قلعه رودخان: بهشت گمشده
قلعه رودخان: بهشت گمشده
سال 1389 خورشیدی به اتفاق خانواده به روستای کوچک و کوهستانی ماسوله در استان گیلان رفته بودم. چون مقصدمان جای دیگری بود، تنها نصف روز را در آنجا ماندیم. چنان شیفته ی ماسوله شده بودم که دل کندن برایم سخت بود. با خود عهد کردم بار دیگر اما زود حتماً به ماسوله آمده و چند روز در آنجا بمانم. این فرصت در سه سال بعد در سال 92 به وجود آمد. همسرم گفت حال که قرار است به ماسوله رویم یک روز هم به منطقه ی نزدیک آن یعنی روستای قلعه رودخان برویم که وصف اش را از دیگران شنیده بود. من مخالفت کرده و نمی خواستم وقت ام را در جای دیگری غیر از ماسوله بگذرانم. در ضمن شناخت کمی از آن در اینترنت یافتم. اما به اصرار همسرم هتلی را برای یک شب در قلعه رودخان و برای سه شب در ماسوله از طریق اینترنت رزرو کردم. وقتی به قلعه رودخان در شهر فومن گیلان و در فاصله ی یک یا دو ساعته با ماسوله رسیدیم، شب شده بود. تصمیم گرفتیم که فردا صبح به قلعه برویم. ساعت ده صبح به طرف قلعه حرکت نمودیم و در این فاصله ی ده دقیقه ای تا هتل، هر دوی ما از آمدن مان به این منطقه پشیمان گشتیم، چون بدین جا شبیه به آن را در هر کجای شمال می توان دید. اما پس از ده دقیقه وقتی به طرف سمت راست جاده با ماشین حرکت کردم، وارد فضای بسیار باز و بزرگی شدم که بی اراده پایم را بر ترمز ماشین نهادم. هم من و هم همسرم تا کنون با صحنه ای که مقابل مان بود، مواجه نشده بودیم. بله بهشت گمشده.
بعد از پنج دقیقه مکث و تعجب، ماشینم را پارک نمودم. پارکینگی بسیار زیبا و بزرگ در دل کوه و جنگل. بعد از آن بازارچه ای بسیار زیبا و سنتی که خیره کننده بود. برای رسیدن به قلعه می بایست حدود هزار و هفتصد پله ی سنگی بسیار زیبا را به صورت سربالایی طی می کردیم. بر هر پله ی آن با شگفتی های طبیعی خیره کننده ای مواجه می شدیم. همینطور که به بالا حرکت می کنید، خیره کننده تر می شود. جنگلی انبوه و سبز، آبشارهای کوچک و بزرگ متعدد و متفاوت با جریانی بسیار شدید، کوهستانی با پستی و بلندی های زیبا همراه با نغمه های زیبای پرندگان کوچکی که در جای دیگر ندیده بودم. آنقدر زیبا بودند که قدم به قدم می ایستادیم و به اطراف خیره می شدیم. تا سرانجام پس از چهار ساعت همراه با کودک 2 سال و چهار ماهه امان که در این مدت همواره روی دستانم بود، به قلعه ای خیره کننده رسیدیم که جمعیت زیادی هم در آنجا بودند. قلعه ای که می گفتند به هزار سال قبل تعلق داشته و مرز میان کشورها بوده است. از بالای قلعه کل طبیعت زیبا در زیر پای تان بود.
نمی توانستم از آنجا دل بکنم. تا کنون این همه زیبایی ها را یک جا ندیده بودم. با آن که مدت کوتاهی می گذرد، هنوز هم در ذهن ام هستند و مانند ماسوله همواره آرزو دارم دوباره به آنجا سفر کنم، اما این بار وقتی که پسر خردسالم بزرگ تر شود و خود بتواند این همه پله های سربالایی را طی کند.
نتیجه گیری:
1. آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم *** یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم.(مولوی)
2. سالها دل طلب جام جم از ما میکرد *** وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.(حافظ)
3. همه جای ایران زیباست اما قدرشان را نمی دانیم. باور کنید نظیر قلعه رودخان را در کمتر جای جهان می بینید، اما در همان جا هم تاسف بسیار خوردم که چرا حتی یک جهانگرد خارجی ندیده ام. چرا از نعمت هایی که خداوند به ما داده است برای معیشت و آسایش مردم مان استفاده نمی کنیم. اگر آن ها بدانند چنین بهشتی در ایران است، یک لحظه دریغ نخواهند کرد. راستی اِشکال کار در کجاست؟
4. این همه پول مان را به جیب مردم و دولت های کشورهای دیگر به خصوص همسایه نریزیم. ایران ما زیباتر از هرجای دنیاست.
5. به بهشت گمشده ی قلعه رودخان سفر کنید تا با شگفتی های آفرینش از نزدیک آشنا شوید.
با سلام، از شما درخواست می گردد در صورت تمایل جهت مطالعه ی کلیه ی مطالبی که تاکنون نگاشته ام، به بخش "عناوین مطالب" در بالای وبلاگ مراجعه فرمایید. سپاسگذارم