ناله های ایرانی

   موسیقی و سازهای ایرانی یعنی دردهایی که هرگز درمانی ندارند. به جای موسیقی باید اسمشان را "ناله های ایرانی" گذارد.

   ۹۰ درصد موسیقی ما از نوع سنتی و پاپ، در باب دردهای بی درمانی چون جدایی ها، خیانت ها، هجران ها و فراق ها،تنهایی ها، ناکامی ها و شکست ها و از این دست سموم می باشند. حتی اگر برخی از آن ها متن و محتوایی غیر از درد و رنج داشته باشند، اما آهنگ و ریتم موسیقی و تُنِ صدای خوانندگان آن به گونه ای است که انسان یاد مرگ و نیستی و بدبختی های خود و دیگران می افتد. موسیقی ایرانی در واقع بیشترشان موسیقیِ خُماری اند. انسان را از هر حرکت و انگیزه ای باز می دارند. 

   آخر این چه موسیقی ای است؟ موسیقی ای که فقط ناله می کند. این ها دلایلی دارند که  قبلاً نوشته ام. اکنون که با رشد آگاهی و دانش مان در عصر جدید، فهمیده ایم این گونه موسیقی چه آسیب های ذهنی و جسمی فراوان و بازگشت ناپذیری برجای می گذارند، آیا لازم نیست تغییری در شیوه ی ارائه ی شعر، آهنگ، ریتم، صدا، آلات موسیقی و حتی سلیقه امان در انتخاب و گوش دادن به موسیقی بدهیم؟ این تغییر در ذهن ایرانیان، خود یک انقلاب است و ما به این انقلاب برای زیستن و شاد بودن نیازمندیم.

   آیا در جهانی که از در و دیوار آن غم و درد می بارد، باید به سراغ چیزهایی رفت که دردهای مان را افزون کنند؟ این عاقلانه نیست. بلکه نیاز به چیزهایی داریم که ما را از غم های مان دور ساخته و آرام و خوشحال مان سازند. موسیقیِ خوب آن گونه موسیقی است که به انسان نشاط و حرکت دهد و نه مانند بیشتر موسیقی ایرانی، به ویژه از نوع جدید آن، انسان ها را به آخر برسانند. این گونه موسیقی مانند سمّی کشنده می باشد. ذهن و جسم را مانند "خوره" می خورد و نابود می کند. شاید اکنون متوجه نشوید اما این تاثیرات آهسته و تدریجی به وجود می آیند. عمر به ویژه جوانی خود را فدای این گونه تخیلات مسموم سرایندگان و خوانندگان و خودتان نکنید.

   هنرمند کسی است که به انسان نشاط و انگیزه دهد، جانی تازه بخشد، هنرش برای دیگران لذت بخش و هستی بخش باشد، نه این که او را از زندگی ناامید کند و سرانجام او را به کام نیستی کشاند. موسیقی اندوهناک، هنر نیستند. بلکه ضد هنرند. تخریب ذهن و جسم اند. ناله هایی اند که هرگز پایانی جز افسردگی و مرگ نخواهند داشت.

مگر به دنیا آمده ایم که زجر کشیم؟؟؟ شاد باشید، مگر قرار است دوباره متولد شوید؟