ازدواج به سبک ایرانی، یعنی هرگز ازدواج نمی توان کرد.

   سال 1391 به اتفاق همسر و فرزندم به اصفهان رفته بودیم. در یکی از روزها برای دیدن یکی از اماکن گردشگری، سوار ماشین کرایه ای شخصی شده بودیم. چون مسیرمان طولانی بود، سر صحبت با راننده باز شد. او از همان ابتدا شروع کرد به ناله هایی که یک ساعت و نیم ادامه داشتند. من که مشتاق شناخت فرهنگ عامه بودم، استفاده ی فراوان بردم، اما همسرم سر درد گرفت و دائماً به من تذکر می داد که صحبت را قطع کنم. اما دست من نبود، دردِ دل راننده ی 55 ساله مان زیاد بود. ماجرا از این قرار بود که راننده ی اصفهانیِ خون گرم و مودب و شیرین سخن مان دختری داشت که یک سال پیش با جوانی کارمند عقد کرده بود و اکنون می بایست پدر دختر (راننده ی عزیز ) برای دخترش جهیزیه آماده می کرد. وی کارمند اداره ای در اصفهان بود و می گفت در ساعت های غیر اداری آنقدر مسافرکشی می کنم تا از نفس بیفتم. خانه ام را فروختم و به خانه ای کوچک تر و ارزان تر نقل مکان کرده ایم اما باز هم نشد. گفتم آخر برای چه؟ می گفت رسم ما اصفهانی ها در مورد جهیزیه ی عروس از دیگر شهرها بدتر و وحشتناک تر است. جالب است که او هم خود را قربانی فرهنگ غلط ما ایرانیان می دانست. اگرچه قبلاً این گونه مسائل را می دانستم اما بسیار متاثر شدم و برایش آرزوی موفقیت کردم.

   همگی ما از خرج های بیش از اندازه و غیر معقول ازدواج می نالیم و انتقاد می کنیم، اما هیچ یک به آنچه که در دلمان است و مطابق با عقل مان، عمل نمی کنیم. ما ایرانی ها خود بر دست و پاهایمان زنجیر بسته ایم و قفل های متعدد و محکم بدان ها زده ایم تا هیچ قدمی نتوانیم برداریم. اما یک موقعیت و شانس خوبی که داریم آن است که کلید این قفل ها در دستانِ خودِ ماست، اما هیچ وقت از آن ها استفاده نمی کنیم. می دانید چرا؟ چون جرأت و اراده اش را نداریم. می خواهیم، اما اراده ی انجام آن را به دلایل مختلف نداریم که این خود بدتر است. راه چاره چیست؟

   یک پسر و دختر در هنگام ازدواج می توانند توافق کنند و با کمترین مخارج به خانه ی بخت روند. می توانند به اتفاق خانواده ها به یکی از دفاتر ازدواج رفته و با یک جعبه شیرینی و یک دسته گل عقد نمایند.[ مانند تمامی کشورهای پیشرفته ] سپس در همان شب نزدیک ترین فامیل ها و دوستان خود را به خانه دعوت نموده و با چای و شیرینی و میوه پذیرایی کنند و جشن با شکوهی بگیرند. بعد از عقد و ازدواج، می توانند با خانه ای کوچک شروع نمایند و رهن و اجاره کنند. خانواده ی داماد هم بپذیرد که جهیزیه فقط شامل وسایل اصلی و ضروری برای زندگی باشد. هر دو باید بپذیرند که خرید عروسی فقط شامل حلقه های ازدواج باشد نه سرویس طلا و لباس و ............................... . در ضمن می توان لباس عروس را کرایه نمود. حال فکر می کنید با این شرایط بتوان ازدواج کرد؟ جواب مثبت است. چون فشاری بر هیچ یک از خانواده ها وارد نمی شود. فقط اراده و عقلانیت می خواهد.

اما ازدواج به سبک ایرانی:

   ازدواج به سبک ایرانی یعنی هرگز ازدواج نکن، یعنی مرگ تدریجی ازدواج ها، یعنی زجر کشیدن برای ایجاد یک زندگی مشترک، یعنی قبل و بعد از ازدواج به دنبال وام و قرض باش، یعنی بعد از ازدواج داماد و پدر داماد و پدر عروس باید شبانه روز کار کنند تا از عهده ی بدهی ها و مخارج ازدواج برآیند. ازدواج به سبک ایرانی یعنی زندگی با زجر، یعنی مرگ. با چنین سبکی یا هرگز ازدواج نکنید و یا عاقل باشید و به رسم ایرانی ازدواج نکنید.

   متاسفانه چند سالی است که به خاطر چشم و هم چشمی، رقابت های فامیلی، افزایش حس حسادت و رقابت و متاسفانه کاهش عقلانیت [ همه ی دنیا به سوی عقلانیت در حال پیش روی اند اما ما ایرانی ها لااقل در حوزه ی ازدواج و مرگ ثابت کرده ایم که در حال پس روی هستیم. ] ازدواج های ما از نظر هزینه ها سر به فلک می کشند. حتماً باید باشکوه برگزار گردد. می گویند مگر آدم چند بار ازدواج می کنه، دختر ما یا پسر ما آرزو داره، مگر دختر ما بیوه است، مگر پسر ما بار دومشِ، خانواده ی ما پیش فامیل و آشنا آبرو داره، ما نباید خودمونو ارزون بفروشیم، اگر خودمونو دست کم بگیریم خانواده ی مقابل ما رو دست کم می گیره، ما عروسی دیگران رفتیم و شام و نهار خورده ایم و هدیه دادیم، الان باید همه را پس بدهیم و صدها حرف و حدیث دیگر که در ازدواج به سبک ایرانی بارها و بارها شنیده ایم. اگر یک غریبه از بیرون به ازدواج ما نگاه کند و این حرف ها را بشنود، فکر می کند بازار برده فروشی است که در آن خانواده ی عروس و داماد در حال خرید و فروشند. تنها چیزی که به ذهنشان نمی آید این است که این جدل ها برای ازدواج باشد. عروسی به سبک ایرانی باید حتماً قبل از شروع با خریدهای مفصل شروع شود، حتماً باید در تالارهای پذیرایی که هر روزه تعدادشان در حال افزایش است برگزار شود، حتماً و حتماً باید داماد شام یا نهار دهد، [ اگر نهار یا شام یا هر دو نباشد، چه حرف ها که زده نمی شوند. حتی بعضی ها به مجلس عروسی نمی آیند و قهر هم می کنند؛ عجب فرهنگی، انگار این مردمان تاکنون چیزی نخورده اند. ]  حتماً باید دقت کرد تا کسی از غذا ایرادی نگیرد، حتماً باید برای عروس سرویس طلا گرفت آن هم در این گرانی طلا، حتماً بایستی تمامی فامیل و آشنا و ... دعوت شوند، حتماً باید دختر جهیزیه اش کامل باشد، نه خانواده ی داماد از آن می گذرد و نه خانواده ی عروس برای حفظ آبرویشان از چیزی کم می گذارند. تمام جهیزیه باید خارجی باشند، مارک های معروف داشته باشند، همه ی اختراعات صنعتی جدید در حوزه ی آشپزی و ... باید خریداری شوند [ گرچه اکثر آن ها به جای استفاده فقط دکور می شوند ] و انواع زنجیرهای دیگری که سبب شده اند تا جوانان ایرانی انگیزه ای برای ازدواج نداشته باشند.

   حال به راستی اسم این رسم و رسومات را می توان ازدواج گذارد؟ هدف از ازدواج اول و آخرش زندگی دو زوج در زیر یک سقف است، اما چرا این گونه باید؟ باور کنید با کمترین هزینه [ بدون خریدهای قبلی به غیر از حلقه های ازدواج، بدون تالار، بدون شام دهی، بدون جهیزیه های غیر لازم و تجملی و .... ]  می توان بهترین و شیرین ترین و به یادماندنی ترین خاطره ها را بر جای گذاشت. خرید حلقه ها، جشن مختصر در خانه، پذیرایی تنها با شیرینی و میوه و جهیزیه ی مختصر و ضروری، کافی است. باور کنید هیچ کدام از این تجملات باعث خوشبختی نمی شوند. آمارها نشان می دهند طلاق ها بیشتر در خانواده هایی است که بیتشر از دیگران به تجملات و چشم و هم چشمی روی آورده اند.

   با دستانمان خوشبختی های پیش رویمان را به بدبختی ها تبدیل نکنیم. بیایید این قفل ها و زنجیرهایی که خود به دست ها و پاهایمان زده ایم و این قفس های ساختگی را باز کنیم و رها شویم. آنگاه مانند پرندگان اوج خواهیم گرفت. اگر خود را به دست احساسات و رسومات کور بسپاریم، همچنان تا به آخر باید با آن همراه شویم. می دانید آخرش چیست؟ بدبختی و زجر کشیدن هایی که تمامی ندارند. بیایید به خوشحالی و خوشبختی خود فکر کنیم، به فکر آن عروس و دامادهایی باشیم که نمی توانند از عهده ی مخارج برآیند، پس مجبورند ازدواج نکنند یا زیر بار بدهی ها روند. آخر چه ضرورتی دارند؟؟؟؟؟؟؟؟

   اما کیست که به این حرف ها عمل کند؟؟ ( خودم در سال 1387 با کمترین مخارج ازدواج نمودم هم بدین خاطر که توجیه عقلانی ای برای مخارج بیهوده نداشته ام و هم می خواستم با شروع کردن از خود الگویی برای دیگران باشم که اگر بخواهیم می توانیم. اما شانس من در این بود که همسرم با من هم عقیده بود. اگرچه به عنوان استاد دانشگاه مورد انتقاد نزدیک ترین تا دورترین آشنایانم قرار گرفتم که تا کنون هم ادامه دارند. اما نترسید همین که خودتان راضی باشید کافی است. ) اگر این رسم های غلط و غیر عقلانی همچنان ادامه یابد، مطمئن باشید هم پسران و هم دختران این مرز و بوم، تا به آخر مجرد خواهند ماند. آمارهای کاهش تعداد ازدواج ها در هر سال چنین گفته ای را تصدیق می کنند. پس به نفع هر دو طرف است که عاقلانه عمل کنند و زندگی را بر خود و دیگران تلخ نکنند.

   ای دولتمردان، ای روشنفکران، ای روحانیون، ای دلسوزان و ای عاقلان قوم، روشنگری کنید. اگر جامعه ای سالم و اخلاقی می خواهید، نگذارید رسم های غلطی که هر روزه در حال گسترش اند، بیشتر از این به جامعه آسیب زنند. البته قبل از روشنگری از خودتان شروع نمایید.