برخی وقت ها ناکامی های خود را در هر زمینه ای به خداوند نسبت داده و از او گله مندیم. حتی بسیاری از مومنان به خاطر ناکامی هایشان از خدا دست کشیده و ناامید می شوند. اما واقعیت چیست؟

1. در درجه ی نخست، ناکامی ها ریشه در خودمان دارند که بیشتر آن ها از بی خردی یا کم خردی، بی ارادگی و کم کاری، ترس، طمع ورزی، ناراستی ها، نحوه ی تربیت و آموزشمان و ... نشات می گیرند.

2. همچنین برخی ناکامی ها تنها تصورات ذهنی اند که در این صورت بایستی ذهنمان را در خصوص ناکامی ها و تعریف و اطلاقشان تغییر دهیم. شاید آنچه را که ما ناکامی می خوانیم، واقعاً ناکامی نباشند، بلکه تصورمان از ناکامی ها اشتباه باشد.

3. از سوی دیگر در برخی موارد آرزوها و انتظاراتمان از خودمان و موفقیت هایمان زیاد و غیر واقعی و غیر عقلانی اند و فکر می کنیم حق ماست که به این آرزوها و انتظارات دست یابیم. لذا با ایجاد ناکامی، ابتدا خدا و دیگران را مقصر دانسته و سرزنش می کنیم. در حالی که ممکن است آرزوها و انتظاراتمان تخیلی و غیر واقعی بوده و امکان عملی آن ها هیچگاه وجود نداشته باشد.

4. برخی موفقیت دیگران را به شانس ها نسبت می دهند و خود را انسانی بد شانس می خوانند. بله شانس و بد شانسی وجود داشته و نمی توان آن را انکار نمود. اما این ها ریشه در اتفاقاتی دارند که برای اندک افراد به وجود می آیند. به عبارت دیگر، اکثر انسان ها شامل شانس و بد شانسی نمی شوند و تنها باید خود زندگی شان را با عقل و اراده شان بسازند.

5. نکته ی مهم آن که به خودمان بقبولانیم که شاید خیری در ناکامی هایمان وجود داشته که تنها خداوند از آن آگاه است. شاید اگر به خواسته هایمان می رسیدیم بیشتر زیان کرده و ناکامی مان بیشتر بوده است. شاید خوشبختی ما در نرسیدن باشد نه در رسیدن.

در نهایت آن که ناکامی های خود را به دیگران حتی به خدا و شانس و بدشانسی ها نسبت ندهیم، همه چیز دست ماست. تلاش کنیم، با اراده و انگیزه باشیم، ذهنمان را مثبت نگر سازیم، به توانایی هایمان ایمان داشته باشیم، پیوسته و با صدای بلند از خدا بخواهیم در کارمان موفق شویم، بیشتر مطالعه کنیم، از تجربه های دیگران به ویژه گذشتگان پند گیریم، واقع گرا و نه آرمان گرا باشیم و از فرصت ها برای موفقیتمان استفاده کنیم.

ناامید نگردیم، دوباره و از نقطه ای دیگر شروع کنیم.