود. جامعه به"LI"  یعنی "آیین ها" نیازمند است.. هر چند انتظار می رود که مردم توانایی رفتارهای درست را در خود بپرورانند ولی آیین های خاصی هست که مردم باید انجام دهند که به آن ها"لی" می گویند. او حکیمی بود که می‌کوشید اندیشه‌های گذشتگان را زنده کند و رعایت آیین ها و رسوم گذشتگان را راهی درست می‌دانست. کنفوسیوس احیای مجدد اندیشه ها و نهادهای عصر طلایی را جستجو می کرد. بدین ترتیب، او مصلحی اجتماعی بوده است. کنفوسیوس بر خلاف بسیاری از دیگر ادیان، انسان ها را به جامعه و زندگى اجتماعى و این جهانى دعوت مى کند و ضد عرفان گرایى و رهبانیت است. آیینی که او مطرح کرده است بسیار ساده و به دور از مسائل ماوراءالطبیعه بود. محور آموزه های او روابط اجتماعی، رفتار مناسب و نظم اجتماعی بوده است.

   در خصوص آفرینش، کنفوسیوس جهان را بر اساس تضاد میان خیر و شر می دانست. آن دو نیرو دائماً در رویارویی و ستیز با همند و سرمنشاء دو نیروی قوی و ضعیف، روشنایی و تاریکی، خوبی و بدی و گناه و صواب محسوب می گردند. اما در تعالیم کنفوسیوس همه چیز گرد محور اخلاق می‌چرخد. وی پنج اصل را مطرح می کند که هرگاه درست برقرار شوند، همه چیز دارای نظم می گردند: "مهربانی در رابطه ی میان اعضای خانواده به ویژه میان پدر و پسر"؛ "لطف برادر بزرگ‌تر به برادر کوچک‌تر و تواضع برادر کوچک‌تر در مقابل برادر بزرگ‌تر"؛ "عدالت شوهر با همسرش و اطاعت زن از شوهر"؛ "علاقه ی بالا دستان به زیردستان و اطاعت زیردستان از بالا دستان"؛ "مهربانی فرمانروایان با رعایا و وفاداری رعایا به فرمانروایان". این قوانین اخلاقی نزد چینیان "قوانین سیمین" نیز نامیده می شوند. پنج اصل اخلاقی کنفوسیوس که پنج اصل "لى" نام دارند، مبنا و اساس ‍ فضیلت فرد و جامعه اند و این دعوت به همان گذشته گرایى یعنى گذشته ی باستانى و اساطیرى چین است که عدل و داد بر همه جا حاکم بوده است. پس باید به نیاکان و اجداد خود احترام گذاشت و سنت ها را گرامی داشت. از بین این پنج اصل اخلاقی، کنفوسیوس در مورد رابطه ی میان فرمانروا و زیردستان پندهای بیشتری دارد. این مساله یکی از مشغله های عمده ی کنفوسیوس بود. هیچ نظام اخلاقی دیگری در جهان این مقدار در مورد وظیفه ی فرمانروایان نسبت به مردم تحت حکومت خویش سفارش نکرده است. وی به وجود یک نظام اخلاقی در عالم معتقد است، همچنین به اینکه خداوند فرمانروایان را به عنوان خوب یا بد ارزیابی کرده و بر همان مقیاس نیز آن ها را تنبیه می کند و یا پاداش می دهد. همچنین وجود یک پایه ی قدرتمند برای نظام خانوادگی نیز عنصر اصلی فرهنگ پابرجای چین بوده است که کنفوسیوس برآن تاکید دارد.

    کنفوسیوس، در اصلاح جامعه، نقش بسیار مهمی برای حاکمان قائل است. او پیوسته تاکید می کرد که حکومت ها باید در خدمت مردم و برای تامین آسایش آنان باشند و دولت ها لازم است از حقوق افراد خود پاسداری کنند. وی عدالت و اعتدال را سرلوحه ی رفتار آدمیان می داند که زیربنای اخلاق را تشکیل می دهند. تعالیم کنفوسیوس انسان را به زندگی اجتماعی و این جهانی فرا می خواند و با گوشه گیری و رهبانیت مخالف است. او چنین تعلیم می‌دهد که خداوند، اخلاق را درون انسان‌ها قرار داده و فطرت الهی آنان اخلاقی است. از سوی دیگر، کنفوسیوس صفات انسان کامل را چنین بر می شمرد: عزت نفس، تلاش زیاد، خلوص نیت یا صداقت، شوق به عمل کردن نه حرف زدن، خوش‌رفتاری، خیرخواهی، سخاوت، عدالت، احترام، میانه روی، آرامش، جستجوی حقیقت، احساس مسوولیت عمومی، وفاداری و ... . وی خصلت خوب و فضیلت نیک را در ظهور "جین" می داند. "جین" به معنای تراوش و بروز احساسات قلبی انسان است و آن را بر دو قسم می خواند: حق و مقام هر کسی را به درستی شناختن؛ و با فرزندان آدم به مهربانی و نیکی رفتارکردن.

   یکی از محورهای مهم تعالیم کنفوسیوس تعلیم "رن" یا انسانیت است؛ یعنی این که اساس کار، باید تکیه بر شکوفا کردن استعدادهاى انسانى و اوج بخشیدن به شخصیت فرد و نگاهداشتن حقوق انسانى باشد. از نظر وی "رن" به معنای "دوست داشتن دیگران" است که تلفیقی از همه ی هنرهاست نه فقط یک هنر اخلاقی که می توان آن را به هنر کامل نیز تعریف نمود. "رن" منجر به پرهیز از خودپرستی و میل به نوع دوستی می شود، چیزی که از دید کنفوسیوس به "شو" می انجامد. کنفوسیوس در تعریف "شو" می گوید: « عمل متقابل یعنی چیزی که برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند.» در این باره، نه تنها انسان بلکه بستگى او با انسان هاى دیگر نیز مورد تأکید است. کنفوسیوس بر آن بود که بستگى هاى انسانى باید بر بنیاد احساس اخلاقى "رن" نهاده شوند که به کوشش هاى مثبت براى نیکى به دیگران مى انجامد. از دید او: « رن دوست داشتن دیگران است.» واژه ی دیگر مورد تاکید کنفوسیوس، "جونگ" است. "جونگ" از دو بخش میانه و دل ساخته شده است. انسان که دلش در میان باشد، با دیگران همدردى مى ورزد، لذا به خود وفادار خواهد بود.

   نخستین بار، در کتابی به نام " لون یو" اندیشه های کنفوسیوس نگاشته شده است که توسط شاگردانش گردآوری شده اند. سراسر کتاب به صورت پرسش و پاسخ میان کنفوسیوس و شاگردانش است. در گذشته ی چین مردم با اندیشه های همین کتاب زندگی خود را هماهنگ می کردند. افرادی که می خواستند به مقامی برسند، باید این کتاب را به دقت می خواندند. چینی ها اعتقاد دارند کسی که لون یو را بداند توان حکومت بر کشور را داراست. سخنان وی در "لون یو" امروزه گفته ها و ضرب المثل های عامیانه ی چینی هاست که همواره مورد استناد قرار می گیرند. "لون یو" نزد چینیان، نه تنها کتاب عقل بلکه گنجینه ای برای ارتقای اخلاق شخصی، مدیریت خانواده و اداره ی کشور است. چینی ها معتقدند: « تاریخ بشری همچنان در تاریکی می ماند اگر زونگ نی (نام دیگر کنفسیوس) متولد نشده بود.» "لون یو" شامل حدود پانصد جمله یا داستان کوتاه مرتبط با کنفسیوس است. این گفته های حکیمانه و فلسفی، در فرهنگ چینی از ارزش والایی برخوردارند. محتوای کتاب، شناخت روشنی از شخصیت کنفسیوس و باورهای استوار و زندگی پرافتخار و عادلانه ی او ارائه می دهند. موضوع کتاب، حقایقی شامل رفتار صحیح، فلسفه ی زندگی و تجربه ی کشورداری است.

   به چند نمونه از گفته های کنفوسیوس در کتاب و در پاسخ به پرسش های شاگردانش اشاره می نمایم: استاد گفت: آیا لذت بزرگی نیست که یاد بگیری و بتوانی به آنچه که آموخته ای در زمان مناسب عمل کنی؟آیا لذت واقعی این نیست که دوستانی داشته باشی که از راه دور به دیدار تو آیند؟ آیا نشانه ی یک انسان شریف این نیست که قادر باشد هنگامی که دیگران از ارزش او بی خبر می مانند، هجوم نیاورد و حمله نکند؟ استاد گفت: در اداره ی یک کشور، حاکم باید با تمام وجود خود را وقف امور دولتی کند، بر سخن خود استوار بماند، از هزینه های اضافی پرهیز کند، به زیردستان توجه کند و به مردم عادی، فقط در فصل کسادی و ضعف زحمت بدهد. استاد گفت: مرد جوان باید در خانه، فرزند والدینش باشد. در خارج از خانه به بزرگ ترهایش احترام بگذارد. محتاط و قابل اعتماد باشد. به هم نوع های خود عشق ورزد و افراد با مروت را دوست بدارد. اگر هنوز نیرویی دارد که صرف نماید، اجازه دهد تا آن نیرو وقف مطالعه ی فرهنگ شود. استاد گفت: انسان محترم اگر فاقد جذبه باشد، مورد احترام واقع نمی شود هر چند زیاد مطالعه کرده باشد؛ در غیر این صورت آموخته های او بنیادی مستحکم ندارند. استاد گفت: انسان بد به وفاداری و ایمان توجه زیادی می کند و کسانی را که از نظر اخلاقی در سطحی پایین تر از او قرار دارند، به دوستی نمی گیرد. اگر اشتباهی مرتکب شود از اصلاح اشتباه خود وحشت ندارد. استاد گفت: انسان شریف نه دنبال شکم پر و نه به دنبال خانه ی راحت است. او با پشتکار و توانمندی کار می کند اما در سخن محتاط است. او اشتباهات خود را با یادگیری از آن هایی که راه را رفته اند، اصلاح می کند. پس او می تواند زحمت کش و پر تلاش به حساب آید. استاد گفت: نگران آن نباشید که دیگران از شما تعریف نمی کنند؛ بلکه نگران آن باشید که شما نتوانید از دیگران تعریف کنید. استاد گفت: اگر نظم با دستور و فرمان ایجاد شود و با مجازات اجرا گردد، مردم عادی یاد می گیرند چگونه برای خود مشکل ایجاد نکنند. راه فضایل را به آن ها نشان دهید و با آیین ها آشنایشان سازید، آنگاه نه تنها از ارتکاب کار غلط خجالت می کشند بلکه چگونگی در پیش گرفتن راه درست را نیز خواهند دانست. استاد پاسخ داد: امروزه کسی را به عنوان فرزند تحسین می کنند که توانسته است پدر و مادرش را غذا بدهد. اما به سگ ها و اسب ها نیز غذا داده می شود؛ پس تفاوت در کجاست؟ تفاوت در تعامل همراه با احترام و تکریم فرزند و والدین است. استاد گفت: رفتار فرد را نگاه کن و دریاب چه چیزی او را به آن رفتار هدایت کرده است و ظرفیت وجودی او با چه چیزی پر شده است. اگر چنین کنی چگونه آن شخص می تواند همچنان شخصیت واقعی خود را مخفی کند؟ واقعاً چگونه؟ استاد گفت: انسان شریف نباید مانند لوازم آشپزخانه باشد که فقط می تواند یک کار و هدف خاص را برآورده سازد. استاد درباره ی انسان شریف پاسخ داد: او همیشه به نظراتش پیش از بیان، جامه ی عمل می پوشاند. استاد گفت: یاد گرفتن بدون عمل، به حیرت منجر می شود. عمل بدون آموزش، بیم زیان و خطر به دنبال دارد. استاد گفت: بگو می دانی وقتی که می دانی، و بگو نمی دانی وقتی نمی دانی؛ دانش واقعی همین است. استاد در پاسخ به پرسشی دیگر: مردم از تو اطاعت می کنند اگر درستکاری در پیش گیری و خود را از عدم صداقت دور نگاه داری. آن ها از تو پیروی نمی کنند اگر خلاف این عمل کنی. استاد گفت: چگونه کسی می تواند پیشرفت کند اگر قابل اعتماد نباشد. چنین فردی مانند گاری بدون بند یا کالسکه ی بدون زنجیر است، نمی تواند حرکت کند، می تواند؟ استاد گفت: میان مردان شریف نزاع وجود ندارد. تنها استثناء تیراندازی است. حتی در این صورت، وقتی رقابت شروع می شود، دو تیر انداز خم می شوند تا به دیگری راه دهند و وقتی مسابقه پایان می یابد آن ها با هم و به افتخار هم می نوشند. رقابت آن ها کاملاً جوانمردانه است. استاد در گفتگو با یک موسیقی دان از کشور "لو" گفت: این مقدار می توان در باره ی موسیقی صحبت کرد که وقتی قطعه شروع می شود، ابزار مختلف همگی در این اجرا سهیم می شوند. موسیقی که پیش می رود نوایی هماهنگ با ریتم هایی خاص ایجاد می شود و پیش می رود تا به پایان برسد. استاد گفت: من نمی توانم با کسی که هنگام داشتن منصب بالا فاقد تحمل است، کسی که هنگام اجرای آیین ها تکریم به جا نمی آورد و کسی که در عزا ابراز ناراحتی نمی کند، کنار بیایم. استاد گفت: زندگی در میان انسان ها زیباست. چگونه می توان شما را هوشمند نامید اگر نتوانید چنین کنید. استاد گفت: برای پیمودن مسیری طولانی، به خود اجازه می دهم تا در دریا بر الواری شناور شوم. استاد گفت: من هرگز کسی را که واقعاً سرکش باشد ملاقات نکرده ام. استاد اظهار داشت: چهار فضیلت مشخصه ی یک دولتمرد شریف است: در رفتار متواضع بودن، به مردم کشورش احترام گذاشتن، نسبت به مردم عادی سخاوتمند بودن و در استفاده از خدمات آن ها به عدالت رفتار کردن. استاد گفت: دریغ از مردی که بتواند خطاهای خود را ببیند و از خود به خاطر آن ها انتقاد نکند. استاد گفت: جسم بدون تهذیب، زشت و ناهنجار است. فقط هنگامی که جسم و تهذیب به خوبی ترکیب شوند انسان شریف و با افتخار پدید می آید. استاد گفت: یادآوری آنچه آموخته ام، مطالعه ی سخت و هرگز راضی نشدن، آموزش خستگی ناپذیر دیگران، کدام یک از این اهداف را توانستم به انجام برسانم؟ استاد گفت: من فکر و ذهنم را متوجه راه می کنم، بر فضایل تأکید می نمایم، بر انسانیت تکیه می کنم و از هنر لذت می برم. (آیین ها، موسیقی، تیراندازی، ارابه رانی، مطالعه ی آثار کلاسیک ها که خود آن ها را تکمیل یا ویرایش نمود و ریاضی که همگی شش هنر مشهور در چین کهن بوده اند). استاد گفت: راه رفتن کنار دیگران کرانه ای است تا از دیگران بیاموزیم، از ویژگی های خوب آن ها تبعیت کنیم و از ویژگی های بدشان دوری گزینیم. استاد گفت: انسان شریف دارای آرامش ذهنی است؛ در حالی که انسان دون دائماً با عصبانیت در زحمت است. استاد گفت: خود را به "عشق آموختن" پیوند زنید و تا دم مرگ بر آن راه پایداری ورزید. به جایی که ثبات ندارد وارد نشوید و در جایی که پریشان و آشفته است زندگی نکنید. وقتی همه از مال و ثروت برخوردارند، خود را نشان دهید و اگر نیستند نه. فقر و فرو مایگی هنگامی که همه از مال و ثروت برخوردارند و سعادتمند بودن و جایگاه رفیع داشتن هنگامی که همه در مضیقه هستند شرم آور است. استاد در حالی که کنار رود خانه ای ایستاده بود گفت: زمان همین گونه در جریان است و هرگز در روز و شب متوقف نمی شود. استاد گفت: شما می توانید لشکری را از فرمانده اش محروم کنید اما نمی توانید یک انسان را از آرزوهایش محروم سازید. استاد گفت: فقط در سرمای زمستان این نکته آشکار می شود که کاج و سرو دیرتر از همه پژمرده و خشک می شوند. استاد گفت: چرا کسی باید از خدمت به ارواح نگران باشد وقتی که او حتی نمی تواند به زندگان خدمت کند. استاد گفت:چگونه کسی می تواند مرگ را بفهمد وقتی هنوز زندگی را نفهمیده است. استاد گفت: انسان شریف به دیگران کمک می کند تا به بهترین آرزوهای خود و نه به بدترین خواهش های خود برسند؛ انسان حقیر عکس این را انجام می دهد. استاد گفت: اسبی که هزاران لی(واحد اندازه گیری مکان) در روز طی کند به خاطر قدرتش ارزش ندارد بلکه به خاطر استواری و پایداریش ارزشمند است. استاد گفت: افسوس! به نظر می رسد هیچ کس مرا نمی فهمد. من هیچ غبطه و لجاجتی با آسمان و انسان ندارم. من علم معمولی را می آموزم ولی به سوی راه های آسمان ارتقاء می یابم. شاید فقط آسمان مرا درک کند. استاد گفت: انسان شریف جدیت را در خود می پروراند. او خود را پرورش می دهد و برای دیگران آرامش و امنیت ایجاد می کند. انجام این کار آخر سخت است حتی برای شاهان حکیم. استاد گفت: ناتوانی در صحبت کردن با شخصی که می تواند از آن صحبت بهره برد، هدر دادن اوست. صحبت کردن با فردی که نمی تواند از آن بهره برد، هدر دادن سخنان خویش است. انسان عاقل، انسان های دیگر یا سخنان خویش را هدر نمی دهد. استاد گفت: انسان باید مدارا و شکیبایی را در طول زندگی شعار و اندرز خود قرار دهد. در حق دیگران کاری نکن که نمی خواهی آنان در حق تو روا دارند. استاد گفت: لذت ها دو دسته اند: سودمند و مضر. آرامش یافتن با موسیقی در آیین ها،تجلیل از خوبی های دیگران، دوستی با مردم ارزشمند، این ها لذت های سودمندند. خودنمایی، ولگردی، می گساری و عیاشی لذت های مضر هستند. استاد گفت: انسان شریف در زندگی باید در مقابل سه خطر از خود محافظت کند: در جوانی که هنوز همه ی غرایز مستقر نشده اند در مقابل شهوت، در میانسالی که غرایز فراوان شده اند در مقابل ستیزه جویی و در پیری هنگامی که غرایز رو به افولند در مقابل حرص و طمع. استاد گفت: جستجوی خوبی ها و ترس از عقب ماندن، کناره گیری و دوری از زشتی ها همچون پرهیز از آب جوش، این ها را شنیده ام و دیده ام که کسانی به آن ها عمل می کنند. زندگی در انزوا برای حفظ اراده و رسیدن به آرزوها، پیروی از درستکاری برای تحقق راه، اینها را شنیده ام اما هرگز ندیده ام کسی به آن ها عمل کند. استاد گفت: کسی که در راه، شایعات را می شنود و آن ها را بازگو می کند فضیلت ها را به دست باد می سپارد.

   کتاب‌هایی که به کنفوسیوس و برخی از شاگردان او منسوب است، متون مقدس این آیین را تشکیل می‌دهند. این کتاب‌ها عبارتند از: شوچینگ، شی چینگ، لی‌چی، یی چینگ و چون‌چیو . چهار کتاب نخست، گزیده‌ای از سخنان پیشینیان را نیز در بردارد، ولی کتاب پنجم تنها از اندیشه های خاص او محسوب می گردد.

دین جین

    آیین جین (Jaina) به معنای پیروز است که پنج قرن قبل از میلاد و در اعتراض به سخت گیری ها و فساد برهمنان[روحانیون هندو] پایه گذاری شد. آیین جین، علاوه بر پذیرش اعتقادات مذهبی هندویی، مسائل تازه ای را مطرح می کند و بر قواعد اخلاقی شدیدی اصرار می ورزد. به اعتقاد جین ها بنیانگذار این آیین مهاویرا یعنی بزرگ قهرمان، نامیده می شود که بیست و سه پیشوا طی هزاران سال قبل از وی برخاسته اند و او بیست و چهارمین پیشواست. مهاویرا در قرن ششم قبل از میلاد در یک خانواده اشرافی هندوستان متولد شد و در سن سی سالگی و پس از ریاضت های طولانی بعد از آن که به حقیقت دست یافت و پس از گستردن آیین خود به سال 526 ق .م. دنیا را ترک کرد و به نیروانا پیوست.

   در این آیین هرگونه دلبستگی به دنیا گناه محسوب شده و مانع از تکامل روح می گردد. از جمله آن ها پوشیدن لباس را حرام می دانند و معتقدند مهاویرا در حال ریاضت و ترک تعلقات نفسانی، همه ی لباس های خود را بیرون آورد و تا آخر عمر برهنه به سر برد. در حدود سال 79 ق .م . میان پیروان این مذهب در مورد حدود برهنگی اختلاف و دو دستگی پدید آمد: "فرقه آسمان جامگان" (amhbra - Dig) هیچ لباسی را نپذیرفتند، در حالی که فرقه "سفید جامگان" (Svetambara) معتقدند استفاده از اندکی پارچه برای پوشش جایز است. گاندی رهبر انقلاب هندوستان تحت تاثیر این آیین تنها از مقداری پارچه ی سفید استفاده می کرد.

   به عقیده ی جین ها رستگاری بر دو اصل استوار است: یکی "ریاضت کشی" و دیگری "اهمیسا یا پرهیز از کشتن و آزار هر گونه جانداران". با آنکه خوردن میوه ی درختان مجاز است، اما قطع درختان را منع می کنند. آن ها کندن گیاه از ریشه را نیز ممنوع می دانند. آنان آب را قبل از نوشیدن صاف می کنند که مبادا کرمی وارد دهان شود و جان بدهد. همچنین جاروبی از پر طاووس در دست می گیرند و حشرات ریز را از مسیر خود دور می کنند و کشتن آن ها را گناه می دانند.

   هم اکنون حدود دو میلیون پیرو آیین جین در هندوستان وجود دارند که به مرور زمان لباس کامل پوشیده و به جای گدایی سرگرم تجارت هستند و وضع اقتصادی خوبی دارند. آنان آیین خود را نوسازی کرده اند و تنها قدیسان و اندکی از ایشان در زندگی به آن روش های آیینی کاملاً عمل می کنند. آنان نیز فرهنگ دینی مکتوبی دارند و تعداد 39 کتاب دینی به آنان نسبت داده می شود.

ذهنیت عامل اصلی و تعیین کننده

مراقب افكار خود باشيم.

   همه ي رفتارهاي ما از ذهنيت مان نشأت مي گيرند. اگر ذهنيت منفي داشته باشيم،‌رفتارمان نیز منفي خواهد بود، ‌آنگاه خود و ديگران را دچار سختي مي سازيم. اما اگر ذهنيت مثبت داشته باشيم و همه چيز را با خوش بيني و احساسات زيبا بنگريم و افكار پريشان و مخرب را از خود دور سازيم، ‌آنگاه به آرامش و خوشبختی دست یافته و برای دیگران نیز شادی بخش خواهیم بود. خواه ناخواه با ذهنيت مثبت به سوی امور مثبت و با ذهنيت منفي به سوی امور منفی کشانده می شویم. همه چيز به ذهنيت ما باز مي گردد. با هر ديدي به دنيا بنگريم،‌همان گونه دنيا براي ما به وجود مي آيد و درهاي خود را (منفي يا مثبت) به روی ما مي گشايد. امید، حرکت، انگیزه، شادی و خوشبختی تنها با ذهنیت مثبت ممکن خواهد بود. در حالی که ذهنیت منفی هرگونه حرکت و شادی را از انسان خواهد گرفت و او را به سوی حوادث منفی هدایت می کند.

 

معرفت شناسی اسلامی (فلسفه ی اسلامی)

   در جهان اسلام، تاكنون سه مكتب معرفت شناختی به وجود آمده است. از این سه روش به نام های مختلفی چون فلسفه و حکمت نیز یاد می شود اما اصطلاح معرفت شناسی مناسب تر است. این سه در مسائل مختلفی چون وحدت و کثرت وجود تفاوت هایی با یکدیگر دارند، اما تفاوت اصلی شان در روش شناسی است که به طور خلاصه بدان اشاره می گردد:

1. مكتب مشاء یا مشایی: این طریق منسوب به ارسطو، فیلسوف یونانی است و در جهان اسلام بیشتر به نام ابن سینا شناخته می شود. متفکران دیگری چون ابو یعقوب اسحاق کندی، محمد بن زکریای رازی، فارابی، عامری، امام فخر رازی، خواجه نصیر طوسی، ابن طفیل و ابن رشد نیز در این مکتب جای می گیرند.  پایه ی معرفت شناسی این تفکر بر استدلال های عقلی در شناخت و نفی روش های شهودی و عرفانی استوار است، لذا از آن می توان به عنوان یکی از روش های فلسفی یاد کرد. کلمه ی مشاء نیز به معنای رونده یا راه رونده و در حرکت است.

2. مكتب اشراق:  این مکتب از نظرات فیثاغورث و افلاطون تاثیر پذیرفته و توسط شیخ شهاب الدین سهروردی(قرن ششم) معروف به شیخ اشراق، پایه گذاری شده است. او بود که این کلمه را بر سر زبان ها انداخت و هم او بود که در مقدمه ی کتاب "حکمه الاشراق" گروهی از حکمای قدیم، از جمله فیثاغورس و افلاطون را طرفدار حکمت ذوقی و اشراقی خواند و از افلاطون به عنوان "رییس اشراقیون" یاد کرد. به گفته ی سهروردی خودِ وی از تفکرات افرادی چون ذوالنون مصری، سهل بن عبد الله تستری، ابو یزید بسطامی، حسین بن منصور حلاج و ابوسعید ابی الخیر تأثیر پذیرفته ‌است. اشراق به معنی آشکار شدن، تابش و روشنایی است. در اين مكتب معرفتی، از هر دو روش "تألّه یا شهود عرفاني و باطنی" و "بحث یا استدلال عقلانی" بهره مي گيرند. شيخ اشراق در آغاز "حكمة الاشراق"، مي نویسد: « در اين روش مطالب در آغاز از طريق فكر به دست نمي‏آيد، بلكه از طريق رياضت ها و مجاهدات باطني حاصل مي‏شود، آنگاه به آن اقامه برهان مي‏گردد.» (علم حضوري به علم حصولي تبديل شده و قابل انتقال به ديگران مي‏گردد). ابتكار ديگري كه شيخ اشراق در بحث هاي فلسفي به كار گرفته است، بهره گيري از مفاهيم ديني و معارف قرآني در تبيين معرفت مي‏باشد، چنان كه در كتاب "الألواح العماديه" ميگويد: « در اين كتاب بخش هايي از لطايف و غرايب معرفت را آورده ام و بر پايه ی مباني عقلي، بر آن ها اقامه ی برهان نموده و سپس از آيات قرآن بر آن ها استشهاد كرده‏ام.» بنابراين، طريقه ی بحث در مکتب اشراقي مبني بر سه پايه است: الف. تزكيه نفس و تصفيه ی باطني و تحصيل معرفت شهودي، ب. تفكر و استدلال عقلاني، ج. استشهاد به آيات و روايات. به عبارت ديگر، در اين مكتب، عرفان و برهان و قرآن (وحي) به ياري يكديگر آمده و در راه معرفت بکار می روند. اما نکته ی مهم آن است که به علت متقدم دانستن روش شهودی و باطنی، این تفکر به "عرفان و تصوف" بسیار نزدیک گشته و حتی با آن یکی پنداشته شده است.

3. حكمت متعاليه: بنیانگذار این روش، ملاصدرا یا همان صدرالمتألهین می باشد و امروزه نیز بیشتر فقها و متکلمان شیعه از این حکمت پیروی می کنند. حكمت متعاليه صدرايی در روش شناسی برای شناخت با فلسفه اشراقي تفاوت ماهوی ندارد؛ زيرا صدر المتألهين نيز روش برهان و عرفان را با هم به كار گرفته و در موارد مختلف به آيات و روايات نيز استشهاد نموده است. اما ملاصدرا راهي را كه شيخ اشراق آغاز نموده بود، تكميل كرد و در اثبات هماهنگي و تطابق عقل و شرع در معارف الهي سعي بيشتري نمود. نكته ديگر اين كه وي اصولي را در فلسفه پایه گذارد كه در تفکر شيخ اشراق وجود نداشت مانند "اصالت وجود"، "تشكيك در حقيقت وجود"، "حركت جوهري"، "اتحاد عاقل و معقول" و ... . از مهم ترین طرفداران معاصر این تفکر می توان از آیت الله مطهری یاد نمود.

 

مذاهب و گرایشات اسلامی

   در تمامی ادیان آسمانی و غیر آسمانی بنابر دلایل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، شخصیتی، تفسیری، خانوادگی، قبیله ای و ... گرایشات گوناگونی شکل گرفته اند که هر یک پیروان خاص خود را دارد. در زیر تنها به گرایشات [مشهور به فرقه ها و نحله ها] اسلامی معروف و تاثیرگذار بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص) تا کنون اشاره می گردد. بدیهی است که گرایش های دیگری غیر از موارد زیر وجود دارند که به علت عدم گستردگی، عدم معروفیت شان و حتی منسوخ شدن شان از ذکر آن ها خودداری می گردد.

   مذاهب، فرقه‌ها و گرایش های اسلامی از لحاظ عقاید، آداب و رسوم و رهبران [امامان و مقتدایان] به گروه های متعددی تقسیم می‌شوند. در این میان، تقسیم بندی زیر را نیز می توان در این باره قائل بود: الف. شیعیان ب. اهل تسنن ج. گروه های مستقل د. اهل تصوف

الف. شیعیان:

   شيعه نام عمومى تمامى فرقه هایى است كه قائل به امامت و خلافت بلافصل امام على(ع) پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) بوده و اعتقاد دارند كه امامت بنابر توصیه ی پیامبر و خواسته ی خدا و دلایل شخصیتی تنها در فرزندان علی(ع) ادامه خواهد داشت. تمامی گرایش های شيعى معتقد به وجوب تعيين و تنصيص امام از جانب خدا و پيامبر بوده و انبياء و امامان را از گناهان مبرى و معصوم مي دانند و به تولى و تبرى اعتقاد دارند.

   در ابتدا فقط سه گرایش اصلى بودند كه روز درگذشت پيامبر اسلام به وجود آمدند: طرفداران سعد بن عباده خزرجى، طرفداران ابوبكر، طرفداران على و پس از چندى اين تعداد به ده گرایش مهم تقسيم شدند كه عبارتند از: شيعه، خوارج، مرجئه، معتزله، جهميه، ضراريه، حسينيه، بكريه، عامه (اهل سنت)، اصحاب حديث، كلابيه. به تدریج نیز فرقه های جدیدی بدان ها افزوده شد. اما برخی از معروف ترین فرقه ها و گرایشات شیعی:

1. "اثنی عشریه" (دوازده امامی): آنان بزرگ ترین و مهم ترین گروه از مذاهب شیعی به شمار می‌روند. اماميه اثنى عشريه، معتقدين به امامت ائمه دوازده گانه از حضرت على(ع) تا امام مهدى (عج) می باشند كه اكثريت شيعه را تشكيل مي دهند و هر جا اماميه به صورت مطلق عنوان گردد و يا لفظ شيعه به صورت مطلق بيان شود، منظور اثنى عشريه هستند. آن ها را شيعه جعفرى يا جعفريه، اهل ايمان، اصحاب الانتطار و قائميه نيز ناميده اند. شيعه اماميه از همان آغاز در مقابل سبعيه (هفت اماميان) اثنى عشريه خوانده شده اند. نام دوازده امام عبارت است از: امام على، امام حسن، امام حسين، امام على بن حسين (سجاد)، امام محمدباقر، امام جعفرصادق، امام موسى كاظم، امام علی رضا، امام محمد جواد، امام على نقى، امام حسن عسگرى، امام محمد بن حسن (مَهدی)(ع) ( زمان غیبت کبری در سال 329 ق )

   شيعه اثنى عشرى نيز در طول تاريخ خويش به گروه های گوناگونى تقسيم شده است كه برخی از عمده ترین آن ها عبارتند از:

 1/1. "اخباريه" : كه همان اصحاب حديث هستند و در شيعه آن ها را اخبارى مي نامند. اين گروه اجتهاد را باطل مي دانند و فقط از اخبار (نقل ها) تبعيت مي كنند. موسس این فرقه، ملا محمد امين بن محمد شريف استرآبادى است كه در 1033 ق در گذشته است. وى در كتاب "فوائد المدنيه" سخت به مجتهدان شيعه تاخته و آن ها را مورد سرزنش قرار داده و متهم به تخريب و تضييع دين حق ساخته است. او معتقد است كه اجتهاد فعلى علماى شيعه بر اساس اجتهاد علماى قديم شيعه نيست. قرآن داراى آيات محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ است و استخراج احكام از آن به سادگى ميسر نيست. از اين رو وى معتقد است كه بايد به اخبار مراجعه نمود. او مي گفت كه اجتهاد چون بر پايه ظن و شبهه و گمان استوار است باطل است ولى اخبار چون از طريق ائمه آمده اند دليل قطعى هستند و نمي توان به ظنيات در مقابل قطعيات گردن نهاد.

2/1. "اصوليه" : در مقابل اخباريون تعداد بسيارى از شیعیان قرار دارند كه آنان را اصولى مي نامند. اينان معتقدند كه در استنباط احكام شرعى اسلام به استناد ادله تفضيلى از قرآن، سنت، عقل و اجماع مي توان عمل كرد. آن ها از علم اصول فقه نيز استفاده مي كنند و از قواعد آن كه اصل برائت و استصحاب و عمل به ظن و تميز بين اخبار است، بهره مي برند. اينان اجتهاد را واجب كفایى مي دانند و در صورت انحصار واجد صلاحيت، واجب عينى مي شمارند. مدت دو قرن بين علماى اصولى و اخبارى اختلافات عميق وجود داشت و اخباري ها بر اصولي ها غالب شده بودند تا اين كه از زمان آقا محمدباقر وحيد بهبهانى (م 1208 ق) اصولی ها بر اخباري ها غلبه يافتند و امروزه اخباري ها بسيار در اقليت هستند. لازم به ذکر است شیعیان ایران [و حتی دنیا] در حال حاضر اکثریت شان اصولی هستند.

2. "شيخيه" : پيروان شيخ احمد احسایى مؤسس طريقه شيخيه كه در 1241 ق در گذشته است. اساس مذهب وى مبتنى بر تلفیق میان تعبيرات فلسفى قديم به ويژه آثار سهروردى با اخبار[نقل] آل محمد (ص) است. شيخيه اصول دين را منحصر در چهار اصل مي دانند: توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع كه واسطه بين شيعيان و امام غائب است. پس از شيخ احمد احسایى، سيد كاظم رشتى و پس از او حاج محمدكريم خان قاجار كرمانى جانشين او شدند كه مؤسس شيخيه كرمانيه است. شيخيه نيز به فرقه هایى تقسيم شده است كه عبارتند از: "كريمخانيه" كه پيروان حاج محمد كريمخان قاجارند. "باقريه"، پيروان محمدباقر خندق آبادى معروف به حاج ميرزا محمد همدانى. "ثقة الاسلاميه"، پيروان حاج ميرزا شفيع ثقة الاسلام تبريزى در گذشته (1301 ق). "حجة الاسلامى" كه پيروان ميرزا محمد مامقانى معروف به حجة الاسلام. "احقاقيه"، پيروان آخوند ملا باقر اسكوئى. "بابيه" و "بهائيه" كه مؤسس آن سيد على محمد باب شيرازى معروف به باب (م 1266 ق) از شاگردان سيد كاظم رشتى بود.

3. "حسنيه" : اين گروه پس از امامت امام على(ع) و امام حسن(ع)، حسن مثنى را بنابر وصيت امام حسن مجتبى امام مي دانستند. حسن بن حسن مجتبی(۳۷هـ - ۹۷ هـ) مشهور به حسن مثنی از فرزندان حسن مجتبی (امام دوم شیعیان) است که به علت همنامی با پدرش، حسن مثنی نامیده می‌شود. حسن مثنی در جنگ عاشوراء زخمی شد. همسر وی فاطمه بنت حسین بن علی (امام سوم شیعیان) می‌باشد. بسیاری از مطالب تاریخی واقعه ی عاشورا توسط وی منتقل شده‌است. وی به دستور عبدالملک بن مروان (از خلفای اموی) مسموم گردیده و در ۶۰ سالگی درگذشت و در قبرستان بقیع مدفون شد.

4. "باقريه" یا واقفه : گروهى كه امامت را از حضرت على(ع) تا امام باقر(ع) مي دانند و به استناد روايت جابر بن عبدالله انصارى وى را امام زمان و مهدى منتظر مي شناسند.

5. "حاصريه" : كه معتقدند پس از امام باقر(ع) امامت به فرزند او زكريا رسيده و او در كوه حاصر مخفى است تا وقتى كه اذن خروج یابد.

6. "ناووسيه" : پيروان عبدالله بن ناووس و يا عجلان بن ناووس بصرى که معتقدند امام صادق(ع) زنده است و او مهدى و قائم منتظر است.

7. "عماريه" : پيروان شخصى به نام عمار كه پس از امام صادق(ع) عبدالله فرزند او را امام مي دانند؛ زيرا وى بزرگ ترين فرزند امام بود.

8. "افطحيه يا فطحيه" : جمعى كه به امامت عبدالله بن جعفر صادق(ع) اعتقاد داشتند كه ملقب به افطح بود و او برادر اسماعيل و امام موسى كاظم(ع) است. زيرا معتقدند كه اين عبدالله بود كه پدرش را غسل داده، كفن كرده و بر وى نماز گذارد و چون غسل و كفن و دفن و نماز امام بر غير امام جايز نيست، پس عبدالله امام بوده است. اين ها معتقدند كه گرچه عبدالله درگذشت اما رجعت خواهد كرد.

9. "اسحاقيه" : كه به امامت اسحاق فرزند ديگر امام صادق(ع) اعتقاد پيدا كرده اند، زيرا از نظر آن ها وى در علم و تقوى شبيه پدرش بود.

10. "هشاميه" : پيروان هشام بن حكم كه آن ها را حكميه هم مي گويند و يا پيروان هشام بن سالم جواليقى كه آن ها را جوالقيه و سالميه هم گفته اند. بنابر آنچه در كتب ملل و نحل آمده است اين فرقه معتقدند كه تنها از حضرت على(ع) تا امام صادق(ع)، امامان بر حق هستند.

11. "زراريه" : پيروان زرارة بن اعين كوفى از اصحاب خاص امام صادق(ع). برخى زراريه را از عماريه دانسته اند و بعضى آن ها را جزء اماميه قطعيه محسوب كرده اند كه نخست به امامت عبدالله بن جعفر معتقد بودند ولى بعد به امامت موسى بن جعفر(ع) بازگشتند.

12. "نعمانيه" : پيروان محمد بن نعمان احول صيرفى معروف به مؤمن الطاق كه او نيز از اصحاب امام صادق(ع) و امام موسى كاظم(ع) بود.

13. "واقفه يا واقفيه" : نام عمومى فرقه هايى است كه در امامت برخى از امامان توقف كرده اند و پس از او به امامى ديگر قائل نشدند. اين گروه به چند شاخه تقسيم مي شود كه عبارتند از: "باقریه"، گروهى كه در مرگ امام باقر(ع) توقف كردند و گفتند: او امام مهدى منتظر است؛ "رجعيه"، قائلين به امامت و مرگ موسى بن جعفر(ع) ولى معتقد به رجعت وى؛ "موسويه" كه در مرگ یا حيات امام كاظم(ع) ترديد و شك داشتند. برخى از آن ها بعداً به امامت امام رضا(ع) اعتقاد پيدا كردند که اين ها را سبعيه (هفت امامى) هم خوانده اند.

14. "ممطوره" : قائلين به حيات امام كاظم(ع) كه گويند امام زنده است و او مهدى و قائم است، زيرا در حديثی از امام على(ع) آمده است: و سابعهم قائمهم سمى صاحب التوراة (هفتمين آنها خروج كننده و هم نام صاحب تورات است.) در علت نامگذارى آن ها به ممطوره گفته اند كه بين آنان و قطعيه مناظره اى درگرفت و رئيس قطعيه يونس بن عبدالرحمن به آنها گفت شما بي قدرتر از سگان باران خورده ايد نزد من (انتم اهون عندنا من الكلاب الممطورة) و از آن پس به اين لقب نامیده شدند.

15. "بشيريه" : پيروان محمد بن بشير كوفى از موالى بنى اسد و فرزند او سميع بن محمد. وى می گفت من جانشين موسى بن جعفر(ع) هستم، او نمرده است بلكه زنده است و غائب و او قائم آل محمد است و انگشتر خود را به او داده است و علوم خود را به وى آموخته است .

16. "قطعيه" : پيروان مفضل بن عمر كه آن ها را مفضليه هم گويند. اينان اعتقاد دارند كه امام كاظم(ع) مرگش قطعى است و هيچ شك و ترديدى در آن راه ندارد، و پس از او امام رضا(ع) را به امامت قبول دارند و پس از او به امامت محمد بن على، على بن محمد، حسن عسكرى، محمد بن حسن قائم آل محمد (عج ) نيز قائل هستند.

17. "احمديه" : گروهى كه اعتقاد به امامت احمد بن موسى كاظم(ع) پيدا كردند.

18. "محدثه" : گروهى از اهل حديث كه عقيده به رجاء داشته اند و به اصطلاح از مرجئه بوده اند. آنان به امامت امام موسى(ع) و على بن موسى الرضا(ع) اعتقاد پيدا كردند.

19. "يونسيه" : پيروان يونس بن عبدالرحمان قمى که وى از اصحاب امام رضا(ع) بود.

20. "جعفريه" : پيروان جعفر بن على بن محمد جواد(ع). وى برادر امام حسن عسكرى(ع) بود، او را جعفر كذاب لقب داده اند، زيرا وى پس از برادرش امام حسن عسكرى(ع) ادعاى امامت كرد و منكر اين شد كه امام حسن علیه السلام فرزندى داشته است.

21. "خطابیه" : این گروه منسوب‌اند به محمد بن ابی زینب الاسدی ملقب به اجدع مکنی ابوالخطاب، پیشوای فرقه‌ای از غلاة که از شاگردان امام صادق بود. ابوالخطاب به خدایی امام علی قائل بود و امام صادق را نیز خدا می‌دانست.

22. "طفیه" : كسانی هستند كه معتقدند امام صادق به امامت موسی بن طفی وصیت كرده است.
23. "اقصمیه" : كسانی كه می گویند امام صادق به امامت موسی بن عمران اقصم وصیت كرده است.

24. "یرمعیه" : كسانی كه می گویند: امام صادق به امامت یرمع بن موسی وصیت كرده است.        
25. "تمیمیه" : گروهی كه معتقدند امام صادق قائل به امامت شخصی به نام ابی جعده بوده است.

26. "غلات یا غالیان" : غلات جمع غالى است و به كسانى اطلاق مي شود كه در باره ی پيامبر و امامان خويش به ویژه امام علی(ع) راه غلو و افراط پيموده و آنان را به مرحله ی خدایى رسانيده اند و چه بسا امامان را به خدا و يا خداوند را به آنان تشبيه كرده اند. گاهى قائل به حلول جوهر نورانى الهى در ائمه و پيشوايان شان شده اند. از عقاید مشترك همه ی فرقه هاى غلاة چهار چيز است : تشبيه، تناسخ، بداء و رجعت. مهم ترين فرقه هاى غلاة عبارتند از: "سبائيه" : پيروان عبدالله بن سباء يا عبدالله بن سوداء. او نخستين كسى است كه مذهب غاليه را به وجود آورد. چون شنيد حضرت على را شهيد كرده اند منكر شد و گفت على نه كشته شده و نه مرده است و اصولا مرگ ندارد و او دوباره رجعت خواهد كرد و زمين را پر از عدل و داد می نمايد پس از اينكه پر از ظلم و جور شده باشد. "بيانيه" : پيروان بيان بن سمعان تميمى كه معتقدند خداوند به صورت انسان ظاهر مي شود و او نيز هلاك مي گردد. "مغيريه" : پيروان مغيرة بن سعيد عجلى، آن ها معتقد بودند كه معبود آنان مردى است از نور كه بر سر تاج دارد و داراى اعضاء و جوارح است. "منصوريه" : پيروان ابو منصور هستند و معتقد بود كه به آسمان عروج كرده و معبود با دست خويش سر وى را مسح كرده و او را مأمور تبليغ در زمين كرده است. او معتقد بود كه آل محمد همان آسمان است و شيعه نيز زمين. "جناحيه" : پيروان عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر ذوالجناحين، وى مي گفت علم نيز چون گياهان و درختان در دل مي رويد و ارواح داراى تناسخ هستند، و روح خداوند در آدم و سپس در پيامبران حلول كرده و در آخر نيز در جسم وى حلول كرده است. "خطابيه" : پيروان ابوالخطاب بن ابى زينب اسدى. او امامان را پيامبران جديد مي دانست. "مخمسه" : كه سلمان فارسى، مقداد، عمار، ابوذر و عمر بن اميه ضمرى را از جانب خداوند مأمور اداره ی جهان مي دانستند. "غرابيه" : اعتقاد داشتند كه خداوند جبرئيل را به سوى على(ع) فرستاد و او در اثر شباهت بسيار زياد میان على(ع) و محمد(ص) اشتباه كرده و رسالت را به محمد سپرد. "ذميه" : اينان محمد پيامبر اسلام را سرزنش مي كردند زيرا اعتقاد داشتند كه على(ع)، محمد(ص) را به سوى مردم فرستاد تا انسان ها را به سوى على(ع) دعوت كند اما محمد(ص) مردم را به سوى خود فرا خواند. "مفوضه يا تفويضيه" : اعتقاد دارند كه خداوند امور و تدبير عالم را به محمد(ص) سپرد، و او خالق جهان و مدبر اول است و محمد(ص) نيز پس از خود امور جهان و تدبير عالم را به على(ع) واگذار كرد و او مدير ثانى است. "شريعيه" : پيروان فردى به نام شريعى. اينان اعتقاد دارند كه خداوند در پنج نفر ظهور و تجلى كرده است: محمد، على، فاطمه، حسن و حسين(ع) و همگى آن ها از آلهه هستند و براى آنان اضدادى وجود دارد كه عبارتند از: ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه و عمر بن عاص. "نميريه": پيروان نمير كه از پيروان شريعى بوده است. "حربيه" : پيروان عبدالله بن عمرو بن حرب كندى، اينان اعتقاد داشتند كه روح ابو هاشم بن حنفيه در وجود عبدالله بن حرب حلول كرده است و ابوهاشم او را به عنوان امام منصوب نموده است. "غلبائيه" : پيروان غلباء بن اردع اسدى يا اوسى كه على(ع) را خدا و از پیامبر اسلام برتر مي داشت. "نصيريه" : منسوب به نصير يا ابن نصير كه آن ها را نصاريه و علويه نيز مي گويند. آنان على را جاودان و پايدار مي دانند. "دروزيه" : پيروان فردى كه ملقب به درزى (خياط) بوده و گويا نام وى محمد بن اسماعيل و به قولى ايرانى الاصل و ملقب به نشتكين بوده است و در آغاز از باطنيان اسماعيلى به شمار مي رفته است. او در 408 ق به مصر رفته و به کمک حمزة بن على زوزنى كه در دستگاه الحاكم بامرالله ششمين خليفه ی فاطمى بسيار مقرب بوده است، به دربار الحاكم راه يافت. درزى نخستين فردى است كه قائل به الوهيت الحاكم بامرالله شد و مي گفت: عقل كلى در آدم ابوالبشر حلول كرده و به صورت او تجسد پيدا نموده و از وى به ساير انبياء انتقال يافته تا به حضرت محمد(ص) و امامان و خلفاى فاطمى رسيده است. "على الهيان" : اينان مهم ترين گروه هاى غلاة هستند كه ديگر فرقه ها و شاخه هاى غلاة از آنان منشعب شده اند. آنان به الوهيت حضرت على(ع) معتقدند. در مجموع، برخى گروه هاى غلاة را تا 100 فرقه نيز شمرده اند.

27. "كيسانيه": آنان به امامت محمد بن حنفيه فرزند على بن ابيطالب (ع)، تناسخ و حلول، رجعت و اعتقاد به نوعى غلو در حق ائمه و پيشوايان خويش دارند.

28. "مختاريه": پيروان مختار بن ابى عبيده ثقفى همان که به خونخواهى امام حسين(ع) قاتلين وى را مجازات كرد.

29. "هاشميه": پيروان ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفيه، اينان مرگ محمد بن حنفيه را باور كرده و پس از وى به امامت فرزند او ابو هاشم اعتقاد پيدا كردند و گفته اند كه محمد همه ی اسرار را به ابوهاشم منتقل ساخته است.

30. "زيديه" : پس از رحلت امام زين العابدين(ع) بار ديگر شيعيان اختلاف پيدا كردند و به دو فرقه ی ديگر تقسيم شدند. دسته اى از شيعيان امامت امام باقر(ع) را پذيرفتند و دسته اى ديگر از آنان اعتقاد به امامت زيد بن علی بن حسین برادرش پيدا كردند. اينان اعتقاد دارند كه امامت منحصر در اولاد فاطمه (س) است و در غير آنان جايز نيست، ولى مي گويند آن كس از اولاد فاطمه (س) كه شجاع باشد و خروج كند و ادعاى امامت داشته باشد و مردم را به سوى خود دعوت كند، امام است و اطاعت از او واجب، خواه از اولاد امام حسن علیه السلام باشد و خواه از اولاد امام حسين علیه السلام. فرقه هاى اصلى زيديه را برخى سه فرقه دانسته اند و بعضى آنها را 6 فرقه و شمارى هم فرقه هاى اصلى زيديه را 8 فرقه دانسته اند که عبارتند از: جاروديه، مرئيه، ابرقيه، يعقوبيه، عقبيه، ابتريه (تبريه )، جريريه یا سلیمانیه، يمانيه كه از آن ها نیز فرقه هاى ديگرى منشعب شده اند.

31. "نعيميه" : پيروان نعيم بن يمان كه گمان دارند على مستحق امامت بود ولى خلافت ابوبكر و عمر هم بر خطا نبود و امت در اين مورد خطا نكردند اما در اينكه ترك افضل نمودند خطاكارند، اينان از عثمان تبرى جسته و او را كافر مي دانند.

32. "صباحيه" : از ياران صباح المزنى كه از ابوبكر و عمر تبرى جستند و به رجعت نيز عقيده داشتند.

33. "يعقوبيه" : پيروان يعقوب بن عدى كوفى كه منكر رجعت هستند و از كسانى كه اعتقاد به رجعت دارند بيزارى جسته اند و ابوبكر و عمر را به امامت قبول دارند.

34. "عجليه" : پيروان هارون بن سعيد عجلى هستند و آن ها را نيز از ضعفاء زيديه به شمار آورده اند.

35. "مغيريه" : پيروان مغيره ی بن سعيد كه پس از محمد بن عبدالله بن حسن قائل به امامى ديگر نيستند، ولى مغيره را امام مي دانستند.

36. "مخترعه" : كه قائل به امامت على(ع) بودند ولی ابوبكر و عمر را خطاكار مي دانستند نه گناه کار.

37. "مطرفيه" : پيروان مطرف بن شهاب كه در برخى از مسائل اصولى با زيديه فرق دارند و زيديه آنها را تكفير كرده اند ولى فرقه اى از زيديه شمرده مي شدند.

38. "دكينيه" : پيروان فضل بن دكين، اينان تنها طلحه و زبير و عايشه را تكفير مي كنند، اما بقيه ی صحابه را به نيكى ياد كرده اند.

39. "خشبيه" : پيروان خلف بن عبدالصمد، كه چون با چوب و عصا عليه حاكم وقت شوريدند آنها را خشبيه گفته اند، اين ها امامت را در اولاد فاطمه(س) شورایى مي دانند.

40. "حسينيه" : پيروان حسين بن على بن حسن بن حسن بن حسن معروف به صاحب الفخ كه در جائى به نام فخ در نزدیکی مكه خروج كرد و كشته شد. آنان معتقدند كه هركس از آل محمد(ص) دعوت به الله كند همو امام مفترض الطاعة است اما ائمه را نيز به اين ترتيب مي دانند: على، حسين، زيد بن على، يحيى بن زيد، عيسى بن زيد، محمد بن عبدالله، و پس از او هركسى كه به طاعت الله مردم را فرا خواند.

 41. "ادريسيه" : پيروان ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابي طالب (ع) مؤسس دولت ادارسه در مغرب و شمال آفريقا كه در 175 ق / 791 م ظهور كردند و دولت ادريسيان را به وجود آوردند.

42. "قاسميه" : از ياران قاسم بن ابراهيم طباطبا رسى (متوفى 264 ق ) كه فرزندان وى از جمله، الهادى الى الحق يحيى بن حسين موفق شدند دولت زيديه را در يمن تأ سيس كنند.

43. "اسماعيليه" : بزرگ ترين فرزند امام صادق(ع) اسماعيل نام داشت. امام صادق(ع) به او بسيار علاقه داشت و علماى شيعه نیز او را بزرگ شمرده اند. پس از رحلت امام صادق(ع) عده اى به امامت اسماعيل باقى ماندند و گفتند پس از او امامى نيست؛ اما برخى هم گفتند اسماعيل هنگام مرگ، پسرش محمد را به عنوان امام معرفى كرده است. آن ها را در بلاد مختلف به نام هاى : باطنيه، تعليميه، ملاحده، سبعيه، حشيشيه، اساسيه و قرامطه نيز می خوانند. یکی از معروف ترین جنبش های اسماعیلیه، جنبش حسن صباح بود که در 487 ق بر قلعه ی الموت واقع در قزوین دست يافت و سال ها در آن قسمت به حكومت پرداخت و در 518 ق درگذشت. پس از وى يكى از شاگردانش به نام كيا بزرگ به جاى او نشست و خاندان كيا به عنوان باطنيه ی ايران تا 654 ق یعنی زمان حمله هلاكو خان مغول به قلاع الموت حكومت كرده و سپس از میان رفتند. اسماعیلیان معتقدند كه ذات پروردگار از دایره ی خیال و فكر و عقل ما برتر است و ما درباره ی خداوند نمي توانيم اظهار نظر كنيم. ناطقان همان پيامبران اولوالعزم هستند و شمار آنان هفت است و هر ناطقى را يك وصى است و وصى را امام نامند، ناطق نخستين حضرت آدم بود كه وصى او شيث بود، ناطق دوم نوح و وصى او سام و ناطق سوم ابراهيم و وصى او اسماعيل، ناطق چهارم موسى و وصى او يوشع، ناطق پنجم عيسى و وصى او شمعون، ناطق ششم محمد و وصى او على و ناطق هفتم اسماعيل بن جعفر صادق بود كه قائم است و ظهور می کند. ناطق، واضع شريعت جديد و ناسخ شريعت قديم است، اساس يا وصى، عالم به علم تأويل شريعت است و وظيفه ی او بيان اسرار و باطن شريعت مي باشد. آنان معتقد به بهشت و دوزخ جسمانى نيستند. از نظر آنها، زمين در هيچ زمانى خالى از حجت و حى قائم نيست، خواه در ظاهر باشد يا در باطن و مستور، و آن كسى كه امام زمانش را نشناسد و يا بيعت امامى در گردنش نباشد در جاهليت مرده است. آنان ابوبكر و عمر و عثمان و بيشتر صحابه را كافر مي دانند. در مذهب اسماعيليه براى دعوت شيوه اى خاص رعايت مي شود و مراتب و درجاتى در دعوت داعيان وجود دارد. مهم ترين فرقه هاى اسماعيليه عبارتند از: "باطنيه"، "قرامطه"، "مباركيه"، "ميمونيه"، "شمطيه"، "خلفيه"، "خلطيه"، "برقعيه"، "تعليميه"، "سبعيه"، "مهدويه": اينان نخست در مغرب و آفريقا و سپس در مصر و شام و حلب و يمن به حكومت و خلافت رسيدند. اينان امامان بعد از اسماعيل را بدین گونه می دانند: محمد، احمد، محمد، تقى، عبدالله رضى، ابوالقاسم عبدالله، محمد مهدى، احمد قائم بامرالله، اسماعيل بن احمد المنصور بقوة الله، مصر بن اسماعيل المعزلدين الله كه در مصر به امامت و خلافت رسيد و سلسله ی فاطميان مصر را به وجود آورد، و سلسله ی آنان تا به عاضدالدين الله از فرزندان مستعلى و اولاد نزار ادامه يافت. اين گروه را نخست عبيداللهيه مي ناميدند. "مستعلويه": شاخه اى از مهدويه، پيروان ابوالقاسم احمد مستعلى فرزند المستنصر. مستعلويه پس از شكست فاطميان به تدريج از مصر به دو كشور يمن و هند مهاجرت كردند و در هند در ايالت گجرات اقامت كردند؛ "زاريه"، "صباحيه يا حمريه": پيروان حسن بن على بن محمد صباح حميرى؛ "ناصريه": پيروان حميدالدين ناصر خسرو قباديانى، "ابو سعيديه يا جنابيه": پيروان ابو سعيد حسين گناوه اى و پيروان ابو طاهر فرزند ابو سعيد، "غياثيه"، "خنفريه"، "دروزيه"، كه در فرقه ی غلاة گذشت؛ "بهره" که در زبان گجراتى به معنى بازرگان است و در هند طرفداران زیادی دارد؛ "آقا" (آغا خانيه)، شاخه اى از نزاريه و از پيروان آقاخان محلاتى هستند كه اكنون در ايران و هند و برخى جاهاى ديگر وجود دارند.

و .......................................................... .

 

ب. اهل تسنن:

1. مذاهب فقهی اهل تسنن [ اهل تسنن برای انجام دستورات و تکالیف شرعی شان به یکی از چهار منبع زیر مراجعه می کنند نه مجتهد زنده و حاضر]

1/1. "مالکی": مالکی نام یکی از شاخه‌های مذهب سُنّی از دین اسلام است. شاخه مالکی از مذاهب فقهی و پیرو ابوعبدالله مالک بن انس از ائمه ی چهار گانه سنت و جماعت است. او را امام دارالهجره و امام المدینه می‌گویند. وی در سال های ۹۰ تا ۹۵ هجری قمری در مدینه متولد شده ‌است. وفات وی را در فاصله سال های ۱۷۴ تا ۱۷۹ می‌دانند.

2/1. "حنفی": بزرگ ترین مذهب اسلامی بوده و در میان مسلمانان دارای بیشترین پیرو می باشد. امام این مذهب ابو حنیفه نعمان بن ثابت است که از شهر چاریکار ولایت پروان افغانستان بوده است. از معروف ترین القاب وی امام العالمین می باشد.

3/1. "شافعی": شافعی نام یکی از شاخه‌های مذهب سنی است و از مذاهب فقهی و پیرو ابوعبدالله محمد ادریس شافعی و از ائمه چهار گانه سنت و جماعت است. مذهب شافعی از محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی پیروی می کنند. شافعی مابین سال های ۱۴۶ تا ۱۵۰ قمری در غزه به دنیا آمد و در سال ۲۰۴ وفات یافت. وی با داخل کردن مذهب حنفی با مالکی روشی نوین را بنا نهاد که از حدیث در آن بهره می‌جست.

4/1. "حنبلی": حنابله پیروان احمد بن حنبل (متوفای سال 241 ه ق) می‏باشند. احمد از لحاظ نژاد عرب است، ولی ظاهراً خاندانش در ایران (مرو) می‏زیسته‏اند.

2. مذاهب کلامی اهل تسنن

1/2. "ماتریدی": ماتریدیه پیروان ابو منصور ماتریدی سمرقندی هستند و شامل بسیاری از حنفی های شرق جهان اسلام می شوند. این مذهب یكی دیگر از مذاهب كلامی معروف و مورد قبول در میان اهل سنت است كه در اوایل قرن چهارم هجری پدید آمد. مؤسس این مذهب كلامی، ابو منصور ماتریدی (متوفای 333 ه‍) است.

2/2. "اشعری": اشاعره ( جبریون ) که اکثریت اهل سنت و پیروان ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری هستند.     
3/2. "اهل حدیث" که پیروان احمدبن حنبل می‏باشند.

4/2. "معتزلی": معتزله (اختیاریون) پیروان واصل بن عطا هستند. معتزله از جریان‌های اصلی کلامی در میان اهل سنت است. ایشان بر خلاف اهل حدیث که انبوه حدیث‌های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خود قرار داده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند و گاهی نظرات فلاسفه را با دین تلفیق می ساختند. بعدها اشاعره برخاستند و جانشین اهل حدیث شدند. اشاعره را می توان جمع میان معتزله و اهل حدیث دانست ولی آن‌ها نیز عقاید معتزله را مردود می دانستند. تاکید معتزله بر روی عقل آنچنان جدی بود که بر خلاف بسیاری از فقها که حدیث را مطلق می دانستند آنان اعتقاد داشتند که در تعارض حدیث با عقل، عقل مقدم است. به علاوه و باز بر خلاف نظر بسیاری از علما، اعمال و احادیث صحابه را مطلق و لازم‌الاجرا نمی‌دانستند اما اساسی ترین و در عین حال بحث انگیز ترین موضع گیری معتزله در بحث پیچیده مخلوق یا غیر مخلوق بودن قرآن پیش‌آمد.

5/2. "مجسّمه": اين گروه مجموعه اى از فرقه هايى است كه به جسمانى و حتى جسم بودن خدا قائل هستند و ادعا دارند كه خدا در دنيا و آخرت قابل مشاهده حسى مى باشد.  
6/2. حشْويه كه غالباً حنبلى بوده، و تنها فرقه اى است كه پيروانش خود را به طور ويژه اهل سنت ناميده اند.

7/2. "سلفیه": سَلَفی به گروهی از مسلمانان تندروی اهل سنت گفته می‌شود که تمسک به دین اسلام جسته و خود را پیرو سلف صالح می‌دانند و در عمل، رفتار و اعتقادات خود از پیامبر اسلام، صحابه و تابعین[صحابه ی صحابه ی پیامبر] تبعیت می‌کنند. آن ها معتقدند دیدگاه‌های امروز اسلام باید به همان نحوی بیان شود که صحابه و تابعین بیان می‌کردند؛ یعنی تنها مرجع، قرآن و سنت پیامبر می باشد و علمای دینی حق اظهارنظر و بیان ادله‌‌ای متفاوت که متناسب با شرایط زمانه باشد را ندارند. سلفی‌ها که بسیاری آن ها را به تندروی متهم می‌کنند، مرکز اصلی شان در مکه و مدینه است. طالبان و القاعده از همین گروه می باشند.

8/2. "وهابيت": ‌اين گروه طرفداران محمد بن عبدالوهاب هستند كه در اواخر قرن دوازده قمری به ترويج افكار ابن تيميه پرداخته و به تخريب اماكن اسلامي و قبور ائمه بقيع پرداختند و طرفداران وي كه وهابيه ناميده مي شوند، بارها به كربلا و نجف حمله كردند. اصول عقايد وهابيت را مي توان در موارد ذيل خلاصه كرد: اعتقاد به وسايط ميان خلق و خدا با توحيد در الوهيت منافات دارد؛ هرگونه عمل كه مشابه اعمال مشركان عصر رسالت باشد مثل استغاثه و استعانت از غير خدا، نذر و قرباني براي خدا و طلب شفاعت از غير خدا شرك است.      

9/2. "قاديانيه":  قاديانيه طرفداران غلام احمد قادياني هستند كه در سال 1256 هـ ق، در هند ظهور كرد و ادعا نمود كه مهدي مورد انتظار مسلمانان است و در نهايت نيز ادعاي نبوت نمود. او مي گفت كه نبوت و رسالت او ناسخ دين اسلام نبوده، بلكه مؤيد و مجدد دين اسلام است.

10/2. "دیوبندی": دیوبَندی نام یک جنبش اسلامی از شاخه سنی صوفی است که از هندوستان آغاز شد و در دوران معاصر به افغانستان، آفریقای جنوبی و بریتانیا نیز گسترش یافته ‌است.

11/2. "ظاهری": این مذهب توسط داوود بن علی اصفهانی در سده سوم هجری تأسیس شد. وجه تسمیه ی این مذهب توجه به «ظاهر» آیات قرآن و روایات پیامبر اسلام است. اوج شکوفایی مذهب ظاهری در قرن پنجم توسط ابن حزم اندلسی پدید آمد و بیشتر پیروان آن در اندلس و شمال آفریقا بودند.

و ..................................................................... .

 

ج. گروه های مستقل:

- "مرجئه" : این فرقه را بدان جهت مرجئه می‌گفتند كه مرتبه ی عمل را پس از مرتبه ی قصد و نیت قرار می‌دادند و بر این اساس ایمان قلبی را كافی در نجات و سعادت انسان می‌دانستند و برای عمل نقش چندانی قایل نبودند. در نتیجه گناه را مانع نجات و رستگاری مؤمن نمی‌دانستند.

- "مجبره": كه در اصل تلفيقى از فرقه هاى مختلفى است كه قائل به جبر موجودات به ويژه انسان در اعمال و افعال مى باشند.       
- "خوارج": كه در مهم‌ترين مسائل اصول دين با شيعه مخالفت دارند، به ويژه اينكه مرتكب گناهان كبيره را كافر و مستحقق مجازات دنيوى و اخروى مى دانند و از همين جهت بود كه به دليل مخالفت على (ع) با قرآن سر نيزه هاى لشكر معاويه، با او به جنگ پرداختند.

- "یزیدیان"، "ایزدی‌ها یا ایزدیان" : اقلیتی مذهبی که در شمال عراق، سوریه، جنوب شرقی ترکیه و قفقاز زندگی می‌کنند. آیین ایشان آمیزه‌ای از ادیان پیش از اسلام و عقاید اسلامی‌ست. یهودیت، مسیحیت، نسطوری، مزدیسنا و تصوف بر آیین ایزدیان تاثیر گذاشته است. اجداد ایزدیان به وسیله ی شیخ عدی مسلمان شدند.

و ............................................... .

 

د. صوفیه یا اهل تصوف: عرفان عام تر از تصوف است. تصوف یکی از گرایش های عرفانی است نه همه ی آن. تصوف، روشی از سلوک باطنی دینی در اسلام است. اصول آن بر پایه ی طریقه ایست که شناخت خالق جهان، کشف حقایق خلقت و پیوند بین انسان و حقیقت از طریق سیر و سلوک عرفانی باطنی و نه از راه استدلال عقلی جزیی میسر است. موضوع آن، نیست شدن خود و پیوستن به خالق هستی و روش آن اصلاح و کنترل نفس و ترک علایق دنیوی و ریاضت و خویشتن داری است. در همه ی مذاهب شیعه و سنی و ... تصوف وجود دارد اما سعی می کنند خود را مستقل بدانند. اسامی برخی از معروف ترین سلسله‌های مهم تصوف اسلامی:" قادریه": منسوب به عبدالقادر گیلانی (متوفی ۵۶۲ ه.) ملقب به قطب الاعظم؛ "رفاعیه": منسوب به ابوالعباس سیدی احمد رفاعی بصری (متوفی ۵۷۸)؛ "بدویه": منسوب به سیدی احمد البدوی (متوفی ۶۷۵) که آنان را احمدیه نیز می‌نامند؛ "سهروردیه": منسوب به شهاب الدین عمر بن عبد الله سهروردی (متوفی ۶۳۲ ه.) است که در تصوف طریقه‌ای معتدل داشت. وی عمل به فرایض دینی را مقدمه وصول به حقیقت می‌شمرد. سلسله‌های جلالیه، جمالیه، زینبیه، خلوتیه و شعبه‌های دیگر از طریقت سهروردیه نشات یافته‌اند. زکریای مولتانی، این طریقت را در هند رواج داد؛ "شاذلیه": منسوب به ابو الحسن شاذلی (متوفی ۶۵۶ ه.) است. رعایت پنج اصل خوف ظاهری و باطنی، پیروی از سنت، عدم اعتنا به خلق، تسلیم و رضا و توکل در شادی و محنت، پایه های اعتقادی این طریقت است. سلسله‌های جوهریه، وفائیه، مکیه، هاشمیه، عفیفیه، قاسمیه، خواتریه در مصر و سلسله‌هایی مثل شیخیه، ناصریه، حبیبیه، و یوسفیه در مغرب، از آن منشعب شده‌اند؛ "نقشبندیه" منسوب به خواجه بهاء الدین محمد نقشبند (متوفی ۷۹۲ ه.)؛"چشتیه": این سلسله را معین الدین چشتی (۶۳۳) به وجود آورد؛ "سلسله اویسی": در این سلسله تظاهر به درویشی نمی‌کنند و خانقاه نیز ندارند؛ "شطاریه": منسوب به عبد الله شطار (متوفی بین ۸۱۸ و ۸۳۲ ه.)؛ "مولویه": منسوب به جلال الدین محمد بلخی رومی معروف به مولوی (متوفی ۶۷۲) که دو فرقه پوست‌نشینان و ارشادیه از آن برخاسته‌اند. پیروان این طریقت، معتقد به وحدت وجود هستند و توجه به وجد و سماع، قول و ترانه از مختصات این طریقت است؛ "سلسله بکتاشیه": منسوب به حاجی بکتاش ولی (متوفی ۷۳۸ ه.)؛ "سلسله نعمت اللهیه" (نعمت اللهی): پیروان شاه نعمت‌الله ولی (متوفی ۸۳۵ ه.)؛ "سلسله ذهبیه" : منسوب به شیخ نجم الدین کبری است؛ "سلسله نوربخشیه"؛ "اهل حق"؛ "حروفیه"؛ "دسوقیه"؛ "صفویه"؛ "ملامتیه"؛ "نقطویه".

و .......................................................... .

در پایان از همه ی آگاهان درخواست می نمایم اگر اشتباهی در این تقسیم بندی ها و شرح آن ها صورت پذیرفته است، آگاهم سازند.  

 

 

 

 

تاریخ سلسله ها و پادشاهی های ایرانی


تاریخ سلسله ها و پادشاهی های ایرانی

 
هنگامی که سخن از تاریخ ایران به میان می آید، منظور تاریخ اقوام و مردمانی است که خود را به نحوی از انحاء ایرانی می‌خوانده‌اند و در جغرافیایی که دربرگیرنده ی ایران امروز و سرزمین‌هایی که از دیدگاه تاریخی بخشی از ایران بزرگ (ایرانشهر) بوده‌اند، می زیسته‌اند. فلات ایران هیچ گاه خالی از سکنه یا تمدن نبوده ‌است. پیش از ورود آریاییان [ مساله ی ورود آریاییان به فلات ایران یک فرضیه ی ثابت نشده است که توسط برخی مورخین آلمانی در زمان هیتلر پرورانده شده است تا بتوانند اقوام ایرانی و هندی را با خود همراه سازند. ] تمدن های بسیار کهنی در فلات ایران شکفته و پژمرده شده اند و تعدادی نیز هنوز شکوفا هستند. برای نمونه می توان به تمدن شهر سوخته در سیستان، تمدن ایلام در شمال خوزستان [2700-539 پیش از میلاد مسیح]، تمدن جیرفت در کرمان، تمدن ساکنان تپه سیلک در کاشان، تمدن اورارتو در آذربایجان، تپه گیان در نهاوند و تمدن مانناییان در کردستان و آذربایجان [850-616 پ.م]، تمدن تپورها در تبرستان و تمدن کاسی‌ها در لرستان و کرمانشاه اشاره نمود.
ایلامیان یا عیلامی‌ها از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م. ، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب غربی ایران فرمانروایی می کردند. به قدرت رسیدن حکومت ایلامیان و قدرت یافتن سلسلهٔ عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهم‌ترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. تا پیش از ورود مادها و پارس ها، تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.
 
آغاز شکل گیری پادشاهی یکپارچه در ایران:


1. مادها (678-550 پ.م)


مادها اولين حكومت و دولت مستقل ايراني را رسماً تشكيل دادند. گفته مي شود دولت ماد در سال 550 قبل از ميلاد مسيح تشكيل شد. در ابتدا دولت ماد داراي 6 قبيله بود كه پاركتن ها جنگجوترين و مغ ها صلح جوترين آن ها بودند. این 6 قبيله همواره در جنگ با یکدیگر بودند. مادها كشاورز و دامپرور بودند. ماد نام سرزمینی بود که تیره ی ایرانی مادها در آن ساکن بودند. این سرزمین دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان فعلی در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و ناحیه امروزی کردستان، تهران (ری)، حوزه شمال غربی کویر مرکزی و همدان را با نام ماد بزرگ می‌شناختند. پایتخت ماد در گذشته هگمتانه نام داشت که بعدها به اکباتان تغییر نام داد. بعد از اينكه ديااكو پابه عرصه گذاشت مادها را متحد ساخت و حكومت یکپارچه بر مادها را بر عهده گرفت. ديگر پادشاهان ماد به ترتيب عبارتند از: فرورتيش(25سال) هووخ شتر(48سال) ايخ توويگو (35سال)


2. هخامنشیان (550- 330 پ.م)


هخامنشیان نام دودمانی پادشاهی در ایران دوره باستان است. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» می‌رساندند که سرکردهٔ خاندان پاسارگاد از خاندان‌های پارسیان بوده‌است. هخامنشیان، در آغاز پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد آورد و سپس گرفتن لیدیه و بابل، پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ از نوادگان (شاه انشان کیمن،کوروش یکم،کمبوجیه یکم) را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند. به پادشاهی رسیدن پارسی‌ها و دودمان هخامنشی یکی از رخدادهای برجسته ی تاریخ باستان است. اینان دولتی ساختند که دنیای باستان را به استثنای دو سوم یونان زیر فرمان خود در آورد. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان می‌دانند. پذیرش و بردباری دینی از ویژگی‌های شاهنشاهی هخامنشی به شمار می‌رفت. از امپراطوری هخامنشیان به عنوان بزرگ ترین امپراطوری جهان از نظر جمعیت نیز نام برده شده است. بیش از ۴۹ میلیون نفر از ۱۱۲ میلیون جمعیت جهان آن زمان در این امپراطوری زندگی می‌کردند. مذهب پادشاهان هخامنشي زرتشتي بود ولي مذهب خود را به كسي تحميل  نمي كردند. خط آنان ميخي بود كه 42 علامت داشت و جزو با اقتدار ترين دولت هاي طول تاريخ جهان بود. اسامی پادشاهان هخامنشي به اين شرح است: كوروش كبير(21سال) كمبوجيه(6سال) داريوش اول(37سال) خشايارشاه (20سال) اردشير اول(40سال) داريوش دوم(19سال) اردشير دوم(43سال) اردشير سوم(37سال) ارشك(2سال) داريوش سوم(6سال).


3. سلوکیان (از ۲۴۹ تا ۳۲۴ پ.م) [ جانشینان اسکندر مقدونی]

پس از مرگ اسکندر (۳۲۳ پیش از میلاد)) فتوحاتش میان سردارانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیایی او که ایران هسته ی آن بود به سلوکوس اول رسید. به این ترتیب ایران تحت حکومت سلوکیان در آمد. پس از مدتی پارت ها نفوذ خود را گسترش دادند و سرانجام توانستند عاملی برای نابودی سلوکیان شوند. پادشاهان: سلوکوس یکم (از ۳۱۲ تا ۲۸۰ پیش از میلاد)، آنتیوخوس یکم (از ۲۸۰ تا ۲۶۱ پیش از میلاد)، آنتیوخوس دوم (۲۶۱ تا ۲۴۶ پیش از میلاد).


4. اشکانیان (امپراتوری پارت ها) (۲۴۷ پ.م. تا ۲۲۴ پس از میلاد) [ به تاریخ پس از میلاد توجه گردد]


اشکانیان از تیره ی ایرانی پرنی و شاخه‌ای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای محدوده شرق دریای خزر بودند. آنان از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود، برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبه‌های داریوش پَرثَوَه آمده‌است که به زبان پارتی، پهلوی می‌شود. چون پارتیان از اهل ایالت پَهلَه بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز می‌توان خواند. ایالت پارتی‌ها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای مازندران و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود می‌شد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای مازندران، آمل می‌زیستند، در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده، در ناحیه خراسان مسکن گزیدند. آمل در آن زمان پایتخت اقلیمی اشکانیان بود. امپراتوری اشکانیان (۲۵۰ پ.م. ۲۲۴ م.) که با نام امپراتوری پارت‌ها نیز شناخته می‌شود، یکی از قدرت‌های سیاسی و فرهنگی ایرانی در ایران‌زمین بود که به نام موسس و بنیانگذار آن، ارشک نامیده شد. این امپراتوری در قرن ۳ پیش از میلاد توسط ارشک رهبر قبیله پرنی پس از فتح ساتراپ پارت در شمال شرقی ایران تاسیس گردید. وی سپس علیه سلوکیان قیام کرد. مهرداد یکم (۱۷۱–۱۳۸ پ.م) با تصرف مناطق ماد و بین‌النهرین، قلمرو اشکانی را تا حد زیادی گسترش داد. پهناوری دولت اشکانی در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج فارس را شامل می‌شد. به دلیل قرار گرفتن جاده ابریشم در گستره حکومت اشکانی و قرار گرفتن مسیر تجاری بین امپراتوری روم و حوزه مدیترانه و امپراتوری هان در چین، این امپراتوری به مرکزی برای تجارت تبدیل شد. پادشاهان:
ارشک (اشک یکم) ، تیرداد یکم (اشک دوم) ، اَردوان یکم (اشک سوم)، فریاپت (اشک چهارم)، فرهاد یکم (اشک پنجم)، مهرداد یکم (اشک ششم)، فرهاد دوم (اشک هفتم)، اردوان دوم (اشک هشتم)، مهرداد دوم (اشک نهم)، گودرز نخست، اُرُد نخست، سیناتروک (اشک دهم)، فرهاد سوم (اشک یازدهم)، مهرداد سوم (اشک دوازدهم) اُرد دوم (اشک سیزدهم)، فرهاد چهارم (اشک چهاردهم)، تیرداد دوم، فرهاد پنجم یا (فرهادک) (اشک پانزدهم) (۲ پ.م- ۴ م)، ملکه موزا (۲ پ.م- ۴ م) همراه با پسرش فرهاد پنجم، اُرد سوم (اشک شانزدهم) (۴- ۶ یا ۷ م)، ونُن یکم (اشک هفدهم) (۷ یا ۸- ۱۲ م)، اردوان سوم (اشک هیجدهم) (۱۲- ۳۹ یا ۴۰ م) ، تیرداد سوم (ح۳۶ م)، وردان (اشک نوزدهم) (۳۹ یا ۴۰- ۴۵ م)، گودرز دوم (اشک بیستم) (۴۱- ۴۵ م)، ونن دوم (اشک بیست و یکم) (۵۱ م)، بلاش یکم (اشک بیست و دوم) (۵۱- ۷۷ یا ۷۸ م)، پاکور (اشک بیست و سوم) (۷۸- ۱۰۸ یا ۱۱۰ م)، اردوان چهارم (۱۰۸- ۱۱۰ م)، خسرو (اشک بیست و چهارم) (ح۱۱۰- ۱۲۸ یا ۱۲۹ م)، بلاش دوم (اشک بیست و پنجم) (۱۲۸ یا ۱۲۹- ۱۴۷ م)، مهرداد چهارم (۱۲۸؟ یا ۱۲۹؟- ۱۴۷؟ م)، بلاش سوم (اشک بیست و ششم) (۱۴۷- ۱۹۱ م)، بلاش چهارم (اشک بیست و هفتم) (۱۹۱- ۲۰۸ م)، بلاش پنجم (اشک بیست و هشتم) (۲۰۸- ح۲۱۶ م)، اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) (ح۲۱۶- ۲۲۶ م)، بلاش ششم  واردوازد.
سرانجام کشمکش‌های داخلی و شکست های خارجی حیثیت واپسین شاهان اشکانی را بر باد داد. آخرین جنبشی که به پایان کار اشکانیان انجامید از پارس و به رهبری اردشیر بابکان آغاز شد. وی در سال ۲۲۴ میلادی بر اردوان چهارم شورید؛ اردوان در نبرد از اردشیر به سختی شکست خورد و خود نیز هنگام نبرد کشته شد. اردشیر در سال ۲۲۶ میلادی در تیسفون تاجگذاری نمود و خود را «شاهنشاه» خواند. بدین ترتیب دفتر دوره ی اشکانیان بسته شد اما یاد شکوهشان چنان در جهان زنده بود که یکصد و پنجاه سال پس از سقوطشان امپراتور روم یولیانوس ترجیح داد به او لقب «فاتح پارت‌ها» دهند.


5. ساسانیان(224 تا 651م)

شاهنشاهی ساسانی نام دودمانی ایرانی است که ۴۲۷ سال بر ایران فرمانروایی کردند؛ بنیان این شاهنشاهی یکپارچه را اردشیر (یا ارتخشتره؛ از ارت: مقدس، و خشتره: شهریار) بنا کرد. دودمان ساسانی آخرین دودمان پیش از دوره ی اسلامی در ایران بودند. شاهنشاهان ساسانی که ریشه‌شان از استان پارس بود، بر پهنه ی بزرگی از آسیای باختری چیرگی یافته، گستره ی فرمانروایی خود، کشور ایران را برای نخستین بار پس از هخامنشیان، یکپارچه ساخته و زیر فرمان تنها یک دولت شاهنشاهی آوردند. پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. پادشاهان: اردشیر بابکان (پیرامون ۲۲۴-۲۴۳میلادی) شاپور یکم (پیرامون ۲۴۲-۲۷۲) هرمز یکم (۲۷۲-۲۷۳) بهرام یکم (۲۷۳-۲۷۶) بهرام دوم (۲۷۶-۲۹۳) بهرام سوم (۲۹۳) نرسی (۲۹۳-۳۰۲) هرمز دوم (۳۰۲-۳۱۰) آذرنرسی (۳۱۰) شاپور دوم (ذوالاکتاف) (۳۱۰-۳۷۹) اردشیر دوم (۳۷۹-۳۸۳) شاپور سوم (۳۸۳-۳۸۸) بهرام چهارم (۳۸۸-۳۹۹) یزدگرد یکم (۳۹۹-۴۲۱) بهرام پنجم (بهرام گور) (۴۲۱-۴۳۹) یزدگرد دوم (۴۳۹-۴۵۷) هرمز سوم (۴۵۹-۴۵۷) پیروز یکم (۴۵۸-۴۸۴) بلاش (۴۸۴-۴۸۸) قباد یکم (۴۸۸-۴۹۷) جاماسب (۴۹۷-۴۹۹) قباد یکم (۴۹۹-۵۳۱) (پادشاهی دوباره) خسرو یکم (خسرو انوشیروان) (۵۳۱-۵۷۹) هرمز چهارم (ترک‌زاد) (۵۷۹-۵۹۰) بهرام ششم (۵۹۰-۵۹۱) خسرو دوم (خسرو پرویز) (۵۹۱-۶۲۸) قباد دوم (شیرویه) (۶۲۸) اردشیر سوم (۶۲۸-۶۳۰) شهربراز (۶۳۰) خسرو سوم (۶۳۰) جوانشیر (۶۳۰) پوراندخت (۶۳۰-۶۳۱) گشتاسب بنده(۶۳۱) آزرمی دخت (۶۳۱) هرمز پنجم (۶۳۱) خسرو چهارم (۶۳۱) پیروز دوم (۶۳۱) خسرو پنجم(خسرو پرویز) (۶۳۱) یزدگرد سوم (۶۳۲-۶۵۱)

 
سلسله های پس از حمله ی اعراب مسلمان

 
6. گاوباریان


دودمان گاوبارگان یا سلسله دابویگان یا دابویگان گاوباری، دودمانی از شاهزادگان ساسانی است که از سال ۶۴۲ تا سال ۷۶۱ میلادی به مدت ۱۱۹ سال بر تبرستان و گیلان استیلا داشت. گرچه امپراتوری ساسانی در پی شکست از اعراب فرو پاشید و یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی کشته شد، اما تیره‌هایی از شاهزادگان ساسانی همچنان تا قرن‌ها در سرزمین تبرستان فرمانروایی داشتند. مشهورترین این شاهزادگان، شاخهٔ اول گاوبارگانند. نسب این خاندان به جاماسب ساسانی فرزند پیروز یکم می‌رسد. جاماسب که در پایان دورهٔ نخست شاهنشاهی قباد یکم در سال ۴۹۶ میلادی به تخت سلطنت ایران جلوس نموده بود، پس از پنج سال با بازگشت قباد از پادشاهی کناره گرفت و از بیم قباد به ارمنستان رفت و پیرامون آنجا را به تصرف آورد. پس از جاماسب، فرزندانش بر آن نواحی فرمان می‌راندند. فرزند او نرسی پسر پیروز یکم به دستور انوشیروان دیوار دربند را ساخت. نوهٔ او فیروز به گیلان آمد و با شاهزادگان گیلانی وصلت کرد. او را پسری آمد که نامش گیلانشاه نهادند. فرزند گیلانشاه بنام گیل گیلانشاه و مشهور به گاوباره است و سر سلسلهٔ گاوبارگان بوده‌است. گیل گیلانشاه از سال ۶۴۲ میلادی بر گیلان و رویان فرمان می‌راند. در سال ۶۵۲ میلادی به فرمان یزدگرد سوم به فرمانروایی تبرستان منصوب شد. بعد از او فرزند ارشدش، دابویه جانشین پدر شد و فرزند کهتر بنام پادوسبان بر رستمدار حکومت یافت و سلسله‌ای که بناکرد(پادوسبانیان) تا زمان صفویان پابرجا بود. فرزندان دابویه شاخهٔ اول گاوبارگانند. دابویه در سال ۷۱۱ میلادی درگذشت و فرزندش به نام فرخان بزرگ یا اسپهبد فرخان که اعراب به او لقب ذوالمناقب داده‌اند، پادشاه شد. در دوران سلطنت او اعراب چندین بار قصد تبرستان کردند اما پیوسته شکست می‌ خوردند. اسپهبد دازمهر فرزند و جانشین فرخان بزرگ است که از سال ۷۲۸ تا ۷۴۰ میلادی بر تبرستان فرمانروا بوده است. پس از درگذشت اسپهبد دازمهر نوبت به فرمانروایی فرزندش خورشید رسید اما چون خورشید بیش از شش سال نداشت، برادر دارمهر، به نام فرخان کوچک نیابت فرمانروایی را برعهده گرفت و تا ۷۴۸ میلادی به مدت هشت سال در این مقام باقی بود و به نام اسپهبد حکومت می‌کرد. اسپهبد خورشید از ۷۴۸ تا ۷۶۱ میلادی پادشاهی کرد و لقب فرشواذ مرزبان داشت و در سن چهارده سالگی، فرمانروایی یافت. آغاز این دوره با اقتدار تمام گذشت اما در پایان آن که همزمان با حکومت منصور عباسی بود، با نیرنگ مهدی فرزند منصور و والی ری سپاهیان عباسی به قلمرو خورشید راه یافتند. خورشید متواری شد و به گیلان رفت، ساز لشکر کرد و پس از دو سال به قصد بازستانیدن تبرستان بدانجا روی نهاد. در همین زمان خبر یافت که فرزندان و زنان خاندان او اسیر و راهی بغداد شده‌اند. این خبر را تحمل نکرد و با زهر به زندگی خویش پایان داد و داستان تیرهٔ اول گاوبارگان به انجام رسید و این واقعه مصادف با سال ۷۶۱ میلادی برابر با ۱۴۴ هجری خورشیدی و ۱۳۰ سال یزدگردی و ۱۰۹ تبرستانی بود.


7. باوندیان

باوندیان خاندانی ایرانی از امیران تبرستان بودند که در حدود ۷۰۰ سال، بیشتر در مناطق کوهستانی آن ناحیه، فرمان راندند. در طول این زمان، باوندیان سه بار فروپاشیدند. قلمرو آنان تبرستان، در جنوب دریای خزر، باختر گیلان و در خاور استرآباد، شامل شهرهای آمل، سارویه (ساری)، مهروان و آبسکون بوده ولی این تقسیم‌بندی در طول تاریخ دگرگون شده است. از جمله سلاله محلی که در زمان خلفای عباسی، هنوز حکومت‌های محدود و منطقه‏ای خود را حفظ کرده بودند، خاندان باوند بود که در این ایام، در فرمانروایان باوندی لقب اسپهبد داشتند و گاهی نیز ملوک‌الجبال خوانده می‌شدند و این به این دلیل است که گاهی با آنکه سیطره خود را در دشت‌ها از دست می‌دادند ولی قدرت خود را در در نواحی کوهستانی نگهداری می‌کردند. سه شاخه این سلسله شامل: شاخه کاؤسیه، شاخه اسپهبدان و شاخه کینخواریه است. هر چند فرمانروایان این خاندان، بعدها برای حفظ قدرت موروثی خویش، ناچار به قبول آیین خلفا و اظهار اطاعت نسبت به آن‌ها شدند ولی تختگاه آن‌ها در جبال تبرستان تا مدت‌ها بعد همچنان کانون روح ایرانی باقی ‌ماند. از دوران خلافت مأمون هم، در حالی که، سالانه مبلغی به عنوان مال صلح به اعراب می‏دادند، آیین پدران خود را حفظ کردند. با آن که شورش مازیار در تبرستان، ادامه حکومت آنها را برای مدتی قطع کرد، اما در مدت زمان قیام علویان تبرستان، قدرت آن‌ها همچنان باقی بود و تا روی کار آمدن آل زیار نیز، این امر در همان تیره قدیم ادامه داشت. این سلسله تا پیش از روی‌کار آمدن صفویان می زیست تا در آن زمان توسط چلاویان نابود شد.


8. طاهریان(821 تا873 میلادی)

طاهریان از خاندان امیران و سرداران ناحیه‌ای در نزدیکی هرات به نام پوشَنگ یا فوشَنج بودند و در مبارزات ابومسلم برای روی کار آوردن بنی‌عبّاس شرکت داشتند. در اوایل قرن سوم هجری قمری، طاهر بن حسین، یکی از سرداران مأمون عباسی از طرف او امیر خراسان شد و به دلیل آن که عدم اطاعت خود را از مأمون اعلام کرد، اولین حکومت مستقل ایرانی بعد از اسلام در ایران تشکیل شد و حکومت او به طاهریان معروف گردید. در زمان طاهریان نیشابور به پایتختی برگزیده شد.  پادشاهان: طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین، طلحه بن طاهر، علی بن طاهر، عبدالله بن طاهر، طاهر بن عبدالله، محمد بن طاهر بن عبدالله، محمد بن طاهر بن عبدالله.


9. صفاریان(862 تا 912 میلادی)


صَفّاریان از دودمان‌های ایرانی فرمانروای بخش‌هایی از ایران بودند. پایتخت ایشان شهر زَرَنگ بود و خود را ازنوادگان ساسانیان می دانستند که پس از حمله اعراب به سیستان مهاجرت کرده‌اند. یعقوب لیث صفاری مردی عیار و جوانمرد در سیستان بود که به دلیل محبوبیتی که میان مردم آنجا به خاطر جنگ با خوارج به دست آورده بود توانست قدرت را به دست گیرد و به حکومت برسد . یعقوب لیث بعد از تشکیل حکومت خود ابتدا به کرمان و شیراز حمله کرد و آنجا را تسخیر نمود. سپس به خراسان رفته و آنجا را فتح کرد و حکومت طاهریان را نابود ساخت. بعد به تبرستان رفت ولی در جنگ با علویان تبرستان شکست خورد و عقب نشینی کرد. یعقوب لیث صفاری همیشه آرزو داشت روزی حکومت بنی عباس را سرنگون کند به همین جهت با لشکری فراوان خوزستان را تسخیر کرد و به سوی بغداد حرکت نمود اما در جنگ با خلیفه شکست خورد و به شدت زخمی گشت. در اواخر عمر دوباره با لشکر خود خوزستان را تسخیر کرد و قصد داشت دوباره با خلیفه جنگ کند اما در همین زمان به طور ناگهانی بیمار شد و کمی بعد از دنیا رفت. تمامی مورخان در اینکه یعقوب لیث مردی بسیار شجاع و دلاور و باهوش و سیاستمدار بود اتفاق نظر دارند . بعد از مرگ او برادرش عمر لیث فرمانروای سیستان و کرمان شد. عمرُلیث هم چون برادر مردی بسیار شجاع بود با این حال در ابتدای حکومت با خلیفه بیعت کرد. پس از چند سال عمر و لیث حکومت خراسان را از خلیفه ی بنی عباس خواست . خلیفه فرمان داد که اگر عمر و لیث در جنگ با امیر اسماعیل سامانی حاکم خراسان پیروز شود ،حکومت خراسان به دست او خواهد بود . عمر و لیث در جنگ با امیر اسماعیل سامانی شکست خورد و اسیر گشت و سپس به قتل رسید. پادشاهان: یعقوب لیث، عمرو لیث، طاهر بن محمد بن عمرولیث، لیث بن علی بن لیث، محمد بن علی بن لیث، احمد بن محمد بن خلف، خلف بن احمد.


10. علویان تبرستان(864 تا 928 میلادی)

علویان طبرستان گروهی از بزرگان اولاد علی ابن ابی‌طالب به نام ائمه علوی بایزیدی بودند که در قرن دوم هجری در تبرستان قیام کردند. حسن بن زید ملقب به داعی کبیر در آن ناحیه ظهور کرد، او در روز ۲۵رمضان سال۲۵۰ قمری برابر با ۱۴آبان ۲۴۳ شمسی وارد قریه سعید آباد (مرزن آباد فعلی) در چالوس بین کلار و رویان شد، دو روز در آنجا ماند و مردم از اطراف برای بیعت نزد او آمدند. سپس رهسپار رویان شد و نماز عید فطر را در مصلای رویان اقامه کرد، بعد با همراهی مردم که از آبادی‌های اطراف به او ملحق شدند به آمل رفت و عدهٔ بسیاری از افراد ناراضی و دست‌نشاندگان خلیفه (مانند طاهریان) او را تقویت کردند. وی به دعوت و نشر آیین تشیع زیدی و طرفداری از خاندان علی پرداخت. سلسله علویان تبرستان در تاریخ ۱۴ آبان ۲۴۳ خورشیدی تأسیس شد و پرچم سفید ایشان در دشت‌های تبرستان استوار گشت. مرکز حکومت آنان معمولاً آمل بود، انقراض آنان نیز به دست آل زیار و سامانیان صورت گرفت. پادشاهان: حسن بن زید، القائم، داعی الحق، حسن پسر مهدی، داعی صغیر.

 
11. سامانیان(874 تا1004 میلادی)


سامانيان اولين خاندان ايراني بودند كه پس از 300 سال دوباره رسم و رسوم ايرانيان را احياء نمودند .آن ها از روستايي به نام سامان در شهر سمرقند برخاستند و حدود 108 سال در ايران حكومت كردند. وزراي آنان اغلب از شعرا، ادبا و مورخان مشهور عصر خود بودند. سامانیان یکی از دودمان‌های ایران کهن بودند که کم و بیش بر همگی سرزمین‌های خراسان، هیرکان، مکران، سیستان، خوارزم و کرمان فرمان‌روایی کردند و باعث رشد و شکوفایی زبان فارسی دری شدند. سامانیان به زبان فارسی علاقه زیادی نشان می‌دادند. پادشاهان: سامان خدا، اسد بن سامان، یحیی بن اسد، نصر بن احمد، اسماعیل بن احمد، معروف به امیر ماضی، احمد بن اسماعیل، معروف به امیر شهید، نصر بن احمد، معروف به امیر سعید،  نوح بن نصر، معروف به امیر حمید، عبدالملک بن نوح، معروف به امیر رشید، منصوربن نوح، معروف به امیر سدید، نوح بن منصور، معروف به امیر رضی، منصور بن نوح، عبدالملک بن نوح، اسماعیل بن نوح.


12. آل زیار (زیاریان)(931 تا 1090 میلادی)

زیاریان یک سلسله زیدی مذهب از مناطق ساحلی دریای خزر بودند. آنان ابتدا در شمال ایران و طبرستان و گرگان حکومت می‌کردند. زیاریان هم جزو مردم کوه‌نشینی بودند که رسیدنشان به قدرت «بسط دیلمی» تاریخ ایران را شکل داد. مساله ی تبرستان از همان اوایل طلوع آن ها برای سامانیان حل نشده باقی مانده بود. اسفار – پسر شیرویه، هر چند ابتدا با سامانیان همراه بود، اما در آخر کار بر آنان شورید و به تدریج گرگان، طبرستان، قزوین، ری، قم و کاشان و خراسان را در قلمرو خود آورد. اسفار فرماندهی سپاه خود را به یکی از بزرگان ولایت، یعنی مرد آویچ پسر زیار سپرد، ولی خود با طغیان سربازان رو به رو گردید و در طالقان به قتل رسید. قلمرو حکومت مرد آویچ علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج ابودلف (کرهرود) و ابهر و بالاخره همدان رسید. حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد. مرد آویچ، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت. وی به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را بر می‌گردانم " (تاریخ الخلفاء سیوطی، ص ۲۵۹) و قصد داشت که مدائن را پایتخت قراردهد. او پس از آنکه مراسم جشن سده را در اصفهان بر پای داشت، به علت اختلافی که میان غلامان ترک و دیلم او پیش آمده، به دست غلامان ترک در حمام کشته شد. پادشاهان: مرداویج زیاری، وشمگیر، بیستون پسر وشمگیر، قابوس پسر وشمگیر، منوچهر پسر قابوس، انوشیروان پسر منوچهر.

 
13. آل بویه (بوییان) (932 تا 1055 میلادی)

بوییان دودمانی از دیلمیان بودند و به زبانی ایرانی صحبت می‌کردند. سرزمین بوییان دیلمستان بود. هم اکنون نیز روستایی با نام بویه در شهرستان املش وجود دارد که فاصله چندانی با دیلمان لاهیجان ندارد. دیلیمیان ایرانی‌تبار بودند. در باختر و مرکز ایران دو دودمان از دیلمیان به نام آل زیار (۳۲۰ ه. ق.) و آل بویه که هر دو از سرزمین‌های شمالی برخاسته‌اند نواحی مرکزی و باختری ایران و فارس را از دست خلفای عرب آزاد کردند. دیلمیان نام قوم و دیلمی نام گویشی در منطقه کوهستانی گیلان بود به نام دیلمستان. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آن‌ها چاره‌ای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آن ها واگذاشتند و خود به عنوان خلیفگی و احترامات ظاهری بسنده کردند.
در سال‌های ناتوانی و انحطاط بغداد که فرماندهان ترک و کرد و گیل و دیلم خلیفه را هم در تختگاه وی دست نشانده قدرت و غلبه خویش ساخته بودند، با آن که در ایران اندیشه ی ایجاد یک قدرت پایدار همراه با زنده ساختن حکومتی مانند حکومت ساسانیان در خاطر بسیاری از داعیه داران این دوره، از گیل و دیلم و طبری شکفته بود، به بار نشستن این آرزو آن هم در یک مدت کوتاه، تا اندازه‌ای تنها برای آل بویه ممکن شد که آن نیز به سبب اختلافات خانگی، تقید به پیروی از دعوت زیدیان و برخورد با آشوب‌های خراسان به نتیجه نرسید، با این حال بنیانگذار این سلسله علی بن بویه دیلمی ملقب به عمادالدوله و برادر زاده‌اش فنا خسرو بن حسن معروف به عضدالدوله، با وجود محدود بودن قلمرو خویش و با آن که در زمان آن ها فرصتی هم برای زنده ساختن فرهنگ باستانی در قلمروشان پیدا نشد، باز استعداد خود را برای بازسازی وحدت و یکپارچگی از دست رفته قرن های دور نشان دادند. هر چند دولت آن ها علی ‌رغم پایبندی به رسم دوره با تکیه بر یک پادشاه باستانی مانند بهرام گور هم موفق به ایجاد تعادل پایدار عصر از یاد رفته بهرام در قلمرو یزدگرد نشد، باری طی چندین دهه فرمانروایی آن ها، قدرت خلفای عباسی، که پیش از آن نقش فعالی را در تعیین سرنوشت مردم ایران داشت، ناتوان ساخت و بدین گونه عناصر تازه‌ای از نژادها و اقوام گوناگون مردم ایران بار دیگر آنچه را ایران با پیمودن سال ها به اعراب و ترکان اهل سُنت واگذاشته بودند، این بار همراه آیین شیعه، دیگر بار، و گرچه برای مدتی کوتاه، به دست آوردند.
سه تن از فرزندان بویه که گویا شغل ماهیگیری در گیلان داشتند، به خدمت فرماندهان آل زیار در آمدند. البته، ماکان کاکی هم از آنان حمایت می‌کرد. همچنین، این سه برادر: علی، احمد و حسن مورد حمایت مردآویچ نیز قرار گرفتند. فتح اصفهان برای مرد آویچ، ظاهراً توسط علی که برادر بزرگ‌تر بود صورت گرفت. پس از قتل مرد آویچ، غلامان ترک از ترس غلامان دیلمی، به خصوص ابوالحسن علی بن بویه به اطراف گریختند و میدان تنها برای دیلمیان خالی ماند. علی بن بویه به همراه برادر خود، احمد که کنیه ابوالحسین داشت به گشایش اهواز توفیق یافت (۳۲۶ ه. ق.). علی بن بویه پس از به دست آوردن خوزستان، راهی فارس شد و احمد نیز به کرمان روی آورد و به فتح آن سرزمین دست یافت (۳۳۴ه. ق). سپس، به بغداد رفت و المستکفی بالله – خلیفه عباسی – را مطیع خود ساخت. خلافت بغداد که پیشرفت های برادران بویه را با چشم خود می‌دید، به خاطر دیدگاه برخی از وزیران خود، از جمله «ابن مقله» با آنان از در سازش در آمد و لقب ویژه برای آنان فرستاد که علی را «عمادالدوله» و حسن را «رکن الدوله» و احمد را «معزالدوله» نامید.
همان معزالدوله بود که در بغداد دستور داد دشنام به آل علی موقوف شود و مراسم عزاداری ماه محرم را برپاداشت. به خصوص، در ایام عاشورای سال ۳۵۲ ه. ق. که جمع کثیری در بغداد گرد آمدند و بازارها بسته شد، مردم آن روز آب ننوشیدند و در بازارها خیمه پر پا کردند و بر آن خیمه‌ها پلاس آویختند و زنان بر سر و روی خود می‌کوفتند. از این زمان رسم زیارت قبور ائمه رایج گردید و بغداد به دو قسمت مهم شیعه نشین (کرخ) و سنی نشین تقسیم شد (۳۶۳ ه. ق.). همچنین، مقام نقابت علویان هم در زمان آل بویه تأسیس شد. در زمان رکن الدوله بود که مذهب شیعه رسمیت کامل یافت.

 
14. غزنویان(۹۷۵تا 1187 میلادی)

دولت غَزنَوی یا غزنویان (۳۴۴ ه.ق. - ۵۸۳ ه.ق.) یک حکومت ترک تبار و مسلمان اهل تسنن در بخشی از شرق خاورمیانه و جنوب آسیای میانه بود. اما به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تایید خلافت عباسی بود. شهرت این حکومت در جهان، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در هندوستان انجام داده‌است. اوج قدرت غزنويان در زمان سلطنت سلطان محمود غزنوي بود. غزنويان حدود 231 سال بر سرزمين پهناور ايران حكومت كردند. پادشاهان: ناصرالدین سبکتکین، اسماعیل پسر سبکتکین، سلطان محمود غزنوی (محمود بن سبکتکین)، محمد پسر محمود، سلطان مسعود غزنوی (مسعود بن محمود)، مودود پسر مسعود، مسعود دوم پسر مودود، علی پسر مسعود، عبدالرشید پسر محمود، طغرل غاصب، فرخزاد پسر مسعود، ابراهیم پسر مسعود، مسعود سوم پسر ابراهیم، شیرزاد پسر مسعود، ارسلانشاه پسر مسعود، بهرامشاه پسر مسعود، خسروشاه پسر بهرامشاه، خسرو ملک پسر خسروشاه.

 
15. سلجوقیان( ۱۰۲۹–۱۱۹۴ میلادی)


سَلجوقیان (سَلاجقه، آل‌سلجوق) نام دودمانی ترک‌تبار است که در سده‌های پنجم و ششم هجری (یازدهم و دوازدهم میلادی) بر بخش‌های بزرگی از آسیای غربی -شامل ایران کنونی- فرمانروایی داشتند. سلجوقیان زبان فارسی را زبان رسمی و درباری قرار دادند و وزیران این دوره - به‌ویژه عمیدالملک کندری و خواجه نظام‌الملک - خدمات مهمی به گسترش دانش‌ها کردند. اين سلسله حدود 123سال در ايران حكومت كرد. مركز سلجوقيان در ابتدا در ماوراءالنهر و در شهر جند بود. سلجوق كه رياست قوم را بر عهده داشت مسلمان شد و ديگر افراد قبيله نيز مسلمان شدند. آنان از سلطان محمود غزنوی درخواست كردند كه در شمال خراسان زندگي كنند. سلطان محمود نيز قبول كرد. به اين ترتيب روز به روز بر قدرت آنان اضافه شد. سلطان محمود غزنوي كه احساس خطر مي كرد به آنان دستور داد به سرزمين قبلي خود بازگردند ولي سلجوقيان نپذيرفتند و ميان آنان جنگ رخ داد. پس از مرگ سلطان محمود پسرش سلطان مسعود با آنان جنگ كرد ولي شكست سختي خورد و باعث انقراض غزنويان شد. سرانجام در 20 شوال سال 429 هجري طغرل پس از تصرف نيشابور خود را شاه خواند. پادشاهان: رکن‌الدین طغرل ‌بیک بن سلجوق، عضدالدوله الپ ارسلان بن جعفري بيك، جلال الدين ابوالفتح حسن ملكشاه[ ملکشاه پسر آلپ ارسلان، بعد از مرگ پدرش به کمک خواجه نظام‌الملک به کرسی سلطنت نشست. او به کمک فراست و دانایی خواجه نظام‌الملک توانست به تمام رقیبان سلطنتی خود از جمله شاهزادگان مدعی سلاجقه غلبه کند. به علاوه این که توانست سرزمین‌های تحت اشغال سلجوقیان را گسترش بدهد. از متصرفات او می‌توان به باز پس گیری سمرقند از فاطمیون مصر و انطاکیه از روم شرقی نام برد. عراق عرب، گرجستان، ارمنستان، آسیای صغیر و شام از دیگر محدوده‌های تخت تصرفات او می‌باشد. حکومت ملکشاه که در سال ۴۶۵ هجری آغاز شده بود، بعد از بر کناری خواجه نظام‌الملک و روی کار آمدن تاج‌الملک قمی، حرکت رو به زوال را پیش گرفت. عاقبت خواجه نظام‌الملک، در نهاوند به دست یکی از اسماعیلیان به نام ابوطاهر در سال ۴۸۵ هجری کشته شد. البته بنا به روایتی، خواجه نظام الملک به دست یکی از غلامان خود و به تحریک تاج الملوک که پیشکار ترکان خاتون همسر زیبای ملکشاه بود، با ضربت دشنه کشته شد. ملکشاه نیز در همان سال و تنها سی و پنج روز پس از مرگ خواجه نظام الملک، در حالی که در بغداد مهمان خلیفه ی عباسی بود، دچار بیماری زردی گردید و درگذشت.] ، ركن الدين ابوالمظفر بكياق، غياث الدين ابو شجاع محمد، معزالدين ابوالحارث سلطان احم سنجر (41سال).


16. خوارزمشاهیان (۱۰۹۸ تا ۱۲۱۹ میلادی)

 
نوشتکین نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سلجوقیان خریداری شد. این غلام رفته رفته در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد. نوشتکین صاحب ۹ پسر بود که بزرگ‌ترین آن ها، قطب الدین محمد نام داشت. پس از نوشتکین، فرزندش محمد از جانب برکیارق به ولایت خوارزم رسید و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد. بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده ی سلجوقیان بود. قطب الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد. پسرش اتسز هم که بعد از او در ۵۲۲ ق / ۱۱۲۸ م به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیریهای متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه ی قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند. چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان «۵۵۱ ق / ۱۱۵۶ م» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان «۵۵۸ ق / ۱۱۶۳ م» و ماوراءالنهر «۵۵۳ ق / ۱۱۵۸ م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یابد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند. بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای تکش این درگیری ها به پایان رسید. در زمان تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نارضایتی خلیفه ی بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامن گیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش «رمضان ۵۹۶ ق / ژوئن ۱۲۰۰ م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد. بیست سال «۵۹۶ - ۶۱۶ ق / ۱۲۰۰ - ۱۲۱۹ م» فرمانروایی علاءالدین محمد خوارزمشاه به طول انجامید. سلطان محمد که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقی‌هان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادرش ترکان خاتون بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان متجاوز، بی‌رحم و عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‌شدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت. در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش می‌داد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود، در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاسته‌ای در حال طلوع بود که مغولان نام داشتند. آن ها هم پادشاهی خوارزمشاهیان و هم خلافت اسلامی عباسیان را نابود ساختند. پادشاهان: قطب‌الدین محمد، علاءالدین اتسز، ایل ارسلان، جلال‌الدین سلطانشاه، علاءالدین تکش، علاءالدین محمد، جلال‌الدین منکبرنی.


17. ایلخانان(۱۲۵۶ تا ۱۳۳۵ میلادی)


نام سلسله‌ای است که از سال ۶۵۴ تا ۷۵۰ ه‍. ق. معادل ۱۲۵۶ تا ۱۳۳۵ میلادی در ایران حکومت می‌کردند و فرزندان چنگیزخان مغول بودند. لشکریان چنگیزخان نخستین بار در سال ۶۱۸ ه‍. ق. معادل ۱۲۲۱ میلادی به خراسان حمله نمودند. چنگیزخان در سال ۱۲۲۵ میلادی به مغولستان بازگشت و در آنجا درگذشت. سال ۱۲۵۱ م. منگو یا منگل، خان بزرگ یا قاآن، بر آن شد تا با اعزام برادرانش هولاکو و قوبیلای (کوبلاخان) به ترتیب به ایران و چین پیروزی‌های مغولان را تحکیم و تکمیل کند. هولاکو با فتح ایران سلسله ایلخانیان ایران و قوبیلای با فتح چین سلسله یوان چین را بنیاد گذاردند. فتح ایران به دست هلاکوخان پیامدهای مهمی چون پایان کار اسماعیلیان و انقراض خلافت عباسیان در پی داشت. ایلخانان در ابتدا دین بودایی داشتند اما به تدریج به اسلام گرویدند. ایلخانان مسلمان خود را سلطان نامیده و نام‌های اسلامی برگزیدند. پادشاهان: هولاکو، اباقاخان هولاکو، سلطان احمد تکودار بن هولاکو، ارغون‌خان بن اباقا، گیخاتون بن اباقا، بایدوخان بن طرغان، غازان بن ارغون، اولجایتو خدابنده بن ارغون، ابوسعید بهادرخان بن اولجایتو، ارپاگاون، موسی خان، محمد خان، ساتی بیک، شاه جهان ایلخانی، سلیمان خان، طغا تیمورخان، انوشیروان.


18. جلایریان(1335 تا 1432 میلادی)


پس از مرگ ایلخان ابوسعید بهادرخان که به انقراض سلسله ی هولاکویی انجامید، شماری از شاهزادگان و مدعیان دیگر مغول درصدد تسلط بر امپراتوری ایلخانی و یا بخش هایی از آن برآمدند و پیامد آن کشمکش‌های پیوسته برای کسب قدرت بود که پاره‌ای از آن به گونه حاکمیت آل جلایر (یا جلایریان) چهره نمود که قلمروشان به موازات بین النهرین، آذربایجان و بعدها شروان دامن گسترانیده بود. این سلسله با قدرت یابی شیخ حسن بزرگ در بغداد به سال ۷۴۰ق/۱۳۴۰م آغاز شد. دوره ی اوج حکمرانی آل جلایر مقارن است با دوران حکومت شیخ اویس و با مرگش دوره ی زوال این سلسله آغاز می‌شود که مقارن است با حملات تیمور به ایران و بین النهرین و اوج گیری ترکمانان قراقویونلو. پادشاهان:  شیخ حسن بزرگ، شیخ اویس بهادرخان، جلال‌الدین حسین‌خان، غیاث‌الدین سلطان احمد بهادر، شاه محمود.


19. آل مظفر یا مظفریان (1335 تا 1393 میلادی)

آل مظفر سلسله‌ای بود که در قرن هشتم هجری بیشتر بر جنوب ایران و گاه بر تمام ایران بزرگ به جز خراسان حکومت می‌کرد. پادشاهان: مبارزالدین محمد، شاه محمود، عمادالدین احمد، نصره الدین شاه یحیی، شاه شجاع، زین العابدین بن شاه شجاع، شاه منصور .

 
20. آل اینجو (1321 تا 1357 میلادی)


در هرج و مرج خونین و ویرانگری که از سلطه ی ملوک الطوایفی در پایان عصر ایلخانان در سراسر ایران به وجود آمد، کرمان، یزد و فارس عرضه ی نزاع و رقابت میان دو خاندان مدعی آل اینجو و آل مظفر شد که حاصل نزاع آن ها ادامه آشوب ها و خونریزی‏های بیشتر گشت. با این حال دیوان خواجه حافظ، نام و خاطره پادشاهان هر دو سلسله را در عرصه ی شعر و ادب پارسی بلند آوازه ساخت. آل اینجو منسوب بودند به امیر شرف الدین محمود اینجو، از ملازمان درگاه ایلخان که چون در آغاز کار در فارس وکیل املاک خاصه ایلخانی(اینجو) بود، خاندانش به این عنوان شهرت یافت. وی که نسب خود را به خواجه عبدالله انصاری هروی ، زاهد و صوفی معروف عهد سلاجقه - وفات 481 ق / 1088 م- می‏رساند، نظارت املاک خاصه ایلخان و وزارت اصفهان، یزد، کرمان و فارس در سواحل و بنادر را بر عهده داشت. در آن ایام ، شرف الدین محمود، از عواید این املاک، ثروت فراوان اندوخت و املاک شخصی بسیار حاصل کرد. در اواخر عهد ابو سعید بهادر خان ، داعیه ی استقلال برافراشت و در فترت بعد از او، یک چند در فارس حکومت کرد. سرانجام در بغداد به دربار شیخ حسن ایلکانی رفت و نزد او اعتبار و حیثیت قابل ملاحظه یافت. چندی بعد، در ملازمت یکی از سرکردگان مغول به نام یاغی باستی، از خاندان چوپانیان، به فارس آمد و داعیه قدرت طلبی یافت، اما به دست یاغی باستی کشته شد. بعد از او برادرش جمال الدین ابو اسحاق، معروف به شیخ ابو اسحاق و شاه شیخ، با دفع یاغی باستی، ولایت فارس و اصفهان را تحت حکم خویش در آورد و در مدت پانزده سال فرمانروایی در فارس، خود را نمونه یک پادشاه هنر پرور، صاحب ذوق و عشرت دوست نشان داد. رقیب و مدعی او، مبارز الدین محمد که فرمانروای یزد بود، وی را غافلگیر کرد و از فارس بیرون راند. چندی بعد اصفهان را هم از دست او بیرون آورد و شاه شیخ به دست مبارز الدین محمد اسیر شد. مبارز الدین او را به شیراز برد و در آنجا به سال 758 ق/ 1357 م به قتل آورد. فرمانروایی شادمانه اما کوتاه او در فارس، در اشارت حافظ به عنوان یک دولت مستعجل اما درخشان یاد شده است. مرثیه‏ای که عبید زاکانی در سوگ او سرود، سیمای شجاع و عشرت جوی و شادخوار او را در هاله‏یی از شکوه و جلال ناپایدار تصویر کرد. با مرگ او دولت آل اینجو در فارس منقرض شد.


21. کیاییان(1389 تا 1592 میلادی)


کارکیاییان، کیاییان، آل‌کیا و یا سادات ملاطی دودمانی ایرانی در شمال ایران (گیلان و دیلمستان) بوده اند. از قرن هشتم هجری به بعد تا سال ۱۰۰۰ قمری حکومت کردند. نسب این سادات به علی بن حسین امام چهارم شیعیان باز می‌گردد. به فرمانروایان این سلسله کارکیا اطلاق می‌شد. شاه اسماعیل صفوی در نزد خاندان کیاییان پرورش یافت و بعدها به کمک کیاییان سلسله ی صفویان را تأسیس نمود. سرانجام نیز صفویان این دودمان را نابود کردند. پادشاهان: سید امیر کیای مَلاطی، پسر حسن کیا، بنیانگذار حکومت خاندان کیاییان در گیلان، سید علی کیا پسر امیرکیا، سید هادی کیا پسر امیرکیا، تنکابن، سید محمد پسر سید مهدی، سید حسین کیا پسر سید علی کیا، سیدرضا یا سید رضی کیا پسر سید علی کیا، سید حسین کیا، پسر سید علی کیا، سید ناصر کیا پسر سید محمد، سید حسین کیا نوه سید علی کیا، ناصر کیا پسر سید محمد، سید محمد پسر ناصرکیا، میرزا علی کیا پسر سلطان محمد، سلطان حسن پسر سلطان محمد، سلطان احمد اول فرزند سلطان حسن، کارکیا علی پسر سلطان احمد، کارکیا سلطان حسن دوم پسر سلطان احمد، خان احمد خان پسر کارکیا سلطان حسن.


22. تیموریان یا گورکانیان ایران(۱۳۷۰ - ۱۵۰۶ میلادی)


تیموریان یا گورکانیان ایران دودمانی ترک تبار بودند. بنیان‌گذار این دودمان امیر تیمور گورکانی بود که در آسیای میانه می‌زیست و سمرقند پایتختش بود. تیمور کشوری گسترده و دولتی سترگ ایجاد کرد و سرزمین ماوراءالنهر را به اهمیتی رساند که تا آن زمان هیچگاه بدان پایه نرسیده بود. او مرزهای خود را نخست در سرتاسر آسیای میانه و آنگاه سراسر خراسان و سپس به همه ی بخش‌های ایران و عثمانی و بخش‌هایی از هندوستان گسترش داد. از آنجایی که فتوحات تیمور بیشتر جنبه ی  یورش و هجوم داشتند تا تسخیر واقعی، اغلب این مناطق باز به زودی از تصرف تیموریان خارج می شدند. با این حال ماوراالنهر مدتی مرکز دولتی شد که بیشتر ایران و افغانستان را افزون‌ بر ماوراءالنهر در بر می‌گرفت. هنگامی که کشورهای گسترده ی تیموری تجزیه شدند، دوره ی هرج و مرج پیش آمد. به محض این که تیمور مرد، ترکان عثمانی و آل جلایر و ترکمانان درصدد تصرف کشورهای از دست ‌رفته ی خود برآمدند. با این همه، فرزندان تیمور موفق شدند که شمال ایران را کم و بیش به مدت یک سده برای خود نگاه دارند. هرچند آنان بیشتر با یکدیگر در کشمکش بودند. سرانجام شاهرخ موفق شد که مناقشات اقوام خود را تا حدی رفع و قدرت و اعتبار کشور را نگهداری کند. ولی پس از مرگ او تصرفاتش به قسمت‌های کوچک‌تر مجزا شد و به همین سبب صفویان و امرای شیبانی آن ها را به متصرفات خود پیوست کردند. با این حال خاندان تیموری از میان نرفت و نوادگان تیمور پس از چندی فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و امپراتوری بزرگ گورکانیان هند را بنیاد گذاردند. پادشاهان: تیمور لنگ، خلیل سلطان، شاهرخ، الغ بیگ، عبدالله میرزا، بابر تیموری، ابو سعید، سلطان احمد، سلطان محمود، سلطان حسین بایقرا.

 
23. قراقویونلو(1378 تا 1469 میلادی)

 
ترکمانان قراقویونلو (۷۸۰ - ۸۷۴ ق /۱۳۷۸ - ۱۴۶۹م) سلسله‌ای از حکمرانان ترکمن بودند که برای مدت نزدیک به یک سده بر مناطقی از غرب و شمال غربی ایران فرمانروایی کردند. پادشاهان: قرامحمد، قره یوسف، قرااسکندر، جهانشاه، حسن علی فرزند جهانشاه.


24. آق قویونلو(1378 تا 1508 میلادی)

 
آق قویونلو سلسله‌ای از ترکمن‌های سنی بودند که بر قسمت‌هایی از قفقاز، شرق ترکیه و شمال ایران از ۱۳۷۸ تا ۱۵۰۸ میلادی فرمان می‌راندند. پادشاهان: قره عثمان، حمزه، نورالدین علی، اوزون حسن، سلطان خلیل، یعقوب.

 
25. صفویان(1501 تا 1722 میلادی)

 
صفویان دودمانی ایرانی و شیعه بودند که در سال‌های ۸۸۰ تا ۱۱۰۱ هجری خورشیدی (برابر ۱۱۳۵-۹۰۷ قمری و ۱۷۲۲-۱۵۰۱ میلادی) بر ایران فرمانروایی کردند. بنیانگذار دودمان پادشاهی صفوی، شاه اسماعیل یکم است که در سال ۸۸۰ خورشیدی در تبریز تاجگذاری کرد و آخرین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین است که در سال ۱۱۰۱ خورشیدی از افغان‌ها شکست خورد. دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل یکم با تکیه بر پیروان طریقت تصوف علوی درست شد. این پیروان که بیشتر از ایل‌های آناتولی بودند و بعدها به قزلباش‌ها نام‌ور شدند بر سر باورهای خود سال‌ها به هواداری از آق‌قویونلوها و قراقویونلوها درگیر جنگ‌های پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان، نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفی‌الدین و نوه اوزون‌حسن آق قویونلو زیر آموزش بزرگان قزلباش پرورش یافت و رهبر دینی آنان به شمار می‌آمد. زمانی که صفویان به قدرت رسیدند، مردم ایران بیش تر اهل تسنن بودند. شیعیان بیش تر در شهرهای مشهد، سبزوار، قم، کاشان و مناطق شمالی ایران ساکن بودند. با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل و اعلام رسمیت تشیع، بیش تر مردم ایران به مذهب شیعه روی آوردند و تسنن، بیش تر مناطق مرزی را در بر می گرفت. از دلایل رسمی کردن مذهب تشیع به وسیله ی صفویان، ایجاد وحدت و یگانگی میان مردم، مشخص کردن ایران از دیگر کشورهای اسلامی و تامین استقلال کشور بود. پادشاهان: شاه اسماعیل یکم(۸۸۰ – ۹۰۲ خورشیدی)، شاه تهماسب یکم(۹۰۲ – ۹۵۵ خورشیدی)، شاه اسماعیل دوم (۹۵۵ – ۹۵۶ خورشیدی)، شاه محمد خدابنده (۹۵۶ – ۹۶۶ خورشیدی)، شاه عباس یکم (۹۶۶ – ۱۰۰۷ خورشیدی)، شاه صفی (۱۰۰۷ – ۱۰۲۱ خورشیدی)، شاه عباس دوم (۱۰۲۱ – ۱۰۴۵ خورشیدی)، شاه سلیمان (۱۰۴۵ – ۱۰۷۲ خورشیدی)، شاه سلطان حسین (۱۰۷۲ – ۱۱۰۱ خورشیدی) [ ایران در این دوره از محمود افغان شکست می خورد و سلسله ی صفویه نابود می شود. اما پس از آن مقاومت هایی در برخی نقاط از سوی بازماندگان صورت پذیرفت.] ، شاه تهماسب دوم (۱۱۰۱ – ۱۱۱۱ خورشیدی)، شاه عباس سوم (۱۱۱۱ – ۱۱۱۴ خورشیدی)، شاه اسماعیل سوم(۱۱۷۹-۱۱۹۳خورشیدی).
دانشمندان و فقیهان شیعه: مولانا فیض کاشانی، شیخ بهایی، میرداماد، میرفندرسکی، علامه مجلسی، ملاصدرا، سید نعمت‌الله جزایری و...
شاعران: صائب تبریزی، کلیم کاشانی، محتشم کاشانی، میر رضی آرتیمانی و ... .

 
26. افشاریان(1736 تا 1796 میلادی)

 
نادرشاه افشار در سال ۱۰۶۶ خورشیدی در ایل افشار در درگز در شمال خراسان به دنیا آمد. این ایل به دو شعبه ی بزرگ تقسیم می‌شد: یکی قاسملو و دیگری ارخلو یا قرخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه ی اخیر بود. طایفه ی قرخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحی ابیورد و دره ی گز و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. تعداد بسیاری از این ایل ها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند. نام اصلی او نادرقلی بود و هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورش های ازبک های خوارزم به اسارت آن ها در آمد. بعد از مدت کوتاهی از اسارت گریخته و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد باباعلی بیگ درآمد. او گروه کوچکی را به دور خود جمع کرده بعد از کنترل چند ناحیه ی خراسان خود را نادرقلی بیگ نامید. در این هنگام افغان‌ها به رهبری محمود افغان اصفهان را تصرف کرده بودند و شاه سلطان حسین صفوی را به قتل رساندند. با سقوط اصفهان و قتل شاه سلطان حسین، پسر او به نام شاه تهماسب دوم صفوی که از اصفهان به قزوین گریخته بود خود را پادشاه ایران خواند. ولی حکام نواحی گوناگون کشور حاضر به اطاعت از او نشدند. محمود افغان نیز که تنها بر اصفهان و نواحی اطراف آن حکومت می‌کرد کمی بعد به دست پسر عمویش به نام اشرف افغان به قتل رسید. هم زمان با این اوضاع و احوال نادر که از میزان نفوذ خاندان صفوی در میان مردم آگاه بود، به شاه تهماسب دوم پیوست و سردار سپاه او شد. وی سپس خراسان را به تصرف خود در آورد. شاه طهماسب نیز، نادر قلی را والی خود در خراسان اعلام کرد و پس از آن نادر نام خود را به طهماسب قلی تغییر داد. او بعد از سرکوب چند ایل ترک و کرد به حکمرانی کامل خراسان می‌رسد. آنگاه برای به قدرت رساندن شاه طهماسب با افغان ها وارد جنگ شده، رییس افغان ها یعنی اشرف افغان را در مهماندوست در نزدیکی دامغان(طی نبرد دامغان) و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد و سپس در تعقیب وی، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار می دهد و قبایل این دیار را مطیع می نماید. بدین ترتیب پس از هفت سال شورش افغان‌ها به پایان رسید. سپس نادر با دشمنان خارجی وارد جنگ شد و روس ها را از شمال ایران بیرون راند، اما در زمان جنگ با عثمانی ها که غرب ایران را در اشغال داشتند، متوجه شورشی در شرق ایران شد و جنگ را نیمه کاره رها کرده به آن سامان رفت. شاه تهماسب صفوی به قصد اظهار وجود دنباله ی جنگ وی را با عثمانیان گرفت که به سختی شکست خورد. در سال ۱۱۴۵ ه.ق. به دنبال یک قرارداد میان شاه طهماسب و دولت عثمانی که بخشی از آذربایجان را به آن دولت وا گذار می‌کرد، نادر رهبران ایل ها را که پشتیبان صفویه بودند در یک جا جمع نمود و با یاری آن ها طهماسب را از شاهی برکنار گردانیده پسر خردسالش به نام عباس (شاه عباس سوم) را به جانشینی برگزید و خود را نایب السلطنه نامید. اما در واقع قدرت اصلی در دست نادر بود. نادر شاه در عرض دو سال کل آذربایجان و گرجستان را از عثمانیان پس گرفت و عثمانیان را به سختی شکست داد. در سال ۱۱۴۸ قمری نادرشاه کلیه ی حکمرانان و کدخدایان ایران را در دشت مغان جمع کرد (بالغ بر ۲۰۰۰۰ نفر). او در قورولتای (شورای) دشت مغان اعلام کرد که وظایف خود را انجام داده و تصمیم به استراحت و کناره‌گیری از کارها دارد. بزرگان کشور که می‌دانستند او باطناً مایل به سلطنت است، وی را به سلطنت پذیرفتند. بدین ترتیب شاه تهماسب صفوی رسماً از شاهی برکنار شده و حکومت سلسله ی افشاریه با پادشاهی نادر آغاز شد. بدین ترتیب حکومت صفوی منقرض گردید. نادر اندکی بعد در ۱۱۴۸ ه.ق. تاجگذاری نمود. او برای ۱۲ سال پادشاهی کرد و در این مدت دائماً به لشکرکشی به نواحی گوناگون مشغول بود و در این مدت توانست بحرین، قندهار، خوارزم، بخارا و بسیاری نواحی دیگر را که برای سال‌ها از ایران جدا شده ‌بودند، به ایران بازگرداند. مهم‌ترین فتح او فتح هندوستان بود که پس از فتح دهلی حاکم دهلی غنیمت هایی ازقبیل کوه نور و دریای نور را به نادرشاه افشارتقدیم کرد. پادشاهان: نادرشاه افشار، عادلشاه افشار، ابراهیم‌شاه، شاهرخ‌میرزا.

 
27. زندیان(1750 تا 1794 میلادی)

این سلسله به سردمداری کریم خان زند از طایفه ی زند از سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید. کریم‌خان، ایلخان طایفه زند بود. پدرش «ایناق خان» نیز ایلخان بود. کریم خان در آغاز یکی از سرلشکران سپاه نادرشاه افشار بود که پس از مرگ نادر با همراهانش بازگشت. او فردی مدبر بود. او را لحاظ برخورد با مردمان نیکوترین فرمانروا پس از حمله اعراب به ایران دانسته‌اند. کریم خان خود را وکیل الرعایا نامید و از لقب شاه پرهیز کرد. شیراز را پایتخت خود گردانید و در آبادانی آن کوشش نمود. ارگ، بازار، حمام و مسجد وکیل شیراز از کریمخان زند وکیل الرعایا به یادگار مانده‌است. اين سلسله 146 سال در ايران حكومت كرد و توسط كريم خان زند تاسيس شد. پس از كشته شدن نادر شاه ايران دوباره دستخوش آشوب شد. احمدخان ابدال از يك سو، آزادخان افغان از سويي ديگر و ابوالفتح و علي مردان و محمد حسن خان قاجار از ديگر سو. اما از ميان آنان كريم خان زند كه سربازي بيش نبود پيروز شد و سلسله ی جديدي به وجود آورد. کریم خان زند، توانست پس از فروپاشی حکومت نادرشاه افشار، تمام بخش‌های مرکزی، شمالی، غربی و جنوبی ایران را تحت حکومت خود درآورد. همچنین برادر وی، صادق‌خان زند، نیز موفق شد در سال ۱۱۸۹ ق. بصره را از امپراتوری عثمانی جدا کرده و به ایران پیوست نماید و از این طریق، نفوذ ایران را بر سراسر اروندرود، بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند. پادشاهان: کریم‌خان زند، زکی‌خان زند، ابوالفتح‌خان زند، صادق‌خان زند، علی‌مرادخان زند، جعفرخان زند، صیدمرادخان زند، لطفعلی‌خان زند.


28. قاجار(1785 تا 1925 میلادی)

سردودمان قاجاریه مربوط به یکی از طایفه‌های ترک اغوز شمال شرق ایران به نام ایل قاجار بود که بر اثر یورش مغول از آسیای میانه به ایران آمدند. آنان ابتدا در پیرامون ارمنستان ساکن شدند که شاه عباس بزرگ یک دسته از آنان را در استرآباد (گرگان امروزی) ساکن کرد و حکومت قاجاریه نیز از قاجارهای استرآباد تشکیل یافته‌است. قبیله قاجار یکی از قبایل قزلباش بود که جزء ارتش صفوی محسوب می‌شد. پس از یورش افغان ها و فروپاشی حکومت صفویه، شاه تهماسب دوم - پادشاه آواره ی صفوی - پس از مدتی به مازندران گریخت و فتحعلی خان قاجار خدمت وی را پذیرفت. فتحعلی خان قاجار سردار سپاه تهماسب دوم شد و در حقیقت تهماسب بازیچه‌ای در دست فتحعلی خان بود. اما با پیوستن نادر به سپاه تهماسب، فتحعلی خان مقام پیشینش را از دست داد و در مشهد به تحریک نادر کشته شد. پس از فتحعلی خان، پسر دوازده ساله‌اش محمدحسن خان قاجار جای او را گرفت. ولی نادر شاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمدحسن خان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاری‌باش‌ها که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منصوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و چندگانگی میان طوایف قاجار، نگران ناآرامی‌های داخلی نگردد و اشاقه‌باش‌ها زیر نظر حکومت ایشان گردند. پس از مرگ نادر شاه در سال ۱۱۲۶ هجری خورشیدی، طایفه قاجارهای استرآباد به سردمداری محمدحسن خان در پی کسب پادشاهی برآمدند. اما در نهایت از کریم خان زند شکست خوردند و محمدحسن خان به دست یکی از اعضای قبیله یوخاری‌باش کشته شد. فرزندان او از جمله آغامحمد خان و حسینقلی خان جهانسوز به عنوان گروگان در دربار زندیه نگهداری شدند. یک بار حسینقلی خان که از سوی کریم خان زند برای سرکوبی حاکم استرآباد فرستاده شده بود، در سمنان یاغی شد، ولی به دست زکی خان زند کشته شد. پس از در گذشت کریم خان زند دگرباره جانشینان او به جان هم افتادند و با جنگ و نزاع‌های مستمر، زمینه ی تقویت و کسب اقتدار آغا محمد خان و سلسله قاجار را فراهم آوردند. در سال ۱۲۰۹ هجری قمری لطفعلی خان آخرین پادشاه زند پس از رشادت‌های بسیار به دست آغا محمدخان قاجار معروف به اخته خان کشته شد. در آن زمان کرمان پایتخت زندیه بود و آغا محمد خان پس از تصرف آن شهر مردم آن را به جرم خیانت به خود قتل عام کرد. آغامحمدخان با به دست آوردن شهر شیراز نیز دست به کشتار کسانی که از دودمان زند بودند زد، از روی انتقام، پسران لطفعلی خان را اخته نمود و دستور تجاوز جنسی به زن باردار و دختر لطفعلی خان زند و دیگر زنان این دودمان را داد و گروهی از افراد طایفه ی زند نیز به اطراف متواری شدند تا دست آقا محمد خان به آنان نرسد. دستگاه دیوانی زند به رهبری حاج ابراهیم کلانتر که به لطفعلی خان خیانت کرده بود به قاجارها پیوست و به جز تنی چند که به واپسین فرمانروای زند تا دم مرگ وفادار ماندند، دیگران رویه ی ابراهیم خان را پیش گرفتند. پادشاهان: آقا محمد خان (11سال)، فتحعلي شاه(38سال)، محمد شاه(14سال)، ناصرالدين شاه(49سال)، مظفرالدين شاه(11سال)، محمد علي شاه(3سال)، احمد شاه(6سال).

 
29. پهلوی (1925 تا 1979 میلادی / ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷ خورشیدی)


رضاخان میرپنج با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به قدرت رسید و وزیر جنگ شد و سید ضیا طباطبایی نیز نخست‌وزیر. سه ماه بعد، سید ضیا برکنار شد و قوام نخست‌وزیر شد و رضاخان وزیر جنگ باقی‌ماند. بعدها وی به مقام نخست وزیری رسید. رضاشاه پهلوی، شاه ایران از (۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار سلسله ی پهلوی بود. پس از وی پسرش، محمدرضا پهلوی از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی شاه ایران شد. محمدرضا با کودتای ۲۸ مرداد، قدرت مطلقه ی پادشاهی اش را تحکیم کرد و با انقلاب اسلامی 1357 ش از قدرت برکنار شد. او آخرین پادشاه نظام شاهنشاهی در ایران به شمار می‌آید.
 

تاریخ حکومت و خلافت در اسلام


   حکومت در اسلام، از سال 622 میلادی یعنی مهاجرت پیامبر از مکه به مدینه [سال 13 بعثت و 10 هجرت] شروع می گردد [ در زمینه ی تاریخ شروع نخستین حکومت در اسلام، اختلاف نظر است] و در سال 1922 میلادی یعنی سقوط امپراتوری عثمانی [ تحت عنوان خلافت اسلامی ] پایان می یابد. این مساله، از یک شهر کوچک [مدینه] شروع شده و به تدریج مناطق گسترده ای از جهان را در بر می گیرد که در مجموع، 1300 سال به طول می انجامد.


پیامبر اسلام (ص):
   محمد(ص) زاده ی 570 یا 571 میلادی در مکه و درگذشته ی سال 10 هجری برابر با ۶۳۲ میلادی در مدینه می باشد. پدرش (عبدالله) و مادرش (آمنه) از قبیله ی بزرگ بنی‌هاشم از تیره ی قریش بوده اند. بنی‌هاشم از خاندان‌های برجسته و با اصل‌ونسب ولی فقیر در شهر مکه بود. 6 سالگی مادرش را از دست داد. در ۸ سالگی، پدربزرگش عبدالمطلب 82 ساله نیز درگذشت و ابوطالب، عموی محمد(ص) (که در آن هنگام وجاهت زیادی در مکه داشت) سرپرستی وی را برعهده گرفت.
   او در سن 25 سالگی با خدیجه، تاجر سرشناس، در سال595 میلادی ازدواج می کند. در 40 سالگی و در تاریخ 610 میلادی به پیامبری برگزیده شد. در سال ۶۱۹ میلادی هم خدیجه همسر محمد(ص) و هم عمویش ابوطالب، درگذشتند. در این زمان محمد(ص) 49 سال داشت. او 13 سال را در مکه بود تا این که در سال ۶۲۲ میلادی (برابر با سال سیزدهم پس از آغاز دعوت خود) در سن 52 سالگی به مدینه، که یک آبادی کشاورزی ِبزرگ بود، هجرت کرد. همراهان وی که با او از مکه به مدینه مهاجرت کردند به مهاجران شهرت یافتند و مردم یثرب که پیامبر و مهاجران را یاری رسانده بودند نیز انصار نامیده شدند. بعدها (در زمان خلیفه دوم) این هجرت، مبداء تاریخ مسلمانان شد. گرچه فتح مکه در ۸ هجری/۶۳۰ میلادی صورت گرفت اما  او دو سال دیگر، در مجموع، 10 سال در مدینه بود و در کل 23 سال پیامبری کرد. محمد(ص) سرانجام در روز دوشنبه ۱۳ ربیع‌الاول ۱۱ هجری برابر با ۸ ژوئن ۶۳۲، در سن ۶۳ سالگی درگذشت.
همسران پیامبر:
   در هنگام درگذشت محمد(ص)، نه نفر از همسرانش در قید حیات بودند. گفته می‌شود محمد سیزده زن یا کنیز داشته‌است. (نسبت به وضعیت برخی به عنوان زن یا کنیز توافق وجود ندارد) در سن ۲۵ سالگی محمد(ص) با "خدیجه" که 40 سال داشت و شوهرش را از دست داده بود، ازدواج می کند. حاصل این ازدواج، زندگی مشترک موفقی بود که 24 یا ۲۵ سال دوام یافت. یعنی پیامبر 49 ساله بود که خدیجه درگذشت. پس 15 سال قبل از بعثت و 9 یا 10 سال بعد از بعثت با پیامبر زندگی مشترک داشته است. [9 یا 10 بعثت] محمّد تا زمانی که خدیجه زنده بود، همسر دیگری اختیار نکرد. خدیجه در ۶۵ سالگی [بنابر روایتی 68 سالگی] درگذشت. پیامبر تا 3 سال پس از مرگ خدیجه ازدواجی نداشت. اما بعد از 3 سال در سن 52 سالگی با "سوده" نیز که بیوه‌ای ۳۵ ساله بود ازدواج کرد. در همان سال با "عایشه" دختر ابوبکر [ از یاران نزدیک پیامبر و اولین خلیفه بعد از فوت پیامبر ] ازدواج کرد. عایشه در آن زمان در نامزدی پسری از مشرکان به نام جبیر بن مطعم بود، اما ابوبکر نامزدی او را بر هم زد تا با محمد(ص) ازدواج کند. گرچه برخی منابع اولیه سن عایشه را هنگام ازدواج با محمد کودک 6 یا 9 ساله ذکرکرده‌اند، اما بررسی‌های تاریخی امروزی مدعی است که عایشه هنگام ازدواج در حدود ۲۰ سالگی بوده ‌است. [مگر ممکن است در زمان قدیم آن هم در میان اعراب دختری تا 20 سالگی ازدواج نکرده باشد. این مساله بعید است و به نظرم همان سن 6 یا 9 یا 11 سالگی درست است.] بعد از مرگ عثمان، عایشه در جنگ با امام علی(ع) به علت سهم خواهی از قدرت[و عوامل دیگر]، شکست خورد و توسط مخالفانش دستگیر شد ولی با احترام با او رفتار شد این در حالی بود که طلحه و زبیر از متحدانش، جانشان را از دست دادند. عایشه اجازه یافت آرام و بی صدا در مدینه زندگی کند. بعد از این شکست، عایشه در سکوت در مدینه به مدت ۲۰ سال زندگی کرد. او دیگر فعالیت سیاسی نداشت ولی با علی از در آشتی در آمد و با معاویه هم مخالفتی نکرد. او در رمضان ۵۸ ه. ق / ژوئیه ۶۷۸ م در سن ۶۷ سالگی به علت بیماری درگذشت. او را به وصیت خودش در هنگام شب و در قبرستان بقیع به خاک سپردند. چهارمین همسر پیامبر "حفصه" دختر عمر بن خطاب بود که شوهر اولش در جنگ بدر کشته شده بود. پس از بیوه‌شدن حفصهٔ ۲۰ ساله که ۳۵ سال از محمد کوچک‌تر بود، محمد وی را به عقد خود در آورد. پنجمین همسر پیامبر "زینب بنت خزیمه" (ام‌المساکین) بیوه عبیده بود و کمی پس از ازدواج با محمد در ۳۱ سالگی درگذشت. ششمین همسر پیامبر، "ام سلمه" بیوه ابوسلمه بود. هفتمین همسر پیامبر "زینب بنت جحش" زن طلاق‌گرفتهٔ زید (فرزندخوانده ی محمد و پسر خدیجه از شوهر اولش) بود. هشتمین همسر پیامبر "جویریه" دختر رئیس قبیله بنی‌مصطلق بود. نهمین همسر پیامبر "ام حبیبه" بیوه عبید و دختر ابوسفیان (یکی از رهبران مکه و از مخالفان اولیه پیامبر) بود. دهمین همسر پیامبر، "صفیه" از اسیران یهودی در جنگ خیبر بود که شوهرش پس از جنگ خیبر کشته شده بود. یازدهمین همسر پیامبر، "میمونه" نیز بیوه بود و در ۵۱ سالگی با محمد ازدواج کرد. "ماریه" را فرمانروای مصر به محمد هدیه داده بود و کنیز محمد بود. "ریحانه" بانوی یهودی اسیرشده‌ای از قبیله بنی‌قریظه بود که سیره‌نویسان در مورد همسر یا کنیز بودنش اختلاف نظر دارند. "ریحانه" هنگامی که به نکاح یا کنیزی محمد (۵۸ ساله) در آمد ۲۰ سال داشت.
فرزندان پیامبر:
   هفت فرزند به ترتیب تولد: قاسم، زینب، رقیه، ام کلثوم، فاطمه، عبدالله [همگی از خدیجه بودند.] و ابراهیم آخرین فرزند پیامبر از ماریه بود که در 2 سالگی درگذشت. پيامبر(ص) دخترش زينب را قبل از بعثت به عقد "ابوالعاص بن ربيع" از قريشيان مکه در آورد. او قبل از فوت پیامبر درگذشت. رقیه نیز در ابتدا به عقد عُتْبه پسر ابولهب درآمد ولی به علت کینه با پیامبر، خانواده ی شوهری برای تحقیر پیامبر او را طلاق دادند. [ ابولهب (به معنای صاحب گدازه ی آتش) (با نام اصلی عبدالعزی بن عبدالمطلب) کنیه‌ای است که قرآن (سوره تبت آیه ۱) و مسلمانان بر یکی از عموهای پیامبر اسلام اطلاق کرده‌اند. ابولهب در ۲۴ رمضان سال ۲ ه.ق درگذشت. این مرد تا هنگام مرگ یکی از بزرگ ترین و سخت‌ترین دشمنان محمد بود و می‌توان علت این دشمنی را که مخالفت با عصبیت قومی و خانوادگی عرب بود از ام‌جمیل همسر ابولهب دانست که دختر حرب بن امیه و خواهر ابوسفیان است. اما بعد از مدت کوتاهی عثمان بن عفان [سومین حاکم مسلمانان بعد از پیامبر] از او خواستگاری و ازدواج کرد. وی پسری به نام عبدالله به دنیا آورد و در زمان جنگ بدر، به علت بیماری درگذشت. اما کلثوم دختر دیگر پیامبر نیز در ابتدا به عقد پسر دیگر ابولهب، عتیبه، درآمد ولی به همان دلیل بالا ابولهب و همسرش، عروس شان را طلاق دادند. اما ام کلثوم به علت مرگ خواهرش رقیه، با عثمان که اکنون همسرش را از دست داده بود، ازدواج کرد. ام کلثوم بر اثر بيماري در شعبان سال نهم بعد از هجرت فوت نمود. آخرین دختر و پنجمین فرزند پیامبر، فاطمه بود که در سن سي و پنج سالگي پیامبر و پيش از بعثت متولد شد. پيامبر سال دوّم هجرت بعد از جنگ بدر او را به عقد علي بن ابي طالب(ع) در آورد که حاصل این ازدواج، سه فرزند به نام هاي حسن و حسين و ام کلثوم بود. فاطمه‌ي زهرا [نورانی] شش ماه پس از رحلت رسول اكرم وفات نمود. او تنها دختر پیامبر بود که بعد از فوت پیامبر درگذشت. از پسران پیامبر، قاسم و عبدالله (با القاب طيب و طاهر) و ابراهيم همگی در خردسالي فوت کردند. پیامبر(ص) از سایر همسرانش از جمله عایشه، دختر ابوبکر، فرزندی نداشت.

 
ابوبکر:
   عبدالله بن ابی قحافه عثمان بن کعب تِیَمی قریشی ملقب به ابوبکر، ابوبکر صدیق و ابن ابی قحافه در سال 573 [ به روایت هایی یکی دو سال متفاوت از این سال ] میلادی در مکه متولد شد. او از پیامبر سه سال کوچک تر بود. از نزدیک‌ترین صحابه و مشاوران محمد(ص) بوده است. او از اولین کسانی بود که به پیامبر اسلام ایمان آورد. محمد هم‌چنین داماد ابوبکر بود.[عایشه دختر ابوبکر و سومین همسر پیامبر] ابوبکر در ۲۲ جمادی‌الثانی ۱۳ هجری/۲۳ آگوست ۶۳۴ میلادی در مدینه درگذشت. [دو سال پس از رحلت پیامبر و حکومت داری خود ] زمان به دست گیری قدرت 60 سال داشت و زمان درگذشت، 62 ساله بود. او به عنوان جانشین پیامبر [که به شکلی جنجالی از طریق شورا معروف به قضیه ی سقیفه برگزیده شد] و خلیفه ی مسلمین در همه ی امور دین و دنیا از اختیارات تام برخوردار بوده است.
   وی قبل از اسلام آوردن تاجری متوسط بوده و از دوستان بسیار نزدیک محمد(ص) محسوب می گشت. او از قبیله ی قریش نیز بوده است ولی برخلاف پیامبر که از تیره ی بنی هاشم بود، از تیره ی"تِیَم" بوده است.  ابوبکر اقدام به خریدن و آزاد کردن بردگانی مانند عامر بن فهیره و بلال می نمود که اسلام خود را آشکار می کردند و تحت شکنجه های سختی از بت پرستان قرار می گرفتند. در واقعه توطئه قتل محمد(ص) در مکه که به هجرت محمد مشهور شد، به همراه وی از شهر مکه به یثرب مهاجرت کرد، که در سال ۶۲۲ میلادی/۱ قمری صورت گرفت.
   سال های کوتاه خلافت ابوبکر عمدتاً به جنگ های رده (جنگ هایی با افرادی که از دین اسلام برگشته بودند) گذشت. این شورش ها به ۶ بخش تقسیم می شدند. ۴ تای آنها حول اشخاصی بود که خود را پیامبر معرفی می نمودند. اسود انسی در یمن، مسیلمه در میان قبیله حنیفه در یمامه، طلیحه در میان قبایل اسد و قطفان و سجاح در میان قبیله تمیم. به وجود آمدن هر یک از این چهار جنبش به گونه ای منحصر به ‌فرد بود. دلایل این شورش ها را می توان از سر باز زدن از پرداخت مالیات تا اطاعت نکردن از عاملانی که از مدینه برای آنان فرستاده می شد، دانست. در یمن، برگشتن از اسلام از قبل از مرگ محمد(ص) شروع شده بود. وقتی ابوبکر به خلافت رسید، اسود که امیر یمن بود، جای خود را به قیس بن (حبیره بن عبد یغوث) مکشوه داد. در مناطق دیگر، در زمان پیامبر شورش هایی خفیف بر ضد دولت مرکزی مدینه وجود داشت، اما بعد از مرگ پیامبر، شورش ها جدی تر شدند. در زمانی که لشکر اصلی اسلام به فرماندهی اسامه بن زید به شام رفته بودند، قبایل مجاور مدینه سعی کردند حمله ای غافلگیرانه به مدینه کنند، اما به زودی در ذوالقصه شکست خوردند. پس از بازگشت لشکر اسامه، لشکری بزرگ به فرماندهی خالد بن ولید به مقابله قبایلی که شورش کرده بودند رفت. ابتدا سپاهیان طلیحه را در منطقه بزاخه شکست دادند و دوباره این منطقه تحت فرمان اسلام قرار گرفت. مدتی کوتاه پس از آن، قبیله تمیم دست از حمایت سجاح برداشتند و تسلیم ابوبکر شدند. مهم ترین جنگ رده، جنگ یمامه در منطقه عقربا بود که در ربیع‌الاول ۱۲ هجری/مه ۶۳۳ رخ داد. به خاطر تلفات بسیار زیادی که از هر دو سپاه گرفته شد، این جنگ به بوستان کشته گان معروف گردید و مسیلمه که بزرگترین دشمن مسلمانان در آن برهه به شمار می رفت کشته شد و دوباره شبه جزیره عربستان تحت کنترل دولت مرکزی قرار گرفت. افراد مطیع و قابل اطمینان به حکومت یمن و عمان (به همراه استان مهره) گماشته شدند و خالد پس از خوابانیدن شورش های یمن عازم عراق گردید. جنگهای رده در یمن و حضرموت نیز توسط مهاجر بن ابی امیه خوابانیده شد. ابوبکر، سران شورش های رده را که اسیر شده بودند بخشید و بسیاری از آنان جزو حامیان فعال نهضت اسلامی گردیدند. منابع اولیه حاکی از آنند که جنگ های رده تا پایان سال ۱۱ هجری/ مارس ۶۳۳ میلادی فرونشانده شد. ابوبکر پس از خلافت با وجود این که تهدیدهای متعددی از سوی اعراب، حکومت اسلامی را تهدید می کرد، ایده پیامبر اسلام(ص) مبنی بر لشکر کشی به شام را ادامه داد و سپاهی به فرماندهی اسامه به آنجا روانه کرد. پس از آنکه شورش مسیلمه که ادعای پیامبری کرده بود را خوابانید، بلافاصله سپاهی به فرماندهی خالد بن ولید به عراق فرستاد. ابوبکر زمینه ساز فتوحات بعدی اسلام گردید. سپاه خالد بن ولید به سپاه قبیله بکر بن وائل به فرماندهی مثنی بن حارثه پیوستند و فتح عراق را ادامه دادند و حتی تا منطقه حیره نیز پیش روی کردند که قرار به پرداخت جزیه ای از سوی مردم آنجا به مبلغ ۶۰۰۰۰ درهم شد. مثنی در حیره ماند اما خالد بن ولید سپاهی زبده را به سمت شام برد و به سه لشکر به فرماندهی یزید بن ابوسفیان، شرحبیل بن حسنه و عمرو عاص پیوست و توانستند فلسطین را فتح کنند اما وقتی که با سپاه قوی بیزانتین مواجه شدند، مجبور به عقب نشینی گردیدند. سرانجام موفق شدند که بیزانتین را در اجنادین بین اورشلیم و غزه در پایان ماه جمادی‌الاول (ژوئیه ۶۳۴ میلادی) شکست دهند. بنابراین زمینه سازی فتح ایران در زمان ابوبکر شکل گرفت، اما ابوبکر بیشتر روی فتح سوریه تاکید داشت. ابوبکر 4 همسر و 6 فرزند داشته است.


عمر:
   أبو حفص عمر بن الخطاب العدوی القرشی، زاده ی ۵۸۶ (یا 590) میلادی در مکه و درگذشته ی ۶ نوامبر ۶۴۴. او 58 سال عمر می کند.[ یا به روایتی 63 و ... سال] عمر بن خطاب بن نفیل از قبیله قریش و از تیره ی کوچک و کم تعداد بنی کعب بود. کنیه‌اش ابوحفص و مادرش، حنتمه، خواهر ابوجهل بود. در زمان به قدرت رسیدن به عنوان خلیفه ی دوم در سال 634 میلادی، 48 سال داشته است. او در مجموع، 10 سال حکومت می کند.
   عمر در ابتدا از دشمنان اسلام بود. پس از اینکه آیاتی از قرآن از خواهرش فاطمه و شوهر خواهرش با نام سعید بن زید شنید، اسلام آورد، یعنی 6 سال پس از بعثت پیامبر. ازدواج محمد(ص) با دختر او "حفصه" [چهارمین همسر پیامبر] در سال ۶۲۵ میلادی، به مقام و رتبه عمر افزود. بدین ترتیب، ابوبکر  و عمر هر دو پدر زن پیامبر اسلام و از صحابه و مشاوران وی بوده اند. پس از مرگ محمد(ص)، او نقش بسیار مهمی در آشتی دادن و جلب موافقت و بیعت مسلمانان اهل مدینه، در پذیرفتن ابوبکر که اهل مکه بود، به عنوان جانشین محمد ایفا کرد. در زمان خلافت ابوبکر، وی نزدیک به مسند قدرت بوده و در مواقعی حتی بیشتر و سرسخت تر از خود ابوبکر، مدافع وی بوده است.
   ابوبکر اندکی پیش از وفاتش (سال ۱۳)، عمر بن خطاب را به جانشینی خود منصوب و مسلمانان را به بیعت با وی ملزم ساخت. گفته شده است که وی علت اقدام خود را جلوگیری از بروز فتنه عنوان کرد. برخی می گویند ابوبکر عمر را تنها پیشنهاد داده و اکثراً به احترام ابوبکر آن را پذیرفتند. عمر پس از ابوبکر در سال ۶۳۴ میلادی، به خلافت مسلمین رسید و نخستین کسی بود که لقب «امیرالمؤمنین» را برای خود برگزید.
   وقتی که عمر به خلافت رسید، فتوحات مسلمانان آغاز گردید و توانستند شام، عراق، الجزیره، ایران و کشورهای دیگر را فتح کنند. از نظر رفتاری عمر بسیار سخت گیر و جدی بوده است. سرانجام عمر در سن 58 سالگی در ۲۶ ذی الحجه ۲۳ هجری/۳ نوامبر ۶۴۴ میلادی توسط پیروز نهاوندی یا ابولؤلؤ غلام مسیحی مغیره بن شعبه، والی بصره، در مسجدی با چند ضربه ی خنجر کشته شد. [در دلیل انجام این ترور اختلافات بسیار است] عمر هنگامی که در بستر مرگ بود، دستور داد شورایی برای تعیین خلیفه بعدی تشکیل شود. پس از بحث و مناقشه بسیار، عثمان بن عفان به خلافت پس از وی منصوب گردید. یکی از موارد یاد شده در مورد عمر، ازدواج او با ام کلثوم دختر امام علی بوده است که مخالفان و موافقان بسیاری در تایید و نفی این قضیه وجود دارند. او در مجموع 7 همسر و 2 کنیز داشت که از آن ها در کل 13 فرزند داشته است.[ اعراب با کنیزان خود محرم بودند و از آنان صاحب فرزند می شدند.]


عثمان:
   عثمان بن عفان، در تاریخ 576 میلادی در مکه متولد شد و در سال 655 میلادی به قتل رسید. وی در مجموع 79 یا 80 سال عمر کرد. 6 سال از پیامبر کوچک تر بود. دوران خلافت سال های ۳۵-۲۳ هجری/۵۵-۶۴۴ میلادی یعنی 11 سال خلیفه بود. در زمان به دست گیری قدرت، 68 ساله بوده است. عثمان از اولین اسلام‌آورندگان بود. وی از قبیله ی قریش و تیره ی بنی‌امیه و یکی از تجار و ثروتمندان مکه بود. او در میان خاندانی که قریب به اتفاقشان مخالف اسلام بودند، به اسلام گروید و در شمار مهاجران به حبشه بود، اما به‌زودی به مکه بازگشت و دوباره به مدینه مهاجرت کرد. عثمان پنجمين نفري بود كه اسلام آورد. پس از مرگ رقیه در سال دوم هجری، عثمان با دیگر دختر پیامبر(ص) به نام ام‌کلثوم در سال سوم هجری ازدواج کرد.
   عمر در آخرین روزهای عُمر خود، شش تن از صحابیان را مامور نمود در مدت سه روز خلیفه مسلمانان را تعیین کنند. این شش نفر عبارت بودن از: علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر بن عوّام، طلحة بن عبید اللّه و سعد بن ابی‌وقاص که در نهایت بعد از سه روز مذاکرات زیاد عثمان به خلافت رسید. از کارهای عثمان جمع‌آوری قرآن و به وجود آوردن نسخهٔ واحد برای قرآن بود که در زمان خلیفهٔ اول با نظارت و اجماع صحابه صورت گرفت. در دوران خلافت او، قلمرو تصرف ‌شده توسط مسلمانان به اوج خود در دوران خلافت رسید. این بزرگ شدن قلمرو اسلامی باعث به وجود آمدن مسایل تازه‌ای در نحوهٔ تعامل جامعهٔ اولیهٔ اسلامی و قلمروهای تازه به دست آمدهٔ اسلامی شد که عثمان که در آن زمان به پیری رسیده بود، نتوانست به‌خوبی از عهدهٔ این امر بربیاید. در زمان او دامنهٔ قلمرو اسلامی به بلخ و قبرس رسید. او برای کنترل بیشتر، اعضای خاندان خود را به امیری فرستاد. این روش حکومت مخالفت های زیادی را برانگیخت. مخالفان او، عثمان را به خویشاوندسالاری و فساد مالی متهم می‌کردند. او به لحاظ سیاست‌گذاری های حکومتی، به نحو بی‌سابقه‌ای ساختارشکنانه عمل می‌کرد. گماشتن برخی از رانده‌شدگان از سوی پیامبر به سمت های عالی حکومتی، مسلط ساختن بنی‌امیه بر امور حکومتی و بخشش های بدون ضابطه از بیت‌المال به برخی افراد و نیز اقوام اموی‌اش خلافت وی را در تعارضی آشکار با رویکرد بسیاری از مسلمانان به مسأله حکومت قرار داد. عمل نکردن به حق، ثروت‌اندوزی به ‌ویژه با پشتوانه بیت‌المال، انتقادناپذیری و بی‌اعتنایی به امر به معروف و نهی از منکر، گرایش بیش از حد به سنّت جاهلیِ قبیله‌گرایی به جای ارزش‌مداری اسلامی از طریق قدرت ‌بخشیدن به امویان در عرصه‌های مختلف‌ به ‌طور عام و معاویه‌ به‌ طور خاص، و بی‌اعتنایی به رفتار ظالمانه برخی کارگزارانش با مردم مهم‌ترین شاخصه‌هایی بودند که خلافت عثمان را با منازعه فراوان مواجه کردند. از این‌رو در پی بی‌اعتنایی خلیفه به اعتراض های مکرر و نامه نگاری های بسیار، مسلمانان خواستار خلع وی شدند. سر انجام عثمان در سال ۳۵ هجری برابر با سال 655 میلادی در سن 79 یا 80 سالگی با شورش مردمی گسترده و با یورش مردمان بسیاری از شهرهای مختلف مانند کوفه، مدینه، مصر و بصره و در حمله به خانه اش کشته شد. او 8 همسر و 1 کنیز داشت که از آن ها در کل صاحب 17 فرزند شد.


علی:
   چهارمین خلیفه مسلمین و نخستین امام شیعیان که در تاریخ سال 24 قبل از هجرت برابر با سال 598 میلادی در مکه متولد شد و در سال 40 پس از هجرت برابر با سال 661 میلادی به شهادت رسید. پدر وی ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد است که هر دو از قبیله ی قریش و تیره ی بنی هاشم بوده اند. ایشان در زمان حجه الوداع و بحث غدیر سی و دو سال داشت و زمانی که پیامبر از دنیا رفت، سی و سه ساله بود. امام علی(ع) در سال 35 هجری یعنی سن 58 سالگی به خلافت رسیده و در سال 40 قمری در سن 63 سالگی در مسجد کوفه به ضرب شمشیر یکی از خوارج به نام ابن ملجم مرادی به شهادت رسید . او پسر عموی پیامبر(ص) و همسر فاطمه(س) دختر پیامبر بوده است.
   امام علی(ع) در تمام دوران پیامبر در بیشتر جنگ ها نقش اصلی در موفقیت سپاه اسلام داشته است. او در دوران خلافت ابوبکر، عمر و عثمان بیشتر به عبادت، کشاورزی، دامداری، مطالعه، آموزش قرآن و مشاوره ی خلفا مشغول بوده است و هیچ منصبی نداشته است. پس از کشته شدن عثمان به دست شورشیانی از مصر و کوفه و بصره، نظرها بر علی و طلحه بود. در میان اهالی مصر، حامیانی برای طلحه که به عنوان مشاورشان فعالیت می‌کرد و کلیدهای خزانه را در اختیار داشت، وجود داشت. در حالی که بصریان و کوفیان که به مخالفت های علی با ظلم و بیداد توجه داشتند و اکثر انصار، آشکارا تمایل بر خلافت علی داشتند و بالاخره حرف آنان به کرسی نشست. در این میان مالک اشتر که رهبر کوفیان بود، به نظر می‌رسد که نقش اصلی را در تامین آرامش برای خلیفه شدن علی(ع) داشته‌است.
   بیعت با علی (ع) در مسجد با حضور عموم مردم و با شرط عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر انجام شد. او اخذ بیعت اجباری را روا ندانست و بر آن بود که بیعت بر مبنای اختیار است. پس از خلافت به علت رفتارهای عدالت گرانه اش و با این دلیل که اسلام از مسیر واقعی اش منحرف شده است، تلاش های بسیاری نمود که همین امر سبب شورش علیه وی، جنگ های متعدد داخلی بر سر سهم خواهی و در نهایت شهادتش شد.
   نخستین همسر امیرالمؤمنین علی(ع)  که 9 سال تنها همسر امام به حساب می آمد، حضرت فاطمه(س) بود. بعد از او، امام چند بار دیگر ازدواج نمود که نام همسرانش از این قرار است: امامه دختر ابوالعاص و خواهر زاده ی حضرت فاطمه(س)[ که بنا بر سفارش حضرت فاطمه بعد از خودش بود]، اسماء دختر عمیس، فاطمه کلابیه معروف به ام البنین، ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفی، خوله دختر جعفر بن قیس، صهباء معروف به ام حبیب دختر ربیع، لیلی دختر مسعود، محیاة دختر امرء القیس، ام شعیب مخزومیه، هملاء دختر مسروق نهشیله. هنگام شهادت امیرالمؤمنین(ع) ، چهار تن از همسرانش زنده بودند: امامه، ام البنین، اسماء بنت عمیس، لیلی بنت مسعود.[ در مجموع 11 همسر و کنیزی که از آن ها دارای فرزند شد] فرزندان امام علی علیه السلام را 25 (و در روایات دیگر، 27،31، 33، 35) نفر دانسته‌اند، که نام برخی از آنان در تاریخ ثبت شده است: از حضرت فاطمه(س): حسن، حسین، محسن، زینب و ام کلثوم ؛ از خوله: محمد بن حنفیه ؛ از ام البنین: عبدالله، جعفر اکبر، عباس و عثمان که هر چهار نفر در حادثه ی کربلا شهید شدند؛ از ام حبیب: رقیه و عمر(دو قلو)؛ از اسماء: یحیی و محمد اصغر ؛ از ام سعید: نفیسه، زینب صغری، رقیه صغری؛ از ام شعیب مخزومیه: ام الحسن و رمله ؛ از هملاء: ابوبکر و عبدالله ؛ از امامه: محمد اوسط ؛ از محیاة: خدیجه، ام هانی، تمیمه، میمونه و فاطمه؛ از لیلی بنت مسعود: عبد الله و عبید الله که هر دو در کربلا شهید شدند. سایر فرزندان: ام هانی، زینب صغری، رمله صغری، رقیه صغری، فاطمه، امامه، خد، ام الکرام، ام السلمه، ام ابیها، جمانه، نفسیه که اینان از مادران مختلفی بوده اند. لازم به ذکر است که زنان امام علی(ع)، غیر از فاطمه(س) چهار تن بوده اند: امامه، اسماء بنت عمیس، لیلی التمیمی، ام البنین. بقیه ی همسران امام علی "ام ولد" می باشند. (ام ولد همان کنیز و أمه است که از شوهر خود بچه دار می شود و بعد از بچه دار شدن از شوهر خود دیگر قابل خرید و فروش و … نیست.)


حسن:
   امام حسن(ع) پنجمین خلیفه ی مسلمین و دومین امام شیعیان است. حسن بن علی المجتبی، پسر علی بن ابی طالب (امام نخست شیعیان) و فاطمه دختر محمّد. او در سال 3 پس از هجرت برابر با سال 621 میلادی به دنیا آمد و در تاریخ ۵ ربیع‌الاول ۵۰ برابر با ۲ آوریل ۶۷۰ با توطئه ی معاویه و توسط یکی از همسران خود در سن 49 سالگی مسموم گردید. مدت حکومت وی هفت ماه بوده است. زمان فوت پیامبر، امام حسن هفت سال داشت و پیامبر بسیار او را دوست داشته و با وی بازی بسیار می کرد. لقب مجتبی که توسط طرفدارانش به وی اطلاق می‌شود، اشاره به بخشندگی وی دارد.  وی از اهل بیت و نیز پنج تن آل عبا به شمار می‌آید.
   بعد از شهادت علی(ع)، عبیدالله بن عباس مردم را به بیعت با حسن(ع) فرا خواند. حسن(ع) سخنرانی ای کرد و در آن از شایستگی پدر و خاندانش و ارتباط صمیمی خود با محمد(ص) یاد کرد. قیس بن سعد عباده اولین کسی بود که با وی بیعت کرد. او در هنگام بیعت علاوه بر شروط کتاب خدا و سنت محمد(ص) شرط جنگ با محلون (کسانی که حرام خدا را حلال می‌کنند) را نیز اضافه کرد. بزرگ ترین مشکل پیش روی امام حسن(ع)، ادعای خلافت معاویه بود. معاویه چه از طریق مکاتبه و چه از طریق سخنرانی، خلافت حسن(ع) را به رسمیت نمی‌شناخت و شروع به فراخوانی نیروهای جنگی از شام و فلسطین و شرق اردن نمود. در آغاز نامه‌هایی جدال آمیز در مورد حضور جاسوسان معاویه در کوفه و بصره بین حسن(ع) و معاویه رد و بدل گردید. حسن(ع) معاویه را به بیعت با خود فراخواند و به وی یادآوری نمود که به علت اینکه نوه محمد است، استحقاق بیشتری برای خلافت دارد. معاویه نیز پاسخ می داد که جایگاه اهل بیت محمد(ص) را می‌شناسد اما به علت تجربه بیشتر در حکومت داری، خود را بیشتر مستحق خلافت می‌داند. او از حسن(ع) خواست که حکومت داری را به وی بسپارد و پس از مرگش، قول می‌دهد که حکومت را به حسن واگذارد. او به حسن(ع) پیشنهاد داد که خزانه عراق و مالیات هر مکانی از عراق را که می‌خواهد مال حسن باشد و با حسن در امورات حکومتی مشاوره کند. وقتی حسن(ع) پاسخی به وی نداد، معاویه نامه‌ای تهدید آمیزتر به وی نوشت و شروع به تجهیز قشون کرد. وقتی میل به جنگیدن معاویه با پیش روی لشکریانش تا موصل آشکار گردید، حسن(ع) شروع به تجهیز قشون کرد. اما بعد از چند درگیری کوچک میان دو سپاه، امام حسن(ع) که بی میلی مردم را در جنگی دوباره متوجه شده بود، برای ایجاد اتحاد میان مسلمین، با معاویه اجباراً صلح کرد که از این طریق، از جنگ بین کوفیان و شامیان جلوگیری نماید. طی آن خلافت به شروطی از حسن به معاویه منتقل گردید. معاویه نامه‌ای سفید امضا برای حسن(ع) فرستاد که حسن(ع) در آن شروط زیر را افزود: 1. معاویه طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و خلفای صالح عمل نماید، 2. معاویه نمی‌تواند برای خود جانشینی انتخاب کند و این کار را باید به شورا واگذار کند، 3. برای همگان در هر جایی امنیت وجود خواهد داشت، 4. معاویه آشکارا یا نهان حسن یا هیچ کدام از یاران او را مورد ارعاب قرار نخواهد داد. بدین ترتیب، سپاه معاویه وارد کوفه شد و مردم از ترس یا رضا با او بیعت کردند. این واقعه در ۱۱ ربیع‌الثانی ۴۱ هجری/ اوت ۶۶۱ میلادی پس از ۷ ماه حکومت حسن(ع) روی داد. پس از آن، امام حسن(ع) به مدینه هجرت کرد. او در مدینه حداقل به ظاهر زندگی آرامی‌ داشت و در امور سیاسی دخالتی نمی‌کرد اما سایه ی سنگین سیاسی و معنوی و خویشاوندی او به عنوان نوه ی پیامبر، به عنوان رقیب، برای معاویه قابل تحمل نبود. لذا سه بار او را مسموم نمود که در نهایت به شهادتش در سال 670 میلادی منجر شد.
   در مورد تعداد همسران امام حسن(ع) تاکنون مطالب زیادی نوشته شده است اما آن چه که با ذکر نام ثابت گشته اند، 9 زن و 15 فرزند می باشند. برخی این رقم را حتی به 70 زن هم رسانده اند و داستان های زیادی در باب ازدواج ها و طلاق های امام نوشته اند که در صحت و سقم آن ها نمی توان منبع مستقلی را یافت. اما به غیر از این 9 تن، اسامی دیگری از همسران امام حسن در جایی ذکر نشده است.


معاویه:
   از 606 تا 680 م زندگی نمود[74 سال] و از 662 تا 680 م [18 سال] حکومت کرد.  معاویه در بیست و پنجم محرّم سال سی و هفتم عام الفیل برابر با ششصد و شش میلادی - سه سال قبل از بعثت پیامبر اسلام و پانزده سال قبل از هجرت- در مکه متولّد شد. پدرش ابی سفیان از سرشناسان قریش و از تیره ی بنی امیه بود. مادرش هند دختر عتبه بود. نسب معاویه به حرب بن امیه بن عبدشمس بن عبدمناف قرشی می‌رسید. معاویه همراه پدرش ابوسفیان در بدر، خندق و چند جنگ دیگر علیه محمّد(ص) جنگید. معاویه پس از فتح مکه، در بیست و سه سالگی، به همراه پدرش ابوسفیان و برادرش یزید بن ابی سفیان، دین اسلام را پذیرفت. پس از وفات پیامبر اسلام در سال ششصد و سی و دو میلادی، معاویه به پیروی پدرش از بیعت با ابوبکر سرباز زد. بهانه معاویه و ابوسفیان این بود که ابوبکر از قبیلهٔ بنی تیم است و خلافت باید از آن بنی هاشم یا بنی امیه باشد. سرانجام با اصرار هشام بن عمرو، ابوسفیان و پسرش راضی به بیعت با ابوبکر شدند. ابوبکر، یزید بن ابی سفیان و معاویه را به شام گسیل کرد. یزید بن ابی سوفیان، در آنجا موفقیت به دست آورد و دمشق فتح شد. یزید به حکمرانی و ولایت دمشق برگزیده شد. عمر بن خطّاب، یزید بن ابی سفیان را در حکمرانی دمشق ابقا کرد و فلسطین و نواحی اطراف آن را بر قلمرو وی افزود. در سال ۱۸ هجری قمری، یزید درگذشت و برادرش معاویه جای او را گرفت. با مرگ عمر، عثمان نیز معاویه، پسر عموی خود را در جای خود ابقا کرد. بدین ترتیب معاویه در زمان خلافت سه خلیفهٔ نخست، به تدریج در شام، قدرت و محبوبیت زیادی کسب کرد. او در زمان خلافت امام علی(ع) با او از سر  جنگ درآمد. بهانه اش این بود که امام علی(ع) باید قاتلین عثمان که پسر عموی معاویه بود را تحویل دهد. اما امام علی این را تنها بهانه برای قدرت یابی معاویه می خواند. پس از شهادت امام علی(ع)، او به شرحی که گذشت، امام حسن(ع) را نیز از خلافت برکنار نمود و خود خلیفه ی بلامنازعه مسلمین شد.
   معاویه پس از به ‌دست گرفتن خلافت از مشهورترین سیاستمداران و سرداران عرب برای تثبیت خلافت استفاده کرد. او همچنین قبایل قدرتمند یمنی را پشتیبان خود قرار داد. البته او سعی می کرد مناصب مهم حکومتی را در انحصار قریش و به خصوص بنی‌امیه نگه دارد. معاویه مردانی همچون عمرو بن عاص، زیاد بن ابیه، مغیرة بن شعبه، بُسر بن ابی ارطاة، مروان بن حکم و ... را با اعطای منصب، دور خودش جمع کرد. در عهد خلافت معاویه فتوحات خارجی ادامه یافت. مسلمانان قبرس را فتح کردند و تا نزدیک قسطنطنیه پیش رفتند.
   بارزترین اقدام معاویه برای تغییر خلافت به سلطنت، موروثی کردن خلافت بود و پسرش یزید را به عنوان جانشین خود در سال ۶۸۰ میلادی تعیین نمود. مسأله ی خلافت یزید اعتراضات بسیاری را به دنبال داشت. اصحاب پیغمبر، انصار و مهاجرین آن را نپسندیدند و به مخالفت برخاستند. خوارج و شیعیان عراق هم خلافت موروثی را رد می‌کردند.
   معاویه در میان اهل سنت، جایگاه خود را به عنوان صحابی پیغمبر و کاتب وحی و مراسلات حفظ کرده‌است. عنوان خال المؤمنین به معنی دایی مؤمنان که به سبب ازدواج خواهرش با پیامبر به وی داده شد، بر جایگاه وی افزود. هنگام مرگ به پسرش یزید که خلافت او را اعلام کرده بود، وصیت کرد که در دفع عبدالله بن زبیر خشونت به خرج دهد امّا با عبدالرحمن بن ابی بکر و حسین بن علی به جنگ برنخیزد. سرانجام وی، بر اثر بیماری درگذشت و در دمشق دفن شد.


یزید:
   یزید بن معاویه در مجموع سه سال و نه ماه به عنوان خلافت بر مردم سلطنت کرد و در سن 38 سالگی در سال 64 هجری قمری مرد. از او به بعد، خلافت به سلطنت موروثی تبدیل می شود. او بسیار خشن و سرکوب گر بود و به مردی خوش گذران و اهل گناه معروف بود. مهم ترین واقعه ی دوران او واقعه ی کربلا بود. یزید هیچ گاه حتی میان اهل سنت مشروعیت نداشت و پایه ی قدرت وی بر زور و سرکوب مبتنی بود. در مورد نحوه ی مرگ او روایت های متفاوتی وجود دارد اما همگی مرگ زجرآور او را تایید می کنند. بعد از یزید، پسرش معاویه بن یزید [664 تا 684 م] به قدرت رسید. اهل شام با او بیعت نمودند. معاویه بن یزید، پس از چهل روز یا سه ماه خلافت، بزرگان کشوری را جمع کرد و بدان ها گفت که از عهدۀ خلافت برنمی آید و بدین طریق خانه‌نشینی اختیار کرد تا اینکه در همین سال جان سپرد. برخی نیز می گویند وی را زهر خوراندند. مدت عمر معاویه پسر یزید بیست و سه سال بود.

 
مروانیان (ادامه ی سلسله ی امویان):
   با کناره گیری معاویه بن یزید از قدرت پس از چهل روز و مرگ مشکوک وی، در میان خاندان اموی درگیری افتاد و شورش‌هایی که به پا شده بودند فراگیرتر شدند که معروف ترین شان شورش عبدالله بن زبیر در مکه و مختار ثقفی در کوفه بوده اند. در ایران نیز شورش های فراگیری رخ نمود. سرانجام مروان بن حکم به کمک حجاج بن یوسف ثقفی شورشیان را سرکوب کرد و برای جبران، حجاج را به فرمانروایی ایران و عراق گماشت. حجاج [ که فردی بسیار خشن و خون ریز، ایران ستیز و ضد شیعه بود] برای پایداری امویان کوشش‌های فراوان نمود و بسیاری از مخالفان قلع و قمع نمود.
    مروان بن حکم بن ابی العاص ملقب به ابوالقاسم و بعداً به ابو عبدالملک، [684 تا 685 م] اولین خلیفه شاخه مروانیان از امویان بود که دوران حکومت چند ماهه داشت. وی حضرت محمد(ص) را دیده و از صحابیون او محسوب می شد. بعد از مروان، فرزندان و فرزندانِ فرزندان وی به قدرت رسیدند، از این جهت حکومت پس از وی را "مروانیان" نیز گویند، اما چون همگی از تبار بنی امیه بوده اند، بسیاری آن ها را در ادامه ی حکومت امویان ذکر می کنند؛ پس از مروان: عبدالملک بن مروان [685 تا 705 م حکومت]؛ ولید بن عبدالملک [705 تا 715 م حکومت]؛ سلیمان بن عبد الملک [689 تا 718 م حکومت]؛ عمر بن عبدالعزیز [718 تا 720 م حکومت]؛ یزید بن عبدالملک [720 تا 724 م حکومت]؛ هشام بن عبدالملک [724 تا 743 م حکومت]؛ ولید بن یزید [743 تا 744 م حکومت]؛ یزید بن الولید [744 تا 744 حکومت]؛ ابراهیم بن الولید [744 تا 745 حکومت]؛ و مروان بن محمد [745 تا 750 حکومت]. امویان در زمان خلافت شان سرزمین‌های بسیاری را به دست آوردند و بارها شورش‌های ایرانیان را سرکوب نمودند؛ تا این که سرانجام، ابومسلم سردار ایرانی آنان را سرنگون ساخت و عباسیان را که شاخه ای از خانواده بنی هاشم (فرزاندان عباس عموی علی(ع) و فرزند ابو طالب) بودند به قدرت رسانید. واپسین خلیفه ی اموی، مروان بن محمد بود که به دست یاران ابومسلم خراسانی کشته شد.
   امویان فرمانروایانی بیش از اندازه عربگرا بودند. سختگیری های آنان بر نژادها و اندیشه و آیین های گوناگون مردم زیر ستم ایشان را به ستوه آورده بود که سرانجام پایه‌های لرزان فرمانروایی شان را فروریخت.


عباسیان:
   دوران بعدی خلافت اسلامی با قیامی عمومی، که طی چندین دهه در قلمرو شرقی امویان گسترش یافت و رهبری آن را نوادگان عباس عموی پیامبر(ص) برعهده داشتند، آغاز گردید. خلافت عباسی توسط نوادگان عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر، که از بنی هاشم بود، در سال ۷۵۰ میلادی در حران تاسیس شد. مرکز این خلافت بعدها از حران به بغداد منتقل شد. اساسی‌ترین رویکرد محرکان این قیام، انتقال خلافت به خاندان پیامبر بود که با شعار «الرَّضا مِن آل‌محمد» ترویج و با استقبال عمومی مواجه شد. نظر به احساسات همدلانه بسیاری از مسلمانان نسبت به علویان، نام این شخص برگزیده طی چندین دهه دعوت عباسی، فاش نشد و امام عباسی و هدف اصلی او جز برای معدودی خواص شناخته ‌شده نبود. مهارتِ به‌کار رفته در این مخفی‌کاری به گونه‌ای بود که حتی چندی پیش از سقوط امویان، گروهی از علویان به رهبری عبداللّه‌ بن حسن و پسرانش، با امیدواری کامل به انتقال خلافت به علویان به اخذ بیعت اقدام کردند. با این حال، دیری نپایید که معلوم شد هدف تمامی تلاش های صورت‌گرفته طی سال ها فعالیت سازمان‌یافته تبلیغاتی و گسترده، جز انتقال خلافت به عباسیان نبوده است و علویان سهمی در خلافت جدید ندارند. این مسأله از همان آغاز با واکنش شدید گروه‌هایی از علویان مواجه شد و به‌تدریج به تقابل نظامی ـ سیاسی آنان با عباسیان در تمام ادوار حکومتشان انجامید. با این حال، موضع سرسختانه عباسیان که با سرکوب شدید علویان همراه شد، توأم با پذیرش تدریجی مشروعیت حکومت عباسی در اذهان بسیاری از مسلمانان، تلاش های علویان برای احراز مقام خلافت را ناکام گذاشت.
   ساختار خلافت عباسی که طی پانصد سال حکومت آنان تداوم یافت، به‌رغم تشابه بنیادین اش با خلافت اموی، وجه تمایزی مهم نیز داشت که همانا قانون‌مندشدن بود. این مهم حاصل تلاش آن دسته از اندیشمندان سنّی‌مذهب بود که به دلیل تعامل مثبت شان با خلافت عباسی، شکل موجود خلافت را پذیرفتند. در این ساختار قانون‌مند، تمامی وجوه مربوط به خلیفه و خلافت اعم از نحوه انتخاب خلیفه، ویژگی های ضروری وی، وظایف اش، ولایتعهدی، شرایط عزل خلیفه، نحوه انتخاب کارگزاران حکومتی و نظایر آن مورد بحث و بررسی قرار گرفته و ماحصل آن به عنوان قوانین شرعی و عرفی عرضه شد. براساس این قوانین، قریشی بودن، علم، عدالت، تدبیر، شجاعت، سلامت حواس و سلامت جسمانی از مهم‌ترین شروط احراز مقام خلافت بود. خلیفه یا از طریق صلاحدید اهل حل و عقد (شورا) یا از طریق تعیین خلیفه پیشین (استخلاف) و یا از راه زور و غلبه (تغلّب) مجاز به تصدی مقام خلافت بود. منصب خلافت با بیعت رسمیت می‌یافت. تنفیذ احکام، اقامه حدود، جهاد با کفار، اخذ زکات و صدقات و صرف آن برای مستحقان، دفع اشرار و برپایی نمازهای جمعه و اعیاد از جمله وظایف خلیفه به شمار می‌رفت. خلیفه مجاز به تعیین یک یا چند ولیعهد بود و عزل خلیفه در شرایطی خاص امکان داشت.
   اما به تدریج عباسیان نیز رو به افول نهادند. دوره مأمون، به‌ویژه به دلیل نفوذ عمیق خاندان ایرانی سهل (حسن‌ بن سهل؛ فضل ‌بن سهل)، با تأثیرپذیری فراوان از بینش ایرانی در حکومت متمایز می‌شود. این تأثیرپذیری که ریشه‌های آن به روزگار اقتدار برمکیان بازمی‌گشت و بعدها نیز در آثار دولتمردان، مؤلفان و نظریه‌پردازان ایرانی، به انحای گوناگون، بازتاب یافت، در تقویت اقتدار سیاسی ـ مذهبی خلیفه که همانند شاه نماینده خداوند و دارای اختیارات مطلق بود، مؤثر واقع شد. این وضع با تسلط نظامیان ترک بر دستگاه خلافت، به ویژه از روزگار متوکل علی‌اللّه، تغییر کرد. تغییرات از تعقیب و آزار معتزله و ترویج سنن خشک و متعصب اهل حدیث آغاز گردید و در قرن پنجم، در روزگار القادر باللّه طی فتوایی مذهبی ـ حکومتی، با تعیین حدودی جدید توأم با مجازات مرگ برای کفر، به اوج خود رسید. برخلاف دوره نخست عباسی، این وضع بیش از آن‌که ناشی از اقتدار مذهبی خلیفه باشد، برخاسته از تسلط اهل حدیث بر دستگاه خلافت بود. اقتدار سیاسی خلیفه نیز تا بدانجا افول کرد که عزل و نصب خلفا و تداوم حکومت و حتی مرگ و زندگی شان‌ به‌طور مطلق در اختیار نظامیان ترک قرار داشت. بعدها تسلط آل‌ بویه و متعاقب آن سلجوقیان، نه فقط اضمحلال سیاسی خلفا را سرعتی بیش‌تر بخشید، بلکه به جای خلیفه، سلطان و به جای خلافت، سلطنت اعتبار یافت. خلفا البته از مدت ها قبل (تقریباً اواخر قرن سوم) در پی ظهور حکومت های مستقل قدرتمند در نقاط مختلف قلمرو خلافت، که معمولاً مناسبات شان با بغداد از حد به رسمیت شناختن خلیفه عباسی، دریافت نشان و لقب از سوی خلیفه و ارسال باج و خراج سالیانه فراتر نمی‌رفت، تجربه تعامل با سلاطین را داشتند. تفاوت عمده این بود که آل‌بویه و سلجوقیان بغداد را تسخیر کرده بودند. این مسأله به نهاد سلطنت شأنی در تراز خلافت و قدرتی مطلق بخشید که خلفا چاره‌ای جز به رسمیت شناختن و حکومت کردن در سایه اقتدار آن را نداشتند. معدود خلفایی که درصدد رویارویی مستقیم با آن برآمدند نیز، جز نابودی خویش طرفی نبستند.
عامل مهم دیگر افول سیاسی عباسیان پیدایی خلفای رقیب در نواحی مختلف جهان اسلام بود. مهم‌ترین آنان در نواحی غربی جهان اسلام حضور داشتند. نواحی شرقی، یعنی قلمرو عباسیان نیز به دفعات با ادعاهای خلیفه‌گری مواجه شدند. علویان مهم‌ترین رقیب عباسیان در این نواحی بودند و عباسیان نخستین دهه‌های خلافت خود را به درگیری های خونین با آن‌ها سپری کردند. به جز آن، در آغاز قرن سوم، عباسیان بغداد در اعتراض به تصمیم مأمون مبنی بر ولایت عهدی امام رضا(ع)، ابراهیم‌ بن مهدی عباسی را به خلافت نشاندند. در همان دوره، از مدعی دیگری به نام سهل‌ بن سلامه انصاری یاد شده که با شعار امر به معروف و نهی از منکر، مدتی بغداد را به آشوب کشید. همچنین، یعقوب لیث صفار برای خلع خلیفه وقت، لشکرکشی نافرجامی به بغداد کرد و در ۲۸۰ ق نیز، الهادی الی الحق، امام زیدی یمن، با عنوان امیرالمؤمنین بر مسند قدرت نشست. در سال های بعد، مهم‌ترین دشمنان خلیفه در قلمرو شرقی خلافت، اسماعیلیان نزاری بودند که با رویکردی اعتقادی، شبه‌دولتی در درون قلمروِ عباسیان ایجاد کردند و تشکیلاتی قوی با هدف ترساندن مخالفان سیاسی و عقیدتی خود بنا نهادند و سال های متمادی، خلافت بغداد را به وحشت انداختند.
   یکی دیگر از دعاوی مهم خلیفه‌گری در مشرق، رویارویی سلطان‌محمد خوارزمشاه با الناصر لدین‌اللّه عباسی بود. سلطان محمد که با اصل خلافت عباسی درافتاده بود، در ۶۱۴ به اتکای فتوای چند تن از علمای معروف قلمروش از جمله امام فخررازی، ضمن ابطال مشروعیت و صلاحیت عباسیان و مستحق دانستن سادات حسینی برای خلافت، یکی از بزرگان حسینی‌ نسب ماوراء النهر به نام سیدعلاءالدین تِرمِذی را خلیفه خواند و با سپاهی بزرگ عازم فتح بغداد شد. نتیجه این کشمکش، پیروزی خلیفه و ناکامی دشمن وی بود. این امر، چه‌بسا اگر هجوم سنگین مغولان به قلمرو اسلامی رخ نمی‌داد، باور مردم به شکست‌ناپذیری عباسیان را بیش از پیش تقویت می‌کرد.
   سرانجام، حکومت عباسی در بغداد در سال ۱۲۵۸ میلادی پس از یورش مغولان به فرماندهی هولاکوخام مغول، به پایان رسید. سپس توسط بازماندگان این دودمان حکومت مذکور به قاهره منتقل شد؛ در سال ۱۵۱۹ میلادی پس از فتح شام و مصر توسط ارتش عثمانی سلسله عباسیان منقرض شد.
   اسامی خلفای عباسی در بغداد: ابوالعباس عبدالله سفاح، ابوجعفر عبدالله منصور، ابوعبدالله محمد مهدی، ابومحمد موسی هادی، هارون‌الرشید، ابوعبدالله محمد امین، ابوالعباس عبدالله مأمون، ابواسحاق محمد معتصم (المعتصم بالله)، ابوجعفر هارون واثق، ابوالفضل جعفر متوکل، ابوجعفر محمد منتصر ، ابوالعباس احمد مستعین ، ابوعبدالله محمد معتز ، ابواسحاق محمد مهتدی، ابوالعباس محمد معتمد ، ابوالعباس احمد معتضد، ابواحمد علی مکتفی، ابوالفضل جعفر مقتدر، ابومنصور محمد قاهر، ابوالعباس محمد راضی، ابواسحاق ابراهیم متقی، ابوالقاسم، عبدالله مستکفی، ابوالقاسم فضل مطیع، ابوبکر عبدالکریم طائع، ابوالعباس احمد قادر، ابوجعفر عبدالله قائم، ابوالقاسم عبدالله مقتدی، ابوالعباس احمد مستظهر، ابومنصور فضل مسترشد، ابوجعفر منصور راشد، ابوعبدالله محمد مقتفی، ابومظفر یوسف مستنجد، ابومحمد، حسن مستضی، ابوالعباس احمد ناصر، ابونصر محمد ظاهر، ابوجعفر منصور مستنصر، ابواحمد عبدالله مستعصم . تعداد خلیفه ها در قاهره نیز 21 نفر می باشند.

 
خلافت در غرب جهان اسلام:
- در سرزمین های غربی جهان اسلام از قرن دوم و تقریباً هم ‌زمان با شکل‌گیری خلافت عباسی، نظام های خلافت دیگری ایجاد شد. نخستین نمونه آن، حکومت منطقه‌ای اِباضی های لیبی بود که در سال ۱۴۰ با ابوالخطاب عبدالاعلی معافری به عنوان خلیفه (امام ظهور) بیعت کردند. منصور در مقابل این خلیفه رقیب به سرعت واکنش نشان داد و سپاه اعزامی او به افریقا دشمن را درهم شکست. بقایای اباضیهای شکست‌خورده به الجزایر رفتند و در آن‌جا پس از بیعت با عبدالرحمان‌ بن رستم، دولت رستمیان را که تا ۲۹۶ دوام یافت، در شهر تاهرت بنیان نهادند.
- امویان اندلس (دیگر رقیبان عباسیان) بازماندگان فراری امویان بودند که دولت شان را به رهبری عبدالرحمانِ داخل در اندلس بنیان گذاردند. اعلام خلافت شان در سال ۳۱۶ مشروعیت خلافت عباسی را به لحاظ خاستگاه خاندانی (امویان در مقابل عباسیان) به خطر افکند. در این زمان، دیگر تسلط بر حجاز از لوازم ضروری خلافت محسوب نمی‌شد و هر امیر قدرتمندی در صورت نبودن یک خلیفه مقتدر، امکان اعلام خلافت داشت.
- قدرتمندترین رقیب عباسیان، فاطمیان بودند که نه فقط به لحاظ مشروعیت مذهبی بلکه به لحاظ اقتدار سیاسی ـ نظامی و حتی قدرت اقتصادی و توان فرهنگی به عباسیان برابری می کردند. فاطمیان ۲۷۰ سال (۲۹۷ـ۵۶۷ ق) با چهارده خلیفه، بر مصر، مغرب و بیش‌تر نواحی شام حکم راندند و در برخی ادوار، دامنه نفوذشان تا دیار بکر، دیار ربیعه، حجاز و یمن هم گسترش یافت. نظام سیاسی فاطمیان نیز مانند عباسیان، مبتنی بر ساختار فکری منسجمی بود، با این تفاوت که نظام فکری خلافت فاطمی دارای ساختار تشکیلاتی قوی و پیچیده‌ای بود که نه فقط حفظ خلافت بلکه ترویج رویکرد مذهبی آن (تشیع اسماعیلی) را در سراسر جهان اسلام در نظر داشت و نظریه‌پردازان قوی تربیت می‌کرد. بر همین اساس، خلیفه فاطمی تا پایان عصر فاطمیان علاوه بر خلیفه، امام بر حق (امام به معنای خاص اسماعیلی) بود و شأن معنوی این امام ـ خلیفه به مراتب بیش از خلیفه عباسی بود. بدین ‌لحاظ علاوه بر لقب امیرالمؤمنینی و القابی که مخصوص هر خلیفه بود و نظیر عباسیان و احتمالاً به تقلید از آن‌ها به واژه « اللّه» ختم می‌شد، عناوینی چون ولیّ خدا، موقف نبوی، حجت خدا، خلیفه خدا، برهان خدا، نایب و وارث نبوت‌ به‌طور رسمی درباره آنان به کار می‌رفت. تنها پس از مرگ مستنصر (۴۸۷ ق)، اختلاف بر سر جانشینی وی دربار فاطمی را به دو گروه مستعلویان و نزاریان تقسیم کرد و (در کنار عوامل دیگر) به انحطاط فاطمیان انجامید ( حسن صباح ؛ فاطمیان؛ مستعلویه؛ نزاریه)، به طوری که آخرین خلیفه فاطمی، العاضد، در سیطره کامل صلاح‌الدین ایوبی، سلطان سنّی ‌مذهب طرفدار عباسیان، قرار گرفت و مرگ او در ۵۶۷ نقطه ی پایان خلافت فاطمیان بود.
- موحدون از دیگر مدعیان خلافت در غرب جهان اسلام بودند که از ۵۲۴ تا ۶۶۸ ق بر مراکش، تونس، لیبی و بخش هایی از اندلس حکم راندند. مؤسس این سلسله، محمد بن تومَرت، از سادات حسنی اما دارای خط‌مشی اهل سنّت بود و با زهد و ساده ‌زیستی، نمونه‌ای آرمانی از حکومت اسلامی را دنبال می‌کرد. او ادعای مهدویت کرد و ازاین‌رو در نظر پیروانش چهره‌ای فرهمند یافت.

 
نظام خلافت پس از فروپاشی خلافت بغداد:
نخستین پیامد فروپاشی خلافت بغداد انشقاق سرزمین های اسلامی در نحوه رویکرد به نظام خلافت بود. در برخی از این سرزمین ها (مصر، شام و هند)، به رسمیت شناخته‌شدن خلفای عباسی مصر بر تداوم وفاداری به تلقی سنّتی از نظام خلافت صحه می‌گذاشت، در حالی‌که در بخشی دیگر از نواحی جهان اسلام ( ایران، مغرب و یمن) نه‌تنها خلافت آنان به رسمیت شناخته نشد، بلکه برخی در این نواحی، خود مدعی خلافت شدند یا مفهوم خلافت را در معنایی جدید و کاملا متفاوت با مفهوم سنّتی آن به کار بستند.
- بَیبَرس اول الملک‌الظاهر، سلطان مملوکی مصر، در ۶۵۹ ق با فراخواندن فردی که ادعا می‌کرد از اعضای خاندان عباسی است به قاهره و اعلام خلافت وی، به تجدید بنای خلافت عباسی همت گماشت. این خلیفه، که بی‌تردید به عنوان نماد معنوی جهان اسلام برای حفظ آخرین سنگرهای دفاعی در غرب سرزمین های اسلامی (مصر و شام) در برابر مغولان، به قدرت رسیده بود، حتی در صدد فتح بغداد برآمد اما موفق نشد و اندکی بعد درگذشت.
- هم‌زمان، در حلب نیز یکی دیگر از عباسیان مدعی خلافت شد و در ۶۶۱ ق پس از عزیمت به قاهره، رسماً به خلیفه گی رسید و شاخه عباسیان مصر با او آغاز شد. این حکومت تا ۹۲۳ ق تداوم یافت و با تصرف مصر به دست عثمانیان برچیده شد.
- خلفای عباسی مصر اگرچه از خلافت جز مقامی اسمی و تشریفاتی نداشتند، برای برخی سلاطین هندی مسلمان برای کسب مشروعیت مذهبی نزد رعایای مسلمانشان دارای اهمیت بودند. محمدبن تُغلُق سلطان سلسله تغلقیه، در اواسط قرن هشتم، ایجاد ارتباط با دربار مصر را چنان ضروری دانست که پس از پیگیری های مکرر موفق شد خلعت ارسالی خلیفه را، که به مثابه تأیید شرعی حاکمیت وی بود، به دست آورد. جانشین او، سلطان فیروزشاه، نیز طی مراسمی باشکوه خلعت خلیفه را به دست آورد. برخلاف ممالیک، برای هندیان خلیفه منزلتی در خور توجه داشت، چنان‌که هر حکومتی را بدون تأیید خلیفه غیرقانونی می‌دانستند و تا پایان دوره عباسیان مصر، به نام آنان سکه می‌زدند. با سقوط عباسیان مصر، نه فقط پیوندهای معنوی بلکه پیوندهای سیاسی هندیان با خلفای جدید (عثمانیان) گسسته شد. این امر به افول مفهوم سنّتی خلافت در میان هندیان انجامید.
- حکام منطقه مغرب نیز در پی سقوط خلافت بغداد به جرگه مدعیان خلافت پیوستند. حفصیان در ۶۵۷ ق و به روایتی در ۶۵۹ ق، با تأیید شریف مکه خود را خلیفه و امیرالمؤمنین خواندند.
- عنوان رسمی حکام زیدی یمن که از همان سده‌های نخستین رواج یافت، امام بود و در دوران فترت پس از سقوط عباسیان، آنان از جمله مدعیان خلافت بودند. ابن‌فند هنگام یاد کردن صلاح‌ بن علی، از امامان زیدی یمن در قرن هشتم، از واژه امیرالمؤمنین استفاده کرده،  همچنان که محمد بن ناصر، از امامان قرن دهم را مولانا خلیفه خطاب کرده است. از امامان قرن یازدهم یمن نیز با واژگانی چون امیرالمؤمنین، خلیفة‌النبی الامین، سیدالمسلمین و خلیفة کتاب رب‌العالمین یاد شده است و حتی آنان را برپاکننده خلافت عظمی نیز خوانده‌اند.
- هم ‌زمان با هند، در ایران تحت سیطره مغولان هم اندیشه خلافت همچنان ارج و قرب و حتی تقدس داشت. قطب‌الدین شیرازی صراحتاً بر اعتقاد راسخ اش مبنی بر حقانیت خلافت و خلفای به حق از ابوبکر تا مستعصم پای فشرده است. شبانکاره‌ای در یکی از گزارش های تاریخی‌اش، از یکی از معجزات خاندان نبوت (خاندان عباسی) سخن گفته و خوافی برای تأکید بر تلقی تقدس‌مآبانه‌اش از خلفای عباسی، حتی برای عباس عموی پیامبر نیز لقب امیرالمؤمنین به کار برده است. میزان قوت چنین نگرشی در ایران عصر مغول را به ‌ویژه از اقدام مبارزالدین محمد، بنیان‌گذار سلسله مظفریان، برای بیعت با خلیفه عباسی مصر، در ۷۵۵، می‌توان دریافت. این بیعت از سوی خلیفه به رسمیت شناخته شد و او به والی امیرالمؤمنین ملقب گردید. مبارزالدین نیز خطبه به نام خلیفه خواند و سکه به ‌نام او زد. اهمیت اندیشه خلافت در عصر تیموری نیز تداوم یافت اما تفسیر تیموریان از این اندیشه کاملا متفاوت بود. تیمور به‌رغم مسلمانی و تظاهرات اسلامی‌اش، برای اداره حکومت وسیع خود به یاسای چنگیز بیش از قوانین رایج حکومتی حکومت گران مسلمان ارج می‌نهاد. فرزندش، شاهرخ، یاسای چنگیزی و اندیشه سنّتی خلافت را هم ‌زمان به کناری نهاد و خود را در جایگاه خلیفه قرار داد. این خلیفه گی که از آن با رویکردی اسلامی، جانشینی خدا در حکومت بر روی زمین استنباط می‌شد، معنایی جز دارا بودن قدرت برتر سیاسی و حاکمیت مطلق نداشت و حاوی هیچ شأن معنوی نبود، همچنانکه رعایا نیز تلقی دیگری از آن نداشتند. با این حال، به شاهرخ نه خلیفه، بلکه «عالیحضرت خلافت منقبت» و برخوردار از «سریر خلافت‌مَصیر» خطاب می‌شد. گفته شده است شاهرخ با ارسال نامه‌هایی به دربار سلاطین هند، مصر و عثمانی از آنان خواسته بود تا به نام او خطبه بخوانند. این درخواست در هند اجابت شد و واکنش سلطان عثمانی دوستانه بود ولی سلطان مصر برآشفت و به آن واکنش شدیدی نشان داد. دیگر شاهان تیموری پس از شاهرخ، حسن‌بیگ آق‌قوینلو و شاهان کیایی گیلان نیز همین تلقی را از خلافت داشتند و این امر تحول معنایی خلافت در ایران این روزگار را به روشنی نشان می‌دهد. این تحول معنایی، به‌ویژه در پی اوج‌گیری قدرت مذهبی ـ سیاسی شیعیان، به از میان رفتن اندیشه خلافت در مفهوم سنّتی آن در ادوار بعدی ایران منجر شد. در حملات شدیداللحن ظهیرالدین مرعشی به امویان و عباسیان که حدود دو دهه پیش از روی کار آمدن صفویه صورت گرفته است، نظام خلافت یک نظام حکومتی ستمگر و نابود شده، معرفی می‌شود. سابقه این موضع‌گیری البته کهن‌تر از روزگار مرعشی بود، اما از این ادوار گسترشی فراوان یافت و شکل‌گیری حکومت صفویه به مثابه پیروزی نهایی آن بود. در آثار فرهیختگان شیعه ایرانی روزگار صفویه، اگرچه گاه رویکردهای مثبتی به عباسیان می‌توان یافت، اما رویکرد غالب، همان رویکرد حسن‌ بن علی طبری، ابن‌معمار بغدادی و مرعشی است که اتفاقاً در موضع‌گیری علیه عباسیان به مراتب شدیدتر است. به‌رغم این وضع، افول اندیشه خلافت در ایران مانع از آن نشد که وفاداران به خلافت دست از مقاومت بردارند. فضل‌اللّه ‌بن روزبهان خُنجی با حفظ نگرش اعتقادی‌اش به مسأله خلافت که با مبالغه‌ای در خور توجه درباره عباسیان همراه است، در تلاش برای احیای اندیشه ی خلافت، دست به اصلاحاتی در مباحث مربوط به شرایط احراز خلافت زد و به‌ویژه از غیر عرب بودن خلیفه درصورت لزوم دفاع کرد. توصیف او مبنی بر تابش «نور خلافت» از خاندان آق‌ قوینلو و اطلاق اصطلاحات حضرت خلیفه ‌الرحمان، خلیفه ‌اللّه، امام زمان، خلافت‌پناهی و حضرت خلافت به محمد شیبان‌خان ازبک با همین هدف صورت گرفته است.
   ایران بعد از روی کار آمدن صفویان، استقلال سیاسی و مذهبی کامل خود را از خلافت عربی اعلام نمود. با این وجود، در ایران عصر صفوی، مفهوم خلافت (به معنای تحول‌یافته آن) به کرّات درباره شاهان این سلسله، از شاه‌ اسماعیل تا شاه‌سلطان‌ حسین و حتی شاه‌ طهماسب دوم، به کار رفته است. در این زمینه، به‌ویژه هم‌ترازی دو واژه خلافت و سلطنت حائز اهمیت است. درباره شاه‌عباس، حتی از عباراتی چون «وارث سریر خلافت به ارث و استحقاق» و «وارث خلافت امیرالمؤمنین» استفاده شده که از تلفیق شأنی معنوی با این مفهوم از خلافت خبر می‌دهد.


خلافت عثمانی:
   امپراتوری عثمانی با نام رسمی دَوْلَتِ عَلِيّهٔ عُثمَانِی یک قدرت سیاسی و امپراتوری مسلمان بود که از سال ۱۲۹۹ تا ۱۹۲۲ میلادی در منطقهٔ مدیترانه حکومت می‌کرد. عثمانیان شاخه‌ای از ترکمن‌ها (طایقه قایی) بودند که در اواخر امپراتوری سلجوقیان از ترکستان به آسیای صغیر کوچ کردند. در آن زمان سلجوقیان روم که قسمتی از سلسله دولت‌های سلجوقی بوده اند، در این سرزمین فرمان می‌راندند. ترکان عثمانی اندک‌اندک در نواحی غرب آناتولی به یک قدرت منطقه‌ای و متحد سلاجقه تبدیل شدند و بعداً جانشین سلجوقیان گشتند. ایشان نام خود را از عثمان اول پسر ارطغرل که رهبر ایل ایشان بود، گرفته بودند.
   دولت عثمانی به عنوان بزرگ‌ترین و پهناورترین دولت اسلامی پس از فروپاشی خلافت عباسی شناخته می‌شود. این دولت در سده‌های هفتم و هشتم هجری (سیزدهم و چهاردهم میلادی) در سرزمین آناتولی ظهور کرد. از سده ی چهاردهم، به رهبری بایزید اول (ایلدرم بایزید)، قلمرو آن در قاره اروپا گسترش چشم گیر یافت و در اوائل نیمه دوم سده پانزدهم با فتح قسطنطنیه، به رهبری سلطان محمد دوم (فاتح)، امپراتوری روم شرقی (بیزانس) را شکست داد. بدین سان، در پایان سده پانزدهم دولت عثمانی به اوج اقتدار و شکوه خود دست یافت؛ در این دوران، عثمانی نه تنها از نظر وسعت قلمرو و کثرت اتباع [ دولت عثمانی قلمروهای آناتولی و سوریه و فلسطین و عراق و ارمنستان و کردستان در آسیا و مصر و لیبی در آفریقا و بلغارستان و یونان و صربستان و آلبانی و بوسنی و رومانی در اروپا را شامل می‌شد]، اقتدار نظامی و سیاسی، نظم و سامان اجتماعی و ثروت دولت و سعادت و رفاه ملت، بسیار گسترش نمود، بلکه از نیمه سده شانزدهم میلادی خود را وارث رسمی خلافت اسلامی و رهبر جهان اسلام نیز می‌دانست. سلطان سلیم با سیطره بر سرزمین‌های اسلامی خود را خلیفهٔ اسلامی خواند. سلیمان قانونی، فرزند او، هم‌ دوره با شاه تهماسب صفوی بود و نیروهایش را تا پشت دروازه‌های وین، پایتخت اتریش هم رساند.
   سرانجام، امپراتوری عثمانی با شکست در جنگ جهانی اول در زمان سلطان عبدالحمید ثانی، فروپاشید و در سال 1922جای خود را به کشوری جدید به نام ترکیه داد. دوره های تاریخی خلافت اسلامی عثمانی عبارتند از:
- دورهٔ برآمدن ( ۱۴۵۳–۱۲۹۹): عثمان یکم، اورخان یکم، مراد یکم، بایزید یکم، محمد یکم، مراد دوم، محمد دوم[معروف به فاتح].
- دورهٔ رشد ( ۱۶۸۳–۱۴۵۳): بایزید دوم، سلیم یکم، سلیمان یکم، سلیم دوم، مراد سوم، محمد سوم، احمد یکم، مصطفی یکم، عثمان دوم، مراد چهارم، ابراهیم یکم، محمد چهارم
- دورهٔ رکود ( ۱۸۲۷–۱۶۸۳): سلیمان دوم، احمد دوم، مصطفی دوم، احمد سوم، محمود یکم، عثمان سوم، مصطفی سوم، عبدالحمید یکم، سلیم سوم، مصطفی چهارم، محمود دوم
- دورهٔ افول )۱۹۰۸–۱۸۲۸): عبدالمجید، عبدالعزیز، مراد پنجم، عبدالحمید دوم
- دورهٔ انحلال (۱۹۲۳–۱۹۰۸): محمد پنجم، محمد ششم، عبدالمجید دوم
   خلافت عثمانی نه فقط آخرین دوران نظام حکومتی خلافت در جهان اسلام، بلکه نقطه پایانی بر رویکردهای سنّتی و کهن به مفهوم خلافت بود. تحولات گسترده، پیچیده و سریع جهانی در تمامی عرصه‌های حیات اجتماعی، اعم از سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، آرای اندیشمندان مسلمان را عمیقاً متأثر ساخت و نگرش آنان به مفهوم خلافت را نیز تحت تأثیر قرار داد و امواج آن که از اواسط قرن سیزدهم و چهاردهم در خاورمیانه و شبه قاره هند نمایان شد، به‌تدریج ابعاد گسترده‌ای یافت، طوری که آخرین رویکردهای سنّتی به خلافت نیز رنگ باخت. بعد از آن، در همه ی کشورهای اسلامی، دولت ملت های جدای از یکدیگر و بیشتر سکولار جای خلیفه گرایی را گرفتند.
   بدین ترتیب، در آغاز قرن بیستم میلادی، عمر 1300 ساله ی خلافت اسلامی که از یک شهر[مدینه] شروع شده بود و به تدریج، بخش بزرگی از جهان را در اختیار خود گرفت، به پایان رسید.

علوم اسلامی

در مدارس، حوزه ها و دانشگاه های دینی اسلامی، طلبه ها و دانشجویان در یکی از رشته های زیر به ادامه ی تحصیل پرداخته و پس از طی نمودن مدارج، در یکی از این رشته ها تخصص می گیرند، [برخی هم در دو یا چند رشته] که عبارتند از:

« زبان عربی، صرف، نحو، بلاغت، بدیع، معانی، بیان، علوم قرآنی، تجوید، قرائت، تفسیر، علم حدیث، علم اصول، علم فقه، علم حقوق، علم کلام، علم اخلاق، عرفان اسلامی، تاریخ اسلام

برای آشنایی بیشتر به توضیح برخی از این رشته ها می پردازم:

"اصول فقه": اصول فقه، دانشی است که قواعد لازم برای اجتهاد و استنباط احکام شرعی فرعی در فقه اسلامی را در بر دارد. اصول فقه علمی اسلامی است که در آن قواعد استنباط احکام شرعی مورد بحث قرار می گیرد.

"علم فقه": فقه دانش بدست آوردن احکام شرعی فرعی به وسیله روش‌های معینی از منابع فقه‌است. فقه در ‌اصطلاح عبارت‌است از : علمی که به ‌وسیله ی آن احکام ‌شرعی را از ادله ی تفصیلی به دست می‌آوریم. «دلایل‌تفصیلی» عبارتند از: قرآن، سنّت، اجماع و عقل. احکام شرعی نیز دو دسته هستند: "احکام اصلی": باورهایی که یک فرد مسلمان از طریق استدلال عقلی آن ها را بدست می‌آورد. این باورها را مسلمانان در دانش عقاید بررسی می‌کنند. "احکام فرعی": بخش عمده ی آن نحوه انجام مناسک دینی و مناسبات اجتماعی است و بخش دیگر آن که احکام فقهی نام دارد به هر کاری یکی از پنج حکم فقهی را نسبت می‌دهد که مسلمانان آن را در دانش فقه بررسی می‌کنند.

"منابع فقه": منابع فقه اسلامی عبارتند از مجموعه گزاره‌هایی (اعم از آنکه عقل به این گزاره‌ها پی برده باشد یا فقط توسط شارع بیان شده باشد) که فرد آگاه به علوم لازم (مثل فقه، اصول فقه، علم الحدیث و...) می‌تواند با استفاده از آن ها احکام شرعی فرعی را به دست آورد. از دیدگاه فقهای شیعه، این منابع عبارت اند از کتاب، سنت، عقل و اجماع. فقهای مذاهب اهل سنت، قیاس و استحسان را نیز از جمله ی منابع استنباط دانسته‌ اما عقل را از منابع فقه محسوب نمی کنند.

"احکام فقهی": در فقه به هر عمل اختیاری که انسان می‌تواند انجام دهد، یک حکم فقهی را نسبت می‌دهند. روش تقسیم احکام فقهی از این قرار است: 1. "جایز" : کارهایی که یک مسلمان اجازه دارد انجام دهد که خود سه دسته‌اند: مباح: انجام دادن و انجام ندادن آن کار از نظر دین مانعی ندارد. مکروه: ترک کردن آن کار مناسب است ولی انجام دادن آن نیز اجازه داده شده. مستحب: انجام دادن آن کار مناسب است اما ترک آن نیز اجازه داده شده. 2. واجب: باید آن کار انجام شود. 3. غیر جایز: که حرام نامیده می‌شود: نباید آن کار انجام شود.

"علم کلام": علم کَلام یا عقائد دانشی در محدوده دین اسلام است که به بحث پیرامون اصول اعتقادی و جهان‌بینی دینی بر مبنای استدلال عقلی و نقلی می‌پردازد و به شبهه‌هایی که در این زمینه مطرح می‌شوند، پاسخ می‌دهد. علم کلام از علوم اسلامی است که رویکرد های متفاوتی در آن وجود دارد. در برخی رویکردها بر کاربرد عقل و علم در مسائل اعتقادی تاکید می شود و در برخی رویکردهای دیگر جنبه نقلی و سمعی آن مورد تاکید قرار می گیرد. علم کلام معتقد به تحقیقی بودن باورهای اعتقادی است، نه تقلیدی بودن آن‌ها. این علم به پایه‌های اعتقادی در یک دین و مقابله و بحث با نظرات دیگر اندیشه‌ها می‌پردازد. جُستارهایی مانند برهان‌های اثبات وجود خدا، حدوث یا قدم جهان هستی، نبوت خاصه و نبوت عامه، عدل الهی، امامت، معاد و... در این رشته نظری بحث می‌شود. دانشمند علم کلام را «متکلم» می‌نامند.

"تفاوت علم کلام با فلسفه": گرچه علم کلام و فلسفه الهی، هر دو بر مبنای استدلال عقلی استوار گردیده‌اند، ولی تفاوت هایی میان آن ها وجود دارد :

- تفاوت از جهت موضوع بحث، به این معنا که موضوع بحث در علم کلام، عقاید دینی است، ولی موضوع بحث در فلسفه، مطلق وجود از آن جهت که موجود است می‌باشد.

- تفاوت از جهت روش، به این معنا که فیلسوف، بدون پیش فرض، به بحث و بررسی یافته‌های عقلی پیرامون نظام هستی می‌پردازد، ولی متکلم، چهارچوب معینی را در زمینه عقاید و باورهای دینی در نظر می‌گیرد و تلاش می‌کند در پرتو عقل و نقل، اصول مورد نظر را به اثبات برساند.

- تفاوت از جهت نوع دلایل، به این معنا که فیلسوف، تنها از دلایل عقلی بهره می‌جوید، ولی متکلم برای اثبات اصولی مانند اثبات وجود خدا و توحید و اثبات نبوت، از دلایل عقلی استفاده می‌کند و در زمینه اثبات اصولی دیگر مانند امامت، معاد و غیره، هم از دلایل عقلی و هم از دلایل نقلی بهره می‌برد.

"تفسیر": هدف تفسیر تلاش برای پرده برداشتن از بعضی منظورها و رسیدن به بعضی تاویل هاست. یعنی هدف تفسیر یا بالاترین حدّ آن، تاویل است.

مزدک

مزدک (پیامبر ایرانی)

زماني که "قباد اول" در سال 488 ميلادي به سلطنت ساسانيان رسيد، کشور ايران به دنبال چند سال قحطي و خشکسالي و خسارات ناشي از جنگ هاي "پيروز" پدر "قباد" در آستانه ی ورشکستگي کامل اقتصادي قرار داشت. بزرگان کشور از قبيل "شاهپور" سرکرده خاندان مهران اختيارات کامل کشور را در دست داشتند و موبدان زرتشتي در غرور و خودسري تنها به منافع و قدرت خود مي انديشيدند. در چنين شرايطي مردم سعي کردند تا درخواست ها و شکايات خود را از طريق مردي سخندان به نام مزدک که بسیار شیوا سخن می گفت، به گوش شاه برسانند.

مزدک (کلمه ی مزدک با فتح میم از مزدا می آید) فرزند مردی "بامداد" نام از اهالي شهر استخر (واقع در استان فارس که هم اکنون شهر تخریب شده ای است) بود. تاریخ تولد او در دست نیست، اما تاریخ کشته شدنش در سال 524 یا 528 میلادی بوده است. او براي اصلاح امور کشور، آرا و عقايدي خاص خود به وجود آورد که برگرفته از تعليمات ماني و فلسفه ی افلاطون بود. او خود را شاگرد مردي به نام "زرتشت خورگان" مي دانست که سال ها در بيزانس زندگي کرده و با عقايد يوناني و افلاطونيان کاملاً آشنا بود. مزدک در زمان پادشاهی "قباد یکم ساسانی" دعوی پیامبری کرد. اوضاع مملکت در این زمان سخت آشفته بود و هبتالیان از جانب مشرق و شمال پی در پی به ایران هجوم می‌آوردند. کشمکش‌های شدید و خونین مذهبی میان موبدان زرتشتی و یهودیان، فرقه‌های مختلف مسیحی با یکدیگر و دولت ایران با مسیحیان که آنان را عوامل امپراتوری روم می‌دانست، در جریان بود. خشکسالی‌های پیاپی نیز مردم گرسنه و محروم را به عصیان وامی‌داشت.

مزدک به دو اصل نور و ظلمت و رهایی نهایی نور معتقد بود و می‌گفت انسان باید از علایق دنیوی بپرهیزد تا هرچه بیشتر به رهایی نور از بند ظلمتِ ماده یاری داده باشد. اما وی برخلاف مانی ازدواج را منع ‌نکرد و داشتن یک همسر را کافی می‌دانست. (در مخالفت با ازدواج های مکرر اشراف و بزرگان و گسترش حرم سراها) مزدکیان همچینین گیاهخوار بودند و باور داشتند که با کردار نیک و بدون انجام امور ظاهری دینی می‌توان رستگار شد.

مزدک مانند کاردینال های مسیحی ردا و کلاهی سرخ بر تن و سر می پوشانید. مزدک با توجه به جنبه علمی این معتقدات می‌گفت خداوند مواهب حیات را برای استفاده ی همگان آفریده ‌است. اما حرص و زیاده خواهی و انباشتن مال به خشونت و بدرفتاری و نابرابری می‌انجامد. این گونه باورها با نظام اجتماعی عصر ساسانی به هیچ روی سازگار نبود. زیرا در آن جامعه، طبقات از یکدیگر جدا بودند و کسی نمی‌توانست، ولو به لیاقت و استعداد، از حد اجتماعی خود تجاوز کند. مزدک که سخنوری ورزیده بود و نفوذ کلام بسیار داشت به هواخواهی مردم مستمند، از درباریان می‌خواست که دست به تعدیل ثروت بزنند.

ثعالبی از قول مزدک می‌نویسد: «خداوند وسیله معیشت را در زمین نهاد تا مردم آنها را به تساوی میان خود تقسیم کنند چنانکه هیچ یک از آنان نتواند بیش از سهم خود بگیرد، اما مردم به یکدیگر ستم ورزیدند و در پی آن بر آمدند تا بر دیگری برتری یابند؛ زورمندان ناتوانان را بشکستند، روزی و دارایی را برای خود گرفتند. بسیار ضروری است که از توانگران بگیرند و به تهیدستان دهند چنانکه همه در دارایی برابر گردند. هر آنکه در خواسته، زن و کالا فزونی حق او بر آن‌ها بیش از دیگران نیست.» بدین ترتیب او خواستار مساوات و برابری مردم و مالکیت بوده ‌است. از جمله توزیع ثروت از طریق تقسیم اراضی بزرگ، جلوگیری از احتکار، تعدیل سهم مالکان از بازده زمین، ادغام آتش مقدس و کاستن تعداد آتشکده‌ها و ساده کردن سازمان دستگاهی موبدان زرتشتی و به دنبالش کوتاه کردن دست موبدان در امور اجرایی کشور. به گونه ای که ادوارد براون از او به عنوان اولین فیلسوف کمونیسم یاد کرده‌است.

به تدریج، نهضت مزدک به انقلاب اجتماعی بزرگی تبدیل گردید و با آن که مزدک پیروان خود را از ستیز و کینه جویی منع کرده بود، کار به خشونت و افراط کشید و قیام ها و اعتراضات سراسر کشور را فرا گرفت. نهضت مزدک در واقع واکنشي تند عليه نظام اقتصادي و اجتماعي و ظلمي بود که از سوي موبدان و زمينداران و اشراف نسبت به مردم مي شد. در ابتدا قباد که خود به نوعي خواهان کوتاه کردن دست اشراف و بزرگان از دخالت در اداره کشور بود، از مزدک و اصلاحات او حمايت کرد ولي وقتي بعد از خلع از سلطنت توسط اشراف و موبدان، دوباره به قدرت بازگشت، ديگر حاضر به ياري مزدک نشد. در واقع ظهور مزدک حاصل سال ها کشمکش ميان ثروتمندان و عامه مردم بود. کشاورزي و دامداري و اهميت به تقسيم عادلانه ثروت و رعايت حقوق همه طبقات اجتماعي که روزگاري از بنيادي ترين اصول تعليمات زرتشتي و موبدان بود، در اين زمان فراموش شده بود و مذهبي که از طريق موبدان اجازه هرگونه تجاوز و قانون شکني را به طبقه حاکمه مي داد با آن مذهب زرتشتي و مزديسنايي اصيل بسيار فاصله داشت.

مزدک خود را مصلح دین زرتشت می دانست و معتقد بود که این آیین از سرچشمه ی زلالش که نوید دهنده ی دادگری -نیکی - راست کرداری- راست گفتاری- و پالایش درون از آلودگی ها بود جدا شده و به بیراهه رفته است. او اهورامزدا را منشا خیر و نیکی و روشنایی می دانست و اهریمن را منشا ظلمت و شر و تاریکی و کینه و ستم. او مانند مانی همه ی انسان ها را برابر می دانست و اندیشه ی فره ایزدی شاه و پاکی خون و نژاد اشراف و پستی و آلودگی فرودستان را مردود می شمرد. فردوسی در شاهنامه از مزدک و قیام او و اندیشه هایش چنین یاد می کند:

بیامد یکی مرد مزدک به نام                            سخن گوی و با دانش و رای و کام

گران مایه مردی و دانش فروش                       قباد دلاور بدو داد گوش

به نزد جهاندار دستور گشت                         نگهبان آن گنج و گنجور گشت

...

همی گفت هر کو توانگر بود                        تهی دست با او برابر بود

نباید که باشد کسی بر فزود                        توانگر بود تار و درویش پود

...

نهضت مزدک به تدريج به انقلابي توأم با اعمال افراطي از سوي روستاييان بدل شد. آنان به اراضي و اموال بزرگان حمله کرده، آن ها را غارت و ضبط مي کردند. قباد پس از بازگشت دوباره به قدرت متوجه شد که مزدکيان که اينک جمعي از درباريان نيز به آنان پيوسته بودند، با جانشيني پسرش خسرو مخالف هستند، به همين دليل از آنان رويگردان شد. با شدت گرفتن اعتراضات مردمي تحت لواي مزدک، خسرو اول که بعدها به "خسرو انوشيروان" معروف شد، ترتيب مجلسی را برای مباحثه ی مذهبي ميان مزدکيان و زرتشتيان و مسيحيان داد. در اين مجلس بزرگ ترين موبدان زرتشتي به همراه اسقف عيسويان که مخالف مزدکيان بود، شرکت داشتند. این مجلس در واقع یک توطئه بود. سربازان که با شمشيرهاي برهنه آماده بودند، به آنان يورش آورده همه ی مزدکیان را از دم تيغ گذراندند. در اين واقعه تمام بزرگان مزدکي و خود مزدک به قتل رسيده و ساير مزدکيان قتل عام شده، اموال آنان مصادره و کتاب هايشان سوزانده شد. به گفته ی خواجه نظام الملک در سیاست نامه: « انوشیروان فرمود تا مزدک را بگرفتند تا سینه در چاه کردندش، چنان که سرش بر بالای زمین بود و پاهایش در چاه. آن گاه تا گردنش گچ فرو ریختند تا در میانه ی گچ فسرده بماند.» هم اکنون آرامگاه مزدک در شهر لار (از توابع استان فارس) واقع است. 

 

 

مانی

مانی، پیامبر ایرانی

   ماني در چهاردهم آوریل سال 216 ميلادي در دوران سلطنت "اردوان پنجم اشکاني" در شهر بابل که جزء امپراتوری ایران بوده است، به دنيا آمد. پدرش فاتک يا فتق يا پتيگ از اهالي همدان و پسر ابرسام نامي بود که به اشکانيان منتسب بودند. مادرش میس که او را اوتاخیم یا مرمریم هم می نامیدند نيز، آن گونه که در مأخذ مانوي آمده از خاندان اشکاني بود. ماني و پدرش ابتدا بر آيين مندایيان (پیروان حضرت یحیی ) يا مغتسله بودند که از فرقه هاي گنوسي به حساب مي آمد. اما حدود سال 228 ميلادي، ماني آيين مغتسله را رها کرده بعد از آنکه خود را مامور هدايت بشر ناميد، حدود سال 241 به هندوستان رفت.
   او سپس در زمان سلطنت "شاپور ساسانی" به تيسفون بازگشت و در روز تاجگذاري او به حضور شاپور رسيده و آيين خود را در تاريخ نهم آوريل 243 ميلادي رسماً به او ابلاغ کرد و کتاب ديني خود به نام "شاپورگان" را به نام اين پادشاه و به زبان پهلوي به رشته تحرير درآورد. شاپور اول که در مقايسه با ساير پادشاهان ساساني از تسامح بيشتري نسبت به ساير اديان برخوردار بود، به ماني اجازه داد تا افکار خود را تبليغ کند. پس از آن ماني براي تبليغ بيشتر و انتشار آرا و عقايد خود، راهي آسياي مرکزي و هندوستان و چین شد.

   ماني براي آنکه افکار و عقايدش براي مردم قابل فهم و ساده باشد، اصلاحي در خط پهلوي به عمل آورد و الفباي آسان تر و صدادار اختراع کرد. در اين خط جديد کلمات متناسب با اصوات و حرکات و معادل آنان نوشته مي شدند. اين خط به نام خط مانوي نام گرفت. در هر حال، ماني بر اين عقيده بود که خير و شر هر دو قديم و ازلي و قائم به ذات هستند و هستي از روز ازل مرکب از دو منطقه ی جدا از يکديگر، يعني منطقه ی تاريکي و منطقه ی روشنايي تشکيل شده و در نهايت روشنايي یا خوبي بر تاريکي چيره خواهد شد و همه جا را فراخواهد گرفت. از همين رو وظيفه انسان در باور ماني اين است که بخش روشنايي را که در کالبد وي اسير تاريکي است آزاد کند. دوري از تمايلات مادي و افزايش معرفت و شناخت و خودآگاهي عوامل اصلي در ياري رساندن بشر براي پيروزي بر گمراهي و دستيابي به بهشت يا سراي جاوادنه نور است.

   ابن ندیم در "الفهرست"(ص333) چنین می نویسد: « مانی ده حکم را بر شنوندگان واجب شمرده... : ترک بت پرستی، ترک دروغ گویی، ترک بُخل و خساست، پرهیز از آدمکشی، خودداری از زنا، منع دزدی، عدم توکل به علم اسباب و علل، ترک جادوگری، پرهیز از دو رنگی و دو رویی که ننگ مذهب است، پرهیز از سستی و غفلت در انجام تکالیف.»   

   در اعتقادات مانويان جامعه اي متشکل از پنج طبقه وجود داشت: اول: آموزگاران يا ويستگان که بالاترين درجات معنوي مانوي را تشکيل مي دانند و همواره 12 نفر بودند. دوم: ايسپاساگان يا اسقفان که 72 نفر بودند. سوم: مهيشتگان يا مهستگان که در حکم کشيشان مانوي بوده و شمار آنان هميشه 360 تن بود. چهارم: ويزيدگان يا صديقين يا برگزيدگان که مبلغان مذهب ماني بودند. پنجم: نيوشکان يا نغوشاک که عبارت از مستمعان و عامه پيروان ماني بوده و تعداد آنان از همه طبقات بيشتر بود.

   مانويان گياهخوار بودند و گروه برگزيدگان از ازدواج و جمع آوري مال محروم بودند. آنان در روز يک وعده طعام مي خوردند و در طول سال يک لباس می پوشیدند. مانويان آزار و اذيت و کشتار جانداران و خاموش کردن و آلودن آتش و آلوده کردن آب ها و تخريب منابع گياهي را ناپسند مي دانستند. برده داري، بت پرستي، دروغ، زنا، قتل، دزدي و سحر و جادو از ديگر آداب نامشروع و ناروا در عقايد مانويان بود. عيد معروف آنان، بما Bema نام داشت. مانويان اعمال مذهبي مانند روزه، نماز و صدقه را محترم شمرده و بسيار به آن پايبند بودند. تمام مانویان باید روزهای یکشنبه روزه بگیرند و روزه در روزهای دیگر نیز سفارش می شد. در واقع آیین مانی یک نوع آیین ریاضت پیشگی بود برای رهایی از تمایلات نفسانی و جسمانی و مادی به منظور تعالی روح و دستورات سختی در این باره وجود داشت.

   در کتاب الفهرست از 72 رساله به نام ماني ياده مي شود. ماني به جز نامه هايي که براي پيروان خود نوشته است، شش کتاب به رشته تحرير درآورده است. از اين شش كتاب، پنج کتاب به زبان او يعني آرامي شرقي و يک کتاب به زبان پارسيک يعني پهلوي ساساني است. اين کتاب ها از اين قرارند: اول: شاپورگان که بيشتر مندرجات آن درباره معاد است و به زبان پهلوي و به نام شاپور اول ساساني نوشته شده است. دوم: انجيل زنده يا جاوادان يا انگليون که همراه با يک جلد آلبوم تصاوير براي نشان دادن بهتر مطالب کتاب بوده و در زبان پارتي به نام اردهنگ و در پارسيک به صورت ارتنگ و در پارسي ارژنگ ناميده شده است. در اين کتاب ماني سعي کرده تا آيين و فلسفه خود را به شکلي ساده و با تصاوير بيان کند. سوم: گنجينه زندگان يا کنزالاحيأ که بيان کننده احکام و شرايع آيين ماني است. چهارم: پراگماتيا يا کتاب جامع که آن را رساله الاصل نيز مي نامند. پنجم: کتاب رازها يا سفرالاسرار و ششم: کتاب ديوها يا سفرالجبابره که به زبان پهلوي کوان نيز خوانده مي شود.

   با شروع سلطنت "بهرام اول" پسر شاپور، که پايبند مذهب رسمي یعنی زرتشت بود و مقارن با بازگشت ماني به ايران نیز بوده است، مخالفت ها با افکار و پيروان او علني و بسيار خشونت بار شده و موبدان زرتشتی هرچه توانستند کردند تا بالاخره بهرام اول دستور دستگيري و قتل ماني و پيروانش را صادر کرد. در روز دوشنبه 26 فوريه سال 277 ميلادي به فرمان بهرام اول و با نظارت موبد موبدان، ماني را دستگير کرده، به قتل رساندند. پس از آن پوست او را کنده و از کاه پر کردند و به دروازه جندي شاپور آويختند. اين دروازه تا دوره اسلامي به نام دروازه ماني يا باب ماني معروف بود.

   عقايد ماني پس از مرگش گسترش بيشتري يافت. حدود 25 سال پس از قتل عام مانويان در ايران، گروهي از بازماندگانشان به آسياي صغير و مصر رفته و از آنجا راهي شمال آفريقا و اروپا شدند و به تبليغ آيين خود پرداختند. آنان در اروپا نيز مورد اذيت و آزار قرار گرفتند. امپراتورانی مانند ديوکلسين و کنستانتین دستورات شديدي عليه آنان صادر کردند، اما با وجود اين براي نزديک به يک ربع قرن، اعتقادات مانويان با مسيحيت در اروپا برابري مي کرد. چنانکه سنت اگوستين که از قديسين معروف و مهم مسيحي است، براي مدت نه سال داراي مذهب مانوي بود. کليساي مسيحيت در همه جا، ماني و مانويت را تکفير کرده و دستور قتل و کشتار مانويان را صادر کرده بود. در مشرق وضع مانويان بهتر بود. آنان توانسته بودند در آسياي مرکزي و هند و ماوراءالنهر نفوذ کرده و در هر کجا اعتقادات خود را با مقتضيات بومي تطبيق بدهند. در ابتداي دوره اسلامي يعني از فتح اعراب تا اواسط حکومت اموي، مسلمانان توجه خاصي به مانويان نداشتند و حتي برخي از آنان در دستگاه خلفا داراي مقام و دستور بودند. از اواخر حکومت امويان بود که کم کم مسلمانان متوجه خطر عقايد آنان براي اسلام و خصوصا نومسلمانان شدند. امویان و عباسيان مانويان را تنها ملحد و پيرو پيغمبري دروغين نمي دانستند؛ بلکه آن ها را مخالف طبيعت و جامعه و دشمن حکومت مي شمردند و به همين دليل از حبس و شکنجه و قتل ايشان کوتاهي  نمی کردند.

 

آیین مهر

آیین مهر یا میتراییسم

سقراط، فیلسوف یونانی خطاب به آلكيبادس اول پادشاه يوناني: « اگر اجداد خود را در برابر اردشير پسر خشايارشا نمايش دهي بي گمان بر تو خواهند خنديد... .»

   میتراییسم یا مهرپرستی، نخستین دین ایرانیان قبل از زرتشت بوده است. [حدود 8 هزار سال قبل ] [ زرتشت خود در زمان مادها زاده شد اما به تدریج آیین زرتشت گسترش یافته و جای میتراییسم را گرفت به گونه ای که در زمان ساسانیان دین رسمی آن ها گشت. این در حالی است که پادشاهان قبل از سلسله ی ساسانی به ویژه هخامنشیان نیز برای آیین زرتشتی احترامی خاص قائل بوده اند. ] از آنجا که میتراییسم، دین رسمی هخامنشیان و اشکانیان بوده است، توسط آن ها از طریق لشکر کشی ها به شرق و غرب جهان تا یونان و روم گسترش یافت. این آیین سال ها به خاطر همین فتوحات ایرانیان در زمان هخامنشیان و اشکانیان و توسط برده های اروپایی در ایران و یا سربازان اروپایی و رومی در نواحی مرزی با ایران، دین رسمی و رایج بسیاری از اروپاییان شده بود و هم اکنون نیز در برخی از این کشورها مانند ایتالیا و یونان آثار زیادی از این دین به جای مانده است.

   در آیین مهر خدا همچون نوری (شید) در نظر گرفته می شود که آفریدگار همه چیز است و خورشید تنها بازتابی از آن است. همه ی ادیانی که پس از دین مهر آمده اند مانند زرتشت، تکامل یافته ی این دین می باشند. خداوند یا میترا یا مهر یک بار در شب یلدا که مصادف با شب یکشنبه بوده است، به شکل آدمی در غاری زاده شد و سال ها بعد پس از انجام رسالت اش دوباره به آسمان ها برگشت. از این رو آن ها روز یکشنبه را "اشو" یا روز مقدس می نامند. از آن جا که به عقیده ی مهرپرستان، خدای مهر در آغاز در غاری ظاهر شد، آنان معابد خود را در غارها می ساختند و درون آن به پرستش مهر می پرداختند. در روایتی دیگر، مهر از پاک بانوی باکره‌ای به نام "آناهیتا" در دریاچه ی هامون به دنیا آمد، در حالی که آن دو را دریایی از گل نیلوفر در برگرفته بود.

   آیین مهر رسوم و اعتقادات مذهبی خاص خود را داشته است. کسی که می خواست به سلک مهریان در آید باید از آزمایش‌های بسیار دشواری سربلند بیرون می‌آمد. ابتدا او را به مهیار می سپردند و او مطالب کلی را به نو‌آموز آموزش می داد. اما نخست باید سوگند می خورد که اسرار را بر هیچ کس فاش نکند. بعد او را خالکوبی می‌کردند (دست و پیشانی) تا به عنوان برادر و یار دیگر مهریان شناخته شود. قبل از خالکوبی آزمایش های زیادی انجام می شد. ابتدا چشمان نوآموز را می‌بستند، مهیار نوآموز را به جلو می راند، سپس ناگهان او را هل می داد و شخص دیگری قبل از زمین خوردن او را در آغوش می گرفت که به این شخص ناجی گفته می شد. ترساندن نوآموز، خوابیدن در قبر، شنای طولانی، مبارزه با گاو، گرسنگی طولانی، ماندن در آب یخ زده و روزه‌داری از دیگر آزمایش‌ها بوده‌است. نوآموز باید چهل آزمایش را پشت سر می گذاشت تا به سلک مهریان در‌آید. بعد از انجام این آزمایش‌ها، نوآموز درون آب می رفت و هنگام بیرون آمدن معتقد بودند که حیاتِ دوباره پیدا کرده ‌است. سپس قسم می خورد و خالکوبی می‌شد. هنگام قسم خوردن، نوآموز دست راست را بلند می‌کرد.

   بعد از این که نوآموز وارد جمع مهریان می شد، مقام‌های مختلفی وجود داشت که باید پله پله طی می شدند. آشنا شدن به رازها و طی نمودن مراتب جسمانی و روحانی در هفت پایه [عدد هفت در میتراییسم مقدس است ] انجام می گرفته است و آن کس که به سرسپردگی می رسید، نام های زیر را می گرفت. هفت پایه ی سرسپردگی که رازدار می باید از آن ها بگذرد تا خرد و پاکیزگی بی کم و کاست یابد عبارتند از:

1. کلاغ

اولین مرحله از مراتب مهرپرستی است. پیام آور از جهان بالا می باشد. نوآموز در هنگام مراسم نقاب کلاغ بر چهره می زده یا تقلید کلاغ می‌کرده ‌است. علامت مخصوص او چوبی است که دو مار به دور آن چنبره زده‌اند. عنصر هوا عنصر مخصوص کلاغ بوده ‌است.

2. نامزد یا پوشیده یا همراز

با انجام یک سری کارهای دشوار کلاغ می توانست به مقام نامزدی برسد. یکی از کارهای سختی که باید انجام می شد تا شخص به درجه ی نامزدی برسد، خاموش ماندن بود. علامت مخصوص او مشعل و چراغ می باشد. عنصر آب عنصر مخصوص نامزد بوده ‌است.

3. سرباز

از این مرحله عضویت در جمع مهرپرستان رسمی می‌شود. گویا اکثر مهر پرستان تا این درجه بالا می‌آمدند. در انتهای مراسم به شخصی که می خواست سرباز شود تاجی که در انتهای شمشیری آویخته شده بود پیشکش می‌کردند. او این تاج را نمی‌پذیرفت و می گفت که مهر تاج سر من است. سرسپرده ی سرباز به ارتش اشوی خدای شکست ناپذیر می پیوست و به دنبال فرمان او به پیکار با بدی ها می پرداخت. گویا داغ مهر را در همین مرحله بر چهره مهر پرست میزده‌اند. علامت مخصوص او توبره و نیزه و کلاهخود است. عنصر خاک عنصر مخصوص جنگی بوده‌است. لازم به ذکر است لکشریان ایران در زمان هخامنشیان و اشکانیان و ... معمولاً به این مرحله دست می یافتند و از این رو در میدان های جنگ به غیر از وطن پرستی، به خاطر اعتقادات مذهبی شان برای گسترش خوبی ها و مبارزه با بدی ها می جنگیدند که این امر در پیروزی آن ها و گسترش دین مهر تاثیری شگرف داشته است.

4. شیر

بالا رفتن از پله ی شیر بسیار دشوار بوده ‌است و معمولاً همگی این مرحله را طی نمی کردند. در این مرحله قدرت شخص را آزمایش می‌کردند. تنها سرسپرده ای که به پایه ی شیر می رسید می توانست در انجمن های آیینی شرکت کند. بر دست و زبان شخص عسل میریختند که به معنی پاکیزگی دست و زبان بوده ‌است. علامت مخصوص او بیلچه ‌است که برای به هم زدن آتش به کار می رفته ‌است. عنصر آتش عنصر مخصوص شیر بوده ‌است. بر روی قبر شیرمردان یک شیر سنگی گذاشته می شد.

5. پارسی

شیر مردی که به سنین بالا می رسد به درجه ی پارسی دست می یابد. درجه‌های قبلی زمینی و مادی هستند ولی درجه ی پارسی یک درجه بیشتر روحانی است و معنی آن وارستگی است. واژه ی پارسا به همین معنی می باشد. علامت مخصوص او داس است. پارسی نماد ماه است.

6. پیک خورشید یا مهر پویا

علامت مخصوص او تازیانه و هاله و مشعل است. مهر پویا نماد خورشید است.

7. پاتر یا پدر یا پیر

پیر نماد خود مهر است. کسی که بدین جایگاه می رسد مهر و مهربانی وجودش را تسخیر کرده و نهایت لطف و رحمت بر مردم می شود و این همان مقام پیر مغان است.

   عبادتگاه مهریان، مهرابه نام داشت که به مانند محل تولد مهر، شبیه غارها [گاباره به معنای غار ] و یا درون غارها ساخته می شدند. خویشتنداری، پاکدامنی، وفای به عهد، برادری میان مردم، شجاعت، دوری جستن از دروغ و بدی ها، راستی گزینی و صلح طلبی آموزه های مهم مهریان بوده اند.

   طبق معتقدات مهر پرستان، میترا یا مهر در پایان جهان دوباره ظهور نموده و از آسمان به زمین خواهد آمد و تمام تاریکی ها و بدی ها را نابود خواهد کرد و سپس مردگان را دوباره زنده خواهد نمود.

لازم به ذکر است که علامت شیر و خورشید در پرچم رسمی ایران در دوران گذشته، برآمده از همان اعتقاد مهریان بوده است.

زرتشت

زرتشت، پیامبر آسمانی

   زَرتُشت یا زَردُشت یا اشو زَرتُشت [ اشو به معنای پیرو راستی است ]، پیامبر ایرانی در دوره ی باستان بوده است که دین "مزدیسنا" یا "مزداپرستی" را بنیان گذاشت. نام زرتشت بر اساس متون اوستایی "زرتوشترا" بوده ‌است که نامی مرکب است از «زَرَت» که ممکن است معنی زرد و زرین یا پیر داشته باشد و «اشترا» که برخی آن را شتر و برخی معنی آن را آسترا به معنی ستاره گرفته‌اند. دارنده ی شتر زرد، دارند ی شتر پیر، دارنده ی شتر با جرأت، درخشان و زرد مثل طلا، پسر ستاره، ستاره ی درخشان و روشنایی زرین معانی گوناگونی است که تا به ‌حال محققان برای نام زرتشت ذکر کرده‌اند.

   زرتشت نویسنده ی کتاب "اوستا" کتاب مقدس زرتشتیان - می باشد که معروف ترین و کهن‌ترین بخش آن اشعاری معروف به "گات ها" یا "گاتاها" است. کهن ترین سندی که از زمان زندگی زرتشت در دست است از خانتوس لیدیایی یا کسانتوس یا زانتوس می‌باشد که در قرن پنجم پیش از میلاد می‌زیست و یکی از همراهان هرودوت و معاصر اردشیر یکم بوده است. این سند می‌گوید که زرتشت ۶۰۰ سال پیش از لشکرکشی خشایارشاه به یونان می‌زیسته‌ است. ارسطو شاگرد افلاطون می‌نویسد که زرتشت ۶۰۰۰ سال پیش از وفات افلاتون می‌زیست. اودوکسوس کنیدوسی شاگرد افلاتون که پیش از افلاتون درگذشت و از یاران نزدیک او به شمار می‌آمده ‌است به نقل از پلینیوس بزرگ می‌گوید که زرتشت ۶۰۰۰ سال پیش از افلاتون می‌زیسته است. هرمودوروس یکی دیگر از شاگردان افلاتون می‌نویسد که زرتشت ۵۰۰۰ سال پیش از جنگ میان یونان و تروا می‌زیسته ‌است. پلوتارخوس یا پلوتارک یونانی که در سال ۴۶ پس از مسیح زاده شد و در سال ۱۲۵ در گذشت، زمان زرتشت را پنج هزار سال پیش از جنگ معروف ترویا یا تروا یاد می‌کند.

   در برخی منابع و کتاب‌های جدید، زاد روز زرتشت ۶ فروردین ۱۷۶۸ پیش از میلاد و تاریخ درگذشت او ۵ دی ۱۶۹۱ پیش از میلاد ذکر شده ‌است. خاستگاه این دیدگاه محاسبات ذبیح بهروز پژوهشگر ایرانی می‌باشد که در کتابش "تقویم و تاریخ در ایران" به چند روش روز زایش و رصد منسوب به زرتشت را محاسبه کرده است. این تاریخ هم اکنون نزد بسیاری از زرتشتیان پذیرفته شده است.

   زادگاه زرتشت را به مناطق مختلفی مانند ری، آذربایجان، خوارزم و سیستان نسبت داده‌اند که البته بیشتر نوشته ها به آذربایجان تاکید دارند. در منابع زبان پهلوی و به دنبال آن ها در کتاب‌های عربی و فارسی ایرانویج را با آذربایجان یکی شمرده‌اند. اما برخی دانشمندان انتساب زرتشت را به آذربایجان، به دلایلی مردود می‌دانند که مهم‌ترین آن ها دلایل زبانی است. زبان اوستایی یعنی زبان کتاب اوستا زبانی است متعلق به شرق ایران و در این کتاب هیچ نشانی از واژه‌هایی که اصل مادی یا فارسی باستان داشته باشد، دیده نمی‌شود. امروزه بیشتر دانشمندان ایران‌شناس ایرانویج را خوارزم به شمار آورده و زادگاه زردشت را آنجا دانسته‌اند. تعلمیات زرتشت بعدها با باورهای بومی ایرانیان ترکیب شد و مزدیسنای کنونی که نزدیک به پنج سده دین رسمی ایران نیز بوده ‌است را پدید آورد. نام زرتشت در فهرست یکصد نفر انسان‌های تاثیرگذار تاریخ که توسط مایکل هارت تنظیم شده‌است، قرار دارد.   

   مادر زرتشت دوغدو دختر فری‌هیم‌رَوا و پدر وی پوروش اسپ نام داشتند. نام خانوادگی زرتشت اسپنتمان بود. حاصل ازدواج پوروش اسپ و دوغدو پنج پسر بود که زرتشت سومین آن‌هاست. زرتشت سه بار ازدواج کرد. نام همسران نخست و دوم او ذکر نشده ‌است، اما زن سوم او هووی نام داشته که از خاندان هووگوه و بنابر روایات، دختر فرشوشتر، وزیر کی گشتاسپ شاه کیانی بوده ‌است. زرتشت از همسر نخست اش پسری به نام ایست واستر و سه دختر به نام‌های فرینی و ثریتی و پوروچیستا به دنیا آورد. زرتشت از ازدواج دختر سوم خود یاد می‌کند و شوهر او را جاماسب می‌نامد. از همسر دوم زرتشت، دو پسر به نام‌های اورْوْتَتْ‌نَرَه و هْوَرْچیثْزَه به دنیا آمده و ظاهراً از زن سوم فرزندی نداشته ‌است. نخستین کسی که به زرتشت ایمان آورد، پسر عموی زرتشت، "مَیدیوی مانگهَه" بوده است.

   آن چه در مورد زندگی زرتشت از متون اوستایی بر می‍ آید این است که زرتشت از کودکی تعلیمات روحانی دیده ‌است، زیرا در گات‌ها (یسن ۳۳، بند ۱) خود را زوتَر نامیده ‌است و آن اصطلاحی است که در مورد دین مردی که دارای شرایط کامل روحانیت است، به کار می‌رود. در گات‌ها (یسن ۴۳) اشاره به دریافت وحی از او از سوی اهورامزدا شده ‌است.

   زرتشت در تبلیغ دین خود با دشواری‌هایی روبرو بوده‌ است. در سرودهای خویش (یسن ۴۶، بند ۲) از فقر و کمی تعداد حامیانش می‌گوید و از بدکاری پیشگویان و روحانیان کشورش خود شکایت دارد و از بعضی دشمنان خود مانند بندوه و گرهمه (یسن ۴۹، بند ۱ و ۲) نام می‌برد. سرانجام بر آن می‌شود که از زادگاه خود دور شود و به سرزمین مجاور برود که فرمانروای آن "کی گشتاسپ" بود. زرتشت در این سرزمین سرانجام با موفقیت روبرو می‌گردد. با گرویدن "کی گشتاسپ" به دین زرتشت، مخالفت‌های حکمرانان همجوار برانگیخته می‌شود. اگر حمایت های این پادشاه نبود، زرتشت هیچ گاه موفق نمی شد. [ پیوند معرفت و قدرت ] نام برخی از فرمانروایان مخالف زرتشت در آبان‌یشت (یشت ۵، بند ۱۰۹) آمده ‌است که از میان آنان ارجاسب تورانی از همه معروف تر است. برحسب روایات، زرتشت در سن ۷۷ سالگی کشته شد و قاتل او "برادَریش" نام دارد که البته برخی چنین مساله ای [ کشته  شدن زرتشت ] را نمی پذیرند.

   قدیمی‌ترین و مقدس‌ترین قسمت اوستا، "گات‌ها" می‌باشد. از زمان‌های بسیار قدیم گات‌ها را سخنان و اشعار زرتشت می‌دانستند. اوستا در شکل کنونی خود شامل پنج بخش است که عبارتند از: "یسنا" به معنی پرستش و نیایش است. سخنان زرتشت موسوم به گات‌ها، در آن گنجانده شده ‌است که شامل ۷۲ فصل یا هات می باشد. "ویسپرد" که همراه با یسنا در مراسم دینی خوانده ‌می‌شود. "یشت‌ها" از برای ستایش پروردگار و نیایش امشاسپندان [فرشتگان] و ایزدان است. "وندیداد" به معنی قانون است. این بخش شامل بسیاری از قوانین مذهبی و احکام دینی می‌باشد. "خرده ‌اوستا" به معنی اوستای کوچک است که شامل شرح نماز [ نمازهای پنج گانه ی روزانه ]، دعاها، روزهای مذهبی ماه و اعیاد مذهبی سال و سایر مراسم مثل ازدواج و سوگواری و مانند آن ها می باشد.

   در گات‌ها "اهورامزدا" [ یا هرمزد یا اورمزد به معنای سرور دانا و آگاه از همه چیز ] [ اهورا به معنای دانایی و مزدا به معنای خدا یا سرور ] خدای یگانه است که جسم یا مرکب نبوده و مینوی پاک است. زرتشت جز اهورامزدا خدای دیگری نمی‌شناسد. تمام عظمت و جبروت مختص اهورامزداست. اوست آفریننده ی یکتا و خداوند توانا. زرتشت اهورامزدا را سرچشمه ی آفرینش می‌داند و در مقابل او، آفریدگار و یا فاعل شری وجود ندارد. انگره مینو و یا خرد خبیث [ "اهریمن" ] که همه ی زشتی‌های جهان از قبلِ اوست در مقابل اهورامزدا نیست بلکه در مقابل سپنت مینو یا خرد مقدس است. [ در بسیاری از نوشته ها به اشتباه ذکر شده که زرتشت به دو خدای خیر و شر اعتقاد داشته است یا همان فلسفه ی دو خدایی ] در گات‌ها هات ۳۰ قطعه سوم آمده ‌است: « آن دو گوهر هم زادی که در آغاز در عالم تصور ظهور نمودند یکی از آنان نیکی است در اندیشه و گفتار و کردار و دیگری بدی در اندیشه و گفتار و کردار. از میان این دو، مرد دانا باید نیک را برگزیند نه زشت را.» همچنین در گات‌ها هات ۴۵ قطعه ی دوم آمده ‌است: « من می‌خواهم سخن بدارم از آن دو گوهری که در آغاز زندگانی وجود داشتند، از آن چه خرد مقدس سپنت مینو، به خرد خبیث انگره مینو گفت [که] اندیشه، آموزش، خرد، آرزو، گفتار، کردار، زندگانی و روان ما با هم، یگانه و یکسان نیستند.»

   زرتشت مسأله ی نیکی و بدی را بدین صورت بیان می‌کند که خلقت جهان توسط خداوند انجام می‌یابد، اما دو مینوی یا دو اصل وجود دارند که از خواص ذهن آدمی هستند. او می‌گوید این دو بنیاد، زاده ی اندیشه ی آدمی هستند و هر یک بر اندیشه و گفتار و کردار انسان اثرگذار هستند. این دو گوهر در سرشت آدمی وجود دارند و قضاوت درباره ی خوب و بد از این دو ذات غیرمادی سرچشمه می‌گیرد.

   حال، در برابر این دو نیرو تکلیف انسان در دنیا چیست؟ زرتشت در گات‌ها در هات ۳۰ می گوید: « مرد دانا باید خود گزیند.... به سخنان مهین گوش فرا دهید، با اندیشه‌ی روشن به آن بنگرید، میان این دو آیین (دروغ و راستی) خود تمیز دهید، پیش از آنکه روز واپسین فرا رسد، هر کسی به شخصه دین خود اختیار کند. بشود که در سرانجام کامروا گردیم.»

   زرتشت به زندگانی دنیوی بی‌اعتنا نیست و درویشی در آن راهی ندارد. زرتشت رسالت خود را فقط مذهبی و معنوی نمی‌داند و در ترقی امور اقتصادی و بهبود زندگانی مادی نیز پندهای بسیار دارد. به خصوص زرتشت به آباد کردن زمین و کشاورزی اهمیت زیادی می دهد. زرتشت در سخنان خویش خطاب به کشاورزان می‌گوید که کشور خداپرست کی گشتاسپ باید از نیروی آنان برتری به هم ‌رساند و سرمشق دیگران گردد. در هات ۳۴ گات‌ها بند ۱۴ آمده ‌است: « آری ای مزدا از پاداش گران ‌بهای تو در همین جهان کسی بهره‌مند شود که در کار و کوشش است.» زرتشت کشتن و یا قربانی کردن حیوانات اهلی و سودمند مانند گاو و اسب و گوسفند و ... را به شدت منع می کند و آن ها را اساس کشاورزی و معیشت می خواند. برای نمونه، در هات ۳۲ گات‌ها بند ۱۲ و ۱۴ آمده ‌است: « نفرین تو باد ای مزدا بر کسانی که با فریاد شادمانی گاو قربانی می‌کنند.»

   بنیان دین زرتشت همان جمله ی معروف اوست: "پندار (ذهن یا فکر یا اندیشه) نیک، گفتار نیک، کردار نیک" که در سراسر گات‌ها این سه کلمه بارها تکرار شده‌ اند. برای نمونه: « از پرتو پارسایی به مقام تقدس رسند، چنین کسی از پندار و گفتار و کردار نیک و ایمان خویش به راستی ملحق گردد. اهورامزدا به میانجی وهومن (مظهر اندیشه نیک و خرد و دانایی خداوند) به چنین کسی کشور جاودانی ارزانی دارد. مرا نیز چنین پاداش نیکی آرزوست.... انسان باید در فتح راستی و شکست دروغ بکوشد.... کشور جاودانی (بهشت) از آنِ کسی خواهد بود که در زندگانی خویش با دروغ بجنگد و آن را در بند نموده، به دست راستی بسپرد.»

   زرتشت اعمال قربانی و باده‌نوشی‌های دینی و به کار بردن هوم [ هوم نوشابه ی سکرآوری بود که برخی ادیان در نیایش‌های مذهبی خود می‌نوشیدند و مرگ‌زدایی صفت آن بود] را به سختی و با قاطعیت مردود دانسته ‌است. همچنین در منع مسکرات در مراسم مذهبی در هات ۴۸ گات‌ها بند ۱۰ آمده‌است: « کی ای مزدا شُرَفا به رسالت نیک پی خواهند برد؟ کی این مشروب سکرآوردنده و کثیف را خواهی برانداخت؟ از آن چیزی که کرپان های زشت کردار [روحانیون قبل از زرتشت] و شهریاران بدرفتار، به عمد مردم را می‌فریبند.»

   زرتشت به جهان آخرت و روز رستاخیز اعتقاد داشت: « مزدا پس از سر آمدن زندگانی در روز واپسین در کشور جاودانی خود، آنچه نیک و نیک‌تر است به آن کسی بخشد که خشنودی او را بجای آورد، همچنین زشت کردار را که از او نافرمان برداری نمود، به سزا می رساند.» همچنین در در هات ۴۶ گات‌ها بند ۱۰ و ۱۱، هات ۵۰ بند ۴ و هات ۵۱ بند ۱۳، از "پل چینود" یا "چینوات" یاد شده ‌است: « این چنین این نفس دروغ‌پرست، پاداش یقینی هدایت‌شدگان راه راست را، از خود دور نمود. روانش در سر پل چنوات هنگام حساب واپسین در بیم و هراس خواهد بود، برای آنکه از کردار و گفتار خویش از راه راست دور افتاد.» یا « کرپان‌ها و کوی‌ها (کاهنان مذهبی و رهبران سیاسی مخالف زرتشت) به واسطه ی تسلط خویش، مردم را به سوی اعمال زشت دلالت کنند تا آنکه حیات جاودانی آخرت آنان را تباه نمایند. روان و وجدان آنان وقتی که به نزدیک پل چنوات رسد، در بیم و هراس خواهد افتاد. آنان جاویدان در خانه ی دروغ (دوزخ) بمانند.»

   زرتشت به عناصر چهارگانه ی آب و باد و خاک و خورشید (نور) اعتقاد داشت که همه ی جهان از این چهار عنصر آفریده شده اند. لذا بر خلاف تصور اشتباه رایج، تنها خورشید یا نور که آتش [ در آتشکده ها ] سمبل آن بوده است، برای زرتشت مقدس نبوده است بلکه هر چهار عنصر نزد زرتشت مقدس اند و زرتشت همه ی پدیده های جهان را از آن ها می داند که همگی آفریده ی خداوند [ اهورامزدا] هستند. لذا گرامی داشتن هر چهار عنصر را برای آدمیان واجب شمرده است.

   در دین اسلام، زرتشت به عنوان یک پیامبر الهی مورد تایید قرار می گیرد. چنان که قرآن در سوره ی حج آیه ی ۱۷، زرتشتیان را مجوس نامیده ‌است و در ردیف پیروان ادیان آسمانی آورده ‌است: « البته بین اهل ایمان و یهود و صابئان و نصاری و مجوس، و آنانکه به خدا شرک آوردند محققاً روز قیامت میان آن ها خدا جدایی افکند که او بر احوال همه ی موجودات عالم (بصیر) و گواه است.» بنابر این، از دیدگاه اسلام، زرتشت پیامبری از جانب خداوند است که دارای کتاب آسمانی بوده‌است. زرتشت نیز خود را پیامبری آسمانی می خواند که به او وحی می شده است: « اهورامزدا، مرا برای راهنمایی در این جهان برانگیخت و من از برای رسالت خویش، از منش پاک تعلیم یافتم. »

بنی اسراییل، دین یهود و تورات


پس از سوار شدن نوح(ع) و عده ای از پیروان او بر کشتی، بسیاری دیگر از جمله "كنعان" یکی از پسران نوح سوار کشتی نشدند و با سر رسیدن توفان از میان رفتند. اما "سام"، "حام" و "يافث" سه فرزند ديگر نوح بودند كه با سوار شدن بر کشتی، همراه با پدر خود از امواج خروشان توفان در امان ماندند. حضرت ابراهيم(ع) پيغمبري است از نسل ‌سام [یکی از پسران حضرت نوح] و جدّ اعلاي بني‌اسرایيل و انبيای يهود. ابراهيم(ع) در كلده منطقه‌اي در مشرق بابل و در روستای "أور" به دنيا آمد. پس از ازدواج [دو همسر]، سارا براي ابراهيم "اسحاق" را به دنيا آورد و هاجر اسماعيل را. [البته در مجموع ابراهیم 8 فرزند داشته است.] چون فرزندان ابراهيم بزرگ شدند اسحاق با "رُفقا" دختر بتوئيل ازدواج كرد و حاصل اين ازدواج دو پسر به نام هاي عيسو و "يعقوب" بود. نام ديگر يعقوب، "اسرایيل" است. از اين رو فرزندان و نوادگان وي را بني‌اسرائيل مي‌گويند و يعقوب وارث ابراهیم [پدر بزرگش] و اسحاق[پدرش] گرديد و به پيامبري رسيد. قرآن هم فرزندان یعقوب یا بنی اسراییل را « باقی‌مانده ی کسانی که با نوح بر کشتی سوار شده‌اند»، خوانده ‌است. فرزندان و نوادگان اسحاق بيشتر در مصر و کنعان مي‌زيستند.
   اسراییل یا ییسایل در عبری از ترکیب دو کلمه سِر و اِل تشکیل شده است. "سِر" یعنی قدرت، رییس، سردار و امیر؛ و "اِل" نیز خدا معنی می دهد. اما یهودیان به گونه ای دیگر، خود معتقدند که اسراییل واژه‌ای عبری و ترکیبی از "اسرا" و "یل" است که در کتب یهود به معنی "غلبه کننده ی بر خدا و یا کُشتی گرفته با خدا" است. این نام از داستان کُشتی گرفتن یعقوب با خدا و یا فرشته ای از جانب خدا در تورات گرفته شده است که بعد از این مبارزه نام یعقوب به اسراییل تغییر می کند.[ داستان کُشتی گرفتن با خدا، یک حالت نمادین و رمانتیک است که منظور از آن این است که یعقوب توانست از عهده ی آزمون های سخت خداوند برآید و پیروز شود.] اسراییل نام دیگر حضرت یعقوب(ع) می‌باشد که خداوند چنین نامی را بر او گذارد. از این رو به فرزندان و نوادگان او «بنی اسراییل» گفته می‌شود. نام یعقوب ۱۶ بار در قرآن تکرار شده است. لقب اسراییل نیز در قرآن چند جا برای یعقوب آمده است. همچنین سوره‌ای به نام "اسراء" در قرآن وجود دارد که نام دیگر آن "بنی اسرائیل" است.
   یعقوب(ع) پسر اسحاق(ع) پسر ابراهیم(ع) بود و از همسران خود: راحیل، لیه، بلهاه[کنیز راحیل] و زلفاه[کنیز لیه]، صاحب دوازده فرزند پسر شد که نام های شان به ترتیب تولد: رئوبن، شمعون، لاوی، یهودا، یساکار، زبولون، دان، نفتالی، اشیر، جاد، یوسف و بنیامین بوده است که به بنی اسرائیل معروف اند. حضرت موسی پسر عمران پسر یصهر پسر قاهت پسر لاوی پسر یعقوب[ سومین پسر] است. پس بدین ترتیب، موسی از نوادگان حضرت ابراهیم و او نیز از نوادگان حضرت نوح می باشد. اما ذکر این نکته مهم است که یهودیان معتقدند در ابتدا بنی اسراییل دوازده قوم متحد از دوازده فرزند یعقوب بوده اند که بعدها بر اثر هجوم بیگانگان و جنگ‌های داخلی یازده قوم از آن ها از میان رفتند و یا به عنوان برده در قوم "یهودا" ادغام ‌شدند. افرادی که امروزه به بنی‌اسراییل منسوب می‌باشند، در واقع بازماندگان قوم یهودا از چهارمین پسران یعقوب می باشند و بدین خاطر نام دین خود را یهود نهاده اند. البته اسم یهودا نیز خود از یَهُوَه به معنای خدا اقتباس شده است.
   موسی پسر عمران و او پسر یصهر و او پسر قاهت و او پسر لاوی و او پسر یعقوب و او پسر اسحاق و او پسر ابراهیم و او پسر سام و او پسر نوح و او پسر لَمَك و او پسر مَتوشالَح و او پسر خنوخ‌ و او پسر یارِد و او پسر مَهَلَلْئیل و او پسر قینان و او پسر اَنوش و او پسر شیث و او نیز در نهایت پسر حضرت آدم است. پس به این نتیجه می رسیم که یهودیان معتقدند مطابق با آیات تورات مستقیماً و بدون واسطه به جد اعلای شان آدم یعنی نخستین بشر آفریده ی خدا می رسند و از نوادگان او به حساب می آیند؛ اگرچه مطابق با سایر ادیان نیز همه ی انسان ها از حضرت آدم می باشند، اما بنی اسراییل از نسل پسری حضرت آدم اند که بنابر اعتقادشان خون خالص حضرت آدم در رگ های آن ها جاری است. به ویژه این که تمامی پیامبران از دید یهودیان تنها از همین قوم برخاسته و این خود نشانه ی ارتباط و برگزیدگی این قوم از سوی خدا از طریق نسبت خونی اشان با حضرت آدم است. [ شاید یکی از دلایل تعصب یهودیان در حفظ دین شان و عدم تغییر مذهب و عدم پنهان کاری حتی در شرایط سخت مانند شکنجه و زندان و بردگی در دوره های مختلف تاریخی، همین اعتقاد باشد. یهودیان در ازدواج شان کمتر با دیگر مذاهب پیوند برقرار می کنند. آن ها چنین کاری را سبب ناخالصی خون یهود و فرزندان موسی و یعقوب و ابراهیم و آدم می دانند.]
   مادر موسی یوکابد دختر لاوی و خواهرش میریام(کُلثُم) بود. برادر بزرگ ترش هارون(آرون) که سه سال از موسی بزرگ تر بود، نام داشت. بنا به روایت تورات و قرآن، مادر موسی او را در سبدی انداخته به رود نیل سپرد و همسر فرعون آسیه او را از آب گرفت. آسیه، فرعون را راضی کرد که موسی را به فرزندی بپذیرند و بدین ترتیب، موسی در دربار فرعون بزرگ شد. موسی در جوانی به جرم کشتن یک قبطی[نام یک قوم در مصر که بعدها مسیحی شدند] تحت تعقیب قرار گرفت و به مدین رفت. در آن جا هشت سال به کاهن مدین که بنا به روایت مسلمانان، شعیب، نام داشت، خدمت کرد. آن گاه با صفورا (صپوراه) دختر شعیب ازدواج کرد. در بازگشت از مدین، به موسی از سوی خدا وحی شد و او به پیامبری بنی اسراییل برگزیده شد. موسی به همراهی برادرش هارون به نزد فرعون رفت و او را به یکتاپرستی فراخواند. موسی قوم بنی اسراییل را که در این زمان به بردگی گرفته شده بودند و روزگار بسیار سختی در مصر داشته اند، در خروج شبانه و مخفیانه از مصر رهبری کرد. این قوم به سخت کوشی و قدرت بدنی بسیار و جنگاوری در همان زمان شهره بودند، اما در مصر در بدترین وضعیت معیشتی به سر می بردند. بنا بر اعتقاد یهودیان، تورات ، در کوه سینا [ این کوه حوریب، جبل‌الله، کوه طور و جبل موسی نیز نامیده شده ‌است که در صحرای سینا در مصر واقع شده است.] بر موسی وحی شده است. کوه طور یا سینا کوهی ‌است که بنی‌اسراییل سه ماه پس از ترک مصر به آنجا رسیدند و در آنجا اردو زدند. در این کوه بود که یَهُوَه [نام خدای یهودیان] نخستین بار بر موسی وحی نمود و جبرییل به مانند بوته ی آتش بر وی ظاهر شد. بنی اسراییل به نوشته ی بسیاری، در زمان فرمانروایی رامسس دوم بود که از مصر رانده شدند. موسی رهبری این قوم را بر عهده داشت و به همراه پیروانش به سفری طولانی در میان صحرای سینا دست زد. اما پیش از رسیدن به سرزمین موعود یا مقدس شان [یعنی کنعان، همان جایی که بنی اسراییل در ابتدا می زیست و حضرت یعقوب نیز در آنجا دفن شده است] درگذشت. موسی زنی به نام صفورا و فرزندانی به نام گرشوم و الیصر داشت. پس از موسی بنا بر فرمان خدا، "یوشع بن نون" از یاران بسیار نزدیک او زمامدار و رهبر بنی اسراییل شد.
ده فرمان موسی:                                                
   ده فرمان فهرستی از مقدس ترین و نام دارترین دستورات مذهبی است که طبق تورات [کتاب مقدس یهودیان]، از جانب خدا بر موسی در محلی به نام کوه سینا وحی شد. به باور یهودیان، این احکام بر دو لوح سنگی حک شدند و موسی آن‌ها را برای قوم بنی اسراییل به عنوان اساس شریعت بازگو نمود. این فرمان‌ها محور شریعت یهود بوده و تمام احکام شریعت نیز در همین فرمان‌ها ریشه دارد. قوم بنی اسراییل بدین ترتیب، با پذیرفتن این فرمان‌ها با خدا هم‌ پیمان می‌شود. ده فرمان در باب بیست از "سِفر خروج" و در باب پنجم از "سِفر تثنیه" [از اسفار تورات]، به طور منظم و با تفاوت‌هایی بسیار اندک و نیز در جای جای تورات، به گونه‌ای پراکنده ذکر شده است. فرمان‌های دهگانه از این قرارند: 1. من خداوند خالق تو هستم که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد ساختم؛ 2. تو را معبود دیگری جز من نباشد. هیچ تصویری از آنچه در آسمان و یا بر روی زمین و یا در آب است، نساز و آن ها را پرستش ننما[یعنی شریکی برای خدا نیست]؛ 3. نام خدای خالقت را بیهوده بر زبان نیاور [یعنی سوگند دروغ نخور]؛ 4. روز شنبه را به یاد داشته باش تا آن را مقدس بداری؛ 5. پدر و مادرت را احترام بگذار؛ 6. قتل نکن؛ 7. زنا نکن؛ 8. دزدی نکن؛ 9. شهادت دروغ نده؛ 10. چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش.
 
تورات [تنخ یا عهد عتیق]:
   یهودیان به کتاب مقدس خود "تنخ" می‌گویند. در حالی که مسیحیان نام "عهد عتیق" یا قدیم را در مقابل عهد جدید [انجیل] به این کتاب داده اند؛ مسیحیان عهد عتیق یا عهد قدیم یعنی کتاب مقدس یهودیان را پذیرفته و به عنوان بخش اول از دو بخش کتاب مقدس خود قرار داده‌اند و آن را مقدس و از سوی خداوند می دانند. اصطلاح عهد عتیق از نظر مسیحیان، ناظر بر پیمانی است که خداوند با پیامبران پیش از حضرت عیسی بسته است. در این پیمان، نجات بشر (یا مرتبه ای از آن) با وعده و وعید، قانون و شریعت به دست می آید، در حالی که در کتاب عهد جدید [انجیل] از نظر مسیحیان، نجات بشر تنها از طریق "محبت" حاصل می گردد. اما آنچه را که به نام "تورات" یعنی کتاب مقدس یهویان معروف گشته است، نامی است که مسلمانان بر این کتاب نهاده اند. تورات، لفظ عربی شده ی کلمه «تورا» به زبان عبری است که به معنای آموزش و راهنمایی است. در حالی که یهودیان کتاب مقدس خود را "تنخ" یعنی ناموس، شریعت و قانون می خوانند. کتاب مقدس یهودیان، در سال های 1406 تا 1446 قبل از میلاد مسیح، در کوه سینا به زبان عبری به حضرت موسی وحی شده است.
   تورات نام پنج سِفر معروف به "اسفار خمسه یا پنجگانه" است.[سِفر با کسره و به عربی یعنی کتاب بزرگ] اعتقاد به آسمانی بودن تورات از ضروریات دین یهود است. هر یهودی راست دینی باید گواهی دهد که همه ی کتاب مقدس از جانب خداوند وحی شده و در هیچ زمانی تغییر نیافته و نخواهد یافت. تورات مرجع اصلی قوانین و مقررات زندگی روزمره یهودیان است. خواندن تورات، یکی از مهم ترین وظایف مؤمنان یهودی است که عمدتاً باید روزی دو بار (صبح و شب)، سه "پاراشا" یا بخش از تورات را که با کلمات « بشنو ای اسراییل » شروع می شود، بخواند و یا به صورت هفتگی در کِنیسه [به معنای عبادتگاه یهودیان] قرائت شود. هر هفته روز شنبه (شباط) به طور معمول یک پاراشا(بخش) ی کامل خوانده می شود. به این ترتیب هر 54 پاراشای تورات که شامل 5845 "پاسوق" یعنی آیه است، در مدت یک سال یک دور قرائت می گردد. قرائت تورات علاوه بر شنبه ها، روزهای دوشنبه و پنجشنبه، در اول هر ماه، ایام عید، در روزه ها و در مراسم تکلیف نو بالغان پسر و دختر مرسوم است. تورات شامل ۶۱۳ فرمان از جانب خداوند است که این فرمان‌ها به "میتس وات" معروف‌اند و از زمان بردگی در سرزمین مصر تا زمان آزادی در سرزمین کنعان به صورت وحی بر پیامبران نازل شده‌اند. این فرامین پایه ی قانون مذهبی یهودیان (هلاخاء) را تشکیل می‌دهند.    همان گونه که گفته شد، تورات شامل پنج سِفر [کتاب] می باشد که عبارتند از:         1. سِفر پیدایش: شامل داستان آفرینش جهان و انسان، سرگذشت آدم و حوا، هابیل و قابیل(قائن)، نوح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و فرزندان او و سرگذشت حضرت یوسف می باشد. 2. سِفر خروج: ماجرای بردگی بنی اسراییل در مصر، تولد و پیامبری حضرت موسی، خروج بنی اسراییل از مصر و سرگردانی آن ها در بیابان می باشد. در این سِفر، احکام بسیاری گفته شده و نحوه ی اعطای ده فرمان به حضرت موسی در همین بخش است.   3. سِفر لاویان: شامل احکام دینی و شرعی و آداب و قواعدی است که در واقع به منزله ی کتاب راهنمای کاهنان بنی اسراییل و آداب عبادت در معبد و حدود طهارت و پاکی و روابط جنسی و اوقات مقدس و اعیاد خاص می باشد.         4. سِفر اعداد: شامل مسافرت بنی اسراییل در بیابان و حوادثی که بین راه مصر و سرزمین موعود بر این قوم گذشت و فتح اراضی کنعان است.
5. سِفر تثنیه: تکرار شرایع و مقررات و فرمان های اسفار قبلی از زبان حضرت موسی خطاب به بنی اسراییل به طور اختصار و تعیین یوشع به عنوان رهبر بنی اسراییل و در نهایت، درگذشت حضرت موسی است.       
 
شرح و تفسیر کتاب مقدس و آسمانی یهودیان، تورات: [تنخ یا عهد عتیق یا قدیم]:
*** در زیر تنها برخی از آیات مهم و  قابل تامل در تورات آورده می شوند.
*** قابل ذکر است مطالبی که درون [ ] آمده اند، تفسیر من می باشند و از تورات یا شخص دیگری نیستند.
*** اعداد داخل متن، شماره ی آیه می باشند.
*** ذکر این نکته مهم است که قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، کتب تورات و انجیل را تحریف شده توسط صاحبان قدرت سیاسی و دینی یهودی و مسیحی می خواند که با اصل کتاب متفاوت اند.
شرح و تفسیر تورات:
کتاب اول یا سفر پیدایش:
باب یک: پیدایش زمین و آسمان و موجودات
خداوند تا روز پنجم آسمان ها و زمین و همه ی حیوانات و گیاهان و درختان و آب و دریا و ... را می آفریند. سپس در روز ششم، آدم را آفرید. آیه ی 26. «و خدا گفت: آدم را بصورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامی زمین و همه حشراتی که بر زمین می‌خزند، حکومت نماید.» آیه ی 27. «پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید.» 28. « و خدا ایشان‌ را بركت‌ داد و خدا بدیشان‌ گفت‌: بارور و كثیر شوید و زمین‌ را پر سازید و در آن‌ تسلط‌ نمایید، و بر ماهیان‌ دریا و پرندگان‌ آسمان‌ و همة‌ حیواناتی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزند، حكومت‌ كنید.» 29. « و خدا هر چه‌ ساختـه‌ بـود، دیـد و همانـا بسیار نیكـو بود. و شام‌ بـود و صبح‌ بـود، روز ششـم‌.»
باب دوم: حضرت آدم و باغ عدن
2. « و در روز هفتم‌، خدا از همة‌ كار خود كه‌ ساخته‌ بود، فارغ‌ شد. و در روز هفتم‌ از همة‌ كار خود كه‌ ساخته‌ بود، آرامی‌ گرفت‌.»
 7. خداوند خدا پس‌ آدم‌ را از خاك‌ زمین‌ بسرشت‌ و در بینی‌ وی‌ روح‌ حیات‌ دمید، و آدم‌ نَفْس‌ زنده‌ شد. [این آیه و قبل از آن نشان می دهند آدم ابتدا در زمین بوده و از خاک زمین آفریده شد.] 
۸. و خداوند خدا باغی‌ در عدن‌ بطرف‌ مشرق‌ غَرْس‌ نمود و آن‌ آدم‌ را كه‌ سرشته‌ بود، در آنجا گذاشت‌.  ۹. و خداوند خدا هر درخت‌ خوشنما و خوش‌خوراك‌ را از زمین‌ رویانید، و درخت‌ حیات‌ را در وسط باغ‌ و درخت‌ معرفت‌ نیك‌ و بد را. [این آیه و آیات قبل نشان می دهد که خداوند در روی زمین باغی مانند بهشت را به وجود آورد نه در آسمان ها و از همه ی امکانات برخوردار بود. در حالی که جاهای دیگر زمین هنوز تا آن زمان به خوبی تکامل نیافته بودند.]  
۱۶. و خداوند خدا آدم‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «از همة‌ درختان‌ باغ‌ بی‌ممانعت‌بخور،  ۱۷. اما از درخت‌ معرفت‌ نیك‌ و بد زنهار نخوری‌، زیرا روزی‌ كه‌ از آن‌ خوردی‌، هرآینه‌ خواهی‌ مرد.»
۱۹ و خداوند خدا هر حیوان‌ صحرا و هر پرندة‌ آسمان‌ را از زمین‌ سرشت‌ و نزد آدم‌ آورد تا ببیند كه‌ چه‌ نام‌ خواهد نهاد و آنچه‌ آدم‌ هر ذی‌حیات‌ را خواند، همان‌ نام‌ او شد.  ۲۰ پس‌ آدم‌ همة‌ بهایم‌ و پرندگان‌ آسمان‌ و همة‌ حیوانات‌ صحرا را نام‌ نهاد. لیكن‌ برای‌ آدم‌ معاونی‌ موافق‌ وی‌ یافت‌ نشد.[این آیات نشان می دهد جای آدم در زمین بوده است ولی جایی بسیار زیبا و مرفه]  
۱۸. و خداوند خدا گفت‌: «خوب‌ نیست‌ كه‌ آدم‌ تنها باشد. پس‌ برایش‌ معاونی‌ موافق‌ وی‌ بسازم‌.» ۲۱. و خداوند خدا، خوابی‌ گران‌ بر آدم‌ مستولی‌ گردانید تا بخفت‌، و یكی‌ از دنده‌هایش‌ را گرفت‌ و گوشت‌ در جایش‌ پر كرد.  ۲۲. و خداوند خدا آن‌ دنده‌ را كه‌ از آدم‌ گرفته‌ بود، زنی‌ بنا كرد و وی‌ را به‌ نزد آدم‌ آورد.[یعنی زن از دنده ی مرد ساخته شد]  ۲۳. و آدم‌ گفت‌: «همانا اینست‌ استخوانی‌ از استخوانهایم‌ و گوشتی‌ از گوشتم‌، از این‌ سبب‌ "نسا" نامیده‌ شود زیرا كه‌ از انسان‌ گرفته‌ شد.»
باب سوم: خوردن میوه ی ممنوعه 
۶. و چون‌ زن‌ دید كه‌ آن‌ درخت‌ برای‌ خوراك‌ نیكوست‌ و بنظر خوشنما و درختی‌ دلپذیر و دانش‌افزا، پس‌ از میوه‌اش‌ گرفته‌، بخورد و به‌ شوهر خود نیز داد و او خورد.  ۱۱ گفت‌: «...  آیا از آن‌ درختی‌ كه‌ تو را قدغن‌ كردم‌ كه‌ از آن‌ نخوری‌، خوردی‌؟»  ۱۲ آدم‌ گفت‌: «این‌ زنی‌ كه‌ قرین‌ من‌ ساختی‌، وی‌ از میوة‌ درخت‌ به‌ من‌ داد كه‌ خوردم‌.»[نامی از نوع میوه برده نمی شود.]  ۱۳ پس‌ خداوند خدا به‌ زن‌ گفت‌: «این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ كردی‌؟» زن‌ گفت‌: «مار مرا اغوا نمود كه‌ خوردم‌. »  ۱۴ پس‌ خداوند خدا به‌ مار گفت‌: «چونكه‌ این‌ كار كردی‌، از جمیع‌ بهایم‌ و از همة‌ حیوانات‌ صحرا ملعون‌تر هستی‌! بر شكمت‌ راه‌ خواهی‌ رفت‌ و تمام‌ ایام‌ عمرت‌ خاك‌ خواهی‌ خورد.[از فریب شیطان چیزی نمی گوید بلکه از فریب مار که معلوم نیست چه شکلی بوده است - ولی بر پاها راه می رفته است - سخن گفته می شود.]  ۱۵ و عداوت‌ در میان‌ تو و زن‌، و در میان‌ ذُرّیت‌ تو وذریت‌ وی‌ می‌گذارم‌؛ او سر تو را خواهد كوبید و تو پاشنة‌ وی‌ را خواهی‌ كوبید.»  ۱۶ و به‌ زن‌ گفت‌: «اَلَم‌ و حمل‌ تو را بسیار افزون‌ گردانم‌؛ با الم‌ فرزندان‌ خواهی‌ زایید و اشتیاق‌ تو به‌ شوهرت‌ خواهـد بود و او بر تو حكمرانی‌ خواهد كرد.»  ۱۷ و به‌ آدم‌ گفت‌: «چونكه‌ سخن‌ زوجه‌ات‌ را شنیـدی‌ و از آن‌ درخت‌ خـوردی‌ كه‌ امـر فرمـوده‌، گفتم‌ از آن‌ نخـوری‌، پـس‌ بسبب‌ تـو زمیـن‌ ملعون‌ شـد، و تمام‌ ایام‌ عمـرت‌ از آن‌ با رنـج‌ خواهی‌ خورد.  ۱۸ خار و خس‌ نیز برایت‌ خواهد رویانید و سبزه‌های‌ صحرا را خواهی‌ خورد،  ۱۹ و به‌ عرق‌ پیشانی‌ات‌ نان‌ خواهی‌ خورد تا حینی‌ كه‌ به‌ خاك‌ راجع‌ گردی‌، كه‌ از آن‌ گرفته‌ شدی‌ زیرا كه‌ تو خاك‌ هستی‌ و به‌ خاك‌ خواهی‌ برگشت‌. »  ۲۰ و آدم‌ زن‌ خود را حوا نام‌ نهاد، زیرا كه‌ او مادر جمیع‌ زندگان‌ است‌.»
۲۲ و خداوند خدا [تورات حضرت آدم را در بسیاری از آیات خداوند (یعنی پدر فرزندان آدم] می نامد و آفریدگار او را خداوند خدا می خواند] را گفت‌: «همانا انسان‌ مثل‌ یكی‌ از ما شده‌ است‌، كه‌ عارف‌ نیك‌ و بد گردیده‌. اینك‌ مبادا دست‌ خود را دراز كند و از درخت‌ حیات‌ نیز گرفته‌ بخورَد، و تا به‌ ابد زنده‌ ماند.»  ۲۳ پس‌ خداوند خدا، او را از باغ‌ عدن‌ بیرون‌ كرد تا كار زمینی‌ را كه‌ از آن‌ گرفته‌ شده‌ بود، بكند.  ۲۴ پس‌ آدم‌ را بیرون‌ كرد و به‌ طرف‌ شرقی‌ باغ‌ عدن‌، كروبیان‌ را مسكن‌ داد و شمشیر آتشباری‌ را كه‌ به‌ هر سو گردش‌ می‌كرد تا طریق‌ درخت‌ حیات‌ را محافظت‌ كند.[پس باغ عدن در آسمان نبود بلکه در جایی در زمین بود که با سایر جاهای زمین فرق داشت و نیاز به کار کردن نبود. خدا آدم و حوا را از باغ عدن به جای دیگر زمین بیرون کرد تا به سختی افتند و کار کنند و یا مثل قبل در رفاه نباشند چون نافرمانی کردند.]
باب چهارم: هابیل و قائن [قابیل]
۱ و آدم‌، زن‌ خود حوا را بشناخت‌ و او حامله شده‌، قائن‌ را زایید و گفت‌: «مردی‌ از یهوه‌ حاصل‌ نمودم‌.»  ۲ و بار دیگر برادر او هابیل‌ را زایید. و هابیل‌ گله‌بان‌ بود، و قائن‌ كاركُن‌ زمین‌ بود.
بعد از کشتن هابیل توسط قائن یا همان قابیل،  ۱۶ پـس‌ قائن‌ از حضور خداونـد(حضرت آدم] بیـرون‌ رفـت‌ و در زمیـن‌ نـود، بطـرف‌ شرقــی‌ عـدن‌، ساكــن‌ شـد.  ۱۷ و قائن‌ زوجة‌ خود را شناخت‌. پس‌ حامله‌ شده‌، خنوخ‌ را زایید. و شهری‌ بنا می‌كرد، و آن‌ شهر را به‌ اسم‌ پسر خود، خنوخ‌ نام‌ نهاد.[این آیات نشان می دهند که غیر از آدم و حوا کسان دیگری نیز در زمین بودند که قائن با یکی از آن ها ازدواج کرد. این انسان ها بیرون از باغ عدن بودند و پس از آدم و حوا شکل گرفتند. ابهام؟؟؟؟؟ چون در باب این آدم ها قبلاً سخنی به میان نیامد. در ضمن گفته شد آدم و حوا اولین بشر بوده اند.]
باب پنجم: از آدم تا نوح
۱ این‌ است‌ كتاب‌ پیدایش‌ آدم‌ در روزی‌ كه خدا آدم‌ را آفرید، به‌ شبیه‌ خدا او را ساخت‌،  ۲ نر و ماده‌ ایشان‌ را آفرید.
در این باب از تاریخچه ی زیاد شدن انسان ها بر اثر زاد و ولد تا چند هزار سال سخن به میان می آید تا به حضرت نوح می رسد. پس میان آدم و نوح چند هزار سال [حدود 3 تا 5 هزار سال] فاصله است. [ اما در این باب در مورد این که فرزندان آدم با چه کسانی ازدواج کرده و تکثیر چگونه صورت می گیرد، با وجود آن که آدم و حوا اولین بودند، سخنی به میان نیامده. ابهام؟؟؟]
باب ششم: شرارت انسان ها
 ۵ و خداوند دید كه‌ شرارت‌ انسان‌ در زمین‌ بسیار است‌، و هر تصور از خیالهای‌ دل‌ وی‌ دائماً محض‌ شرارت‌ است‌.  ۶ و خداوند پشیمان‌ شد كه‌ انسان‌ را بر زمیـن‌ ساخته‌ بود، و در دل‌ خود محزون‌ گشت‌.  ۷ و خداوند گفـت‌: «انسـان‌ را كه‌ آفریـده‌ام‌، از روی‌ زمین‌ محو سازم‌، انسان‌ و بهایم‌ و حشرات‌ و پرندگان‌ هوا را، چونكه‌ متأسف‌ شدم‌ از ساختن‌ ایشـان‌.»  ۸ اما نـوح‌ در نظـر خداوند التفـات‌ یافـت‌. [سپس خداوند به نوح دستور ساخت کشتی می دهد.]
باب هفتم: توفان نوح
 ۲۳ و خدا محو كرد هر موجودی‌ را كه‌ بر روی‌ زمین‌ بود، از آدمیان‌ و بهایم‌ و حشرات‌ و پرندگان‌ آسمان‌، پس‌ از زمین‌ محو شدند. و نوح‌ با آنچه‌ همراه‌ وی‌ در كشتی‌ بود فقط باقی‌ ماند.  ۲۴ و آب‌ بر زمین‌ صد و پنجاه‌ روز غلبه‌ می‌یافت‌.
باب هشتم: خشک شدن زمین
۴ و روز هفدهم‌ از ماه‌ هفتم‌، كشتی‌ بر كوههای‌ آرارات‌ قرار گرفت‌.  ۱۳ و در سال‌ ششصد و یكم[سن نوح]‌ در روز اول‌ از ماه‌ اول‌، آب‌ از روی‌ زمین‌ خشك‌ شد.  ۲۱ ... وخداوند در دل‌ خود گفت‌: بعد از این‌ دیگر زمین‌ را بسبب‌ انسان‌ لعنت‌ نكنم‌، زیرا كه‌ خیال‌ دل‌ انسان‌ از طفولیت‌ بد است‌، و بار دیگر همة‌ حیوانات‌ را هلاك‌ نكنم‌، چنانكه‌ كردم‌.  ۲۲ مادامی‌ كه‌ جهان‌ باقی‌ است‌، زرع‌ و حصاد، و سرما و گرما، و زمستان‌ و تابستان‌، و روز و شب‌ موقوف‌ نخواهد شد.
باب نهم: عهد خدا – پسران نوح
 ۱ و خدا، نوح‌ و پسرانش‌ را بركت‌ داده‌، بدیشان‌ گفت‌: «بارور و كثیر شوید و زمین‌ را پر سازید.  ۲ و خوف‌ شما و هیبت‌ شما بر همة‌ حیوانات‌ زمین‌ و بر همة‌ پرندگان‌ آسمان‌، و بر هر چه‌ بر زمین‌ می‌خزد، و بر همة‌ ماهیان‌ دریا خواهد بود؛ به‌ دست‌ شما تسلیم‌ شده‌اند.  ۳ و هر جنبنده‌ای‌ كه‌ زندگی‌ دارد، برای‌ شما طعام‌ باشد. همه‌ را چون‌ علف‌ سبز به‌ شما دادم‌،  ۴ مگر گوشت‌ را با جانش‌ كه‌ خون‌ او باشد، مخورید. ۶ هر كه‌ خون‌ انسان‌ ریزد، خون‌ وی‌ به‌ دست‌ انسان‌ ریخته‌ شود، زیرا خدا انسان‌ را به‌ صورت‌ خود ساخت‌.  ۸ و خدا نوح‌ و پسرانش‌ را با وی‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:  ۹ «اینك‌ من‌ عهد خود را با شما و بعد از شما با ذریت‌ شما استوار سازم‌،  ۱۰ و با همة‌ جانورانی‌ كه‌ با شما باشند، از پرندگان‌ و بهایم‌ وهمة‌ حیوانات‌ زمین‌ با شما، با هر چه‌ از كشتی‌ بیرون‌ آمد، حتی‌ جمیع‌ حیوانات‌ زمین‌.  ۱۱ عهد خود را با شما استوار می‌گردانم‌ كه‌ بار دیگر هر ذی‌جسد از آب‌ طوفان‌ هلاك‌ نشود، و طوفان‌ بعد از این‌ نباشد تا زمین‌ را خراب‌ كند. »  ۱۲ و خدا گفت‌: «اینست‌ نشان‌ عهدی‌ كه‌ من‌ می‌بندم‌، در میان‌ خود و شما، و همة‌ جانورانی‌ كه‌ با شما باشند، نسلاً بعد نسل‌ تا به‌ ابد.  ۱۸ و پسران‌ نوح‌ كه‌ از كشتی‌ بیرون‌ آمدند، سام‌ و حام‌ و یافث‌ بودند. و حام‌ پدر كنعان‌ است‌.  ۱۹ اینانند سه‌ پسر نوح‌، و از ایشان‌ تمامی‌ جهان‌ منشعب‌ شد.  ۲۰ و نوح‌ به‌ فلاحت‌ زمین‌ شروع‌ كرد، و تاكستانی‌ غرس‌ نمود.  ۲۱ و شراب‌ نوشیده‌، مست‌شد، و در خیمة‌ خود عریان‌ گردید. ۲۸ و نوح‌ بعد از طوفان‌، سیصد و پنجاه‌ سال‌ زندگانی‌ كرد.  ۲۹ پس‌ جملة‌ ایام‌ نوح‌ نهصد و پنجاه‌ سال‌ بود كه‌ مرد.
باب دهم: نسل نوح
۱۰ و ابتدای‌ مملكت‌ وی‌، بابل‌ بود و اَرَك‌ و اَكَدّ و كَلْنَه‌ در زمین‌ شِنعار.  ۱۱ از آن‌ زمین‌ آشور بیرون‌ رفت‌، و نینوا و رَحوبوت‌ عیر، و كالَح‌ را بنا نهاد. [در این باب تمامی فرزندان و نسل های بعدی را همراه با اسم و شهرشان یبان می دارد.]
باب یازدهم: برج بابل – نسل سام
۱ و تمام‌ جهان‌ را یك‌ زبان‌ و یك‌ لغت‌ بود. ۹ از آن‌ سبب‌ آنجا را بابل‌ نامیدند، زیرا كه‌ در آنجا خداوند لغت‌ تمامی‌ اهل‌ جهان‌ را مشوش‌ ساخت‌. و خداوند ایشان‌ را از آنجا بر روی‌ تمام‌ زمین‌ پراكنده‌ نمود. در ادامه به نسل سام تا تولد ابراهیم پس از سال ها اشاره می کند.
باب دوازدهم: دعوت خدا از ابرام –  فرود آمدن ابرام به مصر
۱ و خداوند به‌ ابرام‌ گفت‌: «از ولایت‌خود، و از مولد خویش‌ و از خانة‌ پدر خود بسوی‌ زمینی‌ كه‌ به‌ تو نشان‌ دهم‌ بیرون‌ شو، ۵ و ابرام‌ زن‌ خود سارای‌، و برادرزادة‌ خود لوط‌، و همة‌ اموال‌ اندوختة‌ خود را با اشخاصی‌ كه‌ در حران‌ پیدا كرده‌ بودند، برداشته‌، به‌ عزیمت‌ زمین‌ كنعان‌ بیرون‌ شدند، و به‌ زمین‌ كنعان‌ داخل‌ شدند. ۱۰ و قحطی‌ در آن‌ زمین‌ شد، و ابرام‌ به‌ مصر فرود آمد تا در آنجا بسر برد، زیرا كه‌ قحط‌ در زمین‌ شدت‌ می‌كرد. ۱۷ و خداوند فرعـون‌ و اهل‌ خانة‌ او را بسبب‌ سارای‌، زوجة‌ ابرام‌ به‌ بلایای‌ سخت‌ مبتلا ساخت‌.  ۱۸ و فرعـون‌ ابـرام‌ را خوانـده‌، گفت‌: «این‌ چیست‌ كه‌ به‌ من‌ كردی‌؟ چرا مرا خبر ندادی‌ كه‌ او زوجة‌ توست‌؟  ۱۹ چرا گفتی‌: او خواهر منست‌، كه‌ او را به‌ زنی‌ گرفتم‌؟ و الا´ن‌، اینك‌ زوجة‌ تو. او را برداشته‌، روانه‌ شو!»[خداوند ابراهیم را سرزنش می مکند.]
باب سیزدهم: ابرام و لوط
۱۱ پس‌ لوط تمام‌ وادی‌ اردن‌ را برای‌ خود اختیار كرد، و لوط بطرف‌ شرقی‌ كوچ‌ كرد، و از یكدیگر جدا شدند.  ۱۲ ابرام‌ در زمین‌ كنعان‌ ماند، و خیمه‌ خود را تا سدوم‌ نقل‌ كرد.  ۱۳ لكن‌ مردمان‌ سدوم‌ بسیارشریر و به‌ خداوند خطاكار بودند.  ۱۴ و بعد از جدا شدن‌ لوط‌ از وی‌، خداوند به‌ ابرام‌ گفت‌: «اكنون‌ تو چشمان‌ خود را برافراز و از مكانی‌ كه‌ در آن‌ هستی‌، بسوی‌ شمال‌ و جنوب‌، و مشرق‌ و مغرب‌ بنگر  ۱۵ زیرا تمام‌ این‌ زمین‌ را كه‌ می‌بینی‌ به‌ تو و ذریت‌ تو تا به‌ ابد خواهم‌ بخشید.[ادعای اسراییل بزرگ شاید در این آیه باشد.]
باب چهارده: جنگ
قبل از آن شرحی از جنگ ها و دستگیری لوط ارائه می شود که ابرام با 318 تن از مردانش او را نجات می دهد. ۱۶ و همة‌ اموال‌ را باز گرفت‌، و برادر خود، لوط‌ و اموال‌ او را نیز با زنان‌ و مردان‌ باز آورد.
باب پانزدهم: عهد خدا با ابرام
۱۸ در آن‌ روز، خداوند با ابرام‌ عهد بست‌ و گفت‌: «این‌ زمین‌ را از نهر مصر تا به‌ نهر عظیم‌، یعنی‌ نهر فرات‌، به‌ نسل‌ تو بخشیده‌ام‌.[ادعای ارض موعود و اسراییل بزرگ توسط یهودیان]
باب شانزدهم: هاجر و اسماعیل
 ۱ و سارای‌، زوجة‌ ابرام‌، برای‌ وی ‌فرزندی‌ نیاورد. و او را كنیزی‌ مصری‌، هاجر نام‌ بود. ۴ پس‌ به‌ هاجر درآمد و او حامله‌ شد. و چون‌ دید كه‌ حامله‌ است‌، خاتونش‌ بنظر وی‌ حقیر شد.  ۵ و سارای‌ به‌ ابرام‌ گفت‌: «ظلم‌ من‌ بر تو باد! من‌ كنیز خود را به‌ آغوش‌ تو دادم‌ و چون‌ آثار حمل‌ در خود دید، در نظر او حقیر شدم‌. خداوند در میان‌ من‌ و تو داوری‌ كند.»  ۶ ابرام‌ به‌ سارای‌ گفت‌: «اینك‌ كنیز تو به‌ دست‌ توست‌، آنچه‌ پسند نظر تو باشد، با وی‌ بكن‌.» پس‌ چون‌ سارای‌ با وی‌ بنای‌ سختی‌ نهاد، او از نزد وی‌ بگریخت‌.  ۷ و فرشتة‌ خداوند او را نزد چشمة‌ آب‌ در بیابان‌، یعنی‌ چشمه‌ای‌ كه‌ به‌ راه‌ شور است‌، یافت‌.  ۸ و گفت‌: «ای‌ هاجر، كنیز سارای‌، از كجا آمدی‌ و كجا می‌روی‌؟» گفت‌: «من‌ از حضور خاتون‌ خود سارای‌ گریخته‌ام‌.»  ۹ فرشتة‌ خداوند به‌ وی‌ گفت‌: «نزد خاتون‌ خود برگرد و زیر دست‌ او مطیع‌ شو.»  ۱۰ و فرشتة‌ خداوند به‌ وی‌ گفت‌: «ذریت‌ تو را بسیار افزون‌ گردانم‌، به‌ حدی‌ كه‌ از كثرت‌ به‌ شماره‌ نیایند.»  ۱۱ و فرشتة‌ خداوند وی‌ را گفت‌: «اینك‌ حامله‌ هستی‌ و پسری‌ خواهی‌ زایید، و اورا اسماعیل‌ نام‌ خواهی‌ نهاد،۱۲ و او مردی‌ وحشی‌ خواهد بود، دست‌ وی‌ به‌ ضد هر كس‌ و دست‌ هر كس‌ به‌ ضد او، و پیش‌ روی‌ همة‌ برادران‌ خود ساكن‌ خواهد بود.»  
باب هفده: عهد ختنه
۵ و نام‌ تو بعد از این‌ ابرام‌ خوانده‌ نشود بلكه‌ نام‌ تو ابراهیم‌ خواهد بود، زیرا كه‌ تو را پدر امت‌های‌ بسیار گردانیدم‌.  ۶ و تو را بسیار بارور نمایم‌ و امت‌ها از تو پدید آورم‌ و پادشاهان‌ از تو به‌ وجود آیند.  ۷ و عهد خویش‌ را در میان‌ خود و تو، و ذُریتت‌ بعد از تو، استوار گردانم‌ كه‌ نسلاً بعد نسل‌ عهد جاودانی‌ باشد، تا تو را و بعد از تو ذریت‌ تو را خدا باشم‌.  ۸ و زمین‌ غربت‌ تو، یعنی‌ تمام‌ زمین‌ كنعان‌ را، به‌ تو و بعد از تو به‌ ذریت‌ تو به‌ مِلكیتِ ابدی‌ دهم‌، و خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود.» ۱۰ این‌ است‌ عهد من‌ كه‌ نگاه‌ خواهید داشت‌، در میان‌ من‌ و شما و ذریت‌ تو بعد از تو هر ذكوری‌ از شما مختون‌ شود،  ۱۱ و گوشت‌ قَلَفة‌ خود را مختون‌ سازید، تا نشان‌ آن‌ عهدی‌ باشد كه‌ در میان‌ من‌ و شماست‌. ۱۲ هر پسر هشت‌ روزه‌ از شما مختون‌ شود. ۱۵ و خدا به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «اما زوجة‌ تو سارای‌، نام‌ او را سارای‌ مخوان‌، بلكه‌ نام‌ او ساره‌ باشد.  ۱۶ و او را بركت‌ خواهم‌ داد و پسری‌ نیز از وی‌ به‌ تو خواهم‌ بخشید. او را بركت‌ خواهم‌ داد و امتها از وی‌ به‌ وجود خواهند آمد، و ملوك‌ امتها از وی‌ پدید خواهند شد.» ۱۹ خدا گفت‌: «به‌ تحقیق‌ زوجه‌ات‌ ساره‌ برای‌ تو پسری‌ خواهد زایید، و او را اسحاق‌ نام‌ بنه‌، و عهد خود را با وی‌ استوار خواهم‌ داشت‌، تا با ذریت‌ او بعد از او عهد ابدی‌ باشد. ۲۰ و اما در خصوص ‌اسماعیل‌، تو را اجابت‌ فرمودم‌. اینك‌ او را بركت‌ داده‌، بارور گردانم‌، و او را بسیار كثیر گردانم‌. دوازده‌ رئیس‌ از وی‌ پدید آیند، و امتی‌ عظیم‌ از وی‌ بوجود آورم‌.   ۲۶ در همان‌ روز ابراهیم‌ و پسرش‌، اسماعیل‌ مختون‌ گشتند.  ۲۷ و همة‌ مردان‌ خانه‌اش‌، خواه‌ خانه‌زاد، خواه‌ زرخرید از اولاد اجنبی‌، با وی‌ مختون‌ شدند.
باب هجده: دیدار سه فرشته – شفاعت ابراهیم
۱۳ و خداوند به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «ساره‌ برای‌ چه‌ خندید و گفت‌: آیا فی‌الحقیقه‌ خواهم‌ زایید و حال‌ آنكه‌ پیر هستم‌؟[ساره در این زمان نود سال و ابراهیم صد و نه سال داشت.]  ۱۴ مگر هیچ‌ امری‌ نزد خداوند مشكل‌ است‌؟ در وقت‌ موعود، موافق‌ زمان‌ حیات‌، نزد تو خواهم‌ برگشت‌ و ساره‌ را پسری‌ خواهد شد.» ۱۸ و حال‌ آنكه‌ از ابراهیم‌ هر آینه‌ امتی‌ بزرگ‌ و زورآور پدید خواهد آمد، و جمیع‌ امت‌های‌ جهان‌ از او بركت‌ خواهند یافت‌.[بنی اسراییل] ۲۰ پس‌ خداوند گفت‌: «چونكه‌ فریاد سُدوم‌ و عَموره‌ زیاد شده‌ است‌، و خطایای‌ ایشان‌ بسیار گران‌. [نام دو شهر است که خداوند به خاطر شرارت شان قصد نابودی شان می کند و ابراهیم از خدا طلب شفاعت می کند.]
باب نوزدهم: نابودی سدوم و عموره[قوم لوط]
۱۵ و هنگام‌ طلوع‌ فجر، آن‌ دو فرشته‌، لوط‌ راشتابانیده‌، گفتند: «برخیز و زن‌ خود را با این‌ دو دختر كه‌ حاضرند بردار، مبادا در گناه‌ شهر هلاك‌ شوی‌.»  ۲۳ و چون‌ آفتاب‌ بر زمین‌ طلوع‌ كرد، لوط‌ به‌ صُوغر داخل‌ شد.  ۲۴ آنگاه‌ خداوند بر سدوم‌ و عموره‌، گوگرد و آتش‌، از حضور خداوند از آسمان‌ بارانید.  ۲۵ و آن‌ شهرها، و تمام‌ وادی‌، و جمیع‌ سكنة‌ شهرها و نباتات‌ زمین‌ را واژگون‌ ساخت‌.[خداوند از شرارت قوم می گوید اما از نوع گناهشان چیزی نگفت] ۳۰ و لوط‌ از صوغر برآمد و با دو دختر خود در كوه‌ ساكن‌ شد زیرا ترسید كه‌ در صوغر بماند. پس‌ با دو دختر خود در مَغاره‌ سُكْنی‌ گرفت‌.  ۳۱ و دختر بزرگ‌ به‌ كوچك‌ گفت‌: «پدر ما پیر شده‌ و مردی‌ بر روی‌ زمین‌ نیست‌ كه‌ برحسب‌ عادت‌ كل‌ جهان‌، به‌ ما در آید. ۳۲ بیا تا پدر خود را شراب‌ بنوشانیم‌، و با او همبستر شویم‌، تا نسلی‌ از پدر خود نگاه‌ داریم‌.» ۳۶ پس‌ هر دو دختر لوط‌ از پدر خود حامله‌ شدند.  ۳۷ و آن‌ بزرگ‌، پسری‌ زاییده‌، او را موآب‌ نام‌ نهاد، و او تا امروز پدر موآبیان‌ است‌.
باب بیست: ابراهیم در جرار
۱۲۱ پس‌ ابراهیم‌ از آنجا بسوی‌ ارض‌جنوبی‌ كوچ‌ كرد، و در میان‌ قادش‌ و شور ساكن‌ شد و در جِرار منزل‌ گرفت‌.  ۲ و ابراهیم‌ در خصوص‌ زن‌ خود، ساره‌، گفت‌ كه‌ «او خواهر من‌ است‌.» و ابی‌ملك‌، ملك‌ جرار، فرستاده‌، ساره‌ را گرفت‌.  ۳ و خدا در رؤیای‌ شب‌، بر اَبی‌مَلِك‌ ظاهر شده‌، به‌ وی‌ گفت‌: «اینك‌ تو مرده‌ای‌ بسبب‌ این‌ زن‌ كه‌ گرفتی‌، زیرا كه‌ زوجة‌ دیگری‌ می‌باشد.» ۱۰ و ابی‌ملك‌ به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «چه‌ دیدی‌ كه‌ این‌ كار را كردی‌؟»  ۱۱ ابراهیم‌ گفت‌: «زیرا گمان‌ بردم‌ كه‌ خداترسی‌ در این‌ مكان‌ نباشد، و مرا به‌ جهت‌ زوجه‌ام‌ خواهند كُشت‌.  ۱۲ و فی‌الواقع‌ نیز او خواهر من‌ است‌، دختر پدرم‌، اما نه‌ دختر مادرم‌، و زوجة‌ من‌ شد.[با عقل سازگار نیست. ضمناً کار ناروایی است که قبلاً ابراهیم بدین خاطر توسط خدا مواخذه شد.]
باب بیست و یک: تولد اسحاق
۲ و ساره‌ حامله‌ شده‌، از ابراهیم‌ در پیری‌اش‌، پسری‌ زایید، در وقتی‌ كه‌ خدا به‌ وی‌ گفته‌ بود.  ۳ و ابراهیم‌، پسر مولود خود را، كه‌ ساره‌ از وی‌ زایید، اسحاق‌ نام‌ نهاد. و ابراهیم‌، در هنگام‌ ولادت‌ پسرش‌، اسحاق‌، صد ساله‌ بود.  ۹ آنگاه‌ ساره‌، پسر هاجر مصری‌ را كه‌ از ابراهیم‌ زاییده‌ بود، دید كه‌ خنده‌ می‌كند.  ۱۰ پس‌ به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «این‌ كنیز را با پسرش‌ بیرون‌ كن‌، زیرا كه‌ پسر كنیز با پسر من‌ اسحاق‌، وارث‌ نخواهد بود.»  ۱۱ اما این‌ امر، بنظر ابراهیم‌، دربارة‌ پسرش‌ بسیار سخت‌ آمد.  ۱۲ خدا به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «دربارة‌ پسر خود و كنیزت‌، بنظرت‌ سخت‌ نیاید، بلكه‌ هر آنچه‌ ساره‌ به‌ تو گفته‌ است‌، سخن‌ او را بشنو، زیرا كه‌ ذریت‌ تو از اسحاق‌ خوانده‌ خواهد شد.  ۱۳ و از پسر كنیز نیز اُمّتی‌ بوجود آورم‌، زیرا كه‌ او نسل‌ توست‌.»  ۱۴ بامدادان‌، ابراهیم‌ برخاسته‌، نان‌ و مَشكی‌ از آب‌ گرفته‌، به‌ هاجر داد، و آنها را بر دوش‌ وی‌ نهاد، و او را با پسر روانه‌ كرد. پس‌ رفت‌، و در بیابان‌ بئرشبع‌ می‌گشت‌.  ۱۵ و چون‌ آب‌ مشك‌ تمام‌ شد، پسر را زیر بوته‌ای‌ گذاشت‌.  ۱۶ و به‌ مسافت‌ تیر پرتابی‌ رفته‌، در مقابل‌ وی‌ بنشست‌، زیرا گفت‌: «موت‌ پسر را نبینم‌.» ودر مقابل‌ او نشسته‌، آواز خود را بلند كرد و بگریست‌.  ۱۷ و خدا آواز پسر را بشنید و فرشتة‌ خدا از آسمان‌، هاجر را ندا كرده‌، وی‌ را گفت‌: «ای‌ هاجر، تو را چه‌ شد؟ ترسان‌ مباش‌، زیرا خدا آواز پسر را در آنجایی‌ كه‌ اوست‌، شنیده‌ است‌.  ۱۸ برخیز و پسر را برداشته‌، او را به‌ دست‌ خود بگیر، زیرا كه‌ از او اُمّتی‌ عظیم‌ بوجود خواهم‌ آورد.»  ۱۹ و خدا چشمان‌ او را باز كرد تا چاه‌ آبی‌ دید. پس‌ رفته‌، مشك‌ را از آب‌ پر كرد و پسر را نوشانید.  ۲۰ و خدا با آن‌ پسر می‌بود. و او نمو كرده‌، ساكن‌ صحرا شد، و در تیراندازی‌ بزرگ‌ گردید.  ۲۱ و در صحرای‌ فاران‌، ساكن‌ شد. و مادرش‌ زنی‌ از زمین‌ مصر برایش‌ گرفت‌. ۳۳ پس‌ ابراهیم‌ در زمین‌ فلسطینیان‌ ایام‌ بسیاری‌ بسر برد.
باب بیست و دو: قربانی کردن اسحاق
[ابراهیم از ساره اسحاق را و از کنیزش هاجر اسماعیل را به دنیا آورد.]   ۱ و واقع‌ شد بعد از این‌ وقایع‌، كه‌ خدا ابراهیم‌ را امتحان‌ كرده‌، بدو گفت‌: «ای‌ ابراهیم‌!» عرض‌ كرد: «لبیك‌.»  ۲ گفت‌: «اكنون‌ پسر خود را، كه‌ یگانة‌ توست‌ و او را دوست‌ می‌داری‌، یعنی‌ اسحاق‌ را بردار و به‌ زمین‌ موریا برو، و او را در آنجا، بر یكی‌ از كوههایی‌ كه‌ به‌ تو نشان‌ می‌دهم‌، برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگذران‌.» [این در حالی است که قرآن به جای اسحاق از اسماعیل برای امتحان ابراهیم نام می برد.]  ۱۰ و ابراهیم‌، دست‌ خود را دراز كرده‌، كارد را گرفت‌ تا پسر خویش‌ را ذبح‌ نماید. ۱۱ در حال‌، فرشتة‌ خداوند از آسمان‌ وی‌ را ندا درداد و گفت‌: «ای‌ ابراهیم‌! ای‌ ابراهیم‌!» عرض‌ كرد: «لبیك‌.»  ۱۲ گفت‌: «دست‌ خود را بر پسر دراز مكن‌، و بدو هیچ‌ مكن‌، زیرا كه‌ الا´ن‌ دانستم‌ كه‌ تو از خدا می‌ترسی‌، چونكه‌ پسر یگانة‌ خود را از من‌ دریغ‌ نداشتی‌.»  ۱۳ آنگاه‌، ابراهیم‌، چشمان‌ خود را بلند كرده‌، دید كه‌ اینك‌ قوچی‌، در عقب‌ وی‌، در بیشه‌ای‌، به‌ شاخهایش‌ گرفتار شده‌. پس‌ ابراهیم‌ رفت‌ و قوچ‌ را گرفته‌، آن‌ را در عوض‌ پسر خود، برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ گذرانید. ۱۶ و گفت‌: « خداوند می‌گوید: به‌ ذات‌ خود قسم‌ می‌خورم‌، چونكه‌ این‌ كار راكردی‌ و پسر یگانة‌ خود را دریغ‌ نداشتی‌،  ۱۷ هر آینه‌ تو را بركت‌ دهم‌، و ذریت‌ تو را كثیر سازم‌، مانند ستارگان‌ آسمان‌، و مثل‌ ریگهایی‌ كه‌ بر كنارة‌ دریاست‌. و ذریت‌ تو دروازه‌های‌ دشمنان‌ خود را متصرف‌ خواهند شد.  ۱۸ و از ذریت‌ تو، جمیع‌ امتهای‌ زمین‌ بركت‌ خواهند یافت‌، چونكه‌ قول‌ مرا شنیدی‌.»
باب بیست و سه: مرگ ساره
۱ و ایام‌ زندگانی‌ ساره‌، صد و بیست‌ و هفت‌ سال‌ بود. ۱۹ از آن‌ پس‌، ابراهیم‌، زوجة‌ خود ساره‌ را در مغارة‌ صحرای‌ مكفیله‌، در مقابل‌ ممری‌، كه‌ حبرون‌ باشد، در زمین‌ كنعان‌ دفن‌ كرد.
باب بیست و چهار: ازدواج اسحاق
۲ و ابراهیم‌ به‌ خادم‌ خود كه‌ بزرگ‌ خانة‌ وی‌ و بر تمام‌ مایملك‌ او مختار بود، گفت‌: «اكنون‌ دست‌ خود را زیر ران‌ من‌ بگذار.  ۳ و به‌ یهوه‌، خدای‌ آسمان‌ و خدای‌ زمین‌، تو را قسم‌ می‌دهم‌، كه‌ زنی‌ برای‌ پسرم‌ از دختران‌ كنعانیان‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ ساكنم‌ نگیری‌،  ۴ بلكه‌ به‌ ولایت و قبیله ی‌ من [ شهر ناحور در اَرام‌ نهرین]‌ ‌ و به‌ مولدم‌ بروی‌، و از آنجا زنی‌ برای‌ پسرم‌ اسحاق‌ بگیری‌.» ۱۵ و او هنوز از سخن‌ گفتن‌ فارغ‌ نشده‌ بود كه‌ ناگاه‌، رِفقَه‌، دختر بتوئیل‌، پسر مِلكه‌، زن‌ ناحور، برادر ابراهیم‌، بیرون‌ آمد و سبویی‌ بر كتف‌ داشت‌. ۵۹ آنگاه‌ خواهر خود رفقه‌، و دایه‌اش‌ را با خادم‌ ابراهیم‌ و رفقایش‌ روانه‌ كردند.  ۶۰ و رفقه‌ را بركت‌ داده‌، به‌ وی‌ گفتند: «تو خواهر ما هستی‌، مادرِ هزار كرورها باش‌، و ذریت‌ تو، دروازة‌ دشمنان‌ خود را متصرف‌ شوند. »۶۷ و اسحاق‌، رفقه‌ را به‌ خیمة‌ مادر خود، ساره‌ آورد، و او را به‌ زنی‌ خود گرفته‌، دل‌ در او بست‌. و اسحاق‌ بعد از وفات‌ مادر خود، تسلی‌ پذیرفت‌.
باب بیست و پنج: رحلت ابراهیم
 ۱ و ابراهیم‌، دیگر بار، زنی‌ گرفت‌ كه قطوره‌ نام‌ داشت‌.  ۲ و او زمران‌ و یقشان‌ و مَدان‌ و مِدیان‌ و یشباق‌ و شوحا را برای‌ او زایید. ۵ و ابراهیم‌ تمام‌ مایملك‌ خود را به‌ اسحاق‌ بخشید. ۷ این‌ است‌ ایام‌ سالهای‌ عمر ابراهیم‌، كه‌ زندگانی‌ نمود: صد و هفتاد وپنج‌ سال‌.  ۸ و ابراهیم‌ جان‌ بداد، و در كمال‌ شیخوخیت‌، پیر و سیر شده‌، بمرد. و به‌ قوم‌ خود ملحق‌ شد.  ۹ و پسرانش‌، اسحاق‌ و اسماعیل‌، او را در مغارة‌ مكفیله‌، در صحرای‌ عفرون‌بن‌ صوحارحتی‌، در مقابل‌ ممری‌ دفن‌ كردند.  ۱۰ آن‌ صحرایی‌ كه‌ ابراهیم‌ از بنی‌حت‌ خریده‌ بود. در آنجا ابراهیم‌ و زوجه‌اش‌ ساره‌ مدفون‌ شدند. ۱۷ و مدت‌ زندگانی‌ اسماعیل‌، صد و سی‌ و هفت‌ سال‌ بود كه‌ جان‌ را سپرده‌، بمرد و به‌ قوم‌ خود ملحق‌ گشت‌.  ۱۸ و ایشان‌ از حویله‌ تا شور، كه‌ مقابل‌ مصر، به‌ سمت‌ آشور واقع‌ است‌، ساكن‌ بودند.  ۱۹ و این‌ است‌ پیدایش‌ اسحاق‌ بن‌ ابراهیم‌. ابراهیم‌، اسحاق‌ را آورد. ۲۳ خداوند به‌ وی‌ گفت [رفقه]‌: «دو امت‌ در بطن‌ تو هستند، و دو قوم‌ از رحم‌ تو جدا شوند و قومی‌ بر قومی‌ تسلط خواهد یافت‌، و بزرگ‌، كوچك‌ را بندگی‌ خواهد نمود.»  ۲۴ و چون‌ وقت‌ وضع‌ حملش‌ رسید، اینك‌ توأمان‌ در رحم‌ او بودند.  ۲۵ و نخستین‌، سرخ‌ فام‌ بیرون‌ آمد و تمامی‌ بدنش‌ مانند پوستین‌، پشمین‌ بود. و او را عیسو نام‌ نهادند.  ۲۶ و بعد از آن‌، برادرش‌ بیرون‌ آمد و پاشنة‌ عیسو را به‌ دست‌ خود گرفته‌ بود و او را یعقوب‌ نام‌ نهادند. و درحین‌ ولادت‌ ایشان‌، اسحاق‌، شصت‌ ساله‌ بود.  ۲۷ و آن‌ دو پسر، نمو كردند، و عیسو صیادی‌ ماهر، و مرد صحرایی‌ بود. و اما یعقوب‌، مرد ساده‌ دل‌ و چادرنشین‌. ۳۳ یعقوب‌ به عیسو گفت‌: «امروز برای‌ من‌ قسم‌ بخور.» پس‌ برای‌ او قسم‌ خورد، و نخست‌زادگی‌ خود را به‌ یعقوب‌ فروخت‌.
باب بیست و شش: اسحاق در جرار
۱ و قحطی‌ در آن‌ زمین‌ حادث‌ شد، غیر آن‌ قحط‌ اول‌ كه‌ در ایام‌ ابراهیم‌ بود. و اسحاق‌ نزد ابی‌ملك‌، پادشاه‌ فلسطینیان‌ رفت‌. ۳ خداوند به اسحاق گفت: در این‌ زمین‌ توقف‌ نما، و با تو خواهم‌ بود و تو را بركت‌ خواهم‌ داد، زیرا كه‌ به‌ تو و ذریت‌ تو تمام‌ این‌ زمین‌ را می‌دهم‌ و سوگندی‌ را كه‌ با پدرت‌ ابراهیم‌ خوردم‌، استوار خواهم‌ داشت‌.  ۴ و ذریتت‌ را مانند ستارگان‌ آسمان‌ كثیر گردانم‌، و تمام‌ این‌ زمینها را به‌ ذریت‌ تو بخشم‌، و از ذریت‌ تو جمیع‌ امتهای‌ جهان‌ بركت‌ خواهند یافت‌. ۱۶ و ابی‌ملك‌ به‌ اسحاق‌ گفت‌: «از نزد ما برو، زیرا كه‌ از ما بسیار بزرگتر شده‌ای‌. »  ۱۷ پس‌ اسحاق‌ از آنجا برفت‌، و در وادی‌ جرار فرود آمده‌، در آنجا ساكن‌ شد.  ۳۲ و در آن‌ روز چنان‌ افتاد كه‌ نوكران‌ اسحاق‌ آمده‌، او را از آن‌ چاهی‌ كه‌ می‌كندند خبر داده‌، گفتند: «آب‌ یافتیم‌!»  ۳۳ پس‌ آن‌ را شَبَعه‌ نامید. از این‌ سبب‌ آن‌ شهر، تا امروز بِئرشَبَع‌ نام‌ دارد.
باب بیست و هفتم: برکت اسحاق
خلاصه آیات: اسحاق در حال مرگ بود و از عیسو می خواهد که شکاری کند و از آن غذا به او بدهد تا او را جانشین خود کرده و به او برکت دهد. اما زمانی که عیسو به شکار می رود، یعقوب به تحریک مادرش که او را بیشتر از عیسو دوست می داشت، خود را جای عیسو قرار می دهد و به دروغ از اسحاق پدرش [که نابینا بود] برکت و جانشینی می گیرد. وقتی عیسو برگشت، از مساله با خبر شده و بسیار عصبانی می گردد. ۴۱ و عیسو بسبب‌ آن‌ بركتی‌ كه‌ پدرش‌ به‌ یعقوب‌ داده‌ بود، بر او بغض‌ ورزید؛ و عیسو در دل‌ خود گفت‌: «ایام‌ نوحه‌گری‌ برای‌ پدرم‌ نزدیك‌ است‌، آنگاه‌ برادر خود یعقوب‌ را خواهم‌ كشت‌.»
باب بیست و هشت: فرار یا هجرت یعقوب
۱۰ و اما یعقوب‌، از بِئرشَبَع‌ روانه‌ شده‌، بسوی‌ حران‌ رفت‌.  ۱۱ و به‌ موضعی‌ نزول‌ كرده‌، در آنجا شب‌ را بسر برد، زیرا كه‌ آفتاب‌ غروب‌ كرده‌ بود و یكی‌ از سنگهای‌ آنجا را گرفته‌، زیر سر خود نهاد و در همان‌ جا بخسبید.  ۱۲ و خوابی‌ دید كه‌ ناگاه‌ نردبانی‌ بر زمین‌ برپا شده‌، كه‌ سرش‌ به‌ آسمان‌ می‌رسد، و اینك‌ فرشتگان‌ خدا بر آن‌ صعود و نزول‌ می‌كنند.  ۱۳ در حال‌، خداوند بر سر آن‌ ایستاده‌، می‌گوید: «من‌ هستم‌ یهوه‌، خدای‌ پدرت‌ ابراهیم‌، و خدای‌ اسحاق‌. این‌ زمینی‌ را كه‌ تو بر آن‌ خفته‌ای‌ به‌ تو و به‌ ذریت‌ تو می‌بخشم‌.  ۱۴ و ذریت‌ تو مانند غبار زمین‌ خواهند شد، و به‌ مغرب‌ و مشرق‌ و شمال‌ و جنوب‌ منتشر خواهی‌ شد، و از تو و از نسل‌ تو جمیع‌ قبایل‌ زمین‌ بركت‌ خواهند یافت‌.
باب بیست و نهم: لابان، یعقوب و زنانش
ادامه دارد.