عدالت و برابری: کدامیک ؟

     شاید مهم ترین و بحث انگيز ترين مفاهیم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فلسفی در دوران سنت و به ویژه جدید را بتوان  "عدالت" و "برابری" دانست. هر دوی این مفاهیم از آنجا که با سرنوشت جمعي بشر پیوند دارند، به طور طبیعی همواره مورد توجه بوده و ناگزیر چه در مکاتب نظری و چه در عرصه ی عملی بیشترین زمان و پردازش نسبت بدان ها صورت گرفت.

     در حالی که عدالت و برابری در تمامی دوره ها و در مکاتب مختلف دینی، فلسفی، عرفانی و علمی به گونه ای متفاوت ظاهر شده و بسط یافته اند، آنگاه که به ویژه پای سیاست به میان کشیده می شود، به خاطر پیوند میان معرفت و قدرت، تشخیص میان حق و عدل و برابري و نابرابری بسی مشکل می گردد. چه بسیار جنبش هایي که در طول تاریخ قدیم و جدید به منظور برقراری عدالت و برابری، پای به عرصه ی قدرت نهاده و طرحی دیگر در باب عدالت و برابری در مقابل عدالت و برابری حاکم که آن نیز مدعی بهترین و صادق ترین آن ها بوده است، در افکندند. در اینجا بحث ما در خصوص معیارهای عدالت و برابری نیست، بلکه در باب درستی و ناراستی هر یک از آندوست.

     سخن کوتاه در باب معیارهای عدالت و برابری آن که در مکاتب دینی بر اساس رهنمودها، قوانین و دستورات مشخص متافیزیکی، در مکاتب فلسفی بر اساس ماهیت امور، در مکاتب عرفانی بر مبنای شناخت شخصی و شهودی از حقیقت و آن گاه در مکتب علم بر اساس تجربه و آزمون و خطا، معیارهای عدالت و برابری مشخص می گردند. گر چه این معیارها از مهم ترین مسائلی به شمار می روند که می بایست بدان ها پرداخت، اما از آن جا که نیاز اصلی جوامع به ویژه اولویت بندی میان طرح و اجرای این دو مفهوم است، سخن اساسی تر، در باب مقایسه جهت اولویت هر یک از آندوست. فرضیه ی موجود در اين نوشته آن است که عدالت بر برابری مقدم است و برابری فی نفسه غیر ممکن و تنها در سایه ی عدالت قابل طرح است. لذا مفهومی به نام برابری عملاْ امکان تحقق نداشته بلکه همواره در تاریخ به عنوان دشمن و مخرب عدالت عمل نموده است.

     در دوران مختلف به ویژه در دوره ی جدید از سوی مکاتب سرنوشت سازی چون مارکسیسم شعار برابری مطرح گردید. تحت تاثیر اندیشه ی برابری طلبانه، انقلاب های بزرگی رخ نمود که در درجه ی نخست پس از استقرار، با اولویت برابری به اقداماتی چون توزیع برابر ثروت، ملي کردن سرمایه ها، برابری در دادن رای، برابری در کسب مناصب و مسوولیت ها و… مبادرت ورزیدند و در این مسیر با هرگونه مقاومتی از سوی آن هایی که خواهان نابرابری بوده اند برخوردی خونبار گردید. به گفته ی ارسطو انقلاب های اجتماعی از سوی طبقات پایین برای آن رخ می دهد که آن ها خواهان برابری با طبقات بالا می شوند و انقلاب های اریستوکراتیک و الیگارشیک از آن رو که طبقات بالا خواهان نابرابری با طبقات دیگرند، لذا از هر دو سو به خشونت کشیده می شود. اما آیا به راستی شعار برابری و اقدامات برابری خواهانه به برابری در عرصه ی عمل نيز منجر گردیده اند؟ بی تردید همه ی حکومت هایی که برابری را در اولویت نظری و عملي خویش قرار داده اند، تنها به نابرابری بیشتر منجر شده اند. شعار برابری تنها به نفع نابرابرها خواهد بود. ممکن است نابرابری طبیعی بوده و چه بسا چنین نابرابری هایی به نفع همگان باشد. شعار برابری زیباترین و دلپذیر ترین شعار به منظور شکستن ساختارها و حصارهایی است که در طول تاریخ یا قرون متمادی به طور طبیعی یا غیر طبیعی شکل گرفتند. تفکر برابری خواهانه به ویژه در ثروت و منصب بهترین و شیرین ترین  شعار برای کسب قدرت و ثروت برای آن دسته از افرادی است که یا به طور طبیعی و یا در ساختار موجود امکان دستیابی به آن ها را ندارند، لذا به آنچنان نیروی مخربی بدل می گردند که نمی توان جلوی آن را گرفت و حتی در نهایت به نابرابری گسترده ی دیگری منجر می شوند که نمونه ی کامل آن را می توان در جوامع سوسیالیستی که فقر، بی عدالتی، استبداد و تحقیر در آن ها موج می زده است، به تماشا نشست. تاریخ بزرگ ترین درس است در صورتی که منصفانه و از روی آگاهی قضاوت شود نه از روی تعصب و ناآگاهانه.

    با این نتیجه گیری که مفهوم برابري، بزرگ ترین جعل تاریخی به منظور ایجاد نابرابری گسترده تر از گذشته است و تنها فرصتی است برای افرادی به حق نابرابر برای کسب قدرت و ثروت، به این نتیجه ی مهم می توان رسید که بهترین، بزرگ ترین، با فضیلت ترین و کاربردی ترین مفهوم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مفهوم "عدالت" است، در صورتی که بتوان از آن تعریفی درست ارائه داد. می توان با این مثال آغاز کرد که هستی بشری در صورتی می تواند به کار منظم خود ادامه دهد که همه چیز عادلانه تقسیم و یا واگذار شده باشد، که در صورت نابرابری عین عدالت به شمار می روند. برای نمونه هیچ یک از انگشتان دست با یکدیگر برابر نيستند، که در صورت برابری انجام وظیفه از سوی آن ها ممکن نبود. آیا می توان خواهان برابری انگشتان شد و یا نابرابری میان انگشتان عین عدالت است؟ پس عدالت به معنای قرار گرفتن همه چیز و همه کس در جای مناسب و حقیقی خود است که بر اساس کار ویژه و کارآمدی تعریف می گردند. بر اساس نوع و میزان توانمندی، استعداد، تلاش، انگیزه، ثروت، سواد، جنسیت و قدرت عدالت قابل تعریف است، زمانی که هر یک از آن ها بتوانند منجر به کارآمدی و نتیجه مناسب شوند. گرچه متاسفانه در طول تاریخ غالباً عدالت به معنای برابری تعریف گردید که در صورت برابر بودن افراد، عدالت تحقق می یابد. در حالی که عدالت به معنای قرار گرفتن هر چیز در جای مناسب و به حق خود است که در مجموع به کارآمدی منجر گردد. برابری یعنی به هم زدن چنین نظم و قاعده ای که همیشه سبب قرار دادن و نه قرار گرفتن طبیعی امور نامناسب و ناهمخوان به جای دیگری می شود که در نهایت به ناکارآمدی و نتایج ویرانگر منجر می گردد. در صورت اجرای عدالت، برابری در مقابل قانون که تنها نوع برابری قابل طرح در دنیای جدید است، تحقق می یابد، لذا دیگر نیازی به طرح این برابری هم نیست، چرا که در صورت تحقق عدالت، قانون که هدف عمده ی آن محافظت از حقوق افراد است ( و نه دادن حق افراد که در این صورت ممکن است به غلبه ی تفکر حاکم بینجامد و این تنها مناسب برابری است ) و حقوق افراد نیز تنها بر حسب تلاش، دانایی، کارآمدی و ... قابل طرح است، تحقق خواهند یافت، لذا شعار برابری امری بیهوده و مخرب می نماید. پس عدالت آنست که هر یک از افراد بر حسب کارویژه و کارآمدی به حق خویش در شرایطی آزاد و نه برابر دست یابند. منظور از شرایط آزاد آنست که هیچ مانعی برای افراد در دست یابی به پیشرفت وجود نداشته باشد. پس عدالت با آزادی پیوند دارد و برابری با عدم آزادی. عدالت منجر به رسیدن به حق می گردد و برابری تنها به تضییع حقوق می انجامد.