محمد مصدق: تولد: ۱۲۶۱ خورشیدی؛ وفات: ۱۳۴۵ خورشیدی ؛ در سن 84 سالگی درگذشت. زمانی که نفت در سال 1329 ملی شد، 68 سال داشته و زمان کودتای 28 مرداد 1332، 71 سال داشته است.

   سید ابوالقاسم کاشانی: تولد: ۱۲۶۰ خورشیدی؛ وفات: ۱۳۴۰ خورشیدی؛ در سن 80 سالگی درگذشت. زمانی که نفت ملی شد، 69 سال داشته و زمانی که کودتا صورت پذیرفت، 72 سال داشته است. بنابراین تفاوت سنی مصدق و کاشانی، تنها یک سال بوده است.

   زمان کودتای 28 مرداد، هر دو (مصدق و کاشانی) سن شان از 70 گذشته بود. انسان در این سن (پیری) گرچه از تجارب بالایی برخوردار است و به ظاهر می بایست اهل مدارا باشد، اما از نظر روانشناسی ثابت شده است که سرسخت، حساس، عصبی، بی قرار، یک دنده و در نهایت کله شق می شود.

   جنبش ملی شدن صنعت نفت، یکی واقعه ی بزرگ تاریخی در ایران بوده است که هنوز هم از یادها نرفته است و هر زمان در باب آن بحث های فراوان شده و طرفداران و مخالفان خود را دارد. اگر دکتر مصدق [نخستین دکترای حقوق در ایران] و آیت الله کاشانی[مجتهد و یکی از مراجع دینی شناخته شده] نبودند، جنبش ملی کردن صنعت نفت هرگز به پیروزی نمی رسید. در این میان عوامل دیگری نیز نقش داشته اند مانند: ترور رزم آرا نخست وزیر وقت توسط گروه فداییان اسلام به علت مخالفت با ملی شدن نفت که بلافاصله فردای همان روز نفت ملی شد، تلاش روزنامه نگاران در روشنگری های سیاسی، احزاب و گروه های سیاسی چون جبهه ی ملی که همگی به حسن شهرت و سابقه شناخته شده بودند و مردم که در حمایت از جنبش از هیچ تلاشی فروگذاری ننمودند. اما سوال مهم این است: چه کسانی مردم را در حمایت از ملی شدن صنعت نفت و رهایی آن از دست بریتانیا بسیج نموده و به خیابان ها کشانده اند، به گونه ای که هیچ چاره ای از عهده ی دربار، نیروهای نظامی، گروه های سیاسی مخالف جنبش و حتی بریتانیا برنیامد؟ مطمئناً وجاهت شخصیتی و سابقه ی سیاسی مصدق و همچنین، حمایت های کاشانی در فراخوانی مردم و حتی تهدید حکومت به جهاد.

   هر دو هم مصدق و هم کاشانی از عوامل پیروزی جنبش بوده اند ولی همان ها نیز خود از عوامل شکست جنبش نیز بوده اند؛ جنبشی که یک فرصت تاریخی بزرگ پس از انقلاب 1285 خ مشروطه بوده و می توانست به دموکراسی و استقلال از بیگانه به عنوان آرزوی دیرین ایرانیان در عصر جدید منجر گردد.

   هم مصدق و هم کاشانی در دو مساله با یکدیگر اتفاق نظر داشته اند: "استقلال کشور از بیگانگان" و "قانون مداری"، موجی که پس از جنگ جهانی دوم تمامی دنیا را نیز فراگرفته بود. همین دو مساله بود که آن دو را با یکدیگر متحد ساخت و سبب پیروزی جنبش گردید. هر دوی آن ها در میهن پرستی و آزادی خواهی سابقه ی طولانی داشته اند و همین سابقه بود که مردم و گروه های سیاسی وطن پرست را دورشان گرد آورد.

   مصدق در تمام عمر سیاسی خود جز حکومت ملی، قانون خواهی و دموکراسی چیزی نخواست و بارها بدین خاطر زندانی، تبعید و خانه نشین شد. کاشانی نیز بارها به علت مبارزه با استعمار انگلیس دستگیر و زندانی و تبعید شده بود. زمانی که کاشانی پس از انتخابات مجلس شانزدهم در سال 1327 از تعبید لبنان بازگشت، مصدق و سران جبهه ملی و همچنین مردم عادی برای استقبال او به فرودگاه رفتند.

   مصدق به علت مواضع اش در مجلس مورد حمایت رسانه ها، شخصیت های سیاسی برجسته و روحانیون و مردم بوده است. او تنها رجال سیاسی درون حاکمیت بود که از وجاهت سیاسی، سابقه ی مبارزاتی علیه استبداد و جدیت برای احقاق حقوق ملت برخوردار بوده است. اکثر مردم او را به مرد قانون و شجاعت می شناختند. وگرنه مجلسیان به نخست وزیری انتخاب اش نمی کردند و شاه نیز که از او هراس داشت، علی رغم میل اش، حکم نخست وزیری اش را تایید نمی نمود. از سوی دیگر، کاشانی نیز به علت وجهه ی سیاسی و مذهبی اش به عنوان یک مجتهد مردمی و مورد قبول، در موفقیت و همگانی شدن نهضت نقش عمده‌ای ایفا نمود. به عبارت دیگر، پیروزی جنبش مدیون ائتلاف و اتحاد میان نیروهای سیاسی و مذهبی بوده است، مانند همان تحولی که انقلاب مشروطه را قبل از آن به پیروزی رساند. موضع‌گیری کاشانی در مورد ملی شدن صنعت نفت، روحانیون به نام را به نفع آن برانگیخت. خوانساری، محلاتی و شاهرودی از جمله روحانیون دیگری بودند که به حمایت از ملی شدن صنعت نفت برخاستند. او ارتباطاتی تنگاتنگ با فداییان اسلام داشته و آن ها را به ترور رزم آرا ترغیب کرد. پس از رزم آرا، ملی شدن نفت در مجلس به تصویب رسید و سپس، مصدق نیز مامور تشکیل کابینه شد. با نخست‌وزیری مصدق، کاشانی طی پیامی که برای او فرستاد، خوشحالی خود را از نخست‌وزیری مصدق این‌گونه ابراز کرد:

«یا هو، جناب آقای دکتر مصدق، پس از استعلام از مزاج شریف نمی‌دانم چگونه زحمات و فداکاری‌های برادر کامکار و عزیزم را تقدیس کنم. صبح وقتی نور چشمی آقا مصطفی (فرزند کاشانی) خبر مسرت بخش رئیس‌الوزرایی حضرتعالی را آورد، من یقین حاصل کردم دعاها و التماس‌های این خادم اسلام در پیشگاه پروردگار قادر متعال اجابت شده‌است و پیروزی و سعادت از آنِ ملت گردیده‌است. در ختم کلام جز اینکه سعادت و سلامت و موفقیت برادر لایق و دانای خود را از پیشگاه احدیت مسئلت نمایم، توقع دیگری ندارم ایام به کام باد. سید ابوالقاسم کاشانی.»

   زمانی که دولت مصدق به علت تحریم نفتی غرب، در تنگنای اقتصادی قرار گرفت و اقدام به فروختن اوراق قرضه عمومی کرد، کاشانی از مردم درخواست کرد تا نسبت به خرید اوراق قرضه ی ملی اقدام کنند. آیت‌الله کاشانی در پیامی خطاب به مردم: «امروز است آن روزی که جهاد شما باید با بذل مال به عمل آید. خریداری اوراق قرضه بر ذمه آحاد ملت مسلمان است.» اما مهم ترین نقطه عطف اتحاد میان مصدق و کاشانی را می‌توان در واقعه ی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ یافت. در رویداد ۳۰ تیر کاشانی با نخست‌وزیری قوام مخالفت کرد و با نامه‌ای به دربار خواستار ادامه نخست‌وزیری دکتر مصدق شد. استعفای مصدق به علت مخالفت شاه با واگذاری وزارت دفاع به دولت طبق قانون اساسی و آمدن قوام السلطنه به جای او، ملت را برانگیخت و کاشانی ضمن دعوت مردم به راهپیمایی علیه دولت قوام، در روز ۳۰ تیر طی بیانیه‌ای اعلام کرد که اگر لازم شود کفن پوش راه می‌افتد و حکم جهاد نیز می دهد. او در پیامی خطاب به شاه گفت: « به اعلی حضرت بگویید اگر بی درنگ دکتر مصدق بر سر کار بر نگردد شخصاً به خیابان خواهم رفت و دهانه ی تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم مستقیماً متوجه دربار خواهم کرد». و بدین وسیله مصدق دوباره به قدرت برگشت.

   پس تا بدین جا یعنی از زمان ملی شدن صنعت نفت در سال 1329 تا قیام 1331، پیروزی جنبش، نه مدیون یکی [ برخلاف ادعای طرفداران هر دو طرف ] ، بلکه مدیون تلاش های بی وقفه ی هر دوی آن ها [مصدق و کاشانی] بوده است. اگر نبود این اتحاد هرگز جنبش پیروز نمی گشت. اما این پیروزی اخیر یعنی بازگشت دوباره ی مصدق به قدرت پس از قیام مردمی 30 تیر، هر دو را مغرور نموده و از یکدیگر دور ساخت. در دوری آن دو از یکدیگر، اگرچه شایعات و تبلیغات و برگزاری تظاهرات دروغین به نفع یا علیه دیگری توسط سلطنت طلبان و خارجیان نقش اساسی داشته است و آن ها را به خصوص کاشانی به یکدیگر بدبین نمود تا آن که سرانجام هر دو را مقابل هم قرار داد، اما به نظرم نه این تبلیغات بلکه کلّه شقی آن دو و مغرور شدن شان به پیروزی که هر یک آن را بیشتر نتیجه ی تلاش و شهرت خود می خواند، علت اصلی جدایی شان و سرانجام سبب دشمنی اشان گشت. پس از این پیروزی آخر، نه مصدق حاضر شد سهمی در قدرت به کاشانی دهد و نه کاشانی حاضر بود از قدرت و اعمال نفوذ بر دولت و تحولات سیاسی برکنار باشد. آیا در زمینه های بسیاری چون ریاست مجلسی کاشانی، قضیه ی انحلال مجلس و برگزاری رفراندم، قضیه ی مهم عزل و نصب و ده ها مورد دیگر این دو نمی توانستند به جای بدبینی به یکدیگر، به گفتگو و تفاهم با هم بپردازند؟ اگر به جای واسطه گری دشمنان و رفیقان ناراست، خود مانند قبل به گفتگو با یکدیگر می پرداختند و به هم به خاطر اهداف مشترکشان احترام می گذاشتند، هیچ گاه رویاروی هم قرار نمی گرفتند.

   کاشانی و مصدق اختلافشان با یکدیگر بر خلاف اختلاف نواب صفوی با مصدق به خاطر اسلام نبود، بلکه بیشتر این اختلافات بر سر میزان مداخله ی هر کدام در تصمیم گیری ها و سهم هر یک در پیروزی بوده است که هر کس اهداف و راه خود را در پیش گرفته بود. اما مهم ترین علت مخالفت میان آن دو، فعالیت های آزاد و افسارگسیخته ی حزب توده بوده است. همیشه میان مردم عادی و روحانیون نسبت به این حزب وابسته به شوروی و ماتریالیست، حساسیت خاصی وجود داشت. آیا مصدق نمی توانست به جای آوردن این دلیل که همه ی گروه ها مطابق قانون اساسی برابر و آزادند تا زمانی که خیانت شان ثابت شود [لیبرالیسم] و بدین دلیل فعالیت حزب توده را نیز قانونی می خواند، به هشدارهای کاشانی عمل می کرد و به مانند یک مرد سیاسی واقع گرا حزبی را که وابستگی اش به شوروی و سایر خیانت هایش بارز بوده است، حتی برای بدست آوردن نظر مساعد کاشانی و دیگر منتقدان و به ویژه رفع نگرانی آمریکاییان، آن را غیر قانونی اعلام می نمود؟ آیا نمی توانست بدین وسیله دفع افسد [حزب توده ] با فاسد [عدم رعایت قانون] کند؟ بسیاری از هشدارها و نگرانی های کاشانی و دیگر گروه های ملی و اسلامی [و حتی سلطنت طلب] در رابطه با خطر قدرت گیری حزب توده بوده است که حدس درستی نیز بود. اگر توافق شوروی با غرب در پشت پرده ها نبود و تنها با یک اشاره ی شوروی، حزب توده به عنوان بزرگ ترین، منسجم ترین و آموزش دیده ترین حزب سیاسی آن دوره می توانست کودتا کرده و قدرت را به دست گیرد. مگر در همان دوران قبل از 28 مرداد، شهرهایی چون اصفهان و برخی از نواحی شمالی و جنوبی کشور به دست توده ای ها اشغال نشده بود؟ [پس هرگز نمی توان گفت توده ای از چنین قدرتی برخوردار نبوده اند.] حال که مصدق طبق افکار آزاد منشانه اش [آرمان گرایی] چنین نکرد و با این کارِ خود [که حتی او را متحد توده ای ها نیز خوانده اند]، سبب نزدیکی سلطنت طلبان و مذهبیون شد[ترس مشترک از حزب توده که در سراسر کشور بلوا به پا می کردند]، آیا کاشانی خود نمی توانست به جای هراس از حزب توده، به همکاری و پشتیبانی از دولت ملیِ مصدق ادامه دهد و به خاطر پشتوانه ی مردمی فوق العاده اش از هیچ چیز نهراسد؟ همگی آن ها ممکن بود اما مساله این بود که هر دو کله شق بوده اند.

   آیا مصدق نمی توانست برای اثبات قانون گرایی اش و مشروطه طلبی اش و برای به دست آوردن نظر مساعد کاشانی و حتی سلطنت طلبان، از فعالیت جمهوری خواهان انقلابی و تندرو  مانند دکتر فاطمی که علناً تغییر سلطنت به جمهوریت را تبلیغ می نمود و بدین خاطر نیز بعد از کودتا اعدام  گردید، [ حتی فاطمی به عنوان وزیر خارجه به سفیر خود در بغداد دستور داد که هرگز به استقبال شاه فراری نرود] جلوگیری نماید؟ [و یا از دولت اخراج کند تا مصدق را نیز جمهوری خواه و خواهان تغییر سلطنت نخوانند.] آیا کاشانی نیز نمی توانست به جای پناه دادن به زاهدی و دکتر بقایی که متهم به قتل رییس شهربانی کشور، تیمسار افشار طوس، بوده اند، آن ها را تحویل قانون دهد و از ریش سفیدی در باب قانون و سیاست ورزی پرهیز می نمود؟ آیا مصدق نمی توانست به نصیحت کاشانی و دوستانش گوش دهد و انحلال مجلس را از طریق رفراندوم عملی نکند؟ آیا کاشانی نمی توانست به کسب اختیارات فوق العاده ی مورد تایید مجلس توسط دولت اعتراضی نکند و مصدق را دیکتاتور و مستبد نخواند و به جای آن به مصدق که هیچ نیتی جز اصلاحِ به حقِ امور کشور نداشته است، اعتماد کند؟ آیا مصدق نمی بایست در تعیین وزیران خود با بزرگ ترین متحد اش یعنی کاشانی مشورت می نمود و کاشانی نیز شکیبایی و مدارای بیشتری از خود نشان می داد؟؟؟؟  و ده ها آیا و اما و اگرهای دیگر.

   همگی آن ها امکان پذیر بود اگر آن دو همانند گذشته به یکدیگر اعتماد می کردند و به جای غرور و تک روی، به گفتگوی مستقیم با یکدیگر نه با واسطه ی دسیسه چینان می پرداختند و برای رسیدن کشور به استقلال و قانون مداری که هر دو عمری را بدان خاطر در زندان و تبعید گذرانده اند و به حق زحمت کشیده اند، به همکاری با یکدیگر با کمی مدارا نه با کلّه شقی می پرداختند.

   گرچه بیشتر، کلّه شقی این دو بوده است که به شکست جنبش منجر شده است نه کودتای انگلیس و آمریکا، [ اگر این دو مانند گذشته با یکدیگر همکاری می نمودند، هیچ گاه کودتا پیروز نمی شد. بیشترین موفقیت خارجیان در ایجاد اختلاف میان آن دو بوده است ] ، اما پس از کودتا، هم خودشان گرفتار آمدند و پشیمان گشتند، هم تاریخ کشور به خاطر تعلل در رسیدن به استقلال و دموکراسی و هم مردم بیگناهی که در میان اختلاف دو رهبر مات و مبهوت و بدون تکلیف مانده بودند زیان دیده اند. در همین شرایط ابهام و بلاتکلیفی مردم بود که لومپن ها و اوباش توانستند به اتفاق ارتش اما با پول ها و تبلیغات خارجیان، در مدتی اندک و بدون چالشی جدی به پیروزی رسند.

   در پایان چند مصاحبه و بیانیه ی معروف و منتشر شده در سطحی وسیع در رسانه های داخلی و خارجی به منظور روشنگری و پی بردن به اوج اختلافات این دو بیان می گردند: [منبع: روزنامه های اطلاعات و کیهان در همان دوره ی تاریخی]

   پس از درخواست تمدید اختیارات توسط مصدق، کاشانی به مبارزه علنی با مصدق پرداخت و ضمن مخالفت با تمدید اختیارات آن ‌را «جاه طلبانه» و مصدق را پنهان در پشت نقاب تزویر و آزادیخواه مستبدی که می‌خواهد به ‌دوران قبل از مشروطه برگردد خواند:

«ملت ایران، من از پشت نقاب تزویر و آزادیخواهی ناگهان دریافتم که به زودی فکر ناپاک دیکتاتوری سیل خودسری از دامنه هوی و هوس خویش سرازیر نموده و قصد دارد نهال آزادی و مشروطیت ایران را از بن بر کَند. فریاد آزادی ایران که ۵۰ سال شب و روز این خیال شوم اسارت ایران را در مغز خویش پرورش داده بود در سر راه خود مانعی را دید که نه تنها به هیچ قیمت در مقابل افکار مالیخولیایی او [مصدق] تسلیم نمی‌شد بلکه او را تخدیر و تضیع نمود. بر احدی پوشیده نیست که رئیس دولت [مصدق] بر خلاف قانون اساسی در صدد است ایران را به حکومت استبداد باز گرداند ولی من به شما می‌گویم بر خلاف آن یاغی طاغی [مصدق] که در کشور مشروطه ایران به خیال خداوندگاری افتاده ‌است، مشروطه ایران نخواهد مرد. روح پاک پیغمبر اسلام اجازه نخواهد داد ملتی مسلمان و مستقل با چنین افکار پست و اهریمنی تسلیم بیگانگان شود و آن شّر خودسر[مصدق] که در راه بد کاری و خیال ایجاد دیکتاتوری قدم بگذارد محکوم به شکست و تسلیم چوبه دار خواهد شد.»

کاشانی با رفراندوم دکتر مصدق جهت انحلال مجلس نیز شدیداً به مخالفت برخاست و گفت:

«شرکت در رفراندوم خانه برانداز که با نقشه اجانب طرح ریزی شده، مبغوض حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است.»

کاشانی طی یک اعلامیه :

«ملت غیور ایران اکنون ۲۸ ماه است که ایشان [مصدق] زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتواند اسم آن ‌را ببرد بر نداشتند. هر روز وعده‌های بزرگ می‌دهد و فردا عذر می‌آورد. ساعت به ساعت راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خود سری هموار ساخته ‌است. مصدق خوب می‌داند اگر با آزادی به رای ملت رجوع کند ۹۷ درصد مردم علیه او رای می‌دهند. شما هموطنان عزیز می‌بینید که تا امروز چه کسی به نفع اجانب قدم برداشته و آنچه تا امروز کرده مستقیماً به مصلحت اجنبی و زیان مملکت بوده ‌است.»

سید ابوالقاسم کاشانی پس از کودتا:

«مصدق شاه را مجبور کرد که ایران را ترک نماید اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد بازگشت. ملت شاه را دوست دارد و رژیم جمهوری مناسب ایران نیست.» [ترس کاشانی و بسیاری دیگر، از جمهوری خواهانی چون دکتر فاطمی بود. آیا بکارگیری فاطمی در دولت به عنوان معاون نخست وزیر و وزیر خارجه، خلاف تعهد مصدق در باب وفاداری اش به قانون اساسی نبوده است؟ این سهل انگاری مصدق او را نیز بر خلاف میل اش به جمهوری خواهی متهم ساخت.]

نواب صفوی پس از کودتا:

« هوالعزیز - فرمان خدا بالاتر از هر فرمانی بوده اطاعتش واجب تر از اطاعت هر کسی است و هر کس عملاً با احکام خدا مخالفت کند اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است. من به همین دلیل با دولت مصدق به شدت مخالف بوده و او در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم در گوشه خانه متحصن بود و هر واسطه‌ای برای سازش با من می‌فرستاد چون حاضر نبود که تسلیم حکم خدا شود مایوس می‌شد، بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروی در ایران بود و تنها روح ایمان و علاقه خلل ناپذیر مردم این سرزمین و افسران و سربازان پاکزاد و مسلمان ما به ناموس و دیانت بود که به یاری خدا او و عمال رذل بیگانه را شکست داده و خواهد داد و به خدای محمد صلی الله علیه و آله قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقی‌مانده و رجاله بازیهای بیگانه پرستان ادامه پیدا می‌کرد، عقده‌های درونی مردم مسلمان ایران به هزاران برابر شدیدتر از آن طور که شد منفجر گردیده و رگهای بدن فرد فرد عمال کوچک و بزرگ شوروی رذل را به دست و دندان خشمناکشان بیرون کشیده بنیاد هستی یک یک آنها را بدون استثناء در شعله‌های سوزان غیرت خویش می‌سوزاندند تا یاس کرملین نشینان از تسلط بر کمترین خشت مملکت ما هزاران برابر یاس کنونی گردد و گویا چون اکثر این فریب خوردگان، بدبخت و نادان و قابل هدایت بودند. و ...» [ترس مذهبی ها و بسیاری دیگر، از توده ای ها بی مورد نبود، بلکه کاملاً درست بود. آزاد گذاشتن کمونیست ها جزء سهل انگاری ها و اشتباهات مصدق بوده است. اما کاشانی و نواب نیز می توانستند به جای رویارویی با مصدق، به قدرت بسیج مردمی اشان که با هیچ قدرت دیگری حتی حزب توده قابل مقایسه نبود، اتکا نمایند. هر دو طرف اشتباه کرده اند و تاوان اش را نیز دادند. ]

کاشانی پس از کودتا: « ریاست مجلس در شان من نبود و من از این جهت این مقام را پذیرفتم که جلوی فعالیت‌هایی که مصدق می‌خواست شروع کند و یک سال بعد شروع کرد بگیرم.»

   اما کاشانی پس از کودتا و بعد از مدت اندکی فهمید آنچه می خواست هرگز تحقق نیافت و به خصوص پس از مرگ پسرش بر اثر تصادف رانندگی که نماینده ی مجلس نیز بوده است - و شایعات نیز پیرامون نقش حکومت در مرگ اش رواج گسترده ای یافت - و همچنین پس از عقد قراداد کنسرسیوم و برقراری رابطه ی دوباره ی ایران با انگلیس، به مخالفت مجدد و مبارزه ای دیگر برخاست. اما این بار کاملاً تنها بود و هیچ پیروی نداشت. [همگی پیروان او یا به همکاری با حکومت پرداختند، یا اعدام و زندانی شدند، و یا از سرکوب گسترده ی پس از کودتا ترسیده بودند و یا مانند مردم عادی همچنان مبهوت مانده بودند ] مصدق نیز محاکمه و زندانی و دکتر فاطمی وزیر خارجه ی مصدق نیز به جرم جمهوری خواهی و براندازی سلطنت، تیرباران شدند، عده زیادی از افسران توده‌ای نیز اعدام شدند.

   آیت‌الله کاشانی که علیه انعقاد کنسرسیوم اعلامیه شدیداللحنی داد، به جرم «تحریک مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت» در هشتاد سالگی بازداشت شد. وی در اعلامیه‌ای اظهار داشت: «... مجموع اخبار و اطلاعات منتشره راجع به نفت و کیفیت معامله با کنسرسیوم، موجب ‌‌نهایت تأسف و تعجب گردید که چگونه انگلیسی‌ها از وقایع، فجایع و مظالم محصول یک قرن سیاست استعماری خویش عبرت نگرفتند... و دولت آمریکا که خود را پیشاهنگ اصول، دموکراسی و مبتکر منشور آتلانتیک و پشتیبان سازمان ملل می‌داند، در این معامله با انگلستان مکار و حیله‌گر همکاری می‌نماید،... به فرض اینکه این قرارداد شوم هم به تصویب برسد رسمیت ندارد و دیر زمانی نپاید که ملت ایران از انگلیس و همدستانش خلع‌ ید خواهد نمود...»

   بامداد روز سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۳۴، اعلام شد که سیدمصطفی کاشانی، نماینده مجلس هجدهم و فرزند آیت‌الله کاشانی درگذشت. جلسه مجلس به احترام او تعطیل شد. عده ی زیادی به پزشک قانونی هجوم بردند تا از علت این درگذشت ناگهانی آگاه شوند. دو روز بعد در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) مجلس ختمی از طرف آیت‌الله کاشانی ترتیب داده شد. در این مجلس حسین علاء، نخست‌وزیر هم شرکت کرد، اما‌‌ همان حادثه‌ای که برای سپهبد رزم‌آرا در همین مسجد روی داد، برای علاء نیز ترتیب داده شد، منتهی برخلاف رزم‌آرا، این سوءقصد گروه فداییان اسلام، به نتیجه نرسید. رژیم که به دنبال بهانه برای دستگیری فداییان اسلام بود، از این موقعیت حداکثر استفاده را نمود و از فردای آن روز به دستگیری سران این گروه پرداخت و با سرعت فراوان در دادگاه‌های نظامی و تجدیدنظر، محاکمه آنان خاتمه یافت. در تاریخ ۲۷ دی‌ ۱۳۳۴، چهار تن از سران فداییان اسلام، نواب صفوی، خلیل طهماسبی، مظفرعلی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی تیرباران و عده‌ای دیگر هم به زندان محکوم گردیدند. اما کار در همین جا خاتمه نیافت. روز بعد از اعدام نواب صفوی و یارانش، پنجشنبه ۲۸ دی ماه آیت‌الله کاشانی در همین خصوص احضار و پس از سه ساعت بازجویی توقیف شد. از سوی مقامات روحانی تلاش فراوانی برای نجات آیت‌الله کاشانی آغاز شد. بنا بر نوشته ی روزنامه اطلاعات در روز سوم بهمن ۱۳۳۴، آیت‌الله بروجردی به وسیله قائم‌مقام‌الملک از شاه در مورد آیت‌الله کاشانی خواستار بذل توجه شد و شاه نیز پاسخ داد که تا آن حدود که قانون و مقررات در وظایف سلطنت مقرر داشته برای تأمین نظر حضرت آیت‌الله اقدام خواهد کرد. جنجال این جریان به مجلس کشیده شد و بین سرلشگر وثوق وزیر جنگ و حائری‌زاده - از طرفداران کاشانی - درگیری شدیدی به وجود آمد. سرانجام در ۲۳ اسفندماه آیت‌الله کاشانی، دکتر بقایی، محمود نریمان، کریم‌آبادی و هشت نفر دیگر از متهمان به معاونت در قتل سپهبد رزم‌آرا با قید التزام به این که از حوزه قضایی تهران خارج نشوند، آزاد شدند. [چه می خواستند و چه شد]

   اما کاشانی دست بردار نبود. در روزنامه‌ها در روز اول مرداد ۱۳۳۹ ، بیانیه ی آیت‌الله کاشانی در مورد چگونگی برگزاری انتخابات مجلس چاپ شد. آیت‌الله کاشانی در این بیانیه ی طولانی، ضمن اینکه از فقدان آزادی قلم و بیان در سال‌های اخیر انتقاد کرد، از ظلمی که به ایشان روا شده بود، نوشت: «با وجود این از تمام آن پیش‌آمد‌ها راضی هستم و خداوند متعال را که تکالیفی به عهده من گذارده، سپاسگزارم و از هیچ کس هم گلایه‌ای ندارم...» وی در مورد انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی یادآور شد: «بر تمام افراد و مردم لازم و واجب است که خود، اشخاص صالح مورد نظر را انتخاب نموده و آلت اراده و تبلیغات مغرضان که به صورت‌های مختلف عرض اندام نموده و قصد اشغال کرسی‌های مجلس را دارند، نشوند.» 

   آیت‌الله کاشانی سرانجام در روز ۲۳ اسفند ۱۳۴۰، پس از مدتی بیماری و در حالی که به شدت ناراحت و معترض بود، درگذشت. مصدق نیز پنج سال پس از وی در تنهایی و تبعید خانگی درگذشت. سران فداییان اسلام همگی اعدام و زندانی شدند، اعضای حزب توده نیز اعدام، زندانی و یا به خارج گریختند. حسین فاطمی آرمان طلب و جمهوری خواه نیز اعدام شد. اعضای جبهه ی ملی و همکاران اصلی مصدق که بسیاری در نیمه ی راه از وی جدا شده بودند، همگی یا زندانی شدند، یا خانه نشین و غربت نشین.

   همگی آن ها [ملیون، اسلامیون، مردم همچنان سردرگم مانده نه بی تفاوت و ... ] هزینه ی گزافی بابت کله شقی این دو پیرمرد [ رهبران اصلی جنبش ] پرداختند که به جای گفتگو، خویشتنداری، واقعیت گرایی و مهربانی به خاطر اهداف مشترک و منافع ملی و دراز مدت، رقابت، یک دندگی، آرمان گرایی و عصبانیت را برگزیدند.