مرگ ناگهانی، غیر منتظره و دل خراشِ بزرگ مرد تاریخ معاصر ایران، الگوی جوانمردی و انسانیت و اخلاق، غلامرضا تختی، همواره تا کنون به صورت یک راز باقی مانده است. در این باره مطالبی نوشته ام تا شاید در روشنگری بخشی از تاریخ تاثیرگذار معاصر ایران اندک تاثیری داشته باشد. 

   از کودکی نام تختی را همواره به نیکی شنیده ام. نام برخی خیابان ها، برخی میدان ها، برخی ورزشگاه ها و ... جهان پهلوان تختی بوده است. در کتاب های درسی از او به نیکی و به عنوان سمبل پهلوانی یاد می شود. او را همه ی مردم ایران دوست داشته و دارند چون که او یک قهرمانِ جوانمرد بود، همانند جوانمردانی چون پوریای ولی که به خاطر باورهایشان و به خاطر دفاع از دیگران در مقابل قدرت حاکم، خود را سپر بلا می ساختند. ایرانیان آن دوره عاشق این گونه جوانمردان بوده اند. جوانمردانی که بعدها نزدیک به یک میلیونشان در جنگ 8 ساله ایران و عراق به شهادت رسیدند. [ گرچه امروز این فرهنگ جوانمردی و لوتی گری در میان مردم کم رنگ شده و پول جای آن را گرفته است. همان پولی که جوانمردان قدیم به خاطر بینوایان به راحتی از آن می گذشتند] تختی نه جوانمرد فیلم ها که جوانمردی واقعی بود. همین بود که او را به یاد ماندنی نمود و همین بود که درباره ی مرگش روایت ها و افسانه های گوناگون ساخت.

چند ملاحظه:

- ما انسان ها واقعیت ها را آن گونه که دلمان می خواهد و در ذهنمان است، تفسیر می کنیم. هیچ یک از ما به ویژه مردم عامی و مردمان سیاست پیشه، بی طرف نیستیم. در مورد تختی نیز هر کسی از ظن خود درباره ی مرگش داوری نموده و می نماید.

- ما انسان ها به خصوص ایرانیان همیشه به دنبال قهرمانیم و از قهرمانان، اسطوره هایی حتی تا حد پرستش و تعصب می سازیم. روایت مرگ تختی نیز برای کسانی که آن را قتل و شهادت خوانده اند، بدون ارائه ی هیچ مدرک قاطعی تنها به خاطر همان روحیه ی اسطوره سازی ایرانی است، که از مرگ قهرمانان خود نیز اسطوره سازی می کنند. قهرمان ایرانیان حتماً باید سرانجامی خونین و ناگوار داشته باشد تا اسطوره باقی بماند.

- جامعه ی ایرانی همواره احساسی عاطفی بوده و هست. لذا مرگ های مشکوکی آن هم در مورد یک قهرمان ملی و دوست داشتنی، طبیعی است که احساسات و عواطف را بر می انگیزاند. برای مثال، با انتشار خبر مرگ غلامرضا تختی، هفت تن در شهرهای مختلف ایران خودکشی نمودند که یکی از آن ها قصابی در کرمانشاه بود که خود را به چاهی انداخت و یادداشت بزرگی بر شیشه مغازه‌اش گذاشت که «جهان بی جهان‌پهلوان ماندنی نیست».

- در ایران همه چیز از ابتدا سیاسی بوده است. ذهنیت ایرانی همیشه توطئه نگرانه بوده است. حتی حوادث طبیعی مانند زلزله سریعاً به بیگانه یا حکومت نسبت داده می شود. دلیل اصلی اش هم این است که عملکرد سیاست و سیاستمداران در تاریخ ایران همواره غیر شفاف و مشکوک بود. وقتی به حکومتی بدبینی وجود داشته باشد، آن هم پس از کودتای 28 مرداد، آیا نسبت دادن مرگ تختی به حکومت، طبیعی نیست؟

- در فضای استبدادی و خفقان آور سیاسی هیچ گاه واقعیت ها مشخص نمی شوند. چون همه چیز سرّی اند و رسانه ها و احزاب مستقل وجود ندارند، لذا هیچ گاه حقیقت مشخص نمی گردد. رژیم شاه هم از این قاعده مستثتی نیست.

- بخشی از نوشته ها و گفته ها ریشه در داستان سرایی داستان نویسان و روزنامه نگاران دارد. برخی از آن ها، نانشان و معروفیت شان از طریق آفرینش و هر چه داغ تر ساختن یک واقعه است. بخش های زیادی از زندگانی تختی متاثر از همین واقعیت است.

- در فضای تنش زای سیاسی پس از کودتای 28 مرداد، هم بدبینی به حکومت امری طبیعی بوده است و هم بهره برداری عامدانه یا غیر عامدانه ی گروه های سیاسی مختلف.

- در نهایت آن که در مورد مرگ تختی و بسیاری دیگر، نمی توان نظر قطعی داد. به هیچ سندی هم نمی توان اعتماد نمود. تنها یک راه وجود دارد: قبر تختی را بشکافید و برای آزمایش در مورد بودن و نبودن آثار مواد سمی مانند سیانور یا هر چیز دیگری، تحقیق نمایید. مگر در مورد بسیاری از شخصیت های تاریخی مانند ناپلئون چنین نکرده اند. پس از سال ها قبر او را شکافتند و آثار به جا مانده از او را آزمایش نمودند و نتیجه گرفتند که کشورهای خارجی مانند اتریش و انگلستان و آلمان برای قدرت نگرفتن مجدد او و مطرح نشدنش، در غذای او به تدریج سم کشنده ای می ریختند. اگر می خواهید در مورد تختی به نتیجه ی روشنی برسید، تنها راه ممکن و منطقی همین است، وگرنه به هیچ سند و گفته ای نمی توان اتکا و اعتماد نمود.   

اما شرح واقعه:

   غلامرضا تختی در ۵ شهریور ۱۳۰۹ در محله ی خانی آباد تهران[ جنوب شهر ] متولد شد و در تاریخ ۱۷ دی ۱۳۴۶ در اتاقش در هتل آتلانتیک تهران [ واقع در خیابان طالقانی ] جنازه اش پیدا شد. او دو روز قبل از مرگش یعنی ۱۵ دی، وصیت‌نامه اش را در دفترخانه ی اسناد رسمی شماره ۲۰۲ تحت شماره ۳۴۲۸ و با تعیین کاظم حسیبی به عنوان سرپرست فرزندش بابک (که تنها ۴ ماه داشت)، به ثبت رسانده بود. تختی در ۳۰ بهمن ۱۳۴۵ در سن 36 سالگی با دانشجوی جوانی به نام شهلا توکلی [وی دانشجوی رشته ی حقوق و از یک خانواده ی بسیار ثروتمند تهرانی بود ] ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری به نام بابک بود که در ۱۱ شهریور ۱۳۴۶ به دنیا آمد. یعنی با همسرش، شهلا، در مجموع 10 ماه و 18 روز زندگی مشترک داشته است و یا 10 ماه و 18 روز پس از ازدواجش فوت می کند. 4 ماه نیز از تولد فرزندش گذشته بود. شهلا هنگام ازدواج با تختی 18 ساله بود یعنی اختلاف سنی آن ها 18 سال بود که در آن دوره ی زمانی کمی عجیب و سوال برانگیز می نماید.

متن وصیت‌نامه ی غلامرضا تختی:

   این وصیت نامه به شرحی که گذشت، ثبت شده و واقعیت دارد. اما وصیت نامه ی دومی را نیز به او نسبت می دهند که در هتل زمان مرگش نوشت. در درستی و وجود این وصیت نامه تردید وجود دارد. برای همین متنش را نیاوردم. وصیت‌نامه ی ثبت شده ی تختی را روزنامه اطلاعات در صفحه چهار شماره12481 مورخ نوزده دی ماه به چاپ رساند. متن وصیت نامه:

« بسم‌الله الرحمن‌الرحیم، سپاس خدای را كه برانگیخت بندگانش بر وصیت و درود بر پیغمبر و آل او(ص). خدای در قرآن كریم فرموده هر شخصی كه شربت ناگوار مرگ را می‌چشد باید برای سفر دور و دراز تهیه توشه كند. لذا توفیق رضا ربانی شامل حال غلامرضا تختی فرزند رجب شماره شناسنامه 500 از بخش 5 تهران شده در حال صحت بدن و كمال عقل پس از احراز به وحدانیت خدا وصی شرعی و قائم مقام قانونی خود قرار داده برادر! ابوینی آقای محمد مهدی تختی را كه ثلث مالش را به مصرف دفن، كفن و چهلم او برساند و مابقی این ثلث را به دو خواهر و یك برادرش بدهد و دو سوم مالش را طبق قانون بین وراث تقسیم كند.»

بررسی علل مرگ تختی:

الف. شایعه ی خودکشی تختی

   نخستین عاملی که سال ها در زمینه ی خودکشی تختی مطرح می شود، اختلاف او با همسرش است. برخی سکوت شهلا را تا کنون که هیچ گاه حاضر به گفتگو و مصاحبه در این باره نشده است، گواه می آورند. روزنامه های رسمی آن دوره همگی همسرش را مقصر خوانده و در باره ی اختلافاتشان داستان سرایی می نمودند. تمامی عناوین روزنامه های آن دوره با تیتر درشت شهلا را عامل خودکشی تختی معرفی نمودند.

   در این باره که میان شهلا و تختی در همین مدت اندک ازدواج اختلافات زیادی وجود داشته است، هیچ تردیدی نیست. بله اختلافات به علت اختلاف در سواد و سلیقه و فرهنگ و ... [ ساواک ریشه ی این اختلافات را در ناتوانی جنسی تختی خوانده است. ] وجود داشته است و تمامی محققین و حتی فعالان سیاسی این قضیه را تایید می کنند. شهلا شخصیتی دانشگاهی داشت. او دانش جویی بود [آن هم در آن دوره ی زمانی که در کل کشور تنها اندکی دانشگاه و دانشجو وجود داشت ] که میانه ای جدی با کتاب و ادبیات و اندیشه و هنر داشته است. به نشست ها و گفت و شنودهای روشنفکری و ادبی دلبسته و سرشته بود. همان حیطه هایی که جهان پهلوان خانی آبادی با آن ها به کلی بیگانه بود.

یک گزارش: برخی می گویند تختی هیچ گاه در خانواده ی همسرش جا نیفتاد. او می بایست با خانواده ای مذهبی و همسری از اجتماع هماهنگ با مادر و دو خواهرش وصلت می کرد. تختی به خاندان زنش و خود زنش اصلاً نمی خورد. دو خانواده و دو خاندان از دو جنس کاملاً متفاوت بودند. هیچ یک بد نبودند فقط به هم نمی خوردند.    
یک گزارش دیگر: اواخر افسردگی تختی رو به شدت نهاد. همانند افسردگی سال های واپسین صادق هدایت و فروغ فرخزاد.           
گزارشی دیگر: با شهلا بگو مگو می کرد. دیگر حتی با او به سینما هم نمی رفت. سانس های آخر سینما را به تنهایی می رفت و گوشه ای دور از همه می نشست و پس از پایان فیلم، تا پاسی گذشته از شب در خیابان ها قدم می زد. دیگر همه چیز رنگ و بویش را برای شیرمرد ایران زمین از دست داده بود. شگفت نیست اگر دل پر مهر اما افسرده ی شیرمرد به فرزندش نیز سرد شود.
تختی از آن جا رانده بود و از این جا مانده.

گزارشی دیگر از اختلافات: شهلا بارها و بارها به تختی گفته بود که « این تنبک زورخانه مغز تو را خشک کرده! تو پهلوانی و بازوانی نیرومند داری، اما من مغزی توانمند دارم.»

گزارش: یکی از نزدیکان تختی گفته است: همسر تختی می خواست طلاق بگیرد و حتی وکیلی تعیین کرده بود که به وسیله او طلاق خود را بگیرد و تختی به وی گفته است که طلاق در شان من نیست ... و روز آخر که به محضر رفته تا وصیت نامه خود را تنظیم کند، به همسرش تلفن زده و گفته است دیگر مرا نخواهی دید !

گزارش مهم: تختی از چهار روز پیش از مرگش به هتل آتلانتیک تهران رفته بود. در این باره تایید شده که او به علت دعوا با همسرش از خانه بیرون رفت و در هتل اقامت گزید. به عبارتی قهر کرده بود.

گزارش: بعد‌ها گفته شد که او یک روز پیش از مرگ، نزد وکیلی رفته و با تنظیم وصیت‌نامه‌ای وضعیت مختصر اموالش را مشخص و یکی از دوستانش [کاظم حسیبی] را به عنوان وصی خود تعیین کرده است.

گزارش: زری امیری مستخدم هتل آتلانتیک اولین کسی بود که جسد تختی را پیدا کرد. او دربارۀ حضور تختی در هتل به روزنامه «آیندگان» گفته بود: « روز یکشنبه که به سر کار آمدم در تمام هتل صحبت از میهمان جدیدی بنام غلامرضا تختی بود. من او را خوب می‌شناختم و از مبارزات او در مسابقات جهانی مطلع بودم و به همین جهت تمام روز را منتظر بودم تا شاید زنگ اتاق آقای تختی صدا کند و من برای انجام کاری احضار شوم. سرانجام ساعت ۶ بعدازظهر زنگ اتاق ۲۳ به صدا درآمد و من مشتاقانه به اتاق «جهان پهلوان» رفتم. تختی اما آن قهرمان مردم ‌دوستی که مستخدم هتل انتظارش را داشت نبود. عصبی بود و مرتب در اتاق به این سو و آن سو می‌رفت. بدون اینکه به سلام من جواب دهد، آب خوردن خواست و من هم برایش آب خوردن بردم. زری امیری دربارۀ چگونگی کشف پیکر تختی به «آیندگان» گفته بود: «در ساعت ۸ بعد از ظهر روز یکشنبه تختی به دفتر هتل مراجعه کرد و قلم و کاغذ خواست و سپس بدون صرف شام به اتاقش رفت و ظاهراً خوابید، ولی ساعت ۷ صبح که من طبق دستور خودش برایش صبحانه بردم با وضعی غیرعادی مواجه شدم... صورت تختی باد کرده و کبود شده بود و از گوشه ی لبانش شیار باریکی از خون به روی متکا خشکیده بود، من بلافاصله وضع غیرعادی را به اطلاع مدیر هتل رساندم و چند دقیقه بعد آمبولانس و مامورین شهربانی و دادسرا به هتل آمدند و در حدود ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه جنازه ی مرحوم تختی از هتل خارج شد...»

گزارش: تعیین آقای کاظم حسیبی به عنوان سرپرست فرزندش بعد از مرگ، نشانه ی بی اعتمادی و اختلاف او با همسرش خوانده شده است.

گزارش مهم: جمشید مشايخي از بازیگران معروف سینما سال گذشته در مراسمی و در مصاحبه ای درباره همسر تختي مي گويد: « من قبلاً هم گفته ام كه ايشان همسري گرفت كه هم طبقه ی خودش نبود. آن خانم فكر مي كرد همان طور كه تختي روي تشك كشتي پشت پهلوان ها را به خاك مي زند، در زندگي شخصي هم همين طور است. هر وقت در جايي با احترام به تختي مي گفتند «جهان پهلوان» همسرش زياد اين لقب را تحويل نمي گرفت.»

   همگی این گزارش ها و صدها گزارش دیگر می خواهند اولاً مرگ تختی را یک خودکشی بخوانند و ثانیاً به گردن همسرش بیندازند. به خصوص سکوت شهلا تا به امروز و اجتناب او از هر گونه روشنگری، به این فرضیه دامن می زند.

   در کنار مقصر اعلام کردن شهلا در خودکشی تختی، دلایل دیگری نیز از خودکشی وی ارائه می گردند که مجموعاً در خودکشی تختی تاثیر داشته اند. این دلایل بدین قرارند:

   برخی نوشتن وصیت نامه را درست دو روز قبل از مرگ، نشانه ی تصمیم او برای خودکشی می دانند.

گزارش: دکتر واعظی از اعضای حزب "زحمتکشان ملت ایران" درجلسه ای پس از مرگ تختی می گوید: « به نظر من این افراد بی هدف هستند و ایمان پا بر جائی ندارند والا آدم عاقل که خودکشی نمی کند.» حاج محمدعلی مدنی از دیگر اعضای حاضر در جلسه حزب نیز با تأیید اظهارات دکتر واعظی می گوید: « اگر این شخص(تختی) مسلمان واقعی بود و نماز می خواند و تا حدی از احکام دین مبین اسلام با خبر بود، می دانست که از نظر اسلام خودکشی خلاف شرع است.»
گزارش: علاوه بر این ها، احسان نراقی، داریوش فروهر، احسان فیلسوف، دکتر مظفری، مهندس حاتم زاده و... از جمله کسانی بودند که خودکشی او را تأیید کرده اند. چرا؟ 

   غلامرضا تختی از سال ۱۳۳۰ وارد فعالیت‌های سیاسی شد. او ابتدا در حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری ملکی و بقایی عضو بود و پس از انشعاب ملکی و خُنجی از بقایی، به حزب "نیروی سوم" پیوست. در جریان اختلاف میان دکتر محمدعلی خنجی و خلیل ملکی او پس از شنیدن نظرات طرفین به اتفاق اعضای سازمان ورزشکاران به دکتر خنجی و دکتر حجازی پیوست و پس از تأسیس حزب سوسیالیست به عنوان قائم مقام دبیرکل این حزب انتخاب شد. ضمناً در سازمان ورزش حزب به همراه حسن خرمشاهی (مسئول سازمان ورزش حزب) فعالیت می‌کرد. غلامرضا تختی پس از کودتای ۲۸ مرداد در کمیته ی ورزشکاران "نهضت مقاومت ملی" نیز علاوه بر حزب سوسیالیست فعالیت داشت و پس از تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹ به این سازمان وارد شد و از سوی کمیته ورزشکاران به کنگره و از سوی منتخبین کنگره به شورای مرکزی جبهه ملی ایران راه یافت. آقای حسیبی [ همان که تختی در وصیت نامه اش او را سرپرست فرزندش معرفی می کند ]، از سران جبههٔ ملی، او را با جبهه آشنا می‌کند. تختی با یکصد رای‌ به کنگره ی مرکزی جبهه ی ملی پیوست. او بعد از کودتای ۲۸ مرداد، به یاری خانواده های زندانیان سیاسی شتافته و بسیاری از آنان را تحت حمایت خود قرار داد. این دلسپردگی به مخالفان حکومت در مراسم هفتمین روز درگذشت دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی آشکار شد، آنجا که تختی به رغم هشدارهای ساواک، به همراه یک گروه چهل نفری از ورزشکاران ایران به احمدآباد رفت و به رهبر نهضت ملی ایران ادای احترام کرد. تختی پیشاپیش آن‌ها با عکس بزرگی از مصدق که در دست داشت، جلودار کاروان بود.

   در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۴۱ زلزله مهیبی به قدرت ۷٫۲ ریشتر، به ویرانی کامل شهر بوئین زهرا و تمام روستاهای اطرافش انجامید. بر اثر زلزله بوئین زهرا در حدود بیست هزار نفر کشته و هزاران خانواده نیز بی‌خانمان شدند. در این زمان، تختی یک کامیون در اختیار گرفت و با آن به محلات پرجمعیت تهران می‌رفت و با بلندگو شخصاً از مردم می‌خواست تا به زلزله‌زدگان کمک کنند. مردم نیز رخت، لباس و پول اهدایی خود را به تختی می‌سپردند. واکنش‌ها چنان باورنکردنی بود که بلافاصله موج بزرگی از نیکوکاران به راه افتادند و ده‌ها کامیون به وی سپرده شد.

   این اقدامات تختی باعث شد تا از سوی ساواک به عنوان یک « ناراضی » شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرین‌های تختی جلوگیری ‌کرد و به هر شکل می‌کوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بین‌المللی جلوگیری کند. تختی از سال ۱۳۴۲ به بعد بار‌ها به ساواک احضار شد و از نظر مالی در مضیقه قرار گرفت. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاه‌ها منع ‌شد. این گونه فشارهای ساواک و بی احترامی های به او سبب افسردگی و دلخوری های شدید تختی شده بودند. به عبارت دیگر، به کل او را از حضور در اماکن و انظار عمومی منع و بایکوت کرده بودند.

   از انگیزه‌های ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامی‌هایش در مسابقات کشتی در پایان عمر ورزشی تختی نیز نام برده می‌شود. او پس از دوری دو ساله از رقابت­‌های ورزشی برای چهارمین بار در بازی‌های المپیک شرکت کرد و برای نخستین بار در این بازی­‌ها مدالی کسب نکرد. حکومت میل داشت تختی بدون تمرین و آمادگی جسمی و روحی در میدان حاضر شود و با شکست خوردن، محبوبیتش در میان مردم را از دست بدهد. در چنین شرایطی تختی در سال ۱۳۴۵ در بازی­ های جهانی شرکت کرد ولی بار دیگر دست خالی به ایران بازگشت.

   بدین سان، افسردگی تختی به خاطر اختلافاتش با همسرش که منجر به اقامتش در هتل قبل از مرگش شد، همراه با بی توجه ای های حکومت به وی و محروم کردنش از ورزش و به ویژه ناکامی های آخرش در شکست حریفان ورزشی که برای یک قهرمانی که مردم از او انتظار فقط پیروزی داشته اند بسیار دردآور بوده است، همگی به افسردگی های وی منجر شدند. این عوامل که همگی ثابت شده اند، می توانند در خودکشی تختی و بی انگیزگی او برای ادامه ی زندگی تاثیر داشته باشند.

   اما لازم است نکته ای را در این جا یادآور گردم و آن این که اختلافات خانوادگی هرگز عاملی قطعی برای خودکشی نمی توانند باشند. بی جهت همسر او را محکوم ننماییم. اگر تختی اختلافی با همسرش داشت، می توانست طلاقش دهد، چه لزومی داشت که خودکشی کند؟

   در مجموع می تواند انگیزه های او درباب خودکشی به خاطر افسردگی هایش در آخر عمر که دلایلش گفته شده اند، زیاد باشد. پس این فرضیه را هرگز نمی توان رد نمود. اما در عین حال تا کنون نفهمیده ام [ نه من و نه دیگران ] که چرا همسرش از خود دفاعی نمی کند و رفع اتهام نمی نماید. این خود یک سری است که می بایست هر چه سریعتر قبل از مرگ همسرش فاش گردد وگرنه همچنان در ابهام مانده و سبب ادامه ی تهمت ها می گردد.

ب. شایعه ی قتل تختی به دست ساواک

   فعالیت های سیاسی تختی در طرفداری از جبهه ی ملی و مصدق همراه با محبوبیت فراوانش سبب شد که حکومت به وی حساسیت بیش از اندازه نشان دهد، چون شهرت تختی به قهرمانی و جوانمردی می توانست به نفع مخالفان حکومت باشد. از سوی دیگر، تختی کسی نبود که در مقابل خواسته های حکومت تسلیم گردد. نه از تهدید ها می هراسید و نه جذب پیشنهادات جذب کننده می شد. برای نمونه، در سال 42 به منظور تطمیع تختی، پیشنهاد مدیریت شهرداری تهران را به او می دهند، اما تختی این پیشنهاد را رد می کند. به او پیشنهاد کاندیداتوری مجلس داده می شود اما آن را نیز رد می کند. این در حالی بود که نزدیک ترین دوستانش و از قهرمانان کشتی جهان، مانند امامعلی حبیبی، معروف به ببر مازندران [ فیلمی به همین نام و با شرکت حبیبی ساخته شد ] که سه بار عنوان قهرمانی جهان و المپیک را کسب نمود، به وکالت مجلس از سوی مردم بابل برگزیده می شود و رای بالایی می آورد. تختی در دیدار با حبیبی و دهنوی که هر دو به نمایندگی مجلس رسیده بودند، سخت به آن ها پرخاش نموده و کار آن ها را تقبیح می کند. [ نگارنده چندبار با امامعلی حبیبی دیدار داشته ام. او نیز مرگ تختی را خودکشی می خواند و علت را به همسرش و حکومت پهلوی نسبت می دهد. حبیبی می گفت تختی قبل از مرگش با او تماس گرفته بود] تختی علاوه بر رد پیشنهادات، در هر جایی که بود [مانند سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه تهران ] از انتقاد به رژیم خودداری نمی کرد. به گونه ای که تختی در حال تبدیل شدن به منجی و قهرمان سیاسی بود.

   غیر از مرگ ناگهانی و مشکوک تختی، برخی نویسندگان مخالف و مطرح نیز در تایید فرضیه ی قتل تختی توسط ساواک تاثیر فراوانی داشته اند. از جمله جلال آل احمد می نویسد: « او پوریای ولی نبود، او هیچ کس نبود، او خودش بود. بگذار دیگران را به نام و حضور او بسنجیم. او هرگز به طبقه خود پشت نکرد، او معنی آزادگی است، چنین شخصیتی چگونه می تواند خودکشی کند.» جلال همچنین می نویسد: « از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودن‌های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟ این قهرمان که خاک «خانی‌آباد نو» را خورده بود هرگز به ناامیدی نمی‌اندیشید؛ آخر امید یک ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است...»

   احمد شاملو نیز او را در مقام سیاوش و آرش گذاشت و نوشت: « در عزای جهان پهلوان سوگوارم، هر چند که بر مرگش بسیار گریستم. یک بار در خلوتی خالص با عباس که مرثیه اش را می خواند، یک بار هنگامی که غره از همت خود وارد حیاط مسجد فخر الدوله شدم، ولی دمی بعد قطره ای بی مقدار عظمت اندوه این سرور مردان بودم و بارهای دیگر اما هنوز بغض نگشوده گلویم را بسته است و این هذیان جز هق هق عاجزانه ای در انتظار آن گشایش نیست. مددی! چه بگویم سخنی نیست .... جهان پهلوان من به فضیلت و به شجاعت برتر از سقراط بود، جهان پهلوان رستگار شد، آرش قلمرو حیات خود شد، از مهلکه جست و از مردن نهراسید، حتی در جایی که مزد گورکن از بسیاری چیزها افزون تر است ... .»

   علی حاتمی (نویسنده وکارگردان نامدار) نیز در فیلم خود ‹‹جهان پهلوان تختی›› که در نیمه راه ساخت فیلم، اجل به او مهلت نداد، مرگ تختی را به ساواک نسبت داده است. به نظر مرحوم علی حاتمی ساواک از طریق فردی که رابطه دوستی با تختی داشت او را به هتل آتلانتیک کشید و در آنجا او به طرز مرموزی به قتل می رسد.

   گزارش ها و دلایل زیادی تاکنون از قتل تختی نوشته و یا روایت شده است. حتی در این باره داستان سرایی های زیادی صورت پذیرفته است. اما این ها هم مانند خودکشی تختی قابل اثبات نیستند. از جمله آن که بعد از انقلاب نیز هیچ سندی دال بر تصمیم قبلی و دستور برای قتل تختی یافت و ارائه نشده است.

ج. احتمال سکته         
  برخی به همان دلایلی که در خصوص خودکشی تختی ارائه شده است، یعنی فشارهایی روحی ناشی از اختلافات خانوادگی، تهدیدهای سیاسی، تنگناهای مالی، محرومیت های ورزشی، شکست های ورزشی آخر و پی در پی و ... سبب مرگ باورنکردنی تختی را سکته می دانند. حسین شاه‌حسینی [از فعالان سیاسی مطرح] از جمله افرادی است که نه قتل و نه خودکشی، هیچ‌ یک را محتمل نمی‌داند. کسی چه می‌داند. شاید آنچه او می‌گوید، درست باشد: « او انسان معتقدی بود اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و روانی را می‌توان داد. او شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل استقلال امروز سکته کرده باشد.... »

نتیجه گیری:

   بابک تختی تنها فرزند این قهرمان ملی، که درباره ی مرگ پدرش تحقیقاتی کرده می‌گوید: « در مورد درستی هیچ یک از دو احتمال (خودکشی یا قتل) به نتیجه‌ای قطعی نرسیده ام. به همان اندازه که دلایلی دال بر خودکشی پدرم موجود است، به همان اندازه دلایلی برای عدم آن. اما آنچه از او شخصیتی اسطوره ای ساخته سجایای اخلاقی اوست نه مرگ تراژیکش. از نظر وی، مساله ی مهم نه چگونگی مرگ تختی، که زندگی اوست.»

   من نیز با تحقیقات فراوانی که کرده ام، به هیچ دلیل و سند محکمی در باب علت مرگ تختی دست نیافته ام. نه می توان آن را خودکشی خواند و نه قتل و نه سکته. اما در این میان یک چیز گویاست و آن این که اگر قهرمانی مورد احترام قرار نگیرد و بدتر از آن، اگر قهرمانی [ قهرمان در هر زمینه ای ] مورد بی مهری و بی وفایی قرار گیرد، آن هم قهرمان عاشق و انسان مدار و عاطفی ای چون تختی، مطمئناً دچار افسردگی و فشارهای روحی و روانی فراوان خواهد شد. چه بسیار بزرگانی که بدین خاطر یا خودکشی نموده اند، یا بیمار گشته اند و یا تا آخر عمرشان افسرده و رنجور باقی ماندند و ... . در نهایت چه تختی خودکشی کرده باشد و چه به قتل رسیده باشد و چه سکته کرده باشد، مقصر دستگاه استبدادی است که با بی مهری اش او را به کام مرگ کشاند.