مقاله ی "بررسي موانع توسعهي سياسي در ايران بين سالهاي 1342 تا 1357"
بررسي موانع توسعهي سياسي در ايران بين سالهاي 1342 تا 1357
پژوهش نامه ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه مازندران، بهار و تابستان۱۳۸۸
دكتر مهدي رهبري
چكيده
با توجه به نظر هانتينگتون مبني بر لزوم احراز شرايط ويژه براي حركت به سمت توسعهی سیاسی، میتوان گفت کشور ایران از لحاظ توسعهي اقتصادي و اجتماعي بين سالهاي 1342 تا 1357 در سطحی قرار داشت که مستعد حركت به سمت توسعهي سياسي بود، اما در اين راه موانعي وجود داشت كه باعث جلوگيري از اين حركت گردید. هانتينگتون معتقد است كه در كشورهاي نفت خيز مانند ايران درآمد حاصل از نفت و افزايش قدرت بوروكراسي به عنوان موانعي در اين راه عمل ميكنند. اين مقاله درصدد است چگونگي عملكرد اين دو عامل را به عنوان بخشي از موانع توسعهي سياسي بین سالهای 1342 تا 1357 در ايران بررسي نمايد.
كليدواژه ها
توسعهي سياسي، درآمدهاي نفتي، بوروكراسي، نظامیگری، توسعهی اقتدارگرایانه
مقدمه
حركت به سمت توسعهی سیاسی همواره نيازمند پيشزمينههايي است كه بعد از محقق شدن آنها در هر جامعهاي انتظار ميرود كه جامعهی مذکور به سمت آن حركت كند. از جمله اين پيش شرط ها، توسعهي اقتصادي و اجتماعي است كه در رشد درآمد سرانه، پيدايش بورژوازي، رشد ميزان درآمد ملي، آموزش همگاني، رشد سطح بهداشت، رشد طبقهي متوسط و ... تجلي مي يابند.
يكي از كشورهايي كه در مقطعي خاص داراي اين پيششرطها شد، كشور ايران بود. از دورهي رضاشاه به بعد برخي تغييرات در ايران به وجود آمد كه ميتوانست ايران را به سمت توسعهي سياسي رهنمون سازد. اين تغييرات به خصوص از سال 1342 به بعد آهنگ شتاباني به خود گرفت. با نگاهي اجمالي به وضعيت اقتصادي، اجتماعي ايران بين سال هاي 1342 تا 1357 درمييابيم كه شاخصهاي اقتصادي و اجتماعي نشان دهندهي رشد سريع اين دو حوزه بين سالهاي 1342 تا 1357 ميباشند. در اين دوره، در زمينههاي مختلف شاهد تغييرات چشمگيری هستيم، به گونهاي كه رشد سالانهي توليد ناخالص ملي در سال هاي 1349-1341 به هشت درصد، در سال 1351 به چهارده درصد و در سال 1352 به سي در صد رسيد. در حالي كه درآمد ملي كشور در سال 1338، 261 ميليارد ريال بود، در سال 1352 به 1537 ميليارد ريال و در سال 1356 به 1936 ميليارد ريال رسيد. درآمد سرانه كه به قيمتهاي جاري در سال 1338، 12000 ريال بود، در سال 1352 به 51000 ريال و در سال 1356 به 136000 ريال رسيد. همچنين توليد ناخالص ملي در سال 1338، 295 ميليارد ريال و در سال 1352، 1740 ميليارد ريال بود كه در سال 1356 به 5229 ميليارد ريال بالغ گردید.(آبراهاميان،1383: 525)
ارزش كل توليد صنعتي از8/57 ميليارد ريال در سال 1341 به تقريباً 12 برابر يعني 3/683 ميليارد ريال در سال 1356 افزايش يافت و بيشترين ميزان افزايش نيز پس از افزايش ناگهاني عوايد نفت در سال 1352 به دست آمد(كاتوزيان،1386: 323) كه حجم صنايع تهران 51 درصد از كل صنايع را در برميگرفت (Graham,1979:24) و خود باعث شکل گیری بورژوازي در ايران شد كه يكي از پيش شرطهاي توسعهي سياسي به شمار می آید.
همچنين جمعیت کشور طی سالهای 1332 تا 1357 تقریباً حدود 7/1 برابر شد كه اين افزايش بر گسترش شهرها تأثير عمدهاي داشت، به گونهاي كه جمعيت شهري از 31 درصد در سال 1335، به 47 درصد در سال 1355 افزايش يافت. در زمينهي گسترش بهداشت، شمار تختهاي بيمارستاني، از 24126 به 48000، درمانگاههاي بهداشتي از 700 به 2800 واحد، پرستاران از 1965 به 4105 نفر و پزشكان از 4500 به 12750 نفر افزايش يافتند.(آبراهاميان، 1383: 528)
در راستاي آموزش همگاني از سال 1342 تا 1356 شمار ثبتنام شدگان در دبستانها بیش از 6 برابر و در دبيرستانها بیش از دو برابر شد. در زمينهي آموزش عالي نيز تعداد دانشجويان در مؤسسات آموزش عالي از سال 1338 تا سال 1357 به بیش از 8 برابر رسيد.(اديبي،1358: 88)
از اقشار مهمي كه بهخاطر نوسازي اجتماعي کشور در اين دوره تقويت و گسترده شد، طبقهي متوسط ميباشد. بالاخص كه قشر متوسط زماني به وجود ميآيد كه سطح آموزش بالا رود و وضعيت درآمد بهبود يابد.(رفیع پور،1384: 76) از اینرو از اوايل دههي 1340 به بعد طبقهي متوسط ايران به رشد كمي و كيفي خود به طرز قابل توجهي ادامه داد. اين طبقه كه شامل اساتيد دانشگاه، روشنفكران، دانشجويان، پزشكان، مهندسان، نويسندگان و ... ميباشند، در دورههاي قبل از آن به وجود آمده بودند، اما سياستهاي نوسازي اجتماعي رژيم پهلوي دوم باعث گسترش و تقويت اين قشر شد.
با وجود توسعهي اقتصادي و اجتماعي در اين دوره، توسعهي سياسي از سطح بسيار پاييني برخوردار بوده و يا اصلاً وجود نداشت. به دنبال كودتاي 28 مرداد و سقوط دولت مصدق، شاه تلاش زيادي براي تمركز قدرت و سركوب شديد جنبشهاي مخالف به عمل آورد. او تمام اشكال سازمانهاي سياسي را ممنوع كرد و بر رسانهها سانسور شديدي را اعمال كرد. (palma,1999,77) به گونهاي كه اكثر احزاب سياسي كه بين سال هاي 1320 تا 1332 فعاليت داشتند، در اين دوره اجازهي فعاليت نداشته و اكثر رهبران آن ها يا دستگير شده بودند و يا از فعاليت سياسي منع شدند كه از جمله اين موارد ميتوان به حزب توده اشاره كرد. همچنين اختيار حق انحلال مجلسين توسط شاه، سركوب طبقات متوسط، اتحاديهها، زمينداران، روحانيون و غلبه بر كليهي نيروهاي اجتماعي،(بشیریه،1378: 78) حكايت از عدم توسعهي سياسي در اين دوره دارد. در واقع بين توسعهي سياسي و توسعهي اقتصادي و اجتماعي در اين دوران روندي معكوس وجود داشته است.
با توجه به مطالب بالا اين سؤال مطرح ميشود كه موانع توسعهي سياسي در ايران بين سالهاي 1342 تا 1357، چه می باشند؟ در پاسخ به اين سؤال، برخي از نويسندگان اقدام به پژوهش در باب موانع دموكراسي و توسعه ی سیاسی در ایران كردهاند. در حالی که برخی به تأسی از لفت ويچ عدم مشروعیت، عدم پیروی از قواعد بازی، تندروی سیاسی توسط احزاب پیروز، فقر و شکافهای مذهبی، فرهنگی و قومی را به عنوان محدودیتهایی برای دموکراسی ميخوانند، (لفت ویچ،1384: 194-180) برخی دیگر از جمله حسين بشيريه، تمركز منابع قدرت، چند پارگيهاي جامعه و ايدئولوژي و فرهنگ سياسي گروه حاكمه را به عنوان موانع دموكراسي در ايران برميشمارد (بشیریه،1380: 32-21) و عبدالعلي قوام نیز در يك بررسي كلي موانع دموكراسي را تنوع نيافتگي ساختاري و عدم برخورداري نسبي خرده نظامها از استقلال نسبي، قانون گريزي، عبور ناموفق و ناقص از مرحلهي دولت- ملتسازي، دولت محوري، بوروكراتيزه شدن سياست و سياست زدگي بوروكراسي ميداند.(قوام،1382: 159-151) برخي ديگر از نويسندگان نیز در اين راستا به نقش نخبگان توجه دارند.(سریع القلم، 1373) این پژوهش قصد دارد به بررسی موانع توسعهي سياسي در ایران با توجه به یکی دیگر از رهيافت های نظري یعنی دیدگاه هانتينگتون در رابطه با سطح توسعهي اقتصادي و اجتماعي بپردازد. حال با بهره گیری از نظریه ی فوق و علی رغم این که درآمدهای عظیم نفتی بین سال های 1342 تا 1357 به آثار مثبتی چون تأسیس و گسترش آموزش همگانی، ایجاد صنایع، تقویت طبقه ی متوسط شهرنشین، افزایش سطح رفاه همگانی، گسترش ارتباطات، افزایش آگاهی و ... انجامیده اند، به عنوان فرضیه ی اصلی و در پاسخ به موانع توسعهي سياسي در ايران در سال های یاد شده، باید اذعان داشت كه در ايران همین درآمدهاي حاصل از نفت و به تبع آن گسترش بوروكراسي دولتي که به قدرتمندی حکومت انجامیده اند، در كنار ديگر عوامل، راههاي حركت به سمت دموكراتيزاسيون را مسدود نمودهاند.
چهارچوب نظري
در خصوص علل عدم شکل گیری توسعه ی سیاسی در ایران در دوران پهلوی دوم، با وجود درآمدهای هنگفت نفتی و رشد اقتصادی در دهه های 1340 و 1350، نظریه های مختلفی ارائه گشته اند. توجه به ساختار استبدادی نظام سیاسی در ایران، شیوه ی تولید آسیایی، وجود فرهنگ سیاسی محدود و تبعی، نقش عوامل خارجی و ارائه نظریه های توطئه در این باره و سرانجام تاکید بر تأثیر شکل گیری دولت رانتیر بر عدم توسعه یافتگی سیاسی، بخشی از موارد زیاد نظریه پردازی در این زمینه می باشند.
از میان این نظریه ها، دیدگاه ساموئل هانتينگتون در كتاب "موج سوم دموكراسي" در خصوص رابطهي میان سطح توسعهي اقتصادي و توسعهي سياسي از اهمیت زیادی برخوردار است که چهارچوب نظري اين تحقيق بر اساس این رهيافت بنا شده است. از اين منظر كشورهاي جهان از لحاظ توسعهي اقتصادي به سه دسته تقسيم شده و رابطهي هر گروه با امكان نيل به سمت توسعهي سياسي مورد بررسي قرار گرفته اند. دستهي اول: كشورهايي كه از لحاظ اقتصادي در سطح بسيار پاييني قرار دارند كه احتمال حركت به سمت توسعهي سياسي در اين نوع جوامع بسيار كم و يا غيرممكن است. دستهي دوم: كشورهايي كه از لحاظ اقتصادي بسيار توسعه يافتهاند و داراي توسعهي سياسي مناسب هستند و در واقع به دموكراسي دست يافتهاند و دستهي سوم: كشورهايي كه از لحاظ توسعهي اقتصادي در سطح متوسطي هستند كه احتمال حركت به سمت توسعهي سياسي در اين كشورها متفاوت است، به گونهاي كه اين كشورهاي به اصطلاح در حال گذار، ممكن است در راه نيل به دموكراسي و توسعهي سياسي موفق شوند يا اين كه به توسعهي سياسي دست پيدا نكنند.
هانتينگتون در اين مورد متذكر ميشود كه همبستگي بين ثروت و دموكراسي ايجاب ميكند كه گذار به دموكراسي در وهلهي نخست، در كشورهاي سطح متوسط توسعهي اقتصادي صورت پذيرد. دموكراتیک شدن كشورهاي فقير غير محتمل است اما در كشورهاي ثروتمند، در عمل انجام شده است. در بين اين دو وضع، يك منطقهي گذار سياسي هم وجود دارد؛ كشورهايي كه در چنين وضع خاص اقتصادي هستند، به احتمال زياد به كشورهاي دموكراتیک خواهند پيوست و اكثر كشورهايي كه به دموكراسي روي آوردند، در زمرهي چنين كشورهايي هستند. هم چنان كه كشورها از لحاظ اقتصادي توسعه مييابند و به اين منطقه ميرسند، چشم انداز دموكراتیک شدن به خود ميگيرند. (هانتینگتون،1381: 70)
بنابراين به نظر هانتينگتون، يكي از عوامل مهم در اين گذار را بايد در توسعهي اقتصادي كشورها جستجو کرد. البته به نظر او، صرف افزايش ثروت ملي شايد عامل تعيين كنندهاي نبوده باشد؛ هم چنان که ايران و عراق در دوران مورد نظر جزو كشورهاي منطقه ي گذار بودند اما گذار به دموكراسي در آن ها رخ نداد. (بشیریه،1387: 81) از اینرو، به جز عوامل اقتصادي براي رسيدن به سطحي از توسعهي سياسي و دموكراسي، عوامل ديگری نيز دخيل هستند و ممكن است كشوري، سطحي از توسعهي اقتصادي را دارا باشد اما به دليل وجود موانع ديگر، به توسعهي سياسي دست پيدا نكند.
از نظر هانتينگتون، در كشورهاي نفت خيز دو عامل اساسي درآمدهاي نفتي و افزايش قدرت بوروكراسي دولتي همواره به عنوان موانع مهم دموكراسي عمل كرده اند. برای نمونه وي در این مورد بيان ميدارد: « ايران و عراق در منطقهي گذار جاي داشتند، اما دموكراتیک نشدند. علت اين است كه توسعهي اقتصادي گسترده كه با صنعتي شدن قابل توجه همراه است، به دموكراسي شدن مدد ميرساند اما ثروتي كه از فروش نفت و يا احتمالاً از ديگر منابع طبيعي به دست ميآيد، چنين خاصيتي ندارد. درآمدهاي نفتی عايد دولت ميشوند، در نتيجه بر قدرت بوروكراسي دولت ميافزايند زيرا نياز به گرفتن ماليات را از بين ميبرند يا آن را كاهش ميدهند.(هانتینگتون،1381: 75)
با توجه به چهارچوب نظری فوق، در این مقاله آنچه را که بدان خواهیم پرداخت، آزمون این فرضيه یعنی تأثیر درآمدهاي حاصل از نفت و افزايش قدرت بوروكراسي به عنوان موانع توسعهي سياسي بين سالهاي 1320 تا 1357 در ايران می باشد.
1. در آمدهاي حاصل از نفت
در نظريهي هانتينگتون از درآمدهاي حاصل از نفت به عنوان يكي از عوامل بازدارندهي دموكراسي در كشورهاي نفتي نام برده شده است. براي بررسي این موضوع یعنی تأثیر نفت بر گذار دموكراتيک در ايران، بايد توجه كرد كه درآمدهاي نفتي بين سالهاي 1342 تا 1357، سه پيامد عمده و مهم برای کشور به همراه داشته است: 1. عدم پاسخگويي حكومت به مردم 2. تقويت نظاميگري و 3. كمك به توسعهي اقتدارگرايانه، كه در اين بخش از مقاله به هر یک از آن ها خواهیم پرداخت.
1-1. عدم پاسخگويي حكومت به مردم
در يك جامعهي مردمسالار كه دولتها با رأي مستقيم مردم انتخاب ميشوند، مقامات منتخب مردم در قبال اعمالي كه انجام ميدهند بايد پاسخگو باشند. از اين منظر يك حكومت مسوؤل حكومتي است كه در برابر افكار عمومي پاسخگو است و سياستهايي را تعقيب ميكند كه احتياط آميز و منسجم است و در برابر نمايندگان انتخابكنندگان حساب پس ميدهد (Mclean,2002:430).
به اين ترتيب زماني كه حكومت خود را نيازمند به مالياتهاي مردم ببيند، در برابر مردم يا نمايندگان آنها پاسخگو خواهد بود. اما اگر نيازهاي مالي دولت از طريقي برطرف شود كه دولت را به طور غيرطبيعي از طبقات جامعه مستقل كند، باعث عدم پاسخگويي حكومت به مردم ميشود. زيرا ديگر حكومت نيازي به پاسخگويي به مردم ندیده و مردم ابزار فشار به دولت را از دست خواهند داد. در اين نوع نظام ها عوايد نفت در واقع نوعي بهرهي مالكانه است كه يكجا و مستقيماً به دولت پرداخته ميشود و استقلال غيرعادي اقتصادي و سياسي دولت را از نيروهاي مولد و طبقات اجتماعي فراهم ميآورد. به عبارت دیگر، اين پول مالياتدهندگان نيست كه دولت در مورد چگونگي خرج كردن آن ملزم به پاسخگويي باشد. (کاتوزیان،1386: 290)
در ايران بین سال های 1342 تا 1352 قيمت نفت افزايشي تقريباً يكسان داشت ولي در سال 1352 افزايشي ناگهاني پيدا كرد به طوري كه ميزان در آمد نفت كه در سال 1342، 555 ميليون دلار بود، در سال 1355 به حدود بيست ميليارد دلار رسيد. (آبراهامیان،1383: 524) هرچند رشد اقتصادي در اين سالها به واسطهي درآمدهاي نفتي تا حدودي افزايش يافته بود، اما از طرفي اين درآمدها باعث استقلال مالي بيش از اندازهي دولت از طبقات جامعه ميشد و حكومت به نحو فزايندهاي از منابع سنتي ماليهي عمومي به ويژه مالياتهاي سنگين بينياز ميگرديد، به طوري كه سهم مالياتها در درآمدهاي دولتي در سالهاي 1349، 1350، 1351، 1352، 1353، به ترتيب 6/41%، 1/32%، 34%، 2/29% و 7/11% بوده است؛(بشیریه،1378: 47-46) كه به جز سال 1351 كه درآمد مالياتي دولت نسبت به سال قبل از آن افزايش داشت، در ساير سالها كاهش يافت، به خصوص در سال 1353 كه نسبت به چهار سال قبل از خود، حدود چهار برابر كاهش داشت.
اين كاهش مالياتها و افزايش درآمدهاي نفت باعث عدم پاسخگويي حكومت در برابر شهروندان و تقويت پايههاي قدرت دولت مطلقه شد. بنابراين درآمدهاي سرشار نفتي زمينهي استقلال مالي دولت مطلقه را از طبقات اجتماعي فراهم كرد. سهم درآمد نفتي در كل عوايد حكومت در سال هاي 1333 تا 1356 از 11 درصد به 77 درصد رسيد. شعار شاه اين بود كه براي انجام امور، نياز به قدرت داريد و براي حفظ قدرت هم نبايد مجبور باشيد از ديگري اجازه بگيريد.(همان:73)
در واقع اين استقلال مالي كه از درآمدهاي سرشار نفت تأمين ميشد، يكي از عوامل مهم بازدارندهي گذار ايران به دموكراسي بين اين سالها بوده است. تأمين هزينههاي عمومي كشور از محل فروش نفت، حكومت را از گرفتن ماليات تقريباً بينياز كرده و به استقلال آن ها از طبقات اجتماعي منجر شد. اين استقلال به همراه ساير عوامل، ماهيت استبدادي دولت در ايران را تقويت كرد.(شیخ زاده،1385: 73-72)
در مورد عدم پاسخگويي دولت در اين دوره برای مثال در دورهي نوزدهم مجلس قانونگذاري فقط يكي از نمايندگان جرأت كرد دولت را استيضاح كند، كه نخست وزير «دكتر اقبال» در پاسخ او با لحن اهانتآميزي جواب داد: « اگر شاهنشاه موافقت فرمايند جواب استيضاح را خواهم داد ».(طلوعی،1371: 789) البته با توجه به اين كه توجيه قدرت پادشاه داراي عناصري در سنت فرهنگي ايران ميباشد،(مک دانیل،1375: 220) در نظر گرفتن درآمدهاي نفت بهعنوان پايهي شكلگيري استبداد بايد با توجه به جايگاه تاريخي نهاد استبداد در ايران پادشاهي صورت گيرد. در طول تاريخ، نظامهاي سياسي حاكم بر جامعهي ايراني، در اشكال گوناگون داراي درآمدها و عوايد مستقل بودهاند. در توضيح آن بايد خاطر نشان ساخت كه تا قبل از انقلاب مشروطه و كشف نفت در ايران، نظامهاي سياسي و به عبارت روشنتر حاكمان سياسي كشور بر عامل مهم توليد يعني آب مالكيت داشته اند. اين عامل توليد در مقايسه با ساير عوامل توليد در اكثر نقاط ايران كمياب بوده است. در همان حال اين حاكمان صاحب زمين نیز بوده اند. در اثر اين نوع مالكيت دولتهاي حاكم داراي عوايد مستقلي شدند. اما پس از انقلاب مشروطه و كودتاي سوم اسفند تحول ديگري رخ داد كه تأثير كند كننده و حتي منحرف كننده بر زندگي اجتماعي و سياسي جامعه داشته است. اين تحول عظيم، كشف نفت بود كه در زندگي اقتصادي، سياسي و اجتماعي ايرانيان تأثيری شگرف بر جاي گذاشت. يك پيامد جانبي طلاي سياه يا بلاي سياه اين بود كه عملاً دولت حاكم را از برآيند نيروهاي در جامعه به حكومتي خودسر و تحصيل دار تبديل كرد.(رجایی،1373: 174) از این رو، ورود عوايد نفتي به شبكهي اقتصادي و مالي كشور را بايد به عنوان تنوعي در منابع تأمين درآمد قدرت استبدادي به حساب آورد كه افزايش عوايد آن استبداد را قادر ساخت تا در كيفيت و وسعت برنامههاي اجتماعي، سياسي و اقتصادياش تحولي صورت دهد.(نوروزی،1375: 162)
2-1. تقويت نظاميگري
نقشی که نظامیان در کشورهای مختلف ایفا می کنند، بر حسب شرایط سیاسی و اجتماعی و بین المللی آن ها متفاوت است.(میرترابی، ) در حالی که نظامیان در کشورهای توسعه یافته از مداخله ی مستقیم در سیاست دور نگه داشته می شوند و در برخی کشورهای بحران زده و تحت استعمار نیز از طریق مداخله ی خود سبب ایجاد ثبات و امینت و استقلال می گردند، اما در مجموع، در كشورهايي كه دارای جامعهي مدني ضعيف و احزاب سياسي غيرنهادمند و فاقد كارايي ميباشند، نظاميان آمادگی بسیاری برای مداخله در امور كشور دارند و به مسائل راجع به توزيع قدرت و منزلت در سراسر نظام سياسي می پردازند.(هانتینگتون،1382: 285-284)
نيروهاي مسلح كه معمولاً به قوانين دروني انضباط و وظيفهي خاص خود وابستهاند، براي به عهده گرفتن وظيفهي ادارهي يك نظام اجتماعي پيچيده مناسب نيستند؛(گیدنز،1386: 395) آنان در اكثر كشورهاي جهان سوم از قدرت بيش از اندازه برخوردارند كه به آن ها امکانی براي دخالت در حوزههاي ديگر ميبخشد. در اين كشورها ضعف ساخت دولت، قانون اساسي و مشروعيت آن و ضعف نهادهای جامعه ی مدنی و عدم سازماندهی مردم، انگيزه هاي مهمي را براي دخالت ارتش در سياست فراهم آورده اند.(بشیریه،1383: 267) پس يكي از ويژگيهاي اين گونه نظامها، نظاميگري به معناي چیرگی ارتش در دولت و دخالت آن در امور سیاسی یا نظامی کردن جامعه با بزرگداشت ارتش و تقویت و پرورش روحیه ی نظامیگری در مردم است (آقابخشی و افشاری راد،1383: 414) که مانع از پیدایش و رشد طبیعی جامعه ی مدنی می گردد. حتی نظامیان به علت ساختار منظم و وحدت گرانه ی ذاتی شان، دموکراسی و کثرت گرایی را مانع نظم و امنیت تلقی کرده و در صورت امکان به مداخله دست می زنند، مگر آن که قدرت و پیوستگی نهادهای جامعه ی مدنی به گونه ای باشد که مانع دخالت آن ها گردند. همچنین، نظامیان برای حاکمان سیاسی غیر نظامی نیز، ابزار موثری برای کنترل بر جامعه و تداوم قدرت شان محسوب می گردند.
ايران بين سالهاي 1342 تا 1357 دارای ويژگيهاي نظاميگري بود. در واقع محمدرضا شاه قدرتش را همانند پدرش بر سه ستون نيروهاي مسلح، شبكهي حمايتي دربار و ديوانسالاري گستردهي دولتي قرار داد (آبراهامیان،1383: 535) که مهم ترين ابزار قدرت ساخت دولت مطلقهي جديد او، ارتش و پليس سياسي بودند.(بشیریه،1380: 89) هرچند انگيزههاي زيادي براي گرايش به نظاميگري در كشورهاي جهان سوم به چشم ميخورند، اما هزينههاي آن در كشورهاي نفتخيز عمدتاً از طريق درآمدهاي نفتي تأمين ميگردد. كانونهاي متعدد بحران در خاورميانه و خليج فارس يكي از دلايل خريد تسليحات بوده اند، اما آنچه اين كشورها را به تقبل هزينههاي سرسامآور اين كار قادر ميسازد، درآمدهاي هنگفت نفت است.(ساعی،1383: 174)
در واقع شايد درآمدهاي نفتي انگيزهاي براي نظاميشدن اينگونه كشورها نبوده است، اما اين كشورها بدون درآمد نفتي قادر به انجام چنين كاري نبودند. پس ميتوان گفت يكي از عوامل اصلي نظاميگري دراين كشورها از جمله ايران درآمدهاي نفتي بوده است.
اگر به رابطهي ميزان درآمدهاي نفتي و بودجه هاي نظامي ايران و تعداد نيروهاي مسلح و تجهيزات نظامي بين سالهاي 1342 تا 1357 توجه كنيم، درخواهيم يافت كه اين دو متغير رابطهي مستقيمي با يكديگر دارند؛ به گونهاي كه آمارها نشان دهندهي افزايش فزايندهي هزينههاي نظامي در پايان سالهاي حكومت پهلوي دوم اند كه اين مساله، با افزايش درآمدهاي نفتي همراه است. شاه بودجهي سالانهي ارتش را از 293 ميليون دلار در سال 1342 به 8/1 ميليارد دلار در سال 1352 و پس از چهار برابر شدن قيمت نفت، به 3/7 ميليارد دلار در سال 1355 رساند.(آبراهامبان،1383: 535)
بنابراين افزايش هزينههاي نظامي حكومت که عمدتاً از منابع درآمدهاي نفتي تأمين ميشد، به تقويت نظاميگري ايران در اين دوره کمک کرد. در واقع مقايسهاي بين تجهيزات نظامي ارسال شده از آمريكا به ايران كه منبع اصلي تأمين تجهيزات نظامي در اين دوران است، خود گوياي رابطهي بين تقويت نظاميگري و افزايش درآمدهاي نفتي در اين دوران می باشد؛ به گونهاي كه از سال 1325 تا سال 1348 حدود 5/1 ميليارد دلار تجهيزات نظامي به ايران ارسال شده بود،(هالیدی،1358: 289) در حالي كه طبق آمار ارائه شده توسط وزارت دفاع آمريكا، مبلغ فروش جنگ افزار هاي آمريكايي به ايران در سال هاي 1351 تا 1356 بالغ بر 4/14 ميليارد دلار شد (هوشنگ مهدوی،1373: 457) كه رابطهي مستقيمي با افزايش درآمدهاي نفتي داشت. در واقع شاه نيروهاي مسلح را پشتيبان اصلي خود ميدانست و توانست شمار نيروهاي مسلح را از 200000 نفر در سال 1342 با بودجهاي معادل 182 ميليون دلار به 410000 نفر و بودجهاي معادل چهار ميليارد و سه ميليون دلار در سال 1356 برساند.(کمالی،1381: 210)
نيكي كدي تقويت ارتش و ميليتاريزه شدن جامعه را ناشي از افزايش بهاي نفت ميداند و مينويسد: « علاقه ي غرب به فروش ساليانه ميلياردها دلار اسلحه به ايران، رونق اقتصادي غرب را كه اوپك به خاطر افزايش بهاي نفت به وجود آورده بود، تقويت كرد. به نظر ميرسيد كه فروش اسلحه يكي از راههاي مناسب برگرداندن دلارهاي نفتي است. »(کدی،1385: 304)
در اشارهاي ديگر براي ارتباط بين درآمدهاي نفتي و سوق دادن ايران به سمت نظاميگري در اين سالها، بايد از پذيرفتن نقش ژاندارمي منطقه ياد كرد. آمريكا براي دفاع و حراست از منافع خود در خليج فارس و سيطره بر راه آبي اين منطقه، مايل بود اجراي نقشههاي توسعهطلبانهي خود در اقيانوس هند را به عهدهي كشوري مطمئن در منطقهي خاورميانه واگذار كند كه قادر به تأمين هزينههاي تسليحاتي براي اين كار باشد. حكومتهاي انگليس و آمريكا از این که ايران را در نقش ژاندارم منطقه ببينند رضایت داشتند، زيرا ايران هم از موقعيت جغرافيايي مناسبي برخوردار بود و هم توانايي پرداخت هزينههاي نظامي براي اين مهم را داشت.
در واقع واشنگتون براي حمايت از شاه در برابر مخالفان بسيار حساس بود. پهلوي حلقهي ارتباطي جنگ سرد و يك حامي نفتي قابل اعتماد براي ايالات متحده بود. همچنين در دوران جنگ سرد شاه نقش بسيار مهمي را در جنگ میان اعراب و اسرائيل طي سالهاي 1956، 1967 و 1973 از بابت تامین نفت غرب در برابر تحریم عرب ها بازي كرد.(Bermmer,2006,90)
هرچند در جوامع مدرن ارتش يكي از الزامات سياست و وسيلهاي براي حفظ مرزها و امنيت ملي است، اما اين سازمان تا وقتي مانعي براي تحقق آرمانهاي دموكراسي به شمار نميآيد كه فقط به عنوان وسيلهاي تحت كنترل سياستمداران باشد. به عبارتي ديگر، دموكراسي در كشورهايي به وظيفهي خود عمل ميكند كه به طور نسبي از نظاميگري رها باشد. به گفتهي پرساد: «نظاميگري يكي از موانع اصلي دموكراسي است و تا وقتي نظاميگري پايداري كند، دموكراسي هرگز مصون از خطر نخواهد بود. زيرا عادت تفكر و انديشيدن كه دموكراسي به آن نياز دارد، با نظاميگري هماهنگ نيست كه فرمان و اطاعت را ميطلبد».(عالم،1383: 312)
با اندكي تأمل مشخص ميشود كه ارتش تنها در كشورهايي به طور گسترده دخالت ميكند كه احزاب و سازمانهاي سياسي از ضعف غيرنهادمندي رنج ميبرند كه نمونهي بارز آن اكثر كشورهاي آفريقايي و تعدادي از كشورهاي آسيايي و آمريكاي لاتين می باشند، زيرا معمولاً استفاده از ارتش در جهت اهداف سياسي در اين كشورها سادهتر از ايجاد احزاب و سازمانهاي سياسي پايدار بوده است.(بشیریه،1383: 268) در اين سالها در ايران اغلب مشاوران محفل دروني شاه نظاميان بوده اند. به نحوي كه از دوازده نفر از نزديكترين مشاوران شاه، هفت نفر از برگزيدهترين آنها را فرماندهان عالي رتبهي نظامي از جمله ارتشبد عبدالكريم ايادي، ارتشبد حسين فردوست، ارتشبد نعمتالله نصيري، سپهبد اميرحسين ربيعي، ارتشبد غلامرضا ازهاري، ارتشبد محمد امير خاتمي و ارتشبد حسن طوفانيان تشكيل ميدادند. علاوه بر اين ارتشبد بهرام آريانا، ارتشبد غلامعلي اويسي، سپهبد پرويز خسرواني و سرلشكر حسين پاكروان مورد مشورت شاه قرار ميگرفتند.(ازغندی،1382: 67)
بنابراين ارتش بين سال هاي 1342 تا 1357 يكي از اركان اصلی رژيم پهلوي بوده و در سياست داراي نفوذ قابل توجهي بود و يكي از دلايل اصلي گسترش و قدرتمند شدن ارتش نیز، درآمدهاي نفتي بود و شاهد اين مطلب، گسترش ارتش همگام با افزايش قيمت نفت بوده است. مخصوصاً كه تهيهي اسلحه براي شاه جنبهي حياتي پيدا كرده بود و اين امر مگر با درآمدهاي هنگفت نفتي ممکن نبود.
از مهم ترين نمودهاي نظاميگري به عنوان يكي از موانع دموكراسي در ايران ميتوان از سازمانهاي امنيتي نام برد، به گونهاي كه شاه در كنار ارتش، سازمانهاي امنيتي را گسترش داد. ساواك با هدايت و سرپرستي ارتشبد نصيري، همدم قديمي شاه، ميتوانست رسانههاي گروهي را سانسور كند، متقاضيان مشاغل دولتي را گزينش كند و بر پايهي اظهارات منابع قابل اعتماد غربي از هر شيوهاي از جمله شكنجه، براي از بين بردن مخالفان استفاده كند.(آبراهامیان،1383: 536) رژيم شاه از طریق ارتش پادشاهي قدرتمند و يك شبكهي نیرومند پليس مخفي حمايت ميشد. ارتش ثبات را در ايران همانند منطقهي خليج فارس تضمين ميكرد و پليس مخفي نمايش خوبي را در سركوب مخالفان از خود به نمايش ميگذاشت. (Parsa,1989:85)
هر چند كه ساواك از سال 1335 تأسيس شده بود اما فعاليتهاي اصلي خود را از سال 1340 شروع كرد. به عبارت ديگر بين سالهاي 1335 تا 1340 كه تيمور بختيار رياست ساواك را به عهده داشت، اين سازمان فاقد انسجام كافي بود اما از سال 1340 به بعد كه رياست آن را پاكروان و نصيري به عهده داشتند، شروع به بازسازي و سازماندهي مجدد خود كرد و توانست در خدمت رژيم باشد.
بنابر استنادات بالا مشخص مي شود كه در اين دوره درآمدهاي نفتی به عنوان يكي از عوامل تقويت ميليتاريسم در ايران عمل كرده اند، که این امر خود يكي از موانع تحقق دموكراسي و جامعهي مدني به شمار می آید و باعث انقباض هرچه بيشتر نظام سياسي شده است. در كشورهاي در حال توسعه به علت ضعف مشروعيت سياسي و ضعف مؤسسات جامعهي مدني از جمله احزاب سياسي، اتحاديهها و نهادهاي مدني، مداخلهي مستقيم ارتش در سياست گستردهتر بوده است و به ارتش فرصت داده است تا به عنوان سازمانيافتهترين و منضبطترين نهاد سياسي قدرت را به دست آورد و به همين دليل است که در كشورهاي توسعه يافته، مداخلهي ارتش در سياست آشكارا نامشروع تلقي ميشود.(بشیریه،1383: 275-267)
3-1. كمك به اتخاذ سياست توسعهي اقتدارگرايانه
معمولاً كشورهاي جهان سوم براي رسيدن به سطحي از توسعهي اقتصادي و اجتماعي، با بستن فضاي سياسي سعي در حركت سريع به سمت توسعه را دارند. به عبارت ديگر، به دليل ظرفيتهاي اين جوامع رسيدن به هر دو هدف به طور هم زمان تقريباً ناممكن و يا بسيار دشوار ميباشد. به اين دليل اين كشورها معمولاً يكي از دو راه را انتخاب كرده كه معمولاً با رها کردن توسعهي سياسي، به سمت توسعهي اقتصادي گام برميدارند.
اين وضعيت مبيّن اين است كه جهان سوم به دور از توان انجام هم زمان نوسازي اقتصادي و توسعهي سياسي، دومي را فداي اولي كرده يا آن را به مرحلهي بعد موكول می سازد. بدينسان نوسازي به قيمت تضعيف نهادهاي جامعهي مربوطه تمام شده و در نتيجه به انحطاط سياسي آن منجر ميشود.(بدیع،1384: 97) لذا با توجه به اينكه يكي از ويژگيهاي دولتهاي توسعهاي بهرهگيري از ابزار سركوب در پيشبرد توسعه همراه با توجه به رفاه عمومي و حفظ مشروعيت قانوني است، ميتوان نتيجه گرفت كه توسعهي اقتدارگرايانه در اينگونه كشورها از موانع دموكراسي به شمار ميآيد.(لفت ویچ،1382: 208)
ايران از جمله كشورهايي بود كه بين سالهاي 1342 تا 1357 ويژگي فوق را داشت يعني براي رسيدن به توسعهي اقتصادي و اجتماعي، سياستهايي را در پيش گرفت كه باعث انقباض فضاي سياسي جامعه شد. گفتمان اصلي اين دوران گفتمان توسعه و مدرنيزاسيون بود. زيرا همهي تلاش مديران كشور با باوري كه به مدل توسعهي اقتصادي روستويي در حركت از وضعيت ساده به پيچيده داشتند، تلاش براي سازماندهي عمراني، اقتصادي، سازماني و اداري بود و كمتر به عرصهي فكري و نظري توجه داشتند.(آزاد ارمکی،1384: 139)
بنابراين رژيم سعي داشت كه برنامه ی توسعهي اقتصادي را دنبال كند كه بنا به برنامهريزيهاي انجام گرفته براي تسريع توسعهي اقتصادي ميبايست يك الگوي تكخطي توسعهي اقتصادي دنبال ميشد. حمايتهاي مالي كه از طريق درآمد نفت از رژيم به عمل ميآمد، بر اجراي اين تصميم بسيار تأثيرگذار بود و به همين دليل هم توفيق اين برنامهها به خصوص از سال 1342 به بعد به مقدار زيادي وابسته به درآمدهاي نفتي شد و شاه توانست با اعتمادي خاص به اجراي سياستهاي خود بپردازد، اعتماد مردي كه طي دو ماه درآمدهاي نفتياش چند برابر شده بود. (Graham,1979:15)
اين برنامهريزيها به بهاي كنار گذاشتن توسعهي سياسي تمام شد و رژيم بر كليهي نيروهاي اجتماعي غلبه يافت. آمار و ارقام نشان ميدهند كه توسعهي اقتصادي و اجتماعي در ايران ميسر نبود، مگر از طريق درآمدهاي حاصل از نفت و شاه با استفاده از درآمد نفت و با به اجرا درآوردن پنج برنامهي عمراني، مدرنسازي جامعهي ايران را هدف عمدهي سياستهاي اقتصادي و اجتماعي خود قرار داده بود.(کمالی،1381: 118)
هرچند كه برنامههاي اقتصادي شاه نتوانست توسعهي اقتصادي را در ايران محقق سازد و تنها شاهد رشد اقتصادي در اين دوران بوده ايم، اما رشد اقتصادي كشور نيز اساساً متكي به درآمدهاي نفتي بود.(موثقی،1385: 253) وابستگي توسعهي اقتصادي در اين دوران به درآمدهاي نفتي را ميتوان با تجديد نظر در برنامهي عمراني پنجم در سال 1353 مشاهده كرد زيرا در پي بحران نفت در سال 1352 و افزايش قيمت نفت « ازبشكه اي يازده دلار به 33 تا 36 دلار» ، درآمدهاي نفتي ايران به طور جهشي افزايش يافت(رفیع پور،1384: 81) و در سال 1353 نيز برنامهي عمراني پنجم تجديدنظر شد و بودجهي اختصاصيافته به آن به دو برابر افزايش يافت.
پس توسعهي اقتصادي در اين دوره وابسته به دلارهاي نفتي بوده و به واسطهي نوسان در قيمت نفت داراي فراز و نشيبهايي بوده است. اينگونه به نظر ميرسد كه هرگاه قدرت شاه و طبقهي حاكمه افزايش مييافت، از توسعهي سياسي غفلت كرده و صرفاً به نوسازي اقتصادي آن هم به صورت سطحي ميپرداختند؛(شیخ زاده،1385: 78) به گونهاي كه پس از كاهش درآمدهاي نفت در سالهاي آخر عمر رژيم، بسياري از پروژههاي عمراني دولتي ناتمام ماند و كاهش قيمت نفت، اقتصاد ايران را از انجام تعهداتي كه بر عهدهاش گذاشته شده بود، ناتوان ساخت.
در مجموع ميتوان نتیجه گرفت كه درآمدهاي نفتي در اين سالها باعث اتخاذ توسعهي اقتدارگرايانه شد و اين موضوع به ايجاد شرايطي كه در آن از رشد دموكراسي جلوگيري ميشود، كمك كرده است.
2. بوروكراسي
يكي ديگر از عوامل ذكر شده در نظريهي هانتينگتون به عنوان مانع دموكراسي در كشورهاي نفتي از جمله ايران، افزايش قدرت بوروكراسي است. بوروكراسي مجموعه ی دستگاه های اداري اند كه طبق نظارت و مقررات مشخص، امور مؤسسههايي نظير دولت را اداره مي كنند.(آقابخشی و افشاری راد،1383: 73)
دربارهي بوروكراسي انديشمندان مختلف نظرات متفاوتي بيان داشتهاند. افرادي مانند آلفرد وبر، ولفگانگ هاينه، ماركس، انگلس و ماكس وبر ، بوروكراسي را دشمن آزادي و ابتكار عمل فردي دانستهاند.(میخلز،1385: 110-105) اما اندیشمندانی مثل هگل از جنبهي مثبت به بوروكراسي نگريستهاند. از اين منظر به نظر ميرسد كه ادارهي دولتهاي جدید بدون وجود بوروكراسي امكانپذير نباشد.(راش،1377: 59) در واقع، بوروكراسي چهرهاي ژانوسي دارد و تحت شرايط مختلف چهرههاي متفاوتي به خود ميگيرد. به عبارتي بوروكراسي به عنوان يكي از منابع مهم قدرت هر جامعه ميتواند مظهر حكومت عقل و منطق به حساب آيد و رهبري شخصی و عواطف و احساسات فردي را كه اغلب در تصميمات اداري و حتي خط مشيها و قوانين و سياستهاي عمومي جوامع بشر متجلي است، مهار كند و در خدمت جامعه درآورد. در عين حال نيز مي تواند شكل سلاح مخرب و سهمگين را به خود بگيرد و در خلاف جهت منافع مردم به كار افتد.(علی بابایی،1382: 140)
با نگاهي به ايران سالهاي 1342 تا 1357 درمييابيم كه ايران بين اين سالها جامعهاي است نسبتاً مدرن و داراي دستگاه های ديوانسالاري گسترده ميباشد. از آنجا که براي اجراي برنامههاي نوسازي اقتصادي و اجتماعي وجود دستگاه ديوانسالاري اجتنابناپذير است، در ايران اين دوره نيز به منظور تحقق برنامههاي توسعهي اقتصادي و اجتماعي به افراد با تحصيلات و فنسالار نياز بود كه در ديوانسالاري گردهم آمده بودند. آبراهاميان ديوانسالاري را سومين ستون نگهدارندهي رژيم پهلوي دوم ميداند و مينويسد: « در طي چهارده سال، اعضاي ديوانسالاري دولتي از دوازده وزير و 150000 كارمند به نوزده وزير و 304000 كارمند رسيده بود. »(آبراهامیان،1383: 539) در اين دوره مهمترين ابزارهاي قدرت دولت مطلقه در ايران در كنار دربار، ارتش و منابع نفتي، بوروكراسي بود.(بشیریه،1378: 72)
اولين مساله ای كه در رابطه ی میان بوروکراسی و توسعه ی سیاسی قابل ذكر است، گستردگي شديد بوروكراسي دولتي در ايران در دوره ی پهلوي دوم است. در اين دوره با توجه به افزايش روزافزون درآمدهاي نفتي و توانايي مالي، بوروكراسي دولتي نیز روز به روز گسترده تر شد، به گونهاي كه طي اين مدت تعداد وزارت خانهها از 10 به 20 و تعداد كاركنان دولت بین سال های 1335 تا 1355 از 450 هزار نفر به 774 هزارنفر افزايش پيدا كرد.(ازغندی،1382: 61) گرچه در اين دوره دخالت دولت به منظور رفع نيازهاي مردم لازم بود، اما همين دخالت كه تا حدود زيادي داراي گستردگي افراطي شد، باعث نفوذ گستردهي ديوانسالاري دولتي در اجزاء زندگي مردم شد و دولت بدين ترتيب توانست قدرت نفوذ و كنترل خود را حتي در دور دستترين نقاط كشور گسترش دهد.
اما نكتهي بسيار مهمي كه در بررسي بوروكراسي ايران در اين دوره بايد به آن توجه كرد، ويژگي های آن است. در بوروكراسي وظيفهاي كه هر مقام اداري در انجام برخي از انواع كارها برعهده دارد، محدود و مقيد به ضوابط غيرشخصي است؛(بندیکس،1382: 459) همچنين شايستگي و تخصص عامل اصلي استخدام و ترفيع خواهد بود.(بشارت و صادق پور،1352: 91) به عبارت دیگر، يكي از ويژگيهاي بوروكراسي مدرن توجه به اصل شايستگي و تخصص است؛ به اين مفهوم كه اشخاص بر اساس شايستگيها در جايگاه خود قرار ميگيرند و با توجه به تلاششان ميتوانند به مقامات بالا دست پيدا كنند. در بوروکراسی مدرن اصل فرصت برابر براي رسيدن به مناصب حكمفرماست و ترفيع درجهها بر اساس قوانين عمومي صورت ميگيرد. در واقع در بوروكراسي مدرن مهارت و كارداني جاي تعهدات شخصي و سنتي و حسب و نسب را ميگيرد.(بشیریه،1383: 61)
با بررسي سازمان بوروكراسي ايران بين سال هاي 1342 تا 1357 مشخص ميشود كه هر چند از افراد با تحصيلات دانشگاهي و تا حدودي متخصص در بوروكراسي استفاده ميشد، اما دستيابي به اين مقامات وابسته به ارتباطات شخصي بود و فرصت برابر براي رسيدن به اين مناصب به طور كامل وجود نداشت و با اين كه در قوانين مقرر گرديده بود كه گزينش و استخدام كاركنان بايد بر اساس توانايي و صلاحيت باشد - براي مثال در قانون استخدام كشوري سال 1345 - اما عوامل غير بوروكراتيك مانند وفاداريهاي شخصي و پيوندهاي خانوادگي و خويشاوندي، در استخدام كاركنان اداری نقش مهمي داشتند.(صبوری،1380: 172) در واقع در ايران اين دوره بوروكراسي بسيار گسترده و دولتي شد. وجود ملاحظات سیاسی در گزينش افراد در سطوح مياني و پايين بوروكراسي در ايران از طرفي باعث سياست زدگي بوروكراسي و از طرف ديگر باعث جلوگيري از گردش نخبگان در بوروكراسي گردید.
گردش نخبگان براي بهبود كارايي نظام سياسي چند مزيت عمده دارد. اول اينكه نخبگان هميشه در حال رقابت قانوني براي رسيدن به مناصب سياسي هستند، در نتيجه به فكر فعاليتهاي غير قانوني و خارج از چارچوب نظام سياسي نخواهند افتاد. ثانياً گروههاي اجتماعي تازه وارد حاصل از نوسازي سياسي اين نكته را درخواهند يافت كه در صورت تلاش و طي نمودن پلههاي ترقي در سيستم سياسي، آن ها نيز اين موقعيت را به دست خواهند آورد كه وارد اين سيستم شده و پستهاي سياسي را اشغال كنند.
علاوه بر اين، رقابت بين چند گروه براي رسيدن به موقعيت نخبگي باعث بهبود كارايي آنها در زمان مسوؤليت شده تا بتوانند در دیگر مبارزات، پشتوانهي مردمي را براي احراز پستهاي جديد به دست آورند. همچنين گروههاي رقيب همواره مواظب عملكرد گروه مسلط هستند. مورد بسيار مهم ديگر اين كه هنگامي كه گردش نخبگان وجود داشته باشد، نيروهاي جديد ميتوانند جايگزين نيروهاي قديمي شوند. از طرف ديگر از تجربهي مديريتي نيروهاي قديمي براي بهبود كارايي بوروكراسي استفاده خواهد شد.
در اين دوره هر چند افراد متخصص در بوروكراسي وجود داشته اند، اما فرصت هاي برابر براي رسيدن به اين مناصب وجود نداشت. هم چنين در اين باره بايد ذكر كرد كه بسياري از مقامات بلند پايه قدرت خود را مرهون آشنايي با دربار و شخص محمد رضا شاه بوده اند، به گونهاي كه نخبگان حاكم قدرت خود را از شاه اخذ ميكردند و هرچه به شاه نزديكتر ميشدند، از قدرت بيشتري برخوردار ميگرديدند. اين قدرت به ارادهي شاه وابسته بود و هر آن ممكن بود كه از افراد سلب شود. نخستوزيران به جز مصدق، قوام و اميني نيز، مقام خود را مرهون لطف شاه ميدانستند و مجري دستورات او بودند.(شیخ زاده،1385: 64)
به عبارت ديگر، نخبگان در اين دوره نه بر اساس قوانين عام و موقعيتهاي يكسان بلكه تا حدود زيادي با توجه به ميزان وفاداري به دربار و شخص شاه انتخاب ميشدند و شاه با توجه به اعتمادي كه نسبت به آن ها داشت از آنان از يك سو براي ادارهي امور سياسي و از سوي ديگر به عنوان نيروهاي كارآمد و وفادار جهت نفوذ در شخصيتها و گروههاي اجتماعي و غير رسمي استفاده ميكرد.(ادیبی،1358: 16) از اين روست كه افراد شايستهاي مانند مصدق و شخصيتهاي ديگري كه با سياستهاي محمدرضا شاه موافق نبودند از سيستم حذف ميشدند. در واقع از 8 نخستوزيري كه وي براي كابينه بين سالهاي 1953 تا 1977 انتخاب كرد، همگي به جز 2 نفر یعنی زاهدي و اميني مطلوب شخصي وي بودند.(Abrahamian,2008:128)
همچنين در سلطه و سياست بوروكراتيك، رابطهي حاكم و اطاعت کنندگان غير شخصي است و حكمرانی و اطاعت نه بر اساس سنن قديمي و نه بر پايهي ويژگيهاي شخصي بلكه بر هنجارهاي قانوني يعني تفكيك وظايف مبتنی است.(بشیریه،1383:61) در مقابل در برخي از نظامها، سازمان ها از طریق تصميمات شخصی يا جمع محدودي از افراد اداره ميشوند. در اين موارد اتخاذ تصميمات منحصر به عدهي معدودي شده و مديران سطوح بالاي سازمان از بيم از دست دادن قدرت و موقعيت خويش حتي از تفويض برخي تصميمات كم اهميت خودداري ميورزند. اينگونه تمركز بيهوده باعث بينقش كردن، بيتفاوت ساختن و در مجموع عدم مشاركت حوزهي وسيعي از سازمانهاي اداري ميشود(قوام،1382: 89) و اين مطلب خود، يكي از موانع رشد و توسعهي دموكراسي در نظام سياسي به شمار می آید. زيرا در نظامي كه افراد نسبت به فعاليتهاي اداري خود بيتفاوت شوند و مشاركت حوزهي وسيعي از سازمانهاي اداري از بين رود، انگيزه ی افراد براي مشاركت فعال در حوزهي سياسي كه يكي از شرايط تحقق دموكراسي است نيز، از بين خواهد رفت.
در واقع يكي از ويژگيهاي سلطهي عقلايي تكيه بر قانون و به كارگيري دستگاه اداري غيرشخصي است(نقیب زاده،1380:156) و دستگاه های اداري كه بر اساس تصميمات شخصي اداره ميشوند، تابع دستورات شخصي شده كه اين خود باعث ايجاد نظامي غير دموكراتيك ميشود.
بوروكراسي ايران بين سال هاي 1342 تا 1357 ويژگي شخصيشدن را به خود گرفت که همانند ديگر نظامهاي پدرسالار در راستاي منافع نظام « شاه، خاندان سلطنتي و دربار » عمل ميكردند.(موثقی،1385: 244) اگر بوروكراسي در اين سالها را مانند هرمي فرض كنيم، در رأس اين هرم شخص شاه و در قاعدهي آن افراد سطح پايين اداري قرار داشتند و در این نظام سلسله مراتبي تصميمات در نهايت به شاه منتهي ميشد. بنابراين بوروكراسي دورهي پهلوي، در ظاهر مانند برخي كشورهاي پيشرفته عريض و طويل بود اما از لحاظ اختيارات، كاملاً وابسته به ارادهي شاه و به شيوهي پدرسالاري عمل ميكرد.(شیخ زاده،1385: 65)
در واقع محمدرضا شاه با ابزارهايي كه در دست داشت از جمله دربار، سازمان بازرسي شاهنشاهي و ... نظرات خود را در نظام بوروكراسي دولتي دخالت ميداد بدون اين كه در برابر مجلس پاسخ گو باشد، در حالی که بر اساس اصل 44 قانون اساسي مشروطه شخص پادشاه از مسوؤليت مبرّاست و وزراي دولت در هرگونه امري در برابر مجلسين مسوؤل هستند. گرچه هدف اين بند از قانون اساسي محدود كردن اختيارات پادشاه و كاهش نقش او از حكومت به سلطنت بوده است، اما به دليل شخصي بودن بوروكراسي اين دوران عملاً شاه در فرآيندهاي تصميمگيري دخالت كرده بدون اين كه در برابر قانون مسوؤليتي داشته باشد و اين قانون علناً باب ديكتاتوري را باز كرده بود.
به رغم ظهور دستگاههاي عريض و طويل ديوانسالاري كه نوسازي شده بودند و منابع مالي وسيع بخش نفت را در اختيار داشتند، اين دستگاه ديوانسالار باز هم در فعاليتهاي هدفدارش به دليل تبعيت از دربار و ماهيت حامي پرورانه، در وضع مساعدي قرار نداشت.(کارشناس،1382: 49) در اين دوره يك رهيافت سلسله مراتبي براي تصميمگيري در طول تمام بخشهاي اجرايي مشاهده ميشد كه اين سلسله مراتب نهايتاً به شاه ختم ميگردید (Hamd Haidari and Wright,200154)
هرچند در سلطه و سياست بوروكراتيك رابطهي بين حاكم و تابع، غيرشخصي و در چارچوب قوانين خاص است، اما برخلاف اين قاعده در عرصهي بوروكراسي ايران در اين دوره در واقع تقريباً همهي قدرتها حول محور سلطنت ميچرخيد و دربار و در رأس آن محمدرضا شاه، به دليل ابهام در تمايز فعاليتهاي دربار و قواي 3 گانه، فعاليت اين قوا را كنترل ميكرد.
يكي از مهم ترين سازمانهايي كه در راستاي اعمال قدرت بر بوروكراسي در دست شاه قرار داشت، وزارت دربار بود. وزارت دربار جزو كابينه محسوب نميشد و اعضاي آن را وفادارترين افراد به شاه تشكيل ميدادند؛ وزير دربار معمولاً جزو افرادي بود كه قبلاً بايد به بالاترين مقام سياسي كه نخستوزيري باشد، ميرسيد. همين امر باعث كنترل هرچه بيشتر محمدرضاشاه بر سازمانهاي اداري و در واقع قوهي مجريه ميشد؛ زيرا نخستوزيران براي اين كه بعد از اتمام دورهي نخستوزيري بتوانند به مقام وزارت دربار نائل شوند، سعي در جلب رضايت محمدرضا شاه داشتند و همين امر باعث افزايش نفوذ شاه بر نخست وزير می شد.
سازمان ديگري كه در راستاي تسلط بر دستگاه ديوان سالاري به شاه كمك ميكرد، سازمان بازرسي شاهنشاهي بود، به طوري كه حدود صلاحيت اين سازمان حتي ساواك را هم در بر ميگرفت. سازمان بازرسی شاهنشاهی فقط در مقابل شاه پاسخگو بود و به مجلس، نيروهاي مسلح، دولت و هيچ نهاد ديگري پاسخگو نبود.(ازغندی،1382: 44)
بنابراين در چنين شرايطي كه بوروكراسي به شدت شخصي شده و بلندپايهترين مقام بوروكراتيك يعني نخستوزير تابع خواستههاي شاه قرار ميگيرد، ديگر مجالي براي رشد نهادهاي دموكراتيك نخواهد بود؛ زيرا دموكراسي منوط به وجود ديوانسالاري عقلايي و غيرشخصي و فضاي سياسي باز و داشتن اختيار عمل ديوانسالاران براي رشد و شكوفايي آنان و فضاي باز سياسي براي نقد هرچه بيشتر سياستهاي دستگاه بوروكراسي می باشد.
در واقع بوروكراسي در ايران با عاريت گرفتن يك سري از اصول غربي و تلفيق آن با ويژگيهاي سنتي، باعث ايجاد نوعي از بوروكراسي شد كه ميتوان آن را بوروكراسي ايراني ناميد. بوروكراسي گسترده در اين دوره با ويژگيهايي كه براي آن ذكر شد، نه تنها مولّد نظام غيردمكراتيك بود بلكه خود نیز مولود يك نظام غيردموكراتيك بوده است. به عبارت ديگر، در اين دوران از طرفي بوروكراسي گسترده به تداوم اقتدارگرايي كمك ميكرد و از طرف ديگر اقتدارگرايي فرآيند ديوانسالاري و تمركز قدرت را تقويت مينمود.(موثقی،1385: 246) در واقع اين دو عامل یعنی « بوروكراسي و اقتدارگرايي » در يك چرخهي معيوب، همديگر را باز توليد كرده و موجب تقويت يكديگر می شدند؛ به گونهاي كه نظام غيردموكراتيك باعث ايجاد ديوانسالاري شخصي و رابطهمند شده و ديوانسالاري شخصي و رابطهمند نيز به تقويت نظام غيردموكراتيك ياري می رساند.
نتيجه گيري
همان گونه که بیان گردید، بر اساس نظريهي هانتينگتون دو عامل درآمدهاي نفتي و بوروكراسي گسترده از مهمترين موانع عمده در برخی کشورها از جمله ایران جهت حركت به سمت دموكراسي مي باشند. در واقع نوعي رابطهي همبستگي بين در آمدهاي نفتي و بوروكراسي گسترده با عدم تحقق دموكراسي در ايران بين سال هاي 1342 تا 1357 وجود دارد. در اين راستا نفت از چند جهت به عنوان مانع دموكراتيزاسيون در اين دوران عمل كرده است؛ به گونهاي كه ابتدا درآمدهاي نفتي، دولت را از اخذ ماليات از شهروندان بينياز كرد و باعث استقلال اقتصادي بيش از اندازهي دولت از شهروندان شد. بدين ترتيب دولت كه خود را نيازمند به ماليات شهروندان احساس نميكرد، خود را در برابر آن ها و نمايندگانشان نيز پاسخگو نميدانست. همچنين اين عامل باعث وابستگي شديد طبقهي متوسط « كه پايگاه عمدهي دموكراسي به شمار ميرود » به دولت شده به گونهاي كه آنها حيات اقتصادي خود را وابسته به كمكهاي دولت ميديدند و در نتيجه به خود اجازهي انتقاد و سؤال « به دليل ترس از از دست دادن موقعيت خود » نميدادند. از سوي ديگر، درآمدهاي نفتي در اين دوران باعث تقويت نقش ارتش در سياست و جامعه نيز شد و اين سازمان كه از طريق درآمدهاي نفتي به مدرنترين سلاحهاي نظامي مجهز گرديد، به پنجمين ارتش دنيا تبديل شد. پس از اعلام دكترين نيكسون مبني بر اعطاي اختيار به همپيمانان خود براي حفاظت از منافع آمريكا در سراسر دنيا، ايالات متحده ايران را به عنوان ژاندارم خود در منطقهي خليج فارس تعيين كرد كه از مهمترين دلايل آن توانايي ايران در پرداخت هزينههاي نظامي آن بود كه از طريق درآمدهاي نفتي تأمين ميشد و اين موضوع باعث قدرت بيشتر ارتش و دخالت بيش از پيش اين سازمان در سياست شده كه به عنوان يكي از موانع عمدهي دموكراسي به شمار ميرود.
تأثير ديگر درآمدهاي نفتي در ايران تشويق رژيم به در پيش گرفتن سياست توسعهي اقتدارگرايانه است كه بدون درآمدهاي نفتي امكانپذير نبود و رابطهي مستقيم كاهش و افزايش هزينههاي طرحهاي توسعهي اقتصادي همراه با كاهش و افزايش درآمدهاي نفتي گواهي بر اين مدعاست. رژيم شاه كه توسعهي تكخطي را در پيش گرفته بود، عرصهي سياسي را كه از سال 1320 تا 1332 تا حدودي انبساط يافته بود، بيش از پيش منقبض كرد. بنابراين نفت در اين مورد نيز به بسته شدن فضاي سياسي كمك كرد.
بوروكراسي گسترده و دولتي بودن آن نيز، به عنوان يكي ديگر از موانع توسعهي سياسي در ايران سال هاي1342 تا 1357 عمل كرده است كه وجود دو مشكل اساسي در ساختار آن يعني « عدم شايسته سالاري و شخصي شدن » اين روند را تسريع كرد. نكته ي مهم آن كه خود اين ويژگيها زاييدهي يك نظام غير دموكراتيك هستند. در واقع در ايران اين دوره بين بوروكراسي گستردهي دولتي و اقتدارگرايي يك رابطهي عليت تعاملي برقرار است، بهگونهاي كه عامل بوروكراسي دولتي گسترده زمينهساز اقتدارگرايي و سپس عامل اقتدارگرايي زمينهساز گسترش بوروكراسي دولتي شده است. از طرفي توسعهي اقتدارگرايانه محمد رضاشاه نيز باعث گسترش سلسله مراتب اداري شده و از طرف ديگر، بيمار بودن بوروكراسي و انتخاب افراد بر اساس روابط و وفاداري به دربار و عدم فرصتهاي برابر براي رسيدن به مناصب حكومتي باعث شد كه بوروكراسي در اين دوره به عنوان مانعي بر سر راه گردش نخبگان و تحقق دموكراسي عمل نمايد.
منابع
الف. فارسی
- آبراهامیان. یرواند(1383) ، ایران بین دو انقلاب «از مشروطه تا انقلاب اسلامی»، چاپ دهم، ترجمه ی احمد گل محمدی و محمد ابراهيم فتاحي وليلايي، تهران: نشر ني
- آقابخشی. علی و افشاریراد. مینو(1383)، فرهنگ علوم سیاسی، چاپ اول، تهران: نشر چاپار
- آزاد ارمكي. تقی(1384)، تغييرات اجتماعي در ايران، چاپ اول، تهران: اجتماع
- احمد ساعي. احمد(1383)، مسائل سياسي- اقتصادي جهان سوم، چاپ ششم، تهران: سمت
- اديبي. حسین(1385)، طبقهي متوسط جديد در ايران، چاپ اول، تهران: انتشارات جامعه
- ازغندی. علی رضا(1382)، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران1357-1320، چاپ دوم، ج 2، تهران: سمت
- بديع. برتران(1384)، توسعه سياسي، ترجمه احمد نقيبزاده، چاپ چهارم، تهران: قومس
- بشارت. علی رضا و صادقپور. ابوالفضل(1352)، نظريههايي دربارهي بوروكراسي يا سازمانهاي بزرگ اداري،چاپ اول، تهران: دانشكدهي علوم اداري و مديريت بازرگاني
- بشيريه. حسین(1378)، جامعهي مدني و توسعهي سياسي در ايران؛ گفتارهايي در جامعهشناسي سياسي، چاپ اول، تهران: انتشارات علوم نوين
- بشيريه. حسین(1378)، جامعهي مدني و توسعهي سياسي در ايران؛ گفتارهايي در جامعه شناسي سياسي، چاپ اول، تهران: انتشارات علوم نوين
- بشيريه. حسین(1380)، موانع توسعهي سياسي در ايران، تهران: انتشارات گام نو
- بشيريه. حسین(1387)، گذار به مردمسالاري،چاپ اول، تهران: انتشارات نگاه معاصر
- بشیریه. حسین(1383) ، جامعه شناسی سیاسی، چاپ یازدهم، تهران: نشر نی
- بنديكس. راینهارد(1382)، سيماي فكري ماكسوبر، ترجمهي محمود رامبد، چاپ اول، تهران: هرمس
- تيم مك دانيل. تیم(بهار 1375)، "حكومت استبدادي، نوسازي و انقلاب در روسيه و ايران"، بررسي و تلخيص فريده فرهي، فصلنامه راهبرد، شماره ی 9
- راش. مایکل(1377)، جامعه و سیاست، مقدمهای بر جامعهشناسی سیاسی، چاپ اول، ترجمهي منوچهر صبوری، تهران: سمت
- رجايي. فرهنگ(1373)، معركهي جهانبينيها، تهران: نشر احياء كتاب، 1373
- رفيعپور. فرامرز(1384)، توسعه و تضاد؛ كوششي در جهت تحليل انقلاب اسلامي و مسائل اجتماعي ايران، چاپ ششم، تهران: شركت سهامي انتشار
- شيخزاده. حسین(1385)، نخبگان و توسعهي ايران، چاپ اول، تهران: انتشارات مركز بازشناسي اسلام
- صبوري. منوچهر(1380)، جامعهشناسي سازمانها: بوروكراسي مدرن ايران، چاپ اول، تهران: سخن
- طلوعي. محمود(1371)، داستان انقلاب،چاپ اول، تهران: نشر علم
- عالم. عبدالرحمان(1383) ، بنيادهاي علم سياست،چاپ دوازدهم، تهران: نشر ني
- علي بابايي. غلام رضا(1382)، فرهنگ سياسي آرش،چاپ اول، تهران: آشيان
- قوام. عبدالعلی(1382)، چالشهای توسعه سیاسی، چاپ دوم، تهران: نشر قومس
- كاتوزيان. محمد علی(1386)، اقتصاد سياسي ايران، ترجمه ی محمدرضا نفيسي و كامبيز عزيزي، تهران: نشر مركز
- كارشناس. مسعود(1382)، نفت، دولت و صنعتيشدن در ايران، ترجمهي علي اصغر سعيدي و يوسف حاجي عبدالوهاب،چاپ اول، تهران: گام نو
- كدي. نیکی(1385)، ريشههاي انقلاب ايران، ترجمهي عبدالرحيم گواهي، چاپ اول؛ تهران: علم
- كمالي. مسعود(1381)، جامعهي مدني، دولت و نوسازي در ايران معاصر، ترجمهي كمال پولادي، چاپ اول، تهران: مركز بازشناسي اسلام و ايران
- كمالي. مسعود(1381)، دو انقلاب ايران؛ مدرنيته، جامعهي مدني، مبارزهي طبقاتي،چاپ اول، تهران: ديگر
- گيدنز.آنتونی(1386) ، جامعهشناسي، ترجمهي منوچهر صبوري، چاپ بيستم، تهران: ني
- لفتويچ. آدریان(1384)، سياست و توسعه در جهان سوم، ترجمهي عليرضا خسروي و مهدي ميرمحمدي، تهران: مؤسسهي فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر تهران
- لفتویچ. آدریان(1382) ، دموکراسی و توسعه، ترجمهي احد علیقلیان و افشین خاکباز، تهران :طرح نو، چاپ دوم
- مصلينژاد. ابراهیم(1384) ، دولت و توسعهي اقتصادي در ايران، تهران: قومس
- موثقي. احمد(1385)، نوسازي و اصلاحات در ايران «از انديشه تا عمل»، چاپ اول، تهران: قومس
- ميخلز. رابرت(1385) ،جامعهشناسايي احزاب سياسي؛ مطالعهاي در مورد گرايشهاي اليگارشي در دموكراسيها، ترجمهي احمد نقيبزاده، چاپ دوم، تهران: قومس
- میرترابی. سعید()، نفت، سیاست و دموکراسی،
- نقيبزاده. احمد(1380) ، درآمدي بر جامعهشناسي سياسي، چاپ دوم، تهران: سمت
- نوروزي. نصرالله(بهار1375)، "ساخت قدرت شخصي و فروپاشي حكومت پهلوي"، فصلنامه ی راهبرد، شماره ی 9
- هاليدي. فرد(1358) ، ديكتاتوري و توسعهي سرمايهداري در ايران، ترجمهي فضلالله نيكآيين، چاپ اول، تهران: اميركبير
- هانتينگتون. ساموئل(1381)، موج سوم دموكراسي در پايان سدهي بيستم، ترجمهي احمد شهسا،چاپ سوم، تهران: انتشارات روزنه
- هانتینگتون.ساموئل(1382)، سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی، ترجمهي محسن ثلاثی، چاپ سوم، تهران: نشر علم
- هوشنگ مهدوي. عبدالرضا(1373)، سياست خارجي ايران در دورهي پهلوي1300-1357، تهران: البرز
ب. انگلیسی
- Abrahamian.Ervand(2008), A History Of Modern Iran, 1st ed, London: Cambridge University Press
- Bermmer.Ian(2006) , The J Curve, A New Way To Understand Why Nations Rise And Fall, 1st ed, New York: Simon & Schuster Press
- Graham. Robbert(1980), "Iran: the Illusion of Power", New York: St.martin's
- Hamd Haidari. Shokrullah and Wright. Susan(2001), Participation And Participatory Development Among the Kalhor Nomads of Iran, Oxford University Press And Community Development Journal
- Mclean.Iain(2002), Dictionary of Politics, Tehran: Dadgostar
- palma.Mark(1999), the 1979 Iranian Revolution a Stady, Way in the Role of Culture in the Modernization of Traditional Societes, London: The University of Western Ontario
- Parsa.Misagh(1989), Social origins of the Iranian revolution, Putgers University Press
- Robert Graham, Iran, The Illusion of Power, New York: ST, Martins Press,1979, P.24.
دانشيار گروه علوم سياسي دانشگاه مازندران
با سلام، از شما درخواست می گردد در صورت تمایل جهت مطالعه ی کلیه ی مطالبی که تاکنون نگاشته ام، به بخش "عناوین مطالب" در بالای وبلاگ مراجعه فرمایید. سپاسگذارم