انقلاب مشروطه و پا گرفتن جریان چپ در ایران

مجله ی اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره ی 276-275 ، مرداد و شهریور 1389 

دكتر مهدي رهبري

مقدمه

انقلاب مشروطه ایران در سال 1285ش/ 1906م با شکستن ساختار استبداد تاریخی حاکم بر جامعه ایران و به علت شکل گیری نیروهای سیاسی، اجتماعی و فکری ناشی از مدرنیته و رابطه با غرب، به پیدایش احزاب، فرقه ها و تشکل هایی منجر شد که برای نخستین بار به شکل علنی وارد عرصه قدرت شده و به رقابت با یکدیگر پرداختند. با ایجاد فضای باز سیاسی ناشی از انقلاب، به علت حضور توده ای مردم در عرصه سیاست پس از مشروطیت و پیدایش نهادهای جدیدی چون پارلمان، کابینه و مطبوعات روند شکل گیری و رقابت میان احزاب و گروه ها بسیار سرعت بخشیده شد. ( بهار، 1371 ) در مقابل جریانات ملی و لیبرال که بر سیاست قبل و بعد از مشروطه تاثیر گذاردند، می توان از جریان جدیدی تحت عنوان « چپ » در ایران سخن گفت. این جریان که همچون سایر احزاب منشاءیی خارجی داشته است، در دهه های پس از مشروطه نیز به اشکال دیگری ادامه یافت و تاثیر بسزایی بر روند شکل گیری تاریخ ایران بر جای گذارد.

احزاب و جریانات فکری و سیاسی چپ در ایران به مانند همتایان خود در غرب به شاخه های مختلفی تقسیم می شوند که بستگی به پایگاه طبقاتی اعضا و طرفداران و گروههای تحت حمایت آنها دارد. یکی از گرايش های فكري چپ كه در مشروطيت به ويژه پس از استقرار آن نقش اساسي ايفا نمود، جريان چپ دموكراتيك يا سوسيال دموكراسي[1] بوده است. اين جريان كه بعدها به ويژه در حزب دموكرات ايران در مجلس دوم تجلي مي‌يابد، همچون ليبرال دموكرات‌ها به مباني مدرنيته يعني خرد ورزي، اومانيسم، تجربه‌گرايي و سكولاريزم وفادار بود و همچون آنها بر دموكراسي، مشروطيت، آزادي و پارلمانتاريسم پا مي‌فشرد، اما بيشتر از ليبرال‌ها بر چهرة دیگر تجدد يعني پيشرفت، تمركز، ناسيوناليسم و به ويژه برابري و عدالت اجتماعي تاكيد داشته است و برخلاف آنها انقلابي و راديكال بوده است. سوسيال دموكراسي در ایران بر خلاف جریان لیبرال، خواهان تغييرات راديكالي از پايين با هدف حذف تمامي امتيازات و نابرابري‌ها، مبارزه با فقر، رفع عقب‌ماندگي، حمايت از مشاركت توده‌هاي مردم در سرنوشت خويش و حمايت از طبقات پايين جامعه بوده است. همچنين در حالي كه براي ليبرال ‌ها، برابري، برابري در مقابل قانون بوده، اما براي سوسيال دموكرات‌ها، منظور از برابري، حذف هر گونه امتيازات موروثي و سلسله مراتبي، حذف فاصله طبقاتي، رفع تبعيض‌ها و ايجاد فرصت‌هاي برابر براي همگان است. اگر بتوان احزاب جمهوري‌خواه، محافظه‌كار و ليبرال آمريكا و اروپا را جزء احزاب ليبرال دموكرات محسوب نمود، مي‌بايست احزاب كارگر، سوسياليست، دموكرات (آمريكا) و سوسيال دموكرات اروپا را احزاب دستة دوم به حساب آورد. ( دوورژه، 1375 )  احزابي كه با وجود اعتقاد به دموكراسي، به آرمانهاي طبقات پايين جامعه و عدالت اجتماعي توجة خاصي دارند و به محض رسيدن به قدرت، اصلاحات اساسي در زمينة عدالت اجتماعي از قبيل ارائه یارانه ها، كاهش ماليات كارمندان و كارگران، افزايش خدمات تامين اجتماعي و درماني، افزايش حقوق، كاهش سن بازنشستگي و مانند آن به عمل مي‌آورند. در حالي كه احزاب ليبرال دموكرات اصلاحات احزاب رقيب خود را در زمينه‌هاي بالا سبب افزايش قدرت و حجم دولت، افزايش نقدينگي و تورم و توده‌اي شدن سياست مي‌دانند، آنها بر آزادي به عنوان شرط عدالت تاكيد داشته و عدالت اجتماعي را در ساية رقابت و از طريق دستان نامريي قابل تحقق مي‌دانند و هرگونه دخالت دولت را تهديدي براي دموكراسي مي‌خوانند.( لوین،1380: 79-60 )

همچون احزاب غربي، سوسيال دموكراسي ايران نيز به دو شاخة مهم و عمده تقسيم مي‌شود: شاخه‌اي كه متاثر از ليبراليسم فلسفي غرب پس از بحران اقتصادي سالهاي 32-1929 تا سال 1975 م عملاً بر اقتصاد و سياست غرب حاكم بوده است؛ و شاخه‌اي كه متاثر از احزاب سوسياليستي اروپا به ويژه روسيه، به افكار ماركس و تحليل‌هاي ماركسيستي در خصوص تحولات اجتماعي وفادار بود. شاخة اول تفكر سوسيال دموكراسي كه از آنها به عنوان طرفداران سياست «دولت رفاهي» ياد مي‌شود، هيچ نسبتي با انديشه‌هاي ماركس نداشته، بلكه متأثر از تفكر ژان ژاك روسو، ولتر، رنان، باكل، جرمي بنتام، جان استوارت ميل و در نهايت جان مينارد كينز، تامين خوشبختي افراد جامعه را جزء وظايف دولت دانسته و بر سياست‌هاي مداخله‌جويانه دولت، سرمايه‌گذاري دولتي، خدمات دولتي و مانند آن براي كنترل اقتصاد و حمايت از طبقات محروم تاكيد مي‌نمود.( بشیریه، 1374: 157-123) در حالي كه شاخة دوم سوسيال دموكراسي كاملاً از انديشه‌هاي ماركس متاثر بوده و همچون او تحليلي طبقاتي، تكاملي، ماترياليستي[2] و ديالكتيكي از تاريخ، سياست، فرهنگ و اقتصاد و ارائه مي‌كردند و همچون ماركس خواهان دستيابي طبقة كارگر به قدرت و نابودي سرمايه‌داري بودند، اما برخلاف كمونيست‌هاي روسي چون لنين و استالين، احزاب سوسيال دموكراسي گرايش ماركسيستي به لزوم مبارزة پارلماني و مسالمت‌آميز درون چارچوب‌هاي دموكراتيك و حذف تدريجي سرمايه‌داري از طريق انباشت و تكامل سرمايه و نه انقلاب و مشاركت كارگران در قدرت از طريق شكل ‌دادن به اتحاديه‌ها و سنديكاهاي كارگري معتقد بودند كه در اين زمينه از انديشه‌هاي برنشتاين، كائوتسكي و پلخانف متاثرند. ( کولاکوفسکی،1385: 133-44 ) [3] در عين حال آنها ارتباطات سازماني عميقي با سوسياليست‌هاي قفقاز و روسيه برقرار كرده بودند، كه مهمترين نمايندگان فكري آنها در ايران، محمد امين رسول‌زاده و آرشاوير چلنگريان بوده اند كه با كائوتسكي، رهبر سوسيال دموكرات آلمان در ارتباط بودند.

به جز احزاب سوسیال دمکراسی با دو گرایش یاد شده می بایست از تفکر بسیار رادیکال چپ کمونیسم نیز یاد نمود که بیشتر از سایر جریانات به چپ گرایی شهرت دارد. گرايش دوم سوسيال دموكراسي (گرايش ماركسي) و تفكر كمونيستي در چند نكته اصلي اتفاق نظر داشته‌اند: آنها همگي با اعتقاد به انديشه‌هاي ماركس در خصوص تضاد طبقاتي، ماترياليسم تاريخي، ديالكتيك، حكومت پرولتاريا، جامعه آرماني كمونيستي، روابط و وجه توليد، نظريه اقتصاد به عنوان زيربنا، مساوات و برابري، نفي سرمايه‌داري و....، به شيو‌‌ه‌اي راديكالي و توده‌اي ( اعم از مسلحانه و یا مسالمت آمیز مانند اعتصاب و تظاهرات ) باور داشته‌اند.( بشیریه،1376) همچنين آنها همگي تحت تأثير جريان انقلابي‌گري و تفكرات سوسياليستي روسيه و قفقاز قرار داشته[4] و آرمانهاي خود را با انقلابيون آن نواحي و سوسياليست‌هاي سراسر جهان يكي مي‌دانستند.( سعیدی،1384: 38-33 )

نحوة رويارويي جريانات چپ با مدرنيته با وجود آنكه همراه با ديگر جريانات سياسي مدرن همچون ليبرالها به بنيادهاي تجدد يعني خردباوري، اومانيسم، اصالت تجربه و سكولاريزم معتقد بودند، بسته به تفسيرشان از انديشه‌هاي ماركس متفاوت بود. جريان ماركسيستي سوسيال دموكراسي تحت تأثير تفكرات پلخانف، كائوتسكي و برنشتاين معتقد به اين بود كه ايجاد انقلاب كمونيستي در سرزمين‌هاي غير توسعه يافته و غيرسرمايه‌داري چون روسيه و ايران قبل از نابودي فئوداليسم و پيش از تكامل سرمايه‌داري ممكن نيست، و از ديد ماركس، مي‌بايست در روند تكاملي تاريخي، كمونيسم بعد از دورة سرمايه‌داري اتفاق افتد چرا كه سرمايه‌داري سبب صنعتي شدن، پيدايش طبقات كارگري، شيء وارگي، و تضاد طبقاتي عمده مي‌شود كه قبل از تحقق آن‌ها، امكان پيدايش كمونيزم وجود ندارد. در حالي كه جوامعي چون روسيه و ايران فاقد طبقات كارگري و صنعتي‌‌اند و هنوز قدرت طبقات فئودالي در آن‌ها زياد است. از ديد اين گرايش جوامع عقب مانده هيچگاه به آگاهي طبقاتي نيز نرسيده‌اند و وقوع انقلاب در آن‌ها سبب هرج و مرج و ديكتاتوري از نوع ديگر مي‌شود. رهبران اين گروه، افرادي چون لنين را محكوم مي‌كنند كه به جاي ديكتاتوري پرولتاريا، ديكتاتوري برپرولتاريا را سبب خواهد شد و نتيجة انقلاب زود هنگام كمونيستي، چيزي جز ديكتاتوري حزبي و شخصي نخواهد بود.( آدمیت،1357: 305) از اينرو اين گرايش سوسيال دموكراتيك از طريق تحليل‌هاي ماركسيستي خواهان مبارزه و تحقق آرمانهاي برابري طلبانه در چارچوب مبارزات دموكراتيك و انتخابات بوده است.

تفكر كمونيستي و تفكر سوسيال دموكراسي (با گرايش ماركسي)، با آنكه هر دو در پذيرش بسياري از تفاسير ماركسيستي توافق داشته اند، اما در روش از يكديگر جدا مي‌شوند. تفكر كمونيستي كه ريشه در تفاسير لنين، تروتسكي و استالين دارد، معتقد به انقلاب كمونيستي زود هنگام در همة جوامعي است كه هنوز مرحله سرمايه‌داري را طي نكرده‌اند تا درساية ديكتاتوري پرولتاريا، خود به تحقق جامعه صنعتي، حذف فئوداليسم و ايجاد حكومت آرماني كمونيستي بپردازند. از اينرو تفكر كمونيستي بر خلاف تفكر سوسيال دموكراسي (با گرايش ماركسي) معتقد به انقلاب، بسيج توده‌ها، استقرار شوراهاي كارگري و ايجاد احزاب كمونيستي در جهت نابودي سرمايه‌داري و فئوداليسم بوده‌اند،( نقیب زاده، 1374: 124) امري كه با انقلاب كمونيستي 1917 روسيه جامة عمل پوشيده بود.[5]

 در مجموع، در حالي كه حزب دموكرات ايران در عصر انقلاب مشروطه مهمترين نمايندة جریان چپ در ایران به حساب مي‌آيد، اما درون اين حزب هر سه گرايش ياد شده ( سوسیال دموکراسی با گرایش بنتامی، سوسیال دموکراسی با گرایش مارکسیستی و جریان کمونیستی )  وجود داشته است. احزاب فوق همچون همتایان غربی خود، بر خلاف احزاب ليبرال دموكرات، که دموکراسی و شکل گیری نهادهای مدنی را مقدم می دانستند، توجه ويژه‌اي به مسالة عدالت اجتماعي و برابري طبقاتي داشته‌اند كه در زمينه حذف نابرابري‌ها و امتيازات و سلسله مراتبي، به نفع طبقات پایین جامعه شيوه‌هاي راديكالی در پيش گرفتند. از جمله موضع راديكالي اين احزاب در مجلس اول و دوم، مخالفت با شكل‌گيري مجلس سنا بوده است كه آنرا نوعي امتياز به طبقات اشرافی و فئودالی و نابرابري مي‌دانستند.

 

انقلاب مشروطه و جریان چپ در ایران

از ميان شاخة نخست سوسيال دموكراسي يا طرفداران دولت رفاهي در ایران عصر مشروطه  كه در عين وفاداري به بنيان‌هاي مدرنيته و ليبراليسم فلسفي و سياسي، در زمينة اقتصادي و اجتماعي راه خود را از ليبرال دموكرات‌هایی چون ملکم خان و مستشارالدوله جدا ساخته‌اند، مي‌توان به ميرزا عبدالرحيم طالبوف، ميرزا آقاخان كرماني، علي اكبر دهخدا، ملك‌الشعراء بهار، سليمان ميرزا اسكندري[6]، سيدجمال الدين واعظ، محمد رضا مساوات، ملك المتكلمين، ميرزا يحيي
دولت آبادي، ميرزا ابوالقاسم صوراسرافيل، سيدحسن تقي‌زاده و... اشاره نمود،[7] كه به ويژه پس از انقلاب مشروطه، نقش اصلي را در جريان روشنفكري و هدايت افكار عمومي برعهده داشته‌اند[8]. عده‌اي از اين افراد، جزء متفكران، عده‌اي جزء شعرا و نويسندگان و بسياري ديگر از فعالين سرشناس و تأثيرگذار سياسي در دوران معاصر به شمار مي‌روند. نقش افرادي چون سيدجمال واعظ كه در سخنوري نظيري نداشت، در تحريك افكار عمومي و آشنا كردن مردم با حقوق اجتماعي خويش، نقش سيدرضا مساوات، علي اكبر دهخدا و ملك‌الشعراء بهار در برانگيختن جامعه از طريق روزنامه و همچنين نقش افرادي نظير سيدحسن تقي‌زاده در سياسي كردن جامعه و مبارزه با استبداد پس از تأسيس مجلس غيرقابل انكار است. همانها بودند كه پس از انقلاب مشروطيت، جنبش مردمي را از خواسته‌هاي صرفاً سياسي و قضايي به خواسته‌هاي اجتماعي، اقتصادي و طبقاتي كشاندند و با پي‌گرفتن سياست انقلابي و راديكالي، نسبت به توقف مشروطه در اصلاحات از بالا معترض شده و خواستار اصلاحات در ساختارهاي بنياديني چون شيوة زمينداري و مالكيت، ماليات، آموزش و پرورش، خدمات رفاهي، تامين اجتماعي و... كه مربوط به عامه مردم اعم از جامعه شهري و روستايي و به ويژه قشر پايين جامعه مي‌شده‌ است، گشتند. آنها كه نسبت به كند پيش رفتن اهداف انقلاب و شيوة محافظه‌كاري برخي ديگر از انقلابيون بيمناك بودند و به ويژه هرگونه صبر و انتظاري را به نفع طبقة حاكمه مي‌دانستند، روش هاي راديكالي را  به ويژه از طريق روزنامه‌ها و با درج مقالات انتقادي در پيش گرفتند. به خصوص از آنجا كه اكثر اين افراد با بدنة اجتماعي جامعه بر خلاف ليبرال دموكرات‌ها در ارتباط بودند و حتي برگزيده شدن برخي به نمايندگي در مجلس با هدف پيگيري خواسته‌هاي به تعويق  افتاده توده‌ها بوده است، در نتيجه اين جريان را به مخالفت با ساختارهاي موجود، سنتي و محافظه‌كار مي‌كشاند، به گونه‌اي كه آنها خواهان لغو هر گونه امتيازات موروثي و اشرافي و سلسله مراتبي سياسي، اجتماعي و فرهنگي، برابري، عدالت اجتماعي و يا در مجموع مساوات طلبي و توزيع عادلانه فقر و ثروت شدند. اين گروه با شعار «برابري، برادري و آزادي» كه برگرفته از آرمان انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 بوده است و با الگو گرفتن از روش‌هاي انقلابي ژاكوبن‌ها و رهبران آن يعني روبسپير و دانتون كه حتي برخي آنها را به همان نام‌ها خطاب مي‌كردند،( هدایت، 1375: 15) به ويژه از مجلس دوم به بعد كه به تثبيت بيشتر موقعيت آنها از طريق تشكيل حزب دموكرات انجاميد و با توجه به فزوني يافتن تعداد نمايندگان شهرستاني مجلس كه با خود پيام فقر و نابرابري مردم سراسر كشور را به پايتخت مي‌آوردند، اين شاخة سوسيال دموكراسي، حملات سختي را با استفاده از ابزار مجلس به هرگونه سلسله مراتبي و امتيازات اشرافي نمود و سياست مساوات طلبانه‌تري را در چارچوب نظام دموكراتيك پيگيري كرد، به گونه‌اي كه در نهايت سبب كودتاي محمدعلي شاه به همراهي طبقات محافظه‌كار عليه مشروطيت شد. گرچه كودتاي شاه و طرفداران حفظ وضع موجود كه همگي صاحب جاه و مقام و ثروت موروثي، تثبيت يافته و استثماري بودند و براي خود جايگاه رفيعي را در سلسله مراتبي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي قائل بودند، از طريق اتحاد نيروهاي انقلابي شكست خورد، اما مجدداً همين سوسيال دموكرات‌هاي شاخة نخست بودند كه بيشترين تأثيرگذاري را پس از استبداد صغير كه از آن به دوران انقلاب دوم مشروطه نيز ياد مي‌شود، در هدايت جريانات و مديريت كشور داشته‌اند. اما شيوة راديكالي آنها و به ويژه تفكرات روشنفكري آنان در ضديت با ساختارهاي فرهنگي و ديني به منظور ترويج افكار روشنفكري بدون توجه به ساختارهاي ذهني جامعه كه محصول قرن‌ها بوده و يك شبه امكان تغيير آن وجود نداشت، به گونه‌اي پيش رفت كه همراه با ساير بحران‌هاي اقتصادي، سياسي و بين‌المللي، اين گروه را دچار چالش اساسي در پيگيري افكار متجددانه نمود. در هر حال شاخة نخست سوسيال دموكراسي و يا طرفداران دولت رفاهي و دموكراسي اجتماعي كه متأثر از ليبراليسم فلسفي و سياسي (دموكراسي خواهي) ولي مخالف ليبراليسم اقتصادي (اقتصاد آزاد و سرمايه‌داري) بوده‌اند، مدرن‌ترين جريان سياسي و فكري كشور بود كه با تاكيد بر هر دو چهرة مدرنيته ( آزادی و برابری )، خواهان مدرن شدن هرچه سريعتر كشور بوده است. اين جريان نوپا ولي گسترده در عرصة روشنفكري، با «غيريت» قرار دادن «سنّت»، آنرا به عنوان مانع بزرگ اصلاحات و مدرنيته مي‌دانست. همچنين اين جريان كه در يك كلام مي‌توان آنها را تجلي بزرگ تفكر مدرنيته در ايران دانست كه بيشتر به مكتب نوسازي و مدرنيزاسيون تعلق داشته‌اند، پيشرفت سريع كشور و جبران عقب ماندگي را از طريق حذف ساختارهاي قديمي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و به ويژه فكري خواستار بودند. از آن ميان مي‌توان به انديشه‌هاي دو تن از بنيانگذاران اين تفكر اشاره نمود.

ميرزا عبدالرحيم طالبوف كه نزد مشروطه خواهان مقام ارجمندي داشت، به گونه‌اي كه حتي غياباً او را به نمايندگي مجلس اول بر مي‌گزينند ]گرچه هرگز در مجلس حاضر نشد[، نويسندة كتابهاي مهمي چون نخبة سپهري، احمد يا سفينة طالبي كه نگارش آن از كتاب «اميل» نوشته روسو الهام گرفت، حكمت طبيعيه، ترجمة هيئت جديد از فلاماريون، ترجمه پندنامة ماركوس قيصر روم در زمينة انديشه‌هاي اخلاقي و فلسفي، مسالك المحسنين درباب انديشه‌هاي فلسفي و انتقادات اجتماعي، مسائل الحيات در دفاع از حقوق طبيعي، آزادي و ترقي، ايضاحات در خصوص آزادي كه برگرفته از رساله درباب آزادي جان استوارت ميل است و كتاب سياست طالبي شامل دو مقاله كه در مقاله اول از سياست استعماري روس و انگليس در ايران گلايه مي‌كند و در مقاله دوم انتقاداتي بر اوضاع عمومي ايران دارد، بوده است.

آثار طالبوف كه نزد مردم و روشنفكران طرفداران زيادي داشت، سخت مورد اعتراض شاه قرار گرفت، به گونه‌اي كه ناصرالدين شاه پس از مطلع شدن از مطالب كتاب احمد يا سفينه طالبي كه در باب اصول علوم طبيعي همراه با مطالب تاريخي و اجتماعي و قصه‌هاي شيرين است، طالبوف را يك كافر مي‌خواند. اين در حالي است كه مظفرالدين ميرزا، وليعهد، آثار طالبوف را مي‌ستايد و او را وطن‌پرست خطاب مي‌كند.( آدمیت، 1363: 9-8 )[9]

طالبوف همچون ديگر متجددين عصر خود، معتقد به اصالت عقل و فلسفه تجربي بوده و به قانون ترقي و تحول تكاملي اعتقاد داشت. وي گرچه در محيط روسيه و تحت تأثير جنبش‌هاي سوسياليستي آن بوده است، اما هرگز به تحليل‌هاي ماركسيستي دلبسته نشد؛ بلكه برعكس تحت آموزشهاي ليبراليستي، معتقد به دموكراسي، حكومت قانون و حقوق طبيعي بوده است. از ديد آدميت، بنيان تفكر طالبوف بر عقل بنا شده است، ذهن او تجربي صرف و پرداخته دانش طبيعي است. گرايش عقلي او به طور كلي مادي (اين جهاني) است و اعتقادش بر اين است كه دانش ما از جهان خارج، تنها از تجربه عيني به دست مي‌آيد. حتي روايت او از دين، عقلي و تاريخي است.( همان: 18-15 )

او تحت تأثير آگوست كنت براي علم ارزش و مقام والايي قائل است. كمال نفس آدمي و نيكبختي جامعه انساني را در ترقي و نشر علوم طبيعي مي‌پندارد. در بحث قوانين حيات، آشكارا از فلسفه تحول تكاملي الهام گرفته و جوهر زندگي را در قانون تنازع بقا و انتخاب اصلح مي‌داند. ( همان: 20 ) خردباوري و اعقتاد به آزادي و اختيار ذاتي انسان، مفهومي است كه طالبوف را در گذار از جهان بسته و تقدير باور سنتي، در جريان روشنفكري قرار مي‌دهد. وي بر پايه اين ديدگاه به اهميت وجودي انسان مي رسد و برخلاف پيشينيان كه از انسان كامل و متافيزيكي خارج از واقعيت و تاريخ بحث مي‌كردند، بر انسان حاضر در اجتماع و صاحب اراده و شايسته تربيت و بهره‌مند از خرد و تجربه تاكيد دارد. «در فكر تحليلي طالبوف انسان مختار است. او هاتف فلسفه كار و عمل آدمي است.» ( طالبوف، 1347: 10 )

طالبوف در انديشه‌هاي سياسي خود، به دموكراسي و ليبراليسم كاملاً وفادار است و به مفاهيمي چون حقوق طبيعي، قرارداد اجتماعي و آزادي توجه نشان مي‌دهد. او آزادي را همراه با علم عامل اصلي ترقي و مدرنيت مي‌شناسد. آزادي از ديد وي يعني «مختار بي‌قيد، حرّ» كه قابل واگذاري، تغيير و تصرف نيست. دربارة عناصر اصلي آزادي، از آزادي هويت (آزادي شخصي)، آزادي عقايد و آزادي قول يا بيان نام مي‌برد و از شقوق آن آزادي انتخابات، آزادي مطبوعات و آزادي اجتماع ( طالبوف، 1324: 97-93 ) را مي‌شمارد. او بدين جهت «رساله ايضاحات در آزادي» را نگاشت و به خطراتي كه آزادي را تهديد مي‌كنند يعني استبداد، ناداني، هرج و مرج، عوام گرايي و افراط كاري هشدار داد.

طالبوف تحت تاثير ليبراليسم، به نقش دولت به عنوان نهادي حافظ نظم و امنيت جان و مال و آزادي شهروندان مي‌پردازد. او به تفاوت دولت مطلقه و مشروطه توجه دارد و نظام مطلقه را به لحاظ اينكه مانع پرورش قواي انساني و نافي آزاديهاي اجتماعي و از بين برنده عدالت است، به شدت محكوم مي‌كند.( طالبوف، 1347: 80 )

او با نفي سلطنت مطلقه كه آنرا سلطنت ظالمانه مي‌خواند، معتقد به دو نوع از آن سلطنت يعني سلطنت مطلقه قانوني همچون روسيه و عثماني و سلطنت مطلقه بي‌قانون و بي‌چون و چرا چون ايران و افغانستان است كه در آن جزا و سزاي هركس موقوف به ميل و حالت شخص حاكم خواهد بود.( طالبوف، 1324: 110 )

طالبوف در تبيين دولت مدرن مشروطه، به الزامات قانوني و حقوقي آن نيز پرداخته و حاكميت ملي را به مساله انديشه سياسي پيوند مي‌زند. طالبوف مي‌گويد كه مقصودش از لغت «مشروطه» همان مشروطي بودن قدرت حكومت است. به عبارت ديگر، كلمات «مشروطه» و «مشروطي بودن» (و «كنستيتوسيون» و «كندسيونل») را به يك معني و در واقع مترادف يكديگر به كار مي‌برد.( آدمیت، 1363: 41 ) در خصوص حكومت مشروطه او مردم انگلستان را طلايه‌دار اين نوع روش و بينش مي‌داند و آنها را ستايش مي‌كند:

«فضيلت تقدم اين مبناي مقدس يعني مشروطه نمودن حقوق سلاطين مستقلاً جقهء تاج افتخار ملت انگليس است كه اول مجلس مبعوثان را در سال 1295 ميلادي تشكيل داد.»( طالبوف، 1324: 2 )

طالبوف تحت تأثير جرمي بنتام، متفكر قانونگذار انگليس، قانون را كه عبارت از فصول مرتب احكام مشخص حقوق و حدود مدني و سياسي متعلق به فرد و جماعت نوع مي داند و بر اساس اجراي آن بر اين باور است كه هر فرد كاملاً از مال و جان خود مطئمن مي‌باشد،( طالبوف، 1347: 94 ) آنرا بر اساس منطق فايده معنوي و انتفاع كه انگيزه فعاليت انساني در جستجوي خوشي و نيكبختي است توجيه مي نمايد. او منشاء قانون را اراده جمعي مي‌خواند كه ناظر بر شكل‌گيري فرديت، تحقق حقوق شهروندي و تامين قرارداد اجتماعي است.( آدمیت،1363: 45 ) او كه طرفدار حكومت مشروطه است، با تاكيد بر لزوم تدوين قانون اساسي، در تعريف آن مي‌گويد: «قانون اساسي عبارت از آن قانون است كه در آن حقوق پادشاه و تبعه واضح و معين شده باشد.»( همان )

«ما بايد قانون اساسي داشته باشيم، قانوني كه با آن تعيين مخارج درباري، حق تبعه، حق مجلس وكلا، حق سناتور و حق استقلال دستگاه عدليه واضح و معين و مشخص گردد... .» ( طالبوف،1325: 53 )

«تا قانون نداريم، ملت و دولت و وطن و استقلال در معني خود نداريم. بي‌قانون اساسي نه ملت است نه شرف و نه تكريم. هرجا قانون اساسي نيست، تبعه كوركورانه، تقليد بي‌شعورانه و رعب وحشيانه است. بي‌قانون نه ملك پاينده است و نه استقلال سلطنت تامينات آينده دارد... .» (طالبوف، 1329: 102-99 )

طالبوف در بخش ديگري از انديشه‌هاي ليبراليستي خود به پيروي از جان لاك، حق طغيان را نيز براي مردم در مقابل انحراف حاكميت از وظائف قانوني و حقوقي خود تجويز مي‌كند. از ديد آدميت، از انديشه‌هاي بسيار مهم طالبوف حق طغيان مردم عليه ستمگري است كه آن را تا نقطه نهايي‌اش يعني ستمگر كشي امتداد مي‌دهد. ( آدمیت، 1363: 49 )

در حالي كه طالبوف در مسائل سياسي و فلسفي كاملاً پيرو ليبراليسم است، اما در مسائل اقتصادي از سوسياليزم پيروي مي‌كند. از ديد او آزادي بايد متحد با مساوات باشد. مساوات يعني برابري، بي‌تفاوتي و بي‌امتيازي. او سوسياليزم را «علم اصلاح حالات فقرا و رفاهيت محتاجين» تعريف مي‌كند، ( طالبوف، 1347: 5-4 ) و خواهان دخالت مستقيم دولت در تنظيم و تعديل ثروت و مالكيت است. او بر طبقه سرمايه‌داران جديد و ملاكان عصر كهنه زمينداري متساوياً مي‌تازد و نخستين طرح منظم و جامع را در برانداختن نظام ارباب و رعيتي و تقسيم اراضي پيشنهاد مي‌كند. ( آدمیت، 1363: 31 )

«نظام ارباب و رعيت و نفوذ ملاكان بزرگ بايد از ايران برافتد و رعيت مالك باشد يعني برزگر مالك زمين زيركشت خود گردد... مي‌بايست در عرض سي‌سال تقسيم اراضي صورت گيرد... پس از اين نبايد در ايران ملاك باشد، همة اراضي شخصي يا خالصة ديواني بايد به تبعه فروخته شود كه خود تبعه مختار و مالك باشد... و دست اجحاف متنفذين بسته شود. ( طالبوف، 1347: 124-123 )

او كه آزادي و برابري هر دو را جزء حقوق طبيعي بر مي‌شمارد، بيشترين توجه خود را به نابرابريهاي اجتماعي و اختلاف طبقاتي معطوف مي‌دارد كه در جامعه ايران رواج داشته است. از ديد آدميت طالبوف در اين عبارت كه مردم فهميدند تكاليفشان بايد در خور استطاعت و استعداد آنها باشد، از دو شعار مهم گرفته است: «به هر كس به اندازة نيازمندي ‌اش» و «به هر كس به اندازة شايستگي‌اش» كه پايه سوسياليزم است. ( آدمیت، 1363: 67 ) او همچنين در راستاي اين تفكر به مصرف‌زدگي، شي وارگي، اقتصاد سرمايه‌داري و نظام اقتصاد بين‌الملل نقد مي‌كند. ( طالبوف، 1324: 92-91 ) در مجموع طالبوف از نظر اقتصادي معتقد به اقتصاد اجتماعي، دخالت دولت در زمينة مساوات اجتماعي، عدالت اجتماعي، تقسيم اراضي، نفي نظام ارباب و رعيتي، الغاي نظام تيول‌داري، برگرداندن املاك خالصه، ملي‌كردن منابع طبيعي، تأسيس صنايع جديد و پشتيباني دولت از اقتصاد ملي و محدود ساختن تجارت آزاد خارجي است.

از ديگر متفكران سوسيال دموكراسي نحله نخست، مي‌بايست به ميرزا آقاخان كرماني اشاره نمود. او كه در استامبول با محفل‌هاي روشنفكري پيوند خورده بود، نمايندة تمام عيار فرهنگ ايراني است. آدميت در وصف او مي‌نويسد: «آقاخان كرماني، از پيشروان حكومت جديد در ايران است، نخستين بار برخي آراي فيلسوفان اخير مغرب را در نظام فكري واحدي به فارسي در آورد، حكمت را از قالب «معقولات» و سنت‌هاي فلسفي پيشينيان آزاد ساخت و بر پاية دانش طبيعي و تجربي بنيان نهاد. اولين كسي است كه علم اجتماع و فلسفه مديريت را عنوان كرد. بنيانگذار فلسفه تاريخ‌نگاري جديد است. برجسته‌ترين مورخ ما در قرن پيش و يكتا مورخ متفكر زمان خويش. انديشيده‌ترين تحليل تاريخي را در فلسفه مزدكي و مبحث تنزل و تباهي ساسانيان همو نوشته است؛ اوست كه تطور تاريخي ايران را در نظام مدني اسلامي بررسي كرد و مجموع پديده‌هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي زمان را در گذشت تاريخ مورد ارزيابي قرار داد. تواناترين نويسنده  اجتماعي سدة گذشته است. شاعر نامدار ملي، نقاد سنت‌هاي ادبي گذشته، نمايندة نوخواهي ادبي و آغازگر فلسفة ادبيات جديد است. همچنين وي بزرگترين انديشه‌گر ناسيوناليسم است. منادي اخذ دانش و بنيادهاي مدني اروپايي، نقاد استعمار‌گري، هاتف مذهب انسان دوستي، نمايندة نحله اجتماعي و متفكر انقلابي پيش از مشروطيت هموست.» ( آدمیت،1357: 2-1 )

از ميرزا آقاخان كرماني آثار زيادي به جاي مانده است: كتاب رضوان، ريحان بوستان افروز، آيين سخنوري در تاريخ ادبيات ايران، نامة باستان، آيينة اسكندري يا تاريخ ايران باستان، تاريخ ايران از اسلام تا سلجوقيان، سه مكتوب و صد خطابه كه در باب ناسيوناليسم ايراني است، تاريخ شانژمان ايران كه بحثي انتقادي در تأثير حوادث تاريخي بر جامعه ايران است، تاريخ قاجاريه و سبب ترقي وتنزل دولت و ملت ايران، در تكاليف ملت، تكوين و تشريع كه موضوعش فلسفه علوم جديد و مدنيت است، هفتاد و دو ملت، حكمت نظري، هشت بهشت كه در حكمت عملي است، عقايد شيخيه و بابيه، انشاء الله ماشاءالله، رسالة عمران خوزستان، ترجمة تلماك، ترجمه عهدنامة مالک اشتر و مقالات.

آقاخان كرماني با حمله به آموزه‌هاي متافيزيكي حكمت سنتي، پايان آنرا اعلام مي‌دارد و در صدد ترويج فلسفة عيني و مبتني بر تجربيات علمي و معقولات بود. در اين رابطه او آراء و عقايد فيلسوفان ايراني از جمله ابن‌سينا، غزالي و امام فخر رازي را مورد انتقاد قرار مي‌دهد و مي‌گويد: «هركس به آنان روي آورد، گرسنه و سرگردان ماند و از هر علمي بي‌خبر گشته... همه چيز بر او مجهول و تكليفش نامعلوم شده است.» ( کرمانی،1352: 79 ) او كه شديداً طرفدار اصالت عقل و اصالت تجربه بود، تحت تاثير آثار بيكن، دكارت، مونتسكيو، روسو، آگوست كنت و هربرت اسپنسر قرار داشته است. او با اعتقاد به سكولاريزم، دين را زادة نياز و احتياجات طبيعي مي‌داند كه به تناسب نيازهاي زمانه دچار تغيير مي‌شوند و امروزه در دگرديسي خود نيازمند به كارگيري خرد و خرد ورزي هستند.( آدمیت، 1357: 115 )

وي براي تمدن مغرب از دو لحاظ اهميت و اعتبار قائل است: يكي دانش و فنون، و ديگري بنيادهاي سياسي و اجتماعي آن. او اخذ علم و صنعت و دانش مغرب زمين را شرط ترقي و زندگي جهان نو مي‌داند. از نظر او هيچ سزاوار نيست كه آني از تحصيل علم و حكمت و علوم جديدة اين عصر مانند فيزيك و شيمي كوتاهي ورزيم و هركس قصور كند، ظلم عظيم كرده است.( دولت آبادی،1371،ج1: 16 ) در زمينه سياسي او با تاكيد بر ناسيوناليسم ايراني و عناصر آن يعني دين زرتشت به عنوان كاملترين كيش ايراني، خون، نژاد و تبار ايراني، قوم آريايي و زبان ملي، خواهان تأسيس حكومت ملي مي‌شود.( آدمیت،1357: 287-264 )[10] اما در عين حال حكومت ملي مورد نظر وي در چارچوب حكومت مشروطية قانونيه معني مي‌دهد.( کرمانی،1353: 161 ) از نظر كرماني، عامل اصلي عقب ماندگي ايران، حكومت ديسپوتيستي و مذهب فناتيكي است. از ديد او:

   «ديسپوت كسي است كه در مملكتداري به هيچ قانون و قاعده متمسك نبوده و به همه چيز توده بلاحد و انحصار داشته باشد و همواره مستبداً به رأي و هواي نفس خويش رفتار كند و مردمان در حكومت او از هيچ چيز حتي جانهاي خود ايمن نباشند و چون بندگان زرخريد اسير، از حقوق بشريت و حظوظ آدميت محروم و ممنوع به سر برند.»( همان: 122 )

او آزادي و عدالت را جزء حقوق طبيعي افراد بشر بر مي‌شمارد و حكومت ديسپوت را ناقض آيين طبيعت و عامل خرابي و ويراني اجتماع مي‌داند. از اينرو تحت تأثير افكار انقلابي فرانسه، خواهان انقلاب عليه نظام‌هاي استبدادي است.[11] اما تحت تأثير همين افكار، توجه خاصي به سرنوشت تودة مردم و عدالت اجتماعي دارد. وي دربارة آزادي مي‌گويد: «آزادي آنست كه هيچ كس در هيچ عالمي اعتراض بر ديگري نكرده، كسي را با كسي كاري نباشد، و هيچكس از دايرة حدود شخصي خود تجاوز نكند.» ( کرمانی،1353: 69 ) اما مرز آزادي هركس را حد آزادي ديگري مي‌داند. او در اين رابطه خواهان برابري زنان با مردان است.( همان: 122-121 ) آزادي از ديدگاه آقاخان كرماني بدون برابري ممكن نيست. همين بعد از انديشه او، وي رامتوجة نابرابري‌هاي اجتماعي، اقتصادي در ايران مي‌سازد. كرماني، به دفاع از مساوات در ثروت، محدوديت مالكيت، رفع امتيازات اجتماعي و تامين حقوق اجتماعي طبقه زحمتكش و كارگر برخاست. او مي‌نويسد: «شبهه‌اي نيست كه در اجتماع اوليه بشري اصل برابري حاكم بوده است (تأ‌ثير انديشه روسو)، و مالكيت در ميان نبود. آن قانون متروك گرديد: آيين مالكيت و عدم مساوات بر جامعه انساني چيره گشت. اكنون فرقه‌هاي مختلف به وجود آمده‌اند كه مرامشان «مواسات و مساوات‌ ملي عمومي» است و همه براي مسأله مقدسة مساوات كار مي‌كنند و اول وظيفة انسانيت را همين مي‌دانند. معتقدند جملگي افراد بايد در امتيازات ملتي مساوي باشند، مالكيت زمين برافتد از آنكه «زمين در خلقت مثل هواست، تصاحب بردار نيست، بايد بين مردم مشاع باشد و هركس حق‌ دارد كه اجرت زحمتي را كه در آبادي آن برده بگيرد.» توانگران جهان همه از دزدي و تقلب صاحب دولت و ثروت شده‌اند. فقر و توانگري كه در اجتماع بشري مي‌بينيم از عوارض جامعة مدني و طرز تربيت و نوع حكومت است. همچنانكه مساله مالكيت منشاء ستيزگي‌هاي داخلي و جنگ‌هاي خارجي ملل و تصادم منافع و تضاد افكار گرديد. فرقه‌هاي اجتماعي با كمال گرمي و حرارت در كار برانداختن ريشه فقر و فاقه‌اي هستند كه از اثر... شناعت و ستمگري بي‌انصافان عالم پيدا شده است. در ايران نيز ثروت ملت به هدر رفته، مساوات از ميان برداشته شد. اهل ثروت و قدرت در ايران هرچه از حقوق ملت را مي‌برند عطش آز آنان را كفايت نمي‌كند. اما جماعت‌هاي مختلف در مغرب زمين برخاسته‌اند كه منشور مساوات و مواسات را در گيتي اجرا نمايند.» ( کرمانی، تاریخ شانژمان، 1352: 112 )

تفكر سوسيال دموكراسي فوق در ديگر انديشمندان و فعالان سياسي ايراني اين دوره نيز ادامه مي‌يابد. پس از انقلاب مشروطه علي‌اكبر دهخدا با امضاي ع.ا.د سلسله مقالاتي را در روزنامه صوراسرافيل در دفاع از لغو نظام ارباب و رعيتي با همان رويكرد شاخة نخست سوسيال دموكراسي بيان مي‌دارد. از ديد او تا زماني كه طبقه زارع در فقر به سر مي‌برد، نمي توان از اصلاحات دم‌زد و اينكه اصلاحات بورژوازي، مايه رستگاري روستاييان نيست. در اين زمينه او خواهان اصلاحات اساسي در نحوة توزيع ثروت است. ( آدمیت،1355: 281-273 )

یکی دیگر از جریانات چپ، سوسیال دموکراسی با گرایش مارکسی بوده است. اين تفكر و تفكري كه پس از این به توضيح‌ آن خواهيم پرداخت، يعني تفكر كمونيستي هر دو بر خلاف ليبرال دموكرات ها و سوسيال دموكرات های گرايش اول ، فعاليت‌هاي پنهاني و حزبي گسترده‌اي را در ميان لايه‌هاي اجتماعي به ويژه در آذربايجان و گيلان شروع كرده بودند و در ترويج تفكر مساوات طلبانه ميان بست نشينان سفارت انگليس نيز نقش مهمي ايفا كرده‌اند. اما نقطه اصلي و اوج فعاليتشان مربوط به اشغال تهران توسط مجاهدين و سقوط محمدعلي شاه بوده است كه نقش اول همراه با ساير نيروهاي انقلابي داشته‌اند. به عبارت ديگر نقش اصلي و ظهور آشكار اين دو تفكر پس از فتح تهران بوده و قبل از انقلاب مشروطه، نقش آنها بيشتر پنهاني و كمتر از ساير نيروها بوده است.

شكل‌گيري جريان‌هاي ماركسيستي در ايران (سوسيال دموكراسي و كمونيسم) از آن‌جا آغاز شد كه تعداد زيادي از ايرانيان جوياي كار از طبقات محروم اقتصادي به ويژه از نواحي آذربايجان و گيلان، به مناطق قفقاز مهاجرت نمودند و تحت تأثير فقر، استبداد، بي‌عدالتي در ايران و تجربة امپرياليستي روسيه تزاري در رابطه با كشورشان، جذب افكار انقلابي و مساوات طلبانه در مناطق قفقاز شدند. به گونه‌اي كه تا سال 1285 ش تعداد ايرانيان مهاجر مقيم قفقاز را حدود نيم ميليون نفر ذكر مي‌كنند كه اكثراً در صنعت نفت باكو، معادن زغال سنگ و بنادر نواحي جنوبي روسيه مشغول به كار بوده‌اند. ( شاکری،1384: 125-113 )

شدت جريانات سياسي در روسيه كه در نهايت به انقلاب 1905 روسيه انجاميد (يك سال قبل از انقلاب مشروطه)، به گونه‌اي بود كه تمامي ايرانيان معترض مهاجر در نواحي قفقاز را تحت تأثير خود قرار داد. نقطة مشترك ميان انقلابيون روسي با ايرانيان مهاجر، در نفرت شديدشان از روسيه تزاري و پايگاه طبقاتي‌شان بوده است كه اكثراً از طبقات كارگري و ضعيف جامعه برخاستند. همين وضعيت بيشتر آنان را به سوي جنبش‌هاي مساوات طلب و رويكرد انقلابي سوق مي‌داد. حزب سوسيال دموكرات كارگران روس كه در سال 1898 م تأسيس شد، مردم مناطق غير روس از جمله مسلمانان قفقاز و ارمنيان و گرجي‌ها را به سوي خود جلب نمود؛ مسلمانان قفقاز نيز با رويكرد سوسياليستي، حزب همت را در سال 1904 در بادكوبه تأسيس نمودند كه بنيانگذار آن دكتر نريمان نريمانف بوده است. ارمنيان نيز با همان رويكرد، حزب هنچاك[12] و حزب داشناك[13] را تاسيس نمودند. مركز هنچاك در ژنو بود، در حالي كه داشناك‌ها مركز خود را در ايران (خوي، سلماس و تبريز) و تركيه قرار داده بودند. كارگران ايراني مقيم قفقاز به منظور سازماندهي مبارزات به سبك ساير سوسياليست‌هاي منطقه، حزبي را به نام «عدالت» در سال 1283 ش (1904 م) تاسيس كردند كه به آنها فرقة اجتماعيون عاميون (مجاهد) نيز مي‌گفتند. از بنيانگذاران اين حزب اسدالله غفارزاده، محمد ياروف، جاپاريدزه، و آخوندوف بوده‌اند.( کولایی،1376: 72-67 ) در صورتي كه خواسته باشيم سير تفكر كمونيستي در ايران را پيگيري نماييم، مي بايست همين سازمان را نمايندة اين تفكر دانست كه به سال 1299 ش، نام خود را در كنگرة انزلي به رياست حيدرعمو اوغلي به حزب كمونيست[14] ايران تغيير داد.( لاجوردی،1369: 9 ) اين كنگره خواستار خاتمه بخشيدن به سلطه امپرياليسم در ايران، مصادره اموال كليه شركت‌هاي خارجي، شناسايي حق خود مختاري براي همه مليت‌ها در چارچوب وحدت ملي، مصادرة تمام اراضي مالكان بزرگ و تقسيم آن‌ها ميان دهقانان و سربازان ارتش انقلابي، اتحاد با روسيه شوروي و جنبش بين‌المللي كارگري شد. ( ذبیح،1365: 61 )[15]

فرقه اجتماعيون عاميون (مجاهد) با تاسيس شعبه‌هايي در تبريز، رشت، تهران و مشهد، فعاليت‌هاي خود را گسترش داد و به نوشتن اساسنامه مطابق با وضعيت ايران، آموزش نظامي طرفداران، تشكيل كلاسهاي تئوريك، جمع‌آوري اسلحه، تهيه و ارسال مهمات و... پرداخت[16] كه از جمله اقدامات ملي آنان، كمك‌هاي فراوان نظامي و مالي به ياران ستارخان، و مشاركت در نهضت گيلان عليه استبداد صغير به رياست يفرم‌خان ارمني از حزب داشناك بوده است. آنان همچنين از طريق كارگران ايراني قفقاز، كمك‌هاي مالي فراواني به مشروطه طلبان به خصوص در زمان محاصرة تبريز توسط نيروهاي استبدادي محمدعلي‌شاه نمودند،( خسروپناه،1382 ) به گونه‌اي كه برخي مدعي‌اند بدون كمك آنها به ويژه سوسيال دموكرات‌هاي ارمني و گرجي[17]، امكان غلبه بر نيروهاي استبداد صغير و بازگرداندن مشروطيت وجود نداشت.( شاکری،1384: 288 و 247-237 )

با آنكه نقش احزاب و گروه‌هاي فوق در انقلاب مشروطه و پس از آن غيرقابل انكار است[18]، مي‌بايست به ماهيت چندگانه و بعضاً متناقض اين جنبش ماركسيستي توجه نمود. آنچه تمامي طرفداران كمونيزم و سوسيال دموكراسي ]اعم از ماركسيست‌ها و طرفداران نظريه دولت رفاهی [ را دور هم جمع نمود (همگي آنها بعداً با تشكيل حزب دموكرات در مجلس دوم گردهم جمع شدند)، همانند همة ائتلاف‌هاي سياسي در ايران بيشتر حول محور دشمن مشترك (استبداديون، محافظه‌كاران، سنت‌گرايان و بيگانگان) بوده است كه پس از دفع آنان، چنين ائتلافهايي سريعاً فرو مي‌پاشيد. ثانياً تجدّدگرايي اين گروه‌ها و اعتقادشان به صورت مشترك به برخی اشکال مدرنيته يعني پيشرفت و لزوم نوسازي و توسعه كشور به منظور رهايي از عقب‌ماندگي و جبران شكست‌ها بوده است كه در اين زمينه هر دو با انتقادات راديكال نسبت به وضعيت فكري ، سياسي و اقتصادي كشور، حملات سختي به محافظه‌كاران و سنت‌گرايان نموده و حتي تا مرز حذف آنان پيش رفته‌اند. ثالثاً اعتقاد همگي به روش‌هاي انقلابي و راديكال، آنها را به سوي آرمانهاي توده‌اي و اصلاحات عميق در راستاي برابري و مساوات پيش ‌برد كه در اين زمينه خواهان حذف سلسه مراتب اجتماعي، حذف امتيازات موروثي، تقسيم اراضي ميان دهقانان، كاهش و اصلاح نظام مالياتي، كاهش ساعت كاركارگران، افزايش حقوق و مانند آن بوده‌اند كه در اساسنامة همگي آنان قيد شده است. اما نكته مهم در شناخت ماهيت جنبش ماركسيستي ايران اين است كه اين جنبش با وجود تأثيرپذيري از احزاب و گروه‌هاي سوسيال دموكرات قفقاز، اما تركيب دوگانه‌اي را در پيروي از حزب بلشويك و كمونيستي لنين و يا افكار معتدل سوسيال دموكراسي آلمان در خود داشته است. آنچه سبب جدايي بعدي آنها را از هم فراهم آورد، تشكيل حكومت كمونيستي شوروي در سال 1918 و پيروي برخي از اين گرايشات ماركسيستي از آنان بود. بسياري از اين افراد تحت آموزه‌هاي ماركسيستي، به علت اعتقاد به سوسياليزم بين‌الملل، لزوم نابودي سرمايه‌داري جهاني و كمونيزم‌ انقلابي، و به خاطر نياز به حمايت شدن از سوي يك قدرت از نظر مالي، سياسي و تئوريك در مقابل رژيم‌هاي استبدادي و وابسته به غرب داخلي، زير چتر امپرياليسم روسي از نوع كمونيستي آن قرار گرفتند كه حتي برخي با وجود زمينه‌هاي ديني، تحت چنين نياز و ضرورت‌هايي، به سوي تفاسير ماترياليستي، مادي و ضد مذهبي كشانده شدند. از جمله مي‌توان به افرادي چون گروه 53 نفر، حزب كمونيست ايران به رهبري حيدرعمو اوغلي و بعدها حزب توده ايران اشاره نمود. در مقابل، افرادي چون محمدامين‌ رسول‌زاده،[19] آرشاوير چلنگريان، نريمانف و بعدها خليل ملكي در دهه‌هاي 1320 به بعد، با وجود تفاسير عميقي كه از وضعيت ايران مطابق با تئوري‌هاي ماركسيستي ارائه مي‌نمودند، اما هرگز حاضر به اطاعت از حزب كمونيست شوروي و سرسپردگي به آن نشده، و معتقد به مبارزة پارلماني در چارچوب نظام دموكراتيك براي تحقق آرمان‌هاي كارگري و مساوات طلبانه بودند. براي نمونه رسول‌زاده كه بزرگترين تئوريسين ماركسيست در دوران انقلاب مشروطه بود، و با سوسيال دموكرات‌هاي آلمان چون كائوتسكي‌ همكاري داشت، در ضديت با تفكرات كمونيست‌هايي چون لنين و انقلاب كمونيستي معتقد بود: «اول اينكه در ايران سرمايه‌داري اروپا و آمريكا را نداريم تا اينكه سوسياليست شده بر ضد او كاركنيم و چون سرمايه و سرمايه‌داري نيست، پرولتارياهم نيست... در مملكتي كه سرمايه‌داري نيست، در مملكتي كه عمله و كارگر كارخانجات مفقود است، در مملكتي كه هنوز به معيشت قرون وسطي روزگار مي‌گذراند، در مملكتي مثل ايران، سوسياليزم يك خيال است بي‌حقيقت.» (آدمیت،1355: 301 )  در نهايت سوسيال دموكرات های مارکسی كه معتقد به تحليل ماركسي بودند، با رد هرگونه انقلاب كمونيستي بر ضرورت دموكراسي و اصلاحات بنيادين اجتماعي تاكيد داشته‌اند. از جمله رسول زاده می گوید:

      «نتيجه اينكه لازم است ايران جديد را به طرز ادارة صحيح در آورد و حس آنارشي را كه در سنوات انقلاب اخير احداث شده دور نموده، حكومت قانوني قوي تشكيل داده، به اصلاحات اساسي پرداخت. سعادت آيندة وطن در اتحاد صنف عامة مملكت است؛ ايران تجدّد پيما، بايد داراي دولت دموكراتي باشد، و زمام امور آن بدست عامه ملت كه قسمت اعظم آنرا تشكيل مي‌دهد، سپرده شود.» ( آدمیت،1357: 305 )

 

نتیجه گیری

   گروه‌هايي كه تحت عنوان جریان چپ از آنها سخن گفته شد، يعني سوسيال دموكرات‌هاي طرفدار دولت رفاهي و با گرايش ليبرالي، سوسيال دموكرات‌هاي با گرايش ماركسيستي، و در نهايت كمونيست‌ها، همگي با هدايت فكري و عملی جنبش مشروطيت در ايران كه ثمرة آن تاسيس مجلس، قانون اساسي مشروطيت، استقرار نظام سياسي مشروطه، آزادي بيان و قلم، تشكيل كابينه، ورود ادبيات سياسي- اقتصادي جديد درون جامعه و نخبگان و... بوده است، همراه با سایر نیروههای غیر چپ در پيروزي انقلاب مشروطه و سير تحولات پس از آن نقش ايفا نمودند. آنها كه بيشتر از طریق مجلس و قانونگذاری و نيز بيرون از آن سعي در انجام اصلاحات اساسي داشته‌اند، به ويژه سوسيال دموكرات‌ها (با هر دو گرايش)، در صدد پيگيري آرمانهايي برآمدند كه اهداف بخش بزرگی از جامعة روشنفكري آن زمان را تشكيل مي‌داده است؛ آرمانهايي چون تقسيم اراضي ميان دهقانان، اصلاح نظام مالياتي، ارائه خدمات اجتماعي و... كه همگي به علت مخالفت صاحبان منافع درون و بيرون از مجلس چون اشرافیت زمیندار و سران عشایر با مشكل مواجه گرديد. همين شكست در پيگيري اهداف اجتماعي و اقتصادي، سبب كشانده شدن جريانات سياسي درون جدال‌هاي سياسي و اجتماعی بيشتر شد كه اين بار نه ميان استبداديون و مشروطه طلبان بلكه ميان مشروطه طلبان رخ نمود كه بزرگترين نمونه تاريخي آن، ترور آيت‌الله بهبهاني، یکی از رهبران مشروطه، توسط گرايش كمونيستي بوده است. اين امر نشان مي‌داد كه موافقت و مخالفت با آرمانهاي مشروطه ناشي از درك متفاوت از مشروطيت بوده است كه بخشي چون متجددين را در رويارويي با ديگر نيروهاي مشروطه قرار مي‌داد. حتي ميان متجددين نيز برداشت‌هاي متفاوتي از آرمانهاي مشروطه وجود داشت كه ناشي از درك متفاوت آنها از مدرنيته بود. در حالي كه ليبرال دموكرات‌ها بر چهرة نخست مدرنيته يعني دموكراسي خواهي تاكيد داشتند، سوسيال دموكرات‌ها (با هر دو گرايش ليبرالي و ماركسيستي) بر هر دو چهرة مدرنيته یعنی دموکراسی و عدالت خواهی و برابری طلبی تاكيد مي‌كردند. اين در حالي بود كه گرايش كمونيستي كه بيشتر نيروهاي چريكي، نظامي و مخفي را دراين دوره تشكيل مي‌داد، تنها بر چهرة دوم مدرنيته يعني پيشرفت، برابري، عدالت، دولت، تمركز و... توجه داشته و تاكيد آن‌ها بر چهرة نخست تجدد یعنی دموکراسی، صوري و غير واقعي بوده است.

در مجموع، جریان چپ توانست ادبیات مبارزه اجتماعی رادیکال و حتی مسلحانه را وارد ایران سازد و جریانات سیاسی را به سوی رادیکالیسم بیشتر سوق دهد. همچنین به شکل گیری ادبیات سیاسی توده ای کمک نماید. این جریان که با شکست مشروطیت جهت دستیابی به اهداف از یکدیگر جدا شدند، با شکل گیری سلطنت پهلوی بخشی از آنها یعنی سوسیال دموکراتهای گرایش لیبرالی به آن پیوستند و حتی در پیدایش دولت مطلقه پهلوی به منظور دستیابی به توسعه و امنیت نقش ایفا نمودند و بخش دیگر یعنی سوسیال دموکراتهای گرایش مارکسیستی و کمونیستها با تشکیل دولت اتحاد جماهیر شوروی و در راستای منافع آن دولت به مخالفت با سلطنت رضا شاه پرداختند که بعدها تحت عنوان گروه 53 نفر همگی دستگیر و زندانی شدند.این گروه پس از شهریور 1320 و باز هم در راستای منافع شوروی به تشکیل بزرگترین حزب سیاسی تشکیلاتی پرداخت که در سالهای بعدی نقش متعدد و متناقضی را به علت وابستگی خارجی ایفا نمود.

 

منابع

- آدمیت. فریدون،ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، تهران: پيام ، 1355

- آدمیت. فریدون، فكر دموكراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت ايران، تهران: پيام، 1357

- آدميت. فريدون ، انديشه‌هاي طالبوف تبريزي، تهران: دماوند، 1363

- اتحاديه. منصوره، پيدايش و تحول احزاب سياسي مشروطيت، تهران: كتاب سيامك، 1381

- بشیریه. حسین، دولت عقل، تهران: موسسه نشر علوم نوین، 1374

- بشیریه. حسین، تاریخ اندیشه های سیاسی مارکسیستی، تهران: نی، 1376

- بهار. ملک الشعرای، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، تهران: اميركبير، 1371

- دوورژه. موریس، احزاب سیاسی، ترجمه رضا علوی، تهران: امیر کبیر،1357  

- دولت‌آبادي. يحيي، حيات يحيي(4 جلد)، تهران: عطار و فردوسي، 1371

- ذبيح. سپهر، تاريخ جنبش كمونيستي در ايران، ترجمه محمد رفيعي مهر آبادي، تهران: عطايي، 1365

- حائري. عبدالهادي،  تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران: اميركبير، 1364

- خسرو پناه. محمد حسين، نقش ارامنه در سوسيال دموكراسي ايران (1911-1905)، تهران: شيرازه، 1382

- سعيدي. گلناز، انقلاب اول روسيه و عصر مشروطه، تهران: اميركبير، 1384

- شاكري. خسرو ، پيشينه‌هاي اقتصادي- اجتماعي جنبش مشروطيت و انكشاف سوسيال دموكراسي، تهران: اختران، 1384

- لاجوردي. حبيب ، اتحاديه‌هاي كارگري و خودكامگي در ايران، ترجمه ضياء صدقي، تهران: نشر نو، 1369

- لوین. اندرو، نظریه لیبرال دموکراسی، ترجمه سعید زیبا کلام، تهران: سمت، 1384

- کاتوزیان. محمد علی همایون، تضاد دولت و مليت‌، نظريه تاريخ و سياست در ايران، ترجمه عليرضا طيب، تهران: ني، 1384

- كرماني. ميرزا آقاخان ، سه مكتوب، در منوچهر كمالي طه، انديشه قانون خواهي در ايران قرن نوزدهم، تهران: دانشگاه تهران، 1352

- كرماني، ميرزا آقاخان، تاریخ شانژمان ایران، در منوچهر كمالي طه، انديشه قانون خواهي در ايران قرن نوزدهم، تهران: دانشگاه تهران، 1352  

- كرماني: ميرزا آقاخان، هشت بهشت، در منوچهر كمالي طه، انديشه قانون خواهي در ايران قرن نوزدهم، تهران: دانشگاه تهران، 1353  

- کولاکوفسکی. لشک، جریانهای اصلی در مارکسیسم: برآمدن، گسترش و فروپاشی، ترجمه عباس میلانی، تهران: آگاه، 1385

- كولايي. الهه ، استالينيسم و حزب تودة ايران، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1376

- طالبوف. ميرزا عبدالرحيم ، مسائل الحيات،‌ تفليس: مطبعة‌ غيرت، 1324

- طالبوف. ميرزا عبدالرحيم ، مسالك المحسنين، تهران: جيبي، 1347257

- طالبوف. ميرزا عبدالرحيم ، ايضاحات در خصوص آزادي، بي‌جا، بي‌نا، 1325

- طالبوف. ميرزا عبد الرحيم ، سياست طالبي، به كوشش حاج سيد ابراهيم ثقه‌الاسلام شيرازي، بي‌نا، 1329

- طبري. احسان، کژ راهه ، تهران: امير کبير، 1366

- نقیب زاده. احمد، حزب سیاسی و عملکرد آن در جوامع امروز، تهران: دادگستر، 1378

- هدايت. حاج مهدي‌قلي (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران: زوار، 1375

 


 

 



1 - از اين جريان به نام‌هاي ديگري چون اجتماعيون - عاميون و يا طرفداران دموكراسي اجتماعي ياد شده است كه ترجمه تحت اللفظي سوسيال دموكراسي است.

2 - البته بسیاری از سوسيال دموكرات ها در ايران از انديشه‌هاي ماترياليستي ماركس تبعيت نمي‌كردند كه اين خود يك تناقض عمده به حساب مي‌آيد.

3 - بسياي از ماركسيست‌ها، انديشه‌هاي ماركس را به دو دورة جواني و پيري تقسيم مي‌كنند. از ديد آنها ماركس جوان، انقلابي و خواهان براندازي سرمايه‌داري و تحقق سوسياليسم ازطريق خشونت‌آميز بود، در حالي كه ماركس مسن خواهان تحقق سوسياليسم و جامعه كمونيستي از طريق تكامل سرمايه‌داري و به شيوة مسالمت‌آميز بوده است. ماركسيست‌هايي چون لنين، تروتسكي، استالين، مائو و... در حالي كه تفسير دوم را تجديدنظر طلبي و دروغين مي‌پندارند، معقتد به يك ماركس يعني ماركس انقلابي‌اند.

4 - اين دوران يعني سالهاي 1900 الي 1910 م گرچه هنوز انقلاب كمونيستي روسيه (1917) به وقوع نپيوست ولي اوج فعاليت‌هاي كمونيستي در مناطق روسيه و قفقاز و حتي جريان چپ در اروپا مي‌باشد.

5 - سقوط حكومت كمونيستي شوروي در سال 1991 درستي ادعاي سوسيال دموكرات‌هايي چون كائوتسكي و برنشتاين را ثابت كرده است.

6 - گرچه به علت تجارب عملي و شهرت سياسي، سليمان ميرزا اسكندري به رياست معنوي حزب توده كه حزبي كمونيستي بود، برگزيده شد، اما علاقة او به عدالت اجتماعي و مساوات طلبي بيشتر در عقايد اسلامي و دردمندي اجتماعي‌اش ريشه داشت نه در تئوريهاي ماركسيستي حزب كه تا سال 1327 ش مخفي بود. او چنان به اسلام تعلق خاطر داشت كه عضويت زنان را در حزب توده مخالف شرع مي‌دانست. (طبري، 1366: 145-123)

7 - شاخص‌ترين اين افراد از نظر سياست عملي سيدحسن تقي‌زاده است. گرچه وي و ساير افراد ذكر شده را در كنار افرادي چون حيدر عمو اوغلي و برخي ماركسيست‌هاي ديگر از مؤسسين حزب دموكرات مي دانند ، در حالي كه تفاوت‌ها را در نظر نمي‌گيرند، ولي همكاري بعدي افراد ياد شده به ويژه تقي‌زاده با حكومت رضا شاه و دوستي صميمانة سليمان‌ميرزا (پدر معنوي حزب توده در سال 1320) و... با وي، كه همگي به انجام اصلاحات و نوسازي دموكراتيك در سايه حكومت رضاخان اميد داشته‌اند، نشان دهنده رويكرد غير ماركسيستي اين افراد است كه سبب جدايي آنها از تفكرات ماركسيستي ديگر مؤسسان حزب دموكرات مي‌شود. اعتقاد اين افراد به اصلاحات اجتماعي و اشتراكشان در زمينة چهرة دوم مدرنيته يعني پيشرفت، عدالت و برابري، افرادي چون تقي‌زاده و سليمان ميرزا را در كنار حيدرعمو اوغلي، رسول زاده، نريمانف و...قرار داد. در زمينة زندگاني سيدحسن تقي‌زاده، سياستمدار تاثيرگذار، چالش برانگيز و راديكال به كتاب (كاتوزيان: 1384: 87-32) مراجعه شود.

8 - البته اين افراد نيز از انديشه‌هاي سوسياليستي، ماركسيستي و آنارشیسم آن دوران اروپا به ويژه نواحي روسيه و آلمان متاثر بودند كه به سرعت در حال گسترش در جهان بوده و در نهايت به انقلاب كمونيستي 1917 روسيه به رهبري لنين انجاميد. اما اين افراد و تفكر با وجود تأثيرپذيري از سوسياليسم ماركسي، هرگز از ماركسيسم پيروي نكردند. جهت اثبات اين امر مي‌توان به تحليل‌هاي آنها استناد جست كه هرگز مستند به ماركس و ماركسيست‌ها نبود، بلكه از جريانهاي اجتماعي اروپاي غربي چون بنتام و... متاثر بودند.

9 - كتابهاي طالبوف توسط شيخ‌فضل‌الله نوري تحريم و خود طالبوف تكفير شد. (حائري، 1364: 51)

10 - از همين ديدگاه حملات سختي را به سلطه اعراب بر ايران مي‌نمايد. از ديد او :« هر شاخه از درخت اخلاق زشت ايران را كه دست مي‌زنيم، ريشه او كاشته عرب و تخم او بذر مزروع آن تازيان است. جميع رذايل و عادات ايرانيان يا امانت و وديعه ملت عرب است يا ثمر و اثر تاخت و تازهايي كه در ايران واقع شده است.( کرمانی، تاریخ شانژمان،1352: 112 )

11- آدميت او را بزرگترين متفكر فلسفة انقلاب تا زمان جنبش مشروطيت مي‌داند. تحت همين شهرت بود كه پس از ترور ناصرالدين شاه، متهم به همدستي در قتل شاه شده و همراه با يارانش خبيرالملك و شيخ احمد رومي در سن 43 سالگي پس از آنكه از طرف دولت عثماني تحويل دولت ايران شدند، او را سر بريدند.

12 - هنچاك توسط  آويتس نظرباكيان و ماريام  واردانيان با يك گرايش كاملاً ماركسيستي تاسيس شد كه تبليغ، ترويج، سازماندهي و اقدام نظامي را در دستورالعمل خود قرار داد. هدف اين سازمان تأسيس يك ارمنستان مستقل بوده است.

13 - داشناك يا فدراسيون انقلابي ارمني توسط كريستافور ميكائيليان، رستم زوريان و سيمون زاواريان تاسيس شد كه همچون هنچاك‌ها معتقد به روش مسلحانه و پارتيزاني بودند و همچون آنها به ماركسيسم اعتقاد داشتند، اما برخلاف هنچاك‌ها معتقد به ارمنستان مستقل نبوده، بلكه از خود مختاري دفاع مي‌كردند. يفرم‌‌خان ارمني كه يكي از فرماندهان نظامي ايران در فتح تهران پس از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلي شاه بود و در سقوط حكومت استبدادي ضد مشروطه همراه با ياران خود ايفاي نقش نمود، و بعدها رياست نظميه ايران را عهده دار شد و در خلع سلاح مجاهدين و طرفداران ستارخان نيز نقش مهم ايفا كرد، از همين داشناك‌ها بود كه خود از مشاركت اين گروه‌ها در انقلاب مشروطه نشان دارد.

14 - حزب كمونيست ايران به رهبري حيدرعمو اوغلي نقش اساسي در نهضت جنگل به رهبري ميرزا كوچك‌خان داشته است. او در تاسيس جمهوري سوسياليستي گيلان و انحراف نهضت جنگل از يك حركت‌ ملي و توده‌اي به يك حركت حزبي، آرماني و متحد روس‌هاي كمونيست كه يكي از عوامل اصلي شكست ميرزا كوچك‌خان بوده است، ايفاي نقش نمود. اوغلي كميسر خارجه جمهوري گيلان بود و در يك اختلاف داخلي با ديگر اعضاي نهضت، كشته شد.

15 - حزب توده مبداء شكل‌گيري خود را فرقه اجتماعيون عاميون مي‌داند نه حزب دموكرات (اتحاديه، 1381: 357)

16- از جمله اقدامات نظامي  اين فرقه، ترور موفقيت‌آميز اتابك، ترور نافرجام محمدعلي‌شاه و ترور آيت‌الله بهبهاني بوده است. اين فرقه حتي دست به تاسيس تشكيلات سري و كوچكي در تبريز تحت عنوان مركز غيبي زد كه از اعضاي برجسته آن علي مسيو، حاج علي دوافروش و حاج رسول صدقياني بودند. اين مركز وظيفه آموزش نظامي و تروريستي براي افراد مجاهد را بر عهده داشته است. در جريان قيام ستارخان، اعضاي اين مركز، به ائتلاف با وي پرداختند.

17 - علت اصلي مشاركت سوسياليست‌هاي ارمني و گرجي در انقلاب مشروطيت ايران، مخالفت مشترك آنان با حكومت تزاري روس بود. آنها تعهد كردند به منافع تزار در هر كجاي دنيا آسيب وارد كنند. سوسياليست‌ها همچنين براي پيشبرد آرمانهاي سوسياليستي حاضر به كمك به تمامي هم مسلكان خود در سراسر جهان بودند و براي آنها سلاح، پول و نيروي نظامي ارسال مي‌كردند.

18 - غير از تأثير سوسيال دموكرات‌هاي ماركسيست و كمونيست‌ها در غلبة نظامي بر نيروهاي دولتي در مرحلة دوم مشروطيت، كمك به انقلابيون و بسيج آنها، مي بايست از تأثير اصلي آنها در گسترش گفتمان انقلابي در ايران سخن گفت. آنها مفهوم انقلاب، تحول انقلابي، اصلاحات ارضي، مبارزة مسلحانه و ساير مفاهيم راديكالي را وارد ادبيات توده‌اي ‌كردند. همچنين نخستين كساني بودند كه حزب سياسي در معناي مدرن را در ايران به وجود آوردند. در واقع بنيانگذاري حزب دموكرات با وجود همة افكار مختلف، محصول اين افراد بوده است. از ديگر تأثيرات آنها بايد از انعكاس جهاني كودتاي محمدعلي شاه عليه مجلس ياد كرد كه توسط سوسياليست‌ها و كمونيست‌هاي ايراني و از طريق احزاب و مطبوعات چپ در روسيه و اروپا، عكس‌العمل جهاني را به نفع مشروطه طلبان برانگيخت.

19 - رسول زاده كه نخستين‌بار انديشه سوسيال دموكراسي با گرايش ماركسيستي را در رابطه با ايران به صورت فلسفي- اجتماعي بيان داشت، نويسندة رسالات مهمي چون «آينده دموكراسي»، «سير سوسياليزم»، «اوضاع سياسي روسيه» و دهها مقاله ديگر در باب ايران است. او از مؤسسان حزب همت و سپس رهبر حزب مساوات بود كه مدتي رياست مجلس قانونگذاري جمهوري ماوراي قفقاز را پس از سرنگوني حكومت تزار در روسيه بر عهده داشت ولي بعدها به علت اختلاف با حكومت كمونيستي روسيه، تبعيد شد. او سخت معتقد به ماركسيسم بود ولي در عين حال به ديدگاه‌هاي سوسيال دموكراتهاي آلمان، گرايش داشت و مقالات انتقادي سختي عليه حكومت استبدادي كمونيستي شوروي نوشت.