زندگی را جدی نگیرید.
وقتی در کتاب های تاریخی می خوانم و یا به چشم خود می بینم که چگونه در این دنیا برخی انسان ها برای کسب و حفظ قدرت و ثروت مانند گرگ یکدیگر را می دَرَند، هم خنده ام می گیرد و هم غمگین می شوم. خنده ام می گیرد که چگونه آن ها زندگی را جدی گرفته و بر خود تنگ کرده اند، و غمگین می شوم از آن رو که چگونه آن ها زندگی را سخت گرفته و بر دیگران تنگ می کنند.
باباطاهر: به قبرستان گذر کردم کم و بیش ** بدیدم حال دولتمند و درویش ** نه درویشی به خاکی بی کفن ماند ** نه دولتمند برد از یک کفن بیش.
بیایید به جای تنگ گرفتن بر خود و دیگران، اسباب رفاه و شادی انسان ها را فراهم سازید. هیچ چیز به اندازه ی شاد بودن و شاد زیستن ارزش ندارد.
باباطاهر: به قبرستان گذر کردم صباحی ** شنیدم ناله و افغان و آهی ** شنیدم کله ای با خاک می گفت ** که این دنیا نمی ارزد به کاهی.
انسان ها هم می توانند در این دنیا شاد زندگی کنند و هم در دنیای پس از مرگ به شادی ادامه ی حیات دهند، هیچ کدام در تناقض با دیگری نیستند؛ اگرچه امروزه هم دنیای مان را و هم آخرت مان را به خاطر همان قدرت طلبان و ثروت طلبان دنیاطلب از دست داده ایم و تا به خود آمده ایم و معنای زندگی را دریافتیم، فهمیدیم که: « چه زود گذشت.»